چه چیزهای سادهای که آدمی از یاد میبرد
میبینی !
دنیا زیباست محبوب من
نمیدانستیم
برای نشستن زندگی در کنارمان
چهارپایهای نداریم.
#شمس_لنگرودی
میبینی !
دنیا زیباست محبوب من
نمیدانستیم
برای نشستن زندگی در کنارمان
چهارپایهای نداریم.
#شمس_لنگرودی
تو آب شدهای،
در اندوه اسبها،
دلتنگی درهها،
مه نمیگذارد که ببینمت...
تو هستی و نیستی.
خالق امروز من،
مه نمیگذارد که ببینمت...
#شمس_لنگرودی
در اندوه اسبها،
دلتنگی درهها،
مه نمیگذارد که ببینمت...
تو هستی و نیستی.
خالق امروز من،
مه نمیگذارد که ببینمت...
#شمس_لنگرودی
صبح
سوار بر قطار ستارگان سحرگاهی از راه رسید
تو نیامدی
گنجشک های منتظر
دور خانه ی من نشستند
و به هر سایه به خود لرزیدند
تو نیامدی
شعر از دلم به دهانم
از لب هایم به دلم پر کشید
تو نیامدی
#شمس_لنگرودی
سوار بر قطار ستارگان سحرگاهی از راه رسید
تو نیامدی
گنجشک های منتظر
دور خانه ی من نشستند
و به هر سایه به خود لرزیدند
تو نیامدی
شعر از دلم به دهانم
از لب هایم به دلم پر کشید
تو نیامدی
#شمس_لنگرودی
هژده هزار عالم عیش و مراد عرضه شد
جز به جمال تو نبود جوشش و رای نفس ما
حکایت باران بیامان است
اینگونه که من دوستت میدارم
شوریدهوار و پریشان باریدن
بر خزهها و خیزابها
به بیراهه و راهها تاختن
بیتاب، بیقرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن
حکایت بارانی بیقرار است
اینگونه که من دوستت میدارم ...
#شمس_لنگرودی
جز به جمال تو نبود جوشش و رای نفس ما
حکایت باران بیامان است
اینگونه که من دوستت میدارم
شوریدهوار و پریشان باریدن
بر خزهها و خیزابها
به بیراهه و راهها تاختن
بیتاب، بیقرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن
حکایت بارانی بیقرار است
اینگونه که من دوستت میدارم ...
#شمس_لنگرودی
موسیقی
نظم کهنۀ کهکشان است
فرشتهیی که تلاش میکند به لهجۀ انسان سخنی بگوید
شانی از نور است
که به آهی آب میشود
و تو در سیلی بیامان
باقیماندۀ زندگی را صید میکنی
حرف اول کودکی که زبان باز میکند
و نشانِ زندان پدر را میپرسد.
حرف کودک-مترسک ژندهپوشی است
که به عیدی گنجشکی کور میرود.
موسیقی
پنجههایش از باد است، از هندسۀ پنهان
و خیابانهایش
پنهانترین گوشۀ تن آدمی.
در همان روزهای نخست ازل طلسم میشدیم
موسیقی باد، باران اگر
خاکستر هابیل و گریۀ حوا را با خود نمی برد.
دریا که به خواب میرود
نگهبانانش کلید اتاقش را در کف موسیقی میگذارند
اوست که سکوت را بر گردش عصرگاهی میبرد
و به کودک طوفان یاد میدهد
سر سربازان را به سمت خاطرهها برگرداند.
نصایح او در گوش فرانکو
جیرجیر موریانۀ کور است
در کتابخانۀ لورکا.
این خانه پر از دود میشد
اگر موسیقی
صبح به صبح نمی آمد پَر اشباح را بروبد
اشباحی طلائی که به خوردن ما مشغولند.
موسیقی! موسیقی که در دل من پنهانی
و هیچکس از گم شدنت با خبر نیست
من زندانبان تو نیستم، نگهبان توام
📚گزیده ای از “کتاب موسیقی”
سرودۀ #شمس_لنگرودی
روزگارتان شاد و سراسر عشق و امید باد❤️😍
نظم کهنۀ کهکشان است
فرشتهیی که تلاش میکند به لهجۀ انسان سخنی بگوید
شانی از نور است
که به آهی آب میشود
و تو در سیلی بیامان
باقیماندۀ زندگی را صید میکنی
حرف اول کودکی که زبان باز میکند
و نشانِ زندان پدر را میپرسد.
حرف کودک-مترسک ژندهپوشی است
که به عیدی گنجشکی کور میرود.
موسیقی
پنجههایش از باد است، از هندسۀ پنهان
و خیابانهایش
پنهانترین گوشۀ تن آدمی.
در همان روزهای نخست ازل طلسم میشدیم
موسیقی باد، باران اگر
خاکستر هابیل و گریۀ حوا را با خود نمی برد.
دریا که به خواب میرود
نگهبانانش کلید اتاقش را در کف موسیقی میگذارند
اوست که سکوت را بر گردش عصرگاهی میبرد
و به کودک طوفان یاد میدهد
سر سربازان را به سمت خاطرهها برگرداند.
نصایح او در گوش فرانکو
جیرجیر موریانۀ کور است
در کتابخانۀ لورکا.
این خانه پر از دود میشد
اگر موسیقی
صبح به صبح نمی آمد پَر اشباح را بروبد
اشباحی طلائی که به خوردن ما مشغولند.
موسیقی! موسیقی که در دل من پنهانی
و هیچکس از گم شدنت با خبر نیست
من زندانبان تو نیستم، نگهبان توام
📚گزیده ای از “کتاب موسیقی”
سرودۀ #شمس_لنگرودی
روزگارتان شاد و سراسر عشق و امید باد❤️😍
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#رقص مردان خدا،
لطیف باشد و ، سبک !
گویی، برگ است که بر روی آب می رود!
اندرون، چون کوه. . . ،
و برون، چون کاه ! . . .
#شمس_تبریزی💎
29 آوریل
#روز_جهانی_رقص
بر آنان که با #رقص شادی می بخشند گرامی باد
این فیلم از سوی #ایران در سازمان ملل متحد به عنوان #رقص_ایرانی نشان داده شد و تعجب همگان را برانگیخت!
لطیف باشد و ، سبک !
گویی، برگ است که بر روی آب می رود!
اندرون، چون کوه. . . ،
و برون، چون کاه ! . . .
#شمس_تبریزی💎
29 آوریل
#روز_جهانی_رقص
بر آنان که با #رقص شادی می بخشند گرامی باد
این فیلم از سوی #ایران در سازمان ملل متحد به عنوان #رقص_ایرانی نشان داده شد و تعجب همگان را برانگیخت!
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تنهات یافتم!
هر یکی به چیزی مشغول،
و بدان خوش دل و خرسند !
بعضی روحی بودند، به روح خود، مشغول بودند !
بعضی به عقل خود، بعضی به نفس خود !
ترا بی کَس یافتم !
همه یاران، رفتند به سوی مطلوبان !
تنهات، رها کردند !
من، یار بی یارانم !
#شمس_تبریزی
⭕️با چکاد به بی نهایت زیبائیها سفر کنید 😎
⭕️دریاچه چورت را ببینیم و حظ ببریم 😎
31 فروردین تا 3 اردیبهشت با شما به بهشت میرویم
🌈جاذبه های سفر
ارتفاعات اوپرت و منطقه لماسیه بدون شک از زیباترین نقاط ایران است .
آبشار فینیسک
دریاچه چورت
باداب سورت
ساحل دریای ساری
5 جاذبه بینظیر را در یک برنامه ببینید
⭕️با چکاد به بی نهایت زیبائیها سفر کنید 😎
#درود یاران همراه
#روزتان گل آرا و گوارا
تنهات یافتم!
هر یکی به چیزی مشغول،
و بدان خوش دل و خرسند !
بعضی روحی بودند، به روح خود، مشغول بودند !
بعضی به عقل خود، بعضی به نفس خود !
ترا بی کَس یافتم !
همه یاران، رفتند به سوی مطلوبان !
تنهات، رها کردند !
من، یار بی یارانم !
#شمس_تبریزی
⭕️با چکاد به بی نهایت زیبائیها سفر کنید 😎
⭕️دریاچه چورت را ببینیم و حظ ببریم 😎
31 فروردین تا 3 اردیبهشت با شما به بهشت میرویم
🌈جاذبه های سفر
ارتفاعات اوپرت و منطقه لماسیه بدون شک از زیباترین نقاط ایران است .
آبشار فینیسک
دریاچه چورت
باداب سورت
ساحل دریای ساری
5 جاذبه بینظیر را در یک برنامه ببینید
⭕️با چکاد به بی نهایت زیبائیها سفر کنید 😎
#درود یاران همراه
#روزتان گل آرا و گوارا
🎙 #شعر_و_دكلمه
📝 شعر و صدای: #شمس_لنگرودی
📚 از کتاب "ملاح خیابانها"
زنده باد بال خدا...
که فرو میافتد
و درست روی شانهی من مینشیند،
زنده باد!
زنده باد آفتاب سحر
که سرش را میچرخاند، پیدایت میکند
و تلالو اولش را برای تو پست میکند،
زنده باد!
زنده باد دفتر مشق من
که بین این همه کاغذ
فقط برای تو شعر جذب میکند،
زنده باد!
زنده باد سنگهای خیابان
که بین این همه کفش
فقط از کفش تو عکس میگیرند
و برای عارفان برهنه پای روز جزا میفرستند.
زنده باد عشق تو محبوبم زنده باد
که خیالم را آنقدر دور میبرد
که برای حیات این مردم
معنایی پیدا کند.
آی زندگی، دیدی چه سرت آوردیم.
📝 شعر و صدای: #شمس_لنگرودی
📚 از کتاب "ملاح خیابانها"
زنده باد بال خدا...
که فرو میافتد
و درست روی شانهی من مینشیند،
زنده باد!
زنده باد آفتاب سحر
که سرش را میچرخاند، پیدایت میکند
و تلالو اولش را برای تو پست میکند،
زنده باد!
زنده باد دفتر مشق من
که بین این همه کاغذ
فقط برای تو شعر جذب میکند،
زنده باد!
زنده باد سنگهای خیابان
که بین این همه کفش
فقط از کفش تو عکس میگیرند
و برای عارفان برهنه پای روز جزا میفرستند.
زنده باد عشق تو محبوبم زنده باد
که خیالم را آنقدر دور میبرد
که برای حیات این مردم
معنایی پیدا کند.
آی زندگی، دیدی چه سرت آوردیم.
Telegram
attach 📎
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مولانا در طی ساعتهای طولانی در خلوت روحانی به صدای شمس گوش میداد. زبان #سکوت، زبان #موسیقی و زبان #رقص را که سخن بر وجه کبریا از آن میآمد مثل صدای وحی و صدای هاتف غیب میشنید. همه چیز را رفته رفته در صدای #شمس، در نگاه شمس و در شور و حال شمس محو مییافت. صدای شمس هر چه را در حجره بود، هر چه را در اطراف خلوت بود، و هر چه را در ماورای خلوت بود در خود میگرفت، در خود جذب میکرد و جزو خود میکرد و حتی #مولانا را هم در خود میکشید. برای مولانا همه چیز در این صدا محو میشد و خود او نیز در این صدا ناپدید میگشت. هر چه در عالم بود در آن لحظهها برایش تبدیل به شمس میشد و عين شمس میشد. برای مولانا آفتاب که از روزن میتافت عين شمس بود و هوایی که در سینهاش شادی و نشاط میآفرید نفس شمس بود. در و دیوار خانه شمس بود، کاینات عالم شمس بود، ماورای کاینات شمس بود، عشقی هم که ذكر «الله» در قلب وی القا میکرد شمس بود. این پندار وسوسهیی یا توهمی بود که او را ترک نمیکرد و همواره مثل یک مکاشفه در خاطر مولانا رسوخ داشت.
📗 کتاب پله پله تا ملاقات خدا
✍️نوشته استاد #عبدالحسین_زرینکوب
📗 کتاب پله پله تا ملاقات خدا
✍️نوشته استاد #عبدالحسین_زرینکوب
Bi Man Maro-(IRMP3.IR)
Homayoun Shajarian
🔹 ۷ مهر روز بزرگداشت قلّۀ عرفان و ادب پارسی، مرید و مراد #مولانا، صاحب اعجاز کلام، خورشید تابان منظومه عاشقان، گرمی و سُرور دل عارفان، #شمس_تبریزی، بر همۀ دوستداران #شمس و #مولانا گرامی باد
#موسیقی نزد #مولانا
موسیقی فاخر حیات بخش است، حیات انگیز است. بیخود نیست وقتی مولانا به دکان زرگری «صلاح الدین زرکوب» رسید، از صدای چکش او بر سندان زرگری چنان به وجد آمد که ساعتها به #سماع پرداخت. یا نوشتهاند که روزی یکی از فروشندگان دوره گرد که پوست روباه میفروخت، به رسم فروشندگان دوره گرد، داد میزد که دل کو دل کو. یعنی پوست روباه میفروشم هرکس میخواهد بیاید. ظاهرا آن دل کو دل کو را هم با نوعی آواز و ترنم ادا میکرد. مولانا از شنیدن آواز دل کو دل کو، سرمست میشود، به چرخ در میآید، به سماع میپردازد و همین طور رقصان و سماع کنان تا مدرسهاش میرود و مردم شهر هم یکپارچه به شور و هیجان در میآیند از این احوال عجیب و غریب #مولانا
#موسیقی نزد #مولانا
موسیقی فاخر حیات بخش است، حیات انگیز است. بیخود نیست وقتی مولانا به دکان زرگری «صلاح الدین زرکوب» رسید، از صدای چکش او بر سندان زرگری چنان به وجد آمد که ساعتها به #سماع پرداخت. یا نوشتهاند که روزی یکی از فروشندگان دوره گرد که پوست روباه میفروخت، به رسم فروشندگان دوره گرد، داد میزد که دل کو دل کو. یعنی پوست روباه میفروشم هرکس میخواهد بیاید. ظاهرا آن دل کو دل کو را هم با نوعی آواز و ترنم ادا میکرد. مولانا از شنیدن آواز دل کو دل کو، سرمست میشود، به چرخ در میآید، به سماع میپردازد و همین طور رقصان و سماع کنان تا مدرسهاش میرود و مردم شهر هم یکپارچه به شور و هیجان در میآیند از این احوال عجیب و غریب #مولانا
❣️کام همه شیرین با این شور
#حیلت_رها_کن_عاشقا!
زمان به زیان می گذرد. تأخیر در مستی، گناهی ست نابخشودنی. از #مولانا بپرس. می خواهی سویش بروی با اشتیاقی که در گوشه قلبت برایش پنهان کرده ای، برو! گر سوی #مولانا می روی، مستانه شو مستانه شو.
اوست که تو را از خویش می ستاند تو را جمله جان می کند، جانت را صیقل می دهد و صاف می شوی.
سراغ #مولانا که می روی، دف و چنگ همراه ببر؛ لازمت می شود. او یکپارچه شور است که می دمد، یکسره امید و طرب.
#مولانا یعنی از بند جسم رَستن.
مولانا یعنی حرکت های شاداب دلبستگی. یعنی ضد و نقیض های هماهنگ، حالات مختلف و موزون.
آن سوتر از تکرار زیبایی صنوبرها، افراها، سروها، صفای ابیاتِ سبزش جهان ادب را خیره کرده است.
با وجود صدای ماندگاری که از شعرهای او فوّاره می زند، آبشار جنگل های نزدیک، تنها مانده است.
نمایش به اهتزاز درآمدنِ واژه ها، صفحه ای از غزلیات اوست.
دمی بخوان: «من تن تننم» ابتدای این سرگشتگی ها، دیدن خورشیدی از سمت تبریز بود.
رها کرد منبر و وعظ و خطابه را.
دیگری شده بود. رسیده بود به عشق، به سرشت ازلی کشیده شد.
دیگر نمی شد کلمه ای از #شمس گفت و او را جنون ناگاه فرا نگیرد.
می خواست برسد به آن معانی که دست پرورده #شمس بودند.
#مولانا همچنان می رفت و غزل را از لهجه پرآشوب خویش، واله و شیفته می کرد. کامِ دیگران را هم با این شور، شیرین کرد.
فرصت های مقدّس و پر نوری در غزل به جا گذاشت.
در غزل های او فاصله جسم و جان به صفر می رسد. او آفت زدایی از روح را سعی صفاگونه اش قرار داد.
ردّ این ارزش های همیشگی انسان را از همه شعرهایش می توان گرفت.
بوده اند مردمانِ تکاپو و حق جو که مثنوی معنوی، معنایی دیگر به آنان داد و دگرگون شدند.
در شعرهایش که سجاده عرفان مشرقی را پهن می کند، می توان به نگرش های شاداب زندگی رسید؛ چرا که غروبستان دلْ گرفتگی و اندوه در آفاق جان جلال الدین رخنه نکرد.
او خنده هایی از غزل را روی خاک ریخت تا زمین، تپیدن بگیرد و جوانه ای بزند که دیدنش همه را مدهوش خدا کند.
کو تا کسی بیاید مانند #مولوی که غذای شور و اشتیاقش، فرهاد روح را به شیرینی برساند؟
روح با اشعار او سیر می شود. قوّت می گیرد. شاید گرسنه تر هم شده باشد در زیباترین شب نشینی که دل را به خواندن مثنوی اش بُرده باشی.
و چه کرده این مثنوی با سالکان دیار آسمان!
هرچه می گذرد، مثنوی بیشتر به شمایل آسمان در می آید و شباهت هایی به خورشید آسمان پیدا می کند.
آن را بردار و روی طاقچه فرهنگ بگذار و ببین چه جلوه ای می یابد مشرق. آیینه هایی که از مثنوی ساخته می شوند، هیچگاه واژه زنگار را نمی پذیرند.
#مولانا آمد و یک مشت رؤیای خام را، تخیل و شعور را در ظرفِ غزل و نیز داستان های رنگارنگ از باغستان های آیات و روایات را در ظرف مثنوی ریخته.
آنها را پرورانده به عمل آورده است؛ نتیجه اش این می شود که دهان ها فوران آتش درونی او را برای همیشه بازگو می کنند.
نتیجه اش این می شود که ابیات عارفانه اش هر کدام، دل آوا می شوند و دل آرا.
#مولانا یعنی همان غزل ها و دفاتر مثنوی اش.
✍️ #محمدکاظم_بدرالدین
#حیلت_رها_کن_عاشقا!
زمان به زیان می گذرد. تأخیر در مستی، گناهی ست نابخشودنی. از #مولانا بپرس. می خواهی سویش بروی با اشتیاقی که در گوشه قلبت برایش پنهان کرده ای، برو! گر سوی #مولانا می روی، مستانه شو مستانه شو.
اوست که تو را از خویش می ستاند تو را جمله جان می کند، جانت را صیقل می دهد و صاف می شوی.
سراغ #مولانا که می روی، دف و چنگ همراه ببر؛ لازمت می شود. او یکپارچه شور است که می دمد، یکسره امید و طرب.
#مولانا یعنی از بند جسم رَستن.
مولانا یعنی حرکت های شاداب دلبستگی. یعنی ضد و نقیض های هماهنگ، حالات مختلف و موزون.
آن سوتر از تکرار زیبایی صنوبرها، افراها، سروها، صفای ابیاتِ سبزش جهان ادب را خیره کرده است.
با وجود صدای ماندگاری که از شعرهای او فوّاره می زند، آبشار جنگل های نزدیک، تنها مانده است.
نمایش به اهتزاز درآمدنِ واژه ها، صفحه ای از غزلیات اوست.
دمی بخوان: «من تن تننم» ابتدای این سرگشتگی ها، دیدن خورشیدی از سمت تبریز بود.
رها کرد منبر و وعظ و خطابه را.
دیگری شده بود. رسیده بود به عشق، به سرشت ازلی کشیده شد.
دیگر نمی شد کلمه ای از #شمس گفت و او را جنون ناگاه فرا نگیرد.
می خواست برسد به آن معانی که دست پرورده #شمس بودند.
#مولانا همچنان می رفت و غزل را از لهجه پرآشوب خویش، واله و شیفته می کرد. کامِ دیگران را هم با این شور، شیرین کرد.
فرصت های مقدّس و پر نوری در غزل به جا گذاشت.
در غزل های او فاصله جسم و جان به صفر می رسد. او آفت زدایی از روح را سعی صفاگونه اش قرار داد.
ردّ این ارزش های همیشگی انسان را از همه شعرهایش می توان گرفت.
بوده اند مردمانِ تکاپو و حق جو که مثنوی معنوی، معنایی دیگر به آنان داد و دگرگون شدند.
در شعرهایش که سجاده عرفان مشرقی را پهن می کند، می توان به نگرش های شاداب زندگی رسید؛ چرا که غروبستان دلْ گرفتگی و اندوه در آفاق جان جلال الدین رخنه نکرد.
او خنده هایی از غزل را روی خاک ریخت تا زمین، تپیدن بگیرد و جوانه ای بزند که دیدنش همه را مدهوش خدا کند.
کو تا کسی بیاید مانند #مولوی که غذای شور و اشتیاقش، فرهاد روح را به شیرینی برساند؟
روح با اشعار او سیر می شود. قوّت می گیرد. شاید گرسنه تر هم شده باشد در زیباترین شب نشینی که دل را به خواندن مثنوی اش بُرده باشی.
و چه کرده این مثنوی با سالکان دیار آسمان!
هرچه می گذرد، مثنوی بیشتر به شمایل آسمان در می آید و شباهت هایی به خورشید آسمان پیدا می کند.
آن را بردار و روی طاقچه فرهنگ بگذار و ببین چه جلوه ای می یابد مشرق. آیینه هایی که از مثنوی ساخته می شوند، هیچگاه واژه زنگار را نمی پذیرند.
#مولانا آمد و یک مشت رؤیای خام را، تخیل و شعور را در ظرفِ غزل و نیز داستان های رنگارنگ از باغستان های آیات و روایات را در ظرف مثنوی ریخته.
آنها را پرورانده به عمل آورده است؛ نتیجه اش این می شود که دهان ها فوران آتش درونی او را برای همیشه بازگو می کنند.
نتیجه اش این می شود که ابیات عارفانه اش هر کدام، دل آوا می شوند و دل آرا.
#مولانا یعنی همان غزل ها و دفاتر مثنوی اش.
✍️ #محمدکاظم_بدرالدین
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آفریدگارا
بگذار
دهان تو را ببوسم
غبار ستاره ها را از پلك فرشتگانت بروبم
كف خانه ات را
با دمب بریده ی شیطان جارو كنم
متولد شدم
در مرز نازك نیستی
سگ های شما
از دهان فرشتگان دورو نجاتم دادند.
پروردگارا
نه درخت گیلاس، نه شراب به
از سر اشتباهی
آتش را
به نطفه های فرشتهای آمیختی
و مرا آفریدی.
اما تو به من نفس بخشیدی عشق من!
دهانم را تو گشودی
و بال مرا كه نازك و پرپری بود
تو به پولادی از حریر
مبدل كردی.
سپاسگزارم خدای من
خنده را برای دهان او
او را به خاطر من
و مرا
به نیت گم شدن آفریدی...
#شمس_لنگرودی
#خنیاگری_های_خزان_تان_خاطره_خیز
بگذار
دهان تو را ببوسم
غبار ستاره ها را از پلك فرشتگانت بروبم
كف خانه ات را
با دمب بریده ی شیطان جارو كنم
متولد شدم
در مرز نازك نیستی
سگ های شما
از دهان فرشتگان دورو نجاتم دادند.
پروردگارا
نه درخت گیلاس، نه شراب به
از سر اشتباهی
آتش را
به نطفه های فرشتهای آمیختی
و مرا آفریدی.
اما تو به من نفس بخشیدی عشق من!
دهانم را تو گشودی
و بال مرا كه نازك و پرپری بود
تو به پولادی از حریر
مبدل كردی.
سپاسگزارم خدای من
خنده را برای دهان او
او را به خاطر من
و مرا
به نیت گم شدن آفریدی...
#شمس_لنگرودی
#خنیاگری_های_خزان_تان_خاطره_خیز
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جز روزگار من
همه چیز را
سفید کرده برف.....
#شمس_لنگرودی
☃️فیلمی از بارش رویایی برف در مشهد الان 🤌🏻😍
۱۴۰۲/۱۲/۱۰
❄️بختتان به سفیدی برف...
📽 فیلم از روابط عمومی باشگاه چکاد
☃️ @Chakadclub
همه چیز را
سفید کرده برف.....
#شمس_لنگرودی
☃️فیلمی از بارش رویایی برف در مشهد الان 🤌🏻😍
۱۴۰۲/۱۲/۱۰
❄️بختتان به سفیدی برف...
📽 فیلم از روابط عمومی باشگاه چکاد
☃️ @Chakadclub
خلل از این است که خدای را به نظر محبت نمی نگرند...
به نظر علم می نگرند..!
و به نظر معرفت...!
و نظر فلسفه...
نظر محبت، کار دیگر است!
#شمس_تبریزی
۷ مهر روز بزرگداشت قلّۀ عرفان و ادب پارسی، مرید و مراد #مولانا، صاحب اعجاز کلام، خورشید تابان منظومه عاشقان، گرمی و سُرور دل عارفان، #شمس_تبریزی، بر همۀ دوستداران #شمس و #مولانا مبارک باد
به نظر علم می نگرند..!
و به نظر معرفت...!
و نظر فلسفه...
نظر محبت، کار دیگر است!
#شمس_تبریزی
۷ مهر روز بزرگداشت قلّۀ عرفان و ادب پارسی، مرید و مراد #مولانا، صاحب اعجاز کلام، خورشید تابان منظومه عاشقان، گرمی و سُرور دل عارفان، #شمس_تبریزی، بر همۀ دوستداران #شمس و #مولانا مبارک باد
دیدار شمس و مولانا
همایون شجریان و محمد معتمدی
دیدار #شمس و #مولانا
#همایون_شجریان
#محمد_معتمدی
شکر ایزد را که دیدم روی تو
یافتم ناگه رهی من سوی تو.....
برای #مولانا آفتاب که از روزن می تافت عین #شمس بود و هوایی که در سینه اش شادی و نشاط می آفرید نَفَس #شمس بود.
در و دیوار خانه #شمس بود، کائنات عالم #شمس بود، ماورای کائنات #شمس بود، عشقی هم که ذکر "الله" در قلب وی القا می کرد #شمس بود. این پندار وسوسه یی یا توهمی بود که او را ترک نمی کرد و همواره مثل یک مکاشفه در خاطر #مولانا رسوخ داشت.
این مکاشفه به اندیشه ای ثابت تبدیل می شد، به نوری که از روزن می تافت تبدیل می شد، به کبود آسمان که به آفاق دنیای غیب و دنیای ارواح و ملائک گشوده می گشت تبدیل می شد، و به عروج روحانی که #شمس در هر لحظه بارها وی را پله پله تا افقهای بی پایان آن را می کشید تبدیل می شد. در همه این احوال مولانا #شمس را مرشد خویش، معشوق خویش و خدای خویش می یافت.
#عبدالحسین_زرین_کوب
#پله_پله_تا_ملاقات_خدا
دربارهٔ زندگی، اندیشه و سلوک #مولانا
#همایون_شجریان
#محمد_معتمدی
شکر ایزد را که دیدم روی تو
یافتم ناگه رهی من سوی تو.....
برای #مولانا آفتاب که از روزن می تافت عین #شمس بود و هوایی که در سینه اش شادی و نشاط می آفرید نَفَس #شمس بود.
در و دیوار خانه #شمس بود، کائنات عالم #شمس بود، ماورای کائنات #شمس بود، عشقی هم که ذکر "الله" در قلب وی القا می کرد #شمس بود. این پندار وسوسه یی یا توهمی بود که او را ترک نمی کرد و همواره مثل یک مکاشفه در خاطر #مولانا رسوخ داشت.
این مکاشفه به اندیشه ای ثابت تبدیل می شد، به نوری که از روزن می تافت تبدیل می شد، به کبود آسمان که به آفاق دنیای غیب و دنیای ارواح و ملائک گشوده می گشت تبدیل می شد، و به عروج روحانی که #شمس در هر لحظه بارها وی را پله پله تا افقهای بی پایان آن را می کشید تبدیل می شد. در همه این احوال مولانا #شمس را مرشد خویش، معشوق خویش و خدای خویش می یافت.
#عبدالحسین_زرین_کوب
#پله_پله_تا_ملاقات_خدا
دربارهٔ زندگی، اندیشه و سلوک #مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بر نمی گردند شعرها
به خانه نمی روند
تا برگردی و دست تکان دهی
روبانهای سفید را در کف شعرها ببین
که چگونه در باران می لرزند
روبانهای سفید پیچیده بر گل سرخهای بی تاب را ببین
بر نمی گردند شعرها، پراکنده نمی شوند
به انتظار تو در بارانی ایستاده اند
و به لبخندی، به تکان دستی دلخوشند
هیچ چیز با تو شروع نشد
همه چیز با تو تمام می شود
کوهستانهایی که قیام کرده اند
تا آمدنت را پیش از همگان ببینند
اقیانوسها که کف بر لب می غرند و به جویبار تو راهی ندارند
باد و هوا که در اندیشه اند، چرا انسان نیستند که با تو سخن بگویند
و تو! سوسن خاموش
همه چیزت را در ظرفی گذاشته به من داده ای
تا بین واژگان گرسنه قسمت کنم
هیچ چیز با تو شروع نشد
همه چیز با تو تمام می شود
جز نامم
#شمس_لنگرودی
#خنیاگری_های_خزان_تان_خاطره_خیز
به خانه نمی روند
تا برگردی و دست تکان دهی
روبانهای سفید را در کف شعرها ببین
که چگونه در باران می لرزند
روبانهای سفید پیچیده بر گل سرخهای بی تاب را ببین
بر نمی گردند شعرها، پراکنده نمی شوند
به انتظار تو در بارانی ایستاده اند
و به لبخندی، به تکان دستی دلخوشند
هیچ چیز با تو شروع نشد
همه چیز با تو تمام می شود
کوهستانهایی که قیام کرده اند
تا آمدنت را پیش از همگان ببینند
اقیانوسها که کف بر لب می غرند و به جویبار تو راهی ندارند
باد و هوا که در اندیشه اند، چرا انسان نیستند که با تو سخن بگویند
و تو! سوسن خاموش
همه چیزت را در ظرفی گذاشته به من داده ای
تا بین واژگان گرسنه قسمت کنم
هیچ چیز با تو شروع نشد
همه چیز با تو تمام می شود
جز نامم
#شمس_لنگرودی
#خنیاگری_های_خزان_تان_خاطره_خیز
گل سرخ_فریدون فرخزاد
@jarasmusic
سرشارم
از شعرهای نچیده
روزهای نیامده
اتوبوسهایی مملو آدمیانی که به تعطیلی میروند
قلبی که روی دست بهار مانده است
کفهای پر کشیده بر پر مرغانی که به سمت شمال میروند
سرشارم
از شکایت سنگها
وقتی که در ترنم رودخانه ترک میخورند
سرشارم از برف
از ترنم انگور
نور
و در انتظارم
از بُن تاریکی آفاقم را روشن کنی
من برخیزم
و در درخشش روزی دیگر
باقی زندگی را پی گیرم.
#شمس_لنگرودی
«گل سرخ» (هفت)
خواننده آهنگساز: #فریدون_فرخزاد
ترانهسرا: #سعید_محمدی
از شعرهای نچیده
روزهای نیامده
اتوبوسهایی مملو آدمیانی که به تعطیلی میروند
قلبی که روی دست بهار مانده است
کفهای پر کشیده بر پر مرغانی که به سمت شمال میروند
سرشارم
از شکایت سنگها
وقتی که در ترنم رودخانه ترک میخورند
سرشارم از برف
از ترنم انگور
نور
و در انتظارم
از بُن تاریکی آفاقم را روشن کنی
من برخیزم
و در درخشش روزی دیگر
باقی زندگی را پی گیرم.
#شمس_لنگرودی
«گل سرخ» (هفت)
خواننده آهنگساز: #فریدون_فرخزاد
ترانهسرا: #سعید_محمدی