هنوز دامنه دارد
هنوز هم که هنوز است
درد
دامنه دارد
شروع شاخه ی ادراک
طنین نام نخستین
تکان شانه ی خاک
و طعم میوه ی ممنوع
که تا تنفس سنگ
ادامه خواهد داشت
و درد
هنوز دامنه دارد .... #قیصر_امین_پور
#بنیتای کوچک و مظلوم!
از وقتی تو رفته ای به این می اندیشم که من و مادرانِ دیگر سرزمینم، چگونه می توانیم فرزندانمان را در آغوش بگیریم و با یاد ِقلب پاره پاره ی مادرت، بغض نکنیم. یا از داشتن فرزندانی همچون آنان که تو را ربودند و سهل انگار و سنگدلانه رهایت کردند، شرم نکنیم. آن قاتلین هم فرزندان سرزمین ما هستند. چه شد که معصومیتشان را به شیطان فروختند؟!!!!! #ایرانم
#هبوط_سرزمینم
#درد_بشریت
#سقوط_انسانیت
https://www.instagram.com/p/BXBkmLKhHDl/?igshid=unk87e4fsrsr
هنوز هم که هنوز است
درد
دامنه دارد
شروع شاخه ی ادراک
طنین نام نخستین
تکان شانه ی خاک
و طعم میوه ی ممنوع
که تا تنفس سنگ
ادامه خواهد داشت
و درد
هنوز دامنه دارد .... #قیصر_امین_پور
#بنیتای کوچک و مظلوم!
از وقتی تو رفته ای به این می اندیشم که من و مادرانِ دیگر سرزمینم، چگونه می توانیم فرزندانمان را در آغوش بگیریم و با یاد ِقلب پاره پاره ی مادرت، بغض نکنیم. یا از داشتن فرزندانی همچون آنان که تو را ربودند و سهل انگار و سنگدلانه رهایت کردند، شرم نکنیم. آن قاتلین هم فرزندان سرزمین ما هستند. چه شد که معصومیتشان را به شیطان فروختند؟!!!!! #ایرانم
#هبوط_سرزمینم
#درد_بشریت
#سقوط_انسانیت
https://www.instagram.com/p/BXBkmLKhHDl/?igshid=unk87e4fsrsr
Instagram
بخشي از ديالوگ منجم(صابر ابر):
خيلي بد است
آدم بميرد و براي حالِ
بد حال اين دنيا
كاري نكرده باشد.
#کنسرت_نمایش_سی
#همایون_شجریان
#صابر_ابر
#سهراب_پورناظری
#نغمه_ثمینی
https://www.instagram.com/p/BX-w2AVBb1P/?igshid=xtjuaxezjdpi
خيلي بد است
آدم بميرد و براي حالِ
بد حال اين دنيا
كاري نكرده باشد.
#کنسرت_نمایش_سی
#همایون_شجریان
#صابر_ابر
#سهراب_پورناظری
#نغمه_ثمینی
https://www.instagram.com/p/BX-w2AVBb1P/?igshid=xtjuaxezjdpi
Instagram
(داستانک)
روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در آن سکونت داشتند.
مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت می کرد.
بر حسب اتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغل کاری های شیاد شد و او را نصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا می کند.
اما مرد شیاد نپذیرفت.
بعد از اتمام حجت، معلم با مردم روستا از فریبکاری های شیاد سخن گفت و نسبت به حقه های او هشدار داد.
بعد از کلی مشاجره بین معلم و شیاد قرار بر این شد که فردا در میدان روستا معلم و مرد شیاد مسابقه بدهند تا معلوم شود کدامیک باسواد و کدامیک بی سواد هستند.
در روز موعود همه مردم روستا در میدان ده گرد آمده بودند تا ببینند آخر کار، چه می شود.
شیاد به معلم گفت:
بنویس «مار»
معلم نوشت: مار
نوبت شیاد که رسید شکل مار را روی خاک کشید.
و به مردم گفت:
شما خود قضاوت کنید که کدامیک از اینها مار است؟
مردم که سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شکل مار را شناختند و به جان معلم افتادند تا می توانستند او را کتک زدند و از روستا بیرون راندند.... #کوری #کوری_ذهن #بیسوادی #آفت_ناآگاهی #اندیشه
https://www.instagram.com/p/BY1WA4kHYOy/?igshid=3qmdv1n95y4d
روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در آن سکونت داشتند.
مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت می کرد.
بر حسب اتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغل کاری های شیاد شد و او را نصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا می کند.
اما مرد شیاد نپذیرفت.
بعد از اتمام حجت، معلم با مردم روستا از فریبکاری های شیاد سخن گفت و نسبت به حقه های او هشدار داد.
بعد از کلی مشاجره بین معلم و شیاد قرار بر این شد که فردا در میدان روستا معلم و مرد شیاد مسابقه بدهند تا معلوم شود کدامیک باسواد و کدامیک بی سواد هستند.
در روز موعود همه مردم روستا در میدان ده گرد آمده بودند تا ببینند آخر کار، چه می شود.
شیاد به معلم گفت:
بنویس «مار»
معلم نوشت: مار
نوبت شیاد که رسید شکل مار را روی خاک کشید.
و به مردم گفت:
شما خود قضاوت کنید که کدامیک از اینها مار است؟
مردم که سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شکل مار را شناختند و به جان معلم افتادند تا می توانستند او را کتک زدند و از روستا بیرون راندند.... #کوری #کوری_ذهن #بیسوادی #آفت_ناآگاهی #اندیشه
https://www.instagram.com/p/BY1WA4kHYOy/?igshid=3qmdv1n95y4d
Instagram
تاتر شیرهای خان بابا سلطنه
۱. تا دیشب وقتی طرفداران هنرمندی را می دیدم که با اشتیاق، بی دست و پا می شدند برای گرفتن سفلی و عکسِ یادگاری، تعجب می کردم! تا دیشب که در تاتر شیرهای خان بابا سلطنه، خودم چنین احوالاتی را تجربه کردم.
تجربه ی اشتیاقی غریب برای قرار گرفتن در کنار گلاب آدینه، بانوی بی نظیر تاترمان که سلطان بانوی کودکی ام بود و در خاطره ام تک تک بازی هایش، تحسین و آفرین و مگر می شود اینقدر خوب بود! را تداعی می کرد که با بیاد آوردنشان هنوز هم کیف می کنم.
دیشب بعد از پایان نمایش ، انگار کف زدن ممتد و تحسین بی پایانش کافی نبود. بلکه به اصرار دلم میخواست بمانم و با او عکس بگیرم.
چرا؟ برای اینکه فرصتی شود تا به او بگویم خودم شخصا بگویم که : گلاب بانو چقدر شاهکارید شما و خداقوت و الهی صدوبیست ساله بشوید و هنرتان جاری و شکوفنده باشد.
برای اینکه بخشی از انرژی فراوان و هنر یکتای وجود او را که دیشب خستگی ناپذیر فوران می کرد و می جوشید با این عکس در کنارم ثبت و حفظ کنم.
برای اینکه او بعد ازین خیلی آشناتر باشد برایم و هست.
برای اینکه فردا در غربت، این عکس، یادگاری از عشقِ من باشد به تاترِ طناز وطنم و بهانه ی در یاد نشانی و یاد آوری اش برای فرزندانم.
و گلاب بانو، دیشب، سیاه رویِ ماه چهره، بودید اما چه دلی بردید از ما😙
و گلاب خانوم، نازنین بانو، چه قدر مهربان و خوش کلام بودید که در شلوغی آنهمه مهمان آشنا و همکار، نگذاشتید بی پاسخ به درخواستم بروم و چه آشنا و مهربان صدایم زدید برای ماندن و گرفتن عکس. ممنونم.🌹 .
۲.دست مریزاد و آفرین دارد جسارت افشین خان هاشمی که بعد از مدتها با شیرهای دلیرش، خنده به لبِ مردمانمان نشاند و حدیث بد ِحال گفت و آینده ی تباه، و خاک سیاه، نشانمان داد، البته اگر رود به همین منوال!
۳. دیدن این تاتر را از دست ندهید! هنر یکتای گلاب بانو را هم!
#پردیس_شهرزاد
#شیرهای_خان_بابا_سلطنه
#گلاب_آدینه #افشین_هاشمی
https://www.instagram.com/p/BY5nKOcnmb3/?igshid=1p5tplnnn43na
۱. تا دیشب وقتی طرفداران هنرمندی را می دیدم که با اشتیاق، بی دست و پا می شدند برای گرفتن سفلی و عکسِ یادگاری، تعجب می کردم! تا دیشب که در تاتر شیرهای خان بابا سلطنه، خودم چنین احوالاتی را تجربه کردم.
تجربه ی اشتیاقی غریب برای قرار گرفتن در کنار گلاب آدینه، بانوی بی نظیر تاترمان که سلطان بانوی کودکی ام بود و در خاطره ام تک تک بازی هایش، تحسین و آفرین و مگر می شود اینقدر خوب بود! را تداعی می کرد که با بیاد آوردنشان هنوز هم کیف می کنم.
دیشب بعد از پایان نمایش ، انگار کف زدن ممتد و تحسین بی پایانش کافی نبود. بلکه به اصرار دلم میخواست بمانم و با او عکس بگیرم.
چرا؟ برای اینکه فرصتی شود تا به او بگویم خودم شخصا بگویم که : گلاب بانو چقدر شاهکارید شما و خداقوت و الهی صدوبیست ساله بشوید و هنرتان جاری و شکوفنده باشد.
برای اینکه بخشی از انرژی فراوان و هنر یکتای وجود او را که دیشب خستگی ناپذیر فوران می کرد و می جوشید با این عکس در کنارم ثبت و حفظ کنم.
برای اینکه او بعد ازین خیلی آشناتر باشد برایم و هست.
برای اینکه فردا در غربت، این عکس، یادگاری از عشقِ من باشد به تاترِ طناز وطنم و بهانه ی در یاد نشانی و یاد آوری اش برای فرزندانم.
و گلاب بانو، دیشب، سیاه رویِ ماه چهره، بودید اما چه دلی بردید از ما😙
و گلاب خانوم، نازنین بانو، چه قدر مهربان و خوش کلام بودید که در شلوغی آنهمه مهمان آشنا و همکار، نگذاشتید بی پاسخ به درخواستم بروم و چه آشنا و مهربان صدایم زدید برای ماندن و گرفتن عکس. ممنونم.🌹 .
۲.دست مریزاد و آفرین دارد جسارت افشین خان هاشمی که بعد از مدتها با شیرهای دلیرش، خنده به لبِ مردمانمان نشاند و حدیث بد ِحال گفت و آینده ی تباه، و خاک سیاه، نشانمان داد، البته اگر رود به همین منوال!
۳. دیدن این تاتر را از دست ندهید! هنر یکتای گلاب بانو را هم!
#پردیس_شهرزاد
#شیرهای_خان_بابا_سلطنه
#گلاب_آدینه #افشین_هاشمی
https://www.instagram.com/p/BY5nKOcnmb3/?igshid=1p5tplnnn43na
Instagram
کبوتر دلخسته ی من!
به سودای کدام رویای شیرین
از گرمای قفسِ آشنایت پریدی؟
پشت ِ پلکِ نگاهت چه حجمِ غریبی پنهان است؟
سر برگردان! ببین!
پشتِ پنجره
هنوز چمدان ِ بلاتکلیفی باز است!
۱۳۹۶-۷-۲۵ تورنتو
#نوشین_غریب_دوست
#مهاجرت
#کانادا
#پرواز
#رویا
https://www.instagram.com/p/BaW7onDnAih/?igshid=12c7kb4soi70x
به سودای کدام رویای شیرین
از گرمای قفسِ آشنایت پریدی؟
پشت ِ پلکِ نگاهت چه حجمِ غریبی پنهان است؟
سر برگردان! ببین!
پشتِ پنجره
هنوز چمدان ِ بلاتکلیفی باز است!
۱۳۹۶-۷-۲۵ تورنتو
#نوشین_غریب_دوست
#مهاجرت
#کانادا
#پرواز
#رویا
https://www.instagram.com/p/BaW7onDnAih/?igshid=12c7kb4soi70x
Instagram
ایران
۱. دیروز : سرزمینم
زمان برد تا تاریخِ سرزمینم را بخوانم و مفهوم کلمه ی وطن را درک کنم، طول کشید تا بدانم در خاکِ وطنم چه جواهراتی پنهان است. زمان بُرد تا قد بکشم و بالغ تر شوم و بتوانم از مضحکه ی سیاست و قیل و قال ایسم هایش خلاصی پیدا کنم. تا بتوانم حدس بزنم که دعوا سر چیست و منِ مردُم وسطِ این بازی ها چکاره ام!
۲. امروز : وطنم
زمان می برد تا حکایتِ حیف و میل شدنِ گنج های بیشمار سرزمینم را فراموش کنم.
بعید است بتوانم اخبارِ شوم و مذمومی را که هر روز می رسد از تجاوز به کودکان، قتل های خانوادگی، بی حرمتی به زنان، زنجیر به پای آزادی خواهان، ظلم به فرهیختگان و روشنفکران، مهجوری اندیشمندان و نویسندگان، گرانی، ورشکستگی، خیانت در امانت و ناموس و جان و مال و دین و ..... تاب بیاورم!
زمان می برد تا از تجسمِ جگرسوز ایرانِ خشک و چندپاره ام نلرزم!
۳. فردا : پاره ی تنم
زمان خواهد برد تا سرگذشت وطنم را برای فرزندانم مرور کنم، با رنج مویه های جاری در هوایش، بغض های بسیارِ خفته در دریایش، با جان ها و جوان های آرمیده در خاکش، آشنایشان کنم و بغض جا مانده در گلویم را پنهان نگه دارم!
زمان خواهد برد اما وظیفه دارم تا عشقِ به سرزمینم را در دل و یادشان زنده نگه دارم و ایرانم را از فراموشیِ ناگزیرِ حاصل از هجران، درامان نگه دارم!
آری زمان خواهد برد
اما خدایا!
با تیرِ تیزِ درون قلب و چمدانِ بازِ بلاتکلیفِ روبه رویم چگونه کنار بیایم!
۱۳۹۶-۸-۱ #تورنتو
#نوشین_غریب_دوست
#ایرانم
#مهاجرت
#کانادا
https://www.instagram.com/p/BakUYz2H8bJ/?igshid=tuwdxyy4lk2b
۱. دیروز : سرزمینم
زمان برد تا تاریخِ سرزمینم را بخوانم و مفهوم کلمه ی وطن را درک کنم، طول کشید تا بدانم در خاکِ وطنم چه جواهراتی پنهان است. زمان بُرد تا قد بکشم و بالغ تر شوم و بتوانم از مضحکه ی سیاست و قیل و قال ایسم هایش خلاصی پیدا کنم. تا بتوانم حدس بزنم که دعوا سر چیست و منِ مردُم وسطِ این بازی ها چکاره ام!
۲. امروز : وطنم
زمان می برد تا حکایتِ حیف و میل شدنِ گنج های بیشمار سرزمینم را فراموش کنم.
بعید است بتوانم اخبارِ شوم و مذمومی را که هر روز می رسد از تجاوز به کودکان، قتل های خانوادگی، بی حرمتی به زنان، زنجیر به پای آزادی خواهان، ظلم به فرهیختگان و روشنفکران، مهجوری اندیشمندان و نویسندگان، گرانی، ورشکستگی، خیانت در امانت و ناموس و جان و مال و دین و ..... تاب بیاورم!
زمان می برد تا از تجسمِ جگرسوز ایرانِ خشک و چندپاره ام نلرزم!
۳. فردا : پاره ی تنم
زمان خواهد برد تا سرگذشت وطنم را برای فرزندانم مرور کنم، با رنج مویه های جاری در هوایش، بغض های بسیارِ خفته در دریایش، با جان ها و جوان های آرمیده در خاکش، آشنایشان کنم و بغض جا مانده در گلویم را پنهان نگه دارم!
زمان خواهد برد اما وظیفه دارم تا عشقِ به سرزمینم را در دل و یادشان زنده نگه دارم و ایرانم را از فراموشیِ ناگزیرِ حاصل از هجران، درامان نگه دارم!
آری زمان خواهد برد
اما خدایا!
با تیرِ تیزِ درون قلب و چمدانِ بازِ بلاتکلیفِ روبه رویم چگونه کنار بیایم!
۱۳۹۶-۸-۱ #تورنتو
#نوشین_غریب_دوست
#ایرانم
#مهاجرت
#کانادا
https://www.instagram.com/p/BakUYz2H8bJ/?igshid=tuwdxyy4lk2b
Instagram
من چهره ام گرفته،
من قایقم نشسته به خشکی.با قایقم نشسته به خشکی،
فریاد می زنم.« وامانده در عذابم انداخته ست »
در راه پر مخافت این ساحل خراب،
و فاصله ست آب.
امدادی ای رفیقان با من »
گل کرده ست پوزخندشان، اما
برمن،
بر قایقم که نه موزون،
بر حرف هایم در چه ره و رسم،
بر التهابم از حد بیرون.در التهابم از حد بیرون،
فریاد بر می آید از من،
« در وقت مرگ که با مرگ،
جز بیم نیستی و خطر نیست،
هزالی و جلافت و غوغای هست و نیست،
سهوست و جزبه پاس ضرر نیست »با سهوشان،
من سهو می خرم،
ازحرفهای کامشکن شان،
من درد می برم،
خون از درون دردم سر ریز می کند !
من آب را چگونه کنم خشک ؟فریاد می زنم،
من چهره ام گرفته،
من قایقم نشسته به خشکی،
مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست،
یکدست بی صداست،
من، دست من، کمک ز دست شما می کند طلب.فریاد من شکسته اگر در گلو، وگر
فریاد من رسا،
من از برای راه خلاص خود و شما
فریاد می زنم
فریاد می زنم !
#نیما_یوشیج
#ایرانم_تسلیت
#مسکن_مهر_کرمانشاه
#زلزله_کرمانشاه
https://www.instagram.com/p/BbdCBZTn_ty/?igshid=1di3v94z1odku
من قایقم نشسته به خشکی.با قایقم نشسته به خشکی،
فریاد می زنم.« وامانده در عذابم انداخته ست »
در راه پر مخافت این ساحل خراب،
و فاصله ست آب.
امدادی ای رفیقان با من »
گل کرده ست پوزخندشان، اما
برمن،
بر قایقم که نه موزون،
بر حرف هایم در چه ره و رسم،
بر التهابم از حد بیرون.در التهابم از حد بیرون،
فریاد بر می آید از من،
« در وقت مرگ که با مرگ،
جز بیم نیستی و خطر نیست،
هزالی و جلافت و غوغای هست و نیست،
سهوست و جزبه پاس ضرر نیست »با سهوشان،
من سهو می خرم،
ازحرفهای کامشکن شان،
من درد می برم،
خون از درون دردم سر ریز می کند !
من آب را چگونه کنم خشک ؟فریاد می زنم،
من چهره ام گرفته،
من قایقم نشسته به خشکی،
مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست،
یکدست بی صداست،
من، دست من، کمک ز دست شما می کند طلب.فریاد من شکسته اگر در گلو، وگر
فریاد من رسا،
من از برای راه خلاص خود و شما
فریاد می زنم
فریاد می زنم !
#نیما_یوشیج
#ایرانم_تسلیت
#مسکن_مهر_کرمانشاه
#زلزله_کرمانشاه
https://www.instagram.com/p/BbdCBZTn_ty/?igshid=1di3v94z1odku
Instagram
بعد از دوماه دوری از وطن و عزیزانمان، داشتیم چمدان برگشت می بستیم و دودوتا چهار تا می کردیم که چه کنیم؟
داشتیم فکر می کردیم الان آن ور آبی ها، فکر می کنند ما باید با دُم مان گردو بشکنیم که مسیری دشوار، هموار و قفلی بسته، باز شده و آمده ایم به جهان اول و
باید سر به هوا خیره باشیم به ویترین مال های پر زرق و برق که خودشان یک شهرند و پر از برند و مارک! که اینور آب حتما انواع وسایل لهو و لعب فراهم است به قدر کفایت و سرخوشی های آخرشب و دیگر عجیب و غریب از هفت دولت آزادیم که هرکار به اشتیاق است و هر اندیشه به اختیار.
داشتیم چمدان می بستیم و فکر می کردیم و چرتکه می انداختیم که اگر حسرت دیدن تاتر ایرانی به دلمان می ماند و ردیف درختان درهم رفته ی خیابان ولیعصر و تلخی قهوه فرانسه بعدش را از دست می دهیم، اگر هوا و فضای دل انگیز کوچه باغ های درکه و منظره ی غم انگیز تهران غبار آلودمان از بام ولنجک و بسیار مکان و فضاهای خاطره انگیز و دلنواز دیگر را از دست می دهیم ، عوضش دیگر دغدغه ی بیمه و بهداشت و درمان نداریم و بچه هایمان را با خاطرِ جمع به نظام آموزشی با حساب و کتاب، می فرستیم و مستقل و خودکفا تحویل جامعه می دهیم. که کتابخانه و دانشگاه اینجا دریا که نه اقیانوسی در دسترس است برایشان و حظش را می برند. تیم هورتون هم کم از قهوه ی ترک ندارد و ... وسط حظ بردن از صید کتاب ها در اقیانوس بودیم که ناگهان وجدانمان چماقی زد توی سرمان که آدم هم اینقدر خودخواه؟، باقی فرزندان ایرانی چه کنند؟ باقی بیماران منتظر درمان و دارو چه خاکی توی سرشان بریزند؟
هنوز داشتیم فکر می کردیم و دلمان داشت زیر بار چماق و دلتنگیِ عزیزانمان و خاکِ پاکِ وطن ، در دستگاهِ همایون "نالم چون نی که غمی دارم، که غمی دارم" می خواند؛ که پیامی از ایران رسید:
نترسیدا هول نکنیدا خانه تان را دزد زده و کون فیکونش کرده !
ای امان ! چمدان بلاتکلیف را رها کردیم و نشستیم!
به وطن که سالیان است دزد زده، حالا خانه مان هم امن نیست. نه، این دودوتا دیگر چهارتا نخواهد شد!
۱۲ آذر ۹۶
#نوشین_غریب_دوست
#ایرانم
#مهاجرت
https://www.instagram.com/p/BcRNunMHuX7/?igshid=1fasmc8h1nbas
داشتیم فکر می کردیم الان آن ور آبی ها، فکر می کنند ما باید با دُم مان گردو بشکنیم که مسیری دشوار، هموار و قفلی بسته، باز شده و آمده ایم به جهان اول و
باید سر به هوا خیره باشیم به ویترین مال های پر زرق و برق که خودشان یک شهرند و پر از برند و مارک! که اینور آب حتما انواع وسایل لهو و لعب فراهم است به قدر کفایت و سرخوشی های آخرشب و دیگر عجیب و غریب از هفت دولت آزادیم که هرکار به اشتیاق است و هر اندیشه به اختیار.
داشتیم چمدان می بستیم و فکر می کردیم و چرتکه می انداختیم که اگر حسرت دیدن تاتر ایرانی به دلمان می ماند و ردیف درختان درهم رفته ی خیابان ولیعصر و تلخی قهوه فرانسه بعدش را از دست می دهیم، اگر هوا و فضای دل انگیز کوچه باغ های درکه و منظره ی غم انگیز تهران غبار آلودمان از بام ولنجک و بسیار مکان و فضاهای خاطره انگیز و دلنواز دیگر را از دست می دهیم ، عوضش دیگر دغدغه ی بیمه و بهداشت و درمان نداریم و بچه هایمان را با خاطرِ جمع به نظام آموزشی با حساب و کتاب، می فرستیم و مستقل و خودکفا تحویل جامعه می دهیم. که کتابخانه و دانشگاه اینجا دریا که نه اقیانوسی در دسترس است برایشان و حظش را می برند. تیم هورتون هم کم از قهوه ی ترک ندارد و ... وسط حظ بردن از صید کتاب ها در اقیانوس بودیم که ناگهان وجدانمان چماقی زد توی سرمان که آدم هم اینقدر خودخواه؟، باقی فرزندان ایرانی چه کنند؟ باقی بیماران منتظر درمان و دارو چه خاکی توی سرشان بریزند؟
هنوز داشتیم فکر می کردیم و دلمان داشت زیر بار چماق و دلتنگیِ عزیزانمان و خاکِ پاکِ وطن ، در دستگاهِ همایون "نالم چون نی که غمی دارم، که غمی دارم" می خواند؛ که پیامی از ایران رسید:
نترسیدا هول نکنیدا خانه تان را دزد زده و کون فیکونش کرده !
ای امان ! چمدان بلاتکلیف را رها کردیم و نشستیم!
به وطن که سالیان است دزد زده، حالا خانه مان هم امن نیست. نه، این دودوتا دیگر چهارتا نخواهد شد!
۱۲ آذر ۹۶
#نوشین_غریب_دوست
#ایرانم
#مهاجرت
https://www.instagram.com/p/BcRNunMHuX7/?igshid=1fasmc8h1nbas
Instagram
هادی گفت از وقتی برگشته ایم ایران ، مدام در تلاش و تلاطم بوده ایم و تو بیشتر . گفت این روزها مدام اخبار بد شنیده ایم و دلمان گرفته و تو بیشتر . گفت اغلب دل نگران چیزی بوده ایم و تو بیشتر... گفت : برایت کاری کرده ام! هرچند کوچک عزیزم اما می دانم که حالت را عوض می کند و خستگی ات را کمتر. این ها را گفت و از توی کلاه شعبده بازیش بلیط نمایشنامه خوانی #روز_می گذرد #محمد_رحمانیان را گذاشت توی دستم. بلیط یکنفره؟! پس خودت چی؟ گفت : من می مانم با پسرانمان تا تو بی دغدغه و آسوده در جا و مکانی که دوستش داری، کمی خوشحال تر باشی .
عیش ازین بالاتر!
نمایش #افرا را به کارگردانی خود استاد #بهرام_بیضایی به وقت بودنش، دیده بودم و می دانستم این متن حتی نمایشنامه خوانی اش هم آموزنده و لذت بخش است به خصوص با اجرای بازیگرانی که کار اغلبشان را دوست داشتم. پس به انتظار ماندم تا روز موعود! روزها گذشتند و شنبه آمد!
مثل سایر تماشاگران به موقع رسیدیم و روی صندلی هایمان به انتظار نشستیم و روبرویمان هم نمایشنامه خوانان بر جایگاهشان نشسته بودند تا ساعت از ۷ گذشت. آن روبرو آن ها خاموش به ما می نگریستند و ما پرسان و بیقرار به روبرو نگاه می کردیم. به آن ها. داشت دیر می شد!
دیر شد و اجرا آغاز نشد و به جایش آقای کارگردان آمد روی صحنه. آمد و وروبرویمان ایستاد و بین ما و آن ها فاصله انداخت. دهان باز نکرده فهمیدیم خبری شده است و خبری هم بود . خبری که بد بود . اجرایی که قرار نبود اجرا شود و اجازه ای که دیگر قرار نبود صادر شود و عیشی که دیگر نبود و کیفی که کوفت شده بود و عشقی که بغض شده بود و ریخته بود توی چشم و دل ما و آن آقای روبرویی مان و آن های پشت سرش که نمی دانستند حالا باید به کجا نگاه کنند تا عشق و امید اشک شده توی چشمشان و فریاد خفه شده توی گلویشان را ما نبینیم و بیش ازین از آینده ی تاتر کشورمان نترسیم.
برگشتم خانه . چطورش را اصلا یادم نیست . تار بود همه جا. هادی پرسید؟ نپرسید ! فهمید حالم بهتر نشده، خستگی ام کمتر نشده و... امیدم برای ماندن در وطنم بیشتر نشده، که ... به فنا رفت!
تنها خوشحالی ام اینست که چه خوب پسرانم کوچکند و هنوز لازم نیست برایشان توضیح بدهم چرا هنرمند و هنردوست در زادگاهشان محترم شمرده نمی شود و در کل هنر از هر نوعش با اینکه ماهیتی شهودی، خلاق و رها از قید و بند دارد، اسیر مجوز و سانسور و چارچوبی متحجر و سودجوست؟! این شنبه که خوش نگذشت. امان از شنبه های پیش رو... نوشین غریب دوست
اسفند۱۳۹۶
#افرا
#هنر
#هنر_نمایش
https://www.instagram.com/p/BgTAkyAHxYz/?igshid=3dby38b8bndj
عیش ازین بالاتر!
نمایش #افرا را به کارگردانی خود استاد #بهرام_بیضایی به وقت بودنش، دیده بودم و می دانستم این متن حتی نمایشنامه خوانی اش هم آموزنده و لذت بخش است به خصوص با اجرای بازیگرانی که کار اغلبشان را دوست داشتم. پس به انتظار ماندم تا روز موعود! روزها گذشتند و شنبه آمد!
مثل سایر تماشاگران به موقع رسیدیم و روی صندلی هایمان به انتظار نشستیم و روبرویمان هم نمایشنامه خوانان بر جایگاهشان نشسته بودند تا ساعت از ۷ گذشت. آن روبرو آن ها خاموش به ما می نگریستند و ما پرسان و بیقرار به روبرو نگاه می کردیم. به آن ها. داشت دیر می شد!
دیر شد و اجرا آغاز نشد و به جایش آقای کارگردان آمد روی صحنه. آمد و وروبرویمان ایستاد و بین ما و آن ها فاصله انداخت. دهان باز نکرده فهمیدیم خبری شده است و خبری هم بود . خبری که بد بود . اجرایی که قرار نبود اجرا شود و اجازه ای که دیگر قرار نبود صادر شود و عیشی که دیگر نبود و کیفی که کوفت شده بود و عشقی که بغض شده بود و ریخته بود توی چشم و دل ما و آن آقای روبرویی مان و آن های پشت سرش که نمی دانستند حالا باید به کجا نگاه کنند تا عشق و امید اشک شده توی چشمشان و فریاد خفه شده توی گلویشان را ما نبینیم و بیش ازین از آینده ی تاتر کشورمان نترسیم.
برگشتم خانه . چطورش را اصلا یادم نیست . تار بود همه جا. هادی پرسید؟ نپرسید ! فهمید حالم بهتر نشده، خستگی ام کمتر نشده و... امیدم برای ماندن در وطنم بیشتر نشده، که ... به فنا رفت!
تنها خوشحالی ام اینست که چه خوب پسرانم کوچکند و هنوز لازم نیست برایشان توضیح بدهم چرا هنرمند و هنردوست در زادگاهشان محترم شمرده نمی شود و در کل هنر از هر نوعش با اینکه ماهیتی شهودی، خلاق و رها از قید و بند دارد، اسیر مجوز و سانسور و چارچوبی متحجر و سودجوست؟! این شنبه که خوش نگذشت. امان از شنبه های پیش رو... نوشین غریب دوست
اسفند۱۳۹۶
#افرا
#هنر
#هنر_نمایش
https://www.instagram.com/p/BgTAkyAHxYz/?igshid=3dby38b8bndj
Instagram
افسوس #استیون هاوکینگِ عجیب و تکرار نشدنی در هزارتوی #جهان ناپدید شد.
#فیزیک_کوانتوم
#مرگ
#جاودانگی
#فضا
#زمان
https://www.instagram.com/p/BgZNC6Pna6l/?igshid=swmmtuf3g4tq
#فیزیک_کوانتوم
#مرگ
#جاودانگی
#فضا
#زمان
https://www.instagram.com/p/BgZNC6Pna6l/?igshid=swmmtuf3g4tq
Instagram
شاد بودن هنر است،
شاد کردن هنری والاتر ،
لیک هرگز نپسندیم به خویش،
که چو یک شکلک بیجان ،
شب و روز،
بیخبر از همه،
خندان باشیم.
بیغمی عیب بزرگی است، که دور از ما باد!
زندگی صحنهٔ یکتای هنرمندی ماست،
هرکسی نغمهٔ خود خواند و از صحنه رود،
صحنه پیوسته بجاست،
خرّم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.
#ژاله_اصفهانی (شاعر اُمید)
#روز_جهانی_تاتر
#صحنه
#زندگی
https://www.instagram.com/p/Bg1313lHQFp/?igshid=j0ezh2uzrt6
شاد کردن هنری والاتر ،
لیک هرگز نپسندیم به خویش،
که چو یک شکلک بیجان ،
شب و روز،
بیخبر از همه،
خندان باشیم.
بیغمی عیب بزرگی است، که دور از ما باد!
زندگی صحنهٔ یکتای هنرمندی ماست،
هرکسی نغمهٔ خود خواند و از صحنه رود،
صحنه پیوسته بجاست،
خرّم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.
#ژاله_اصفهانی (شاعر اُمید)
#روز_جهانی_تاتر
#صحنه
#زندگی
https://www.instagram.com/p/Bg1313lHQFp/?igshid=j0ezh2uzrt6
Instagram
#رمان_خوب_بخوانیم
#مواجهه با خود
نگاهی #روانشناختی به #رمان_کوچه_درختی
#حمیدامجد
#نشر_نیلا
#منتقد #نوشین_غریب_دوست
#روزنامه_سازندگی
شنبه ۷ مهر ۱۳۹۷
https://m.jaaar.com/archive/sazandegi
https://www.instagram.com/p/BoT_9VHBgNJ/?igshid=133ncujjgclu3
#مواجهه با خود
نگاهی #روانشناختی به #رمان_کوچه_درختی
#حمیدامجد
#نشر_نیلا
#منتقد #نوشین_غریب_دوست
#روزنامه_سازندگی
شنبه ۷ مهر ۱۳۹۷
https://m.jaaar.com/archive/sazandegi
https://www.instagram.com/p/BoT_9VHBgNJ/?igshid=133ncujjgclu3
Jaaar
جار » سازندگی
خبر، اخبار، ایران، خبر ایران، اخبار ایران، روزنامه، روزنامه ایران، روزنامه های ایران، صفحه یک روزنامه، صفحه اول روزنامه، صفحه نخست روزنامه، پیشخوان روزنامه، کیوسک، کیوسک دیجیتال، پیشخوان، دکه دیجیتال، دکه مجازی، پیشخوان مجازی، آرشیو روزنامه، بایگانی روزنامه،…
مانیفست بودن
در چنین روزی،
پس از تلاشی پر رنج و دردی حجیم که به مادرم تحمیل شد،
به دنیا آمدم
در راهِ آمدن، نفس درسینه ام
حبس بود
اما پس از رسیدن به اینجا
و خلاصی از آنجا
به صدا درآمدم و سخت گریه کردم.
از شوق رسیدن بود یا زخمِ فراق
نمی دانم.
اما آن گریه تا به امروز، پشتِ پلک های من جاریست.
من نه به اختیار آمدم و نه به دلخواه می روم! اما انتخاب کردم تا فاصله ی بین این دو را زندگی کنم؛
زیستنی درست، با عشق و پر اندیشه.
می شود یا نه، نمی دانم!
اما مصمم هستم، چرایی بودنم را، ذکر هر روزه کنم چون تنها اینگونه است که هرسال در چنین روزی می توانم به خود بگویم عزیزم به دنیا خوش آمدی!
#نوشین_غریب_دوست
۲۸ دی ۹۷
#اندیشه
#فلسفه_بودن
#مسئله_چگونه_بودن_است
https://www.instagram.com/p/BswQPIsHt99/?igshid=14nzn06rrnrcl
در چنین روزی،
پس از تلاشی پر رنج و دردی حجیم که به مادرم تحمیل شد،
به دنیا آمدم
در راهِ آمدن، نفس درسینه ام
حبس بود
اما پس از رسیدن به اینجا
و خلاصی از آنجا
به صدا درآمدم و سخت گریه کردم.
از شوق رسیدن بود یا زخمِ فراق
نمی دانم.
اما آن گریه تا به امروز، پشتِ پلک های من جاریست.
من نه به اختیار آمدم و نه به دلخواه می روم! اما انتخاب کردم تا فاصله ی بین این دو را زندگی کنم؛
زیستنی درست، با عشق و پر اندیشه.
می شود یا نه، نمی دانم!
اما مصمم هستم، چرایی بودنم را، ذکر هر روزه کنم چون تنها اینگونه است که هرسال در چنین روزی می توانم به خود بگویم عزیزم به دنیا خوش آمدی!
#نوشین_غریب_دوست
۲۸ دی ۹۷
#اندیشه
#فلسفه_بودن
#مسئله_چگونه_بودن_است
https://www.instagram.com/p/BswQPIsHt99/?igshid=14nzn06rrnrcl
Instagram