This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«حضرت پاییز»
می رسد قافله ی شور و نوای پاییز
می خزد در غزلم ، خش خش پای پاییز
مهر آمیخته با ، خنده ی زیبای انار
وقت دلدادگی و ناز و ادای پاییز
لای عطر رُز و آرامش شب بوی مست
کوچه ها پر شده از ، حال و هوای پاییز
در هم آوایی سنتور و رباب و تنبک
بانگ خوش میوزد از ، نغمه سرای پاییز
پشت بی تابی پرچین خیالم ، غرق ِ
شوق یک کوچه پر از ، همهمه های پاییز
لابلای تپش تبزده ی فاصله ها
باز در پنجره پیچیده ، صدای پاییز
در هیاهوی پرستو و فراموشی کوچ
خنده ی رهگذری ، در خنکای پاییز
لمس جاپای خدا ، زیر نگاه باران
راز گنجینه ی انگشت نمای پاییز
گوشه ی دنج خیالم ، غزلی از یاس است
نت به نت ، با نفس و شور و نوای پاییز
#محمد_جوکار
"یاس خیال"
#خنیاگری_های_خزان_تان_خاطره_خیز
می رسد قافله ی شور و نوای پاییز
می خزد در غزلم ، خش خش پای پاییز
مهر آمیخته با ، خنده ی زیبای انار
وقت دلدادگی و ناز و ادای پاییز
لای عطر رُز و آرامش شب بوی مست
کوچه ها پر شده از ، حال و هوای پاییز
در هم آوایی سنتور و رباب و تنبک
بانگ خوش میوزد از ، نغمه سرای پاییز
پشت بی تابی پرچین خیالم ، غرق ِ
شوق یک کوچه پر از ، همهمه های پاییز
لابلای تپش تبزده ی فاصله ها
باز در پنجره پیچیده ، صدای پاییز
در هیاهوی پرستو و فراموشی کوچ
خنده ی رهگذری ، در خنکای پاییز
لمس جاپای خدا ، زیر نگاه باران
راز گنجینه ی انگشت نمای پاییز
گوشه ی دنج خیالم ، غزلی از یاس است
نت به نت ، با نفس و شور و نوای پاییز
#محمد_جوکار
"یاس خیال"
#خنیاگری_های_خزان_تان_خاطره_خیز
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آفریدگارا
بگذار
دهان تو را ببوسم
غبار ستاره ها را از پلك فرشتگانت بروبم
كف خانه ات را
با دمب بریده ی شیطان جارو كنم
متولد شدم
در مرز نازك نیستی
سگ های شما
از دهان فرشتگان دورو نجاتم دادند.
پروردگارا
نه درخت گیلاس، نه شراب به
از سر اشتباهی
آتش را
به نطفه های فرشتهای آمیختی
و مرا آفریدی.
اما تو به من نفس بخشیدی عشق من!
دهانم را تو گشودی
و بال مرا كه نازك و پرپری بود
تو به پولادی از حریر
مبدل كردی.
سپاسگزارم خدای من
خنده را برای دهان او
او را به خاطر من
و مرا
به نیت گم شدن آفریدی...
#شمس_لنگرودی
#خنیاگری_های_خزان_تان_خاطره_خیز
بگذار
دهان تو را ببوسم
غبار ستاره ها را از پلك فرشتگانت بروبم
كف خانه ات را
با دمب بریده ی شیطان جارو كنم
متولد شدم
در مرز نازك نیستی
سگ های شما
از دهان فرشتگان دورو نجاتم دادند.
پروردگارا
نه درخت گیلاس، نه شراب به
از سر اشتباهی
آتش را
به نطفه های فرشتهای آمیختی
و مرا آفریدی.
اما تو به من نفس بخشیدی عشق من!
دهانم را تو گشودی
و بال مرا كه نازك و پرپری بود
تو به پولادی از حریر
مبدل كردی.
سپاسگزارم خدای من
خنده را برای دهان او
او را به خاطر من
و مرا
به نیت گم شدن آفریدی...
#شمس_لنگرودی
#خنیاگری_های_خزان_تان_خاطره_خیز
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بر نمی گردند شعرها
به خانه نمی روند
تا برگردی و دست تکان دهی
روبانهای سفید را در کف شعرها ببین
که چگونه در باران می لرزند
روبانهای سفید پیچیده بر گل سرخهای بی تاب را ببین
بر نمی گردند شعرها، پراکنده نمی شوند
به انتظار تو در بارانی ایستاده اند
و به لبخندی، به تکان دستی دلخوشند
هیچ چیز با تو شروع نشد
همه چیز با تو تمام می شود
کوهستانهایی که قیام کرده اند
تا آمدنت را پیش از همگان ببینند
اقیانوسها که کف بر لب می غرند و به جویبار تو راهی ندارند
باد و هوا که در اندیشه اند، چرا انسان نیستند که با تو سخن بگویند
و تو! سوسن خاموش
همه چیزت را در ظرفی گذاشته به من داده ای
تا بین واژگان گرسنه قسمت کنم
هیچ چیز با تو شروع نشد
همه چیز با تو تمام می شود
جز نامم
#شمس_لنگرودی
#خنیاگری_های_خزان_تان_خاطره_خیز
به خانه نمی روند
تا برگردی و دست تکان دهی
روبانهای سفید را در کف شعرها ببین
که چگونه در باران می لرزند
روبانهای سفید پیچیده بر گل سرخهای بی تاب را ببین
بر نمی گردند شعرها، پراکنده نمی شوند
به انتظار تو در بارانی ایستاده اند
و به لبخندی، به تکان دستی دلخوشند
هیچ چیز با تو شروع نشد
همه چیز با تو تمام می شود
کوهستانهایی که قیام کرده اند
تا آمدنت را پیش از همگان ببینند
اقیانوسها که کف بر لب می غرند و به جویبار تو راهی ندارند
باد و هوا که در اندیشه اند، چرا انسان نیستند که با تو سخن بگویند
و تو! سوسن خاموش
همه چیزت را در ظرفی گذاشته به من داده ای
تا بین واژگان گرسنه قسمت کنم
هیچ چیز با تو شروع نشد
همه چیز با تو تمام می شود
جز نامم
#شمس_لنگرودی
#خنیاگری_های_خزان_تان_خاطره_خیز