🔴#۲۵_خرداد اکسیر بود؛ یاد رهبرانش سبز..
✍🏻#بهاره_هدایت
🔹#۲۵_خرداد حوالی عصر، از بیقراری و دلشوره داشتم تلف میشدم؛ ساعت ۵ شده بود و من به جایی اینکه انقلاب باشم تو میدون آرژانتین دنبال تاکسی میگشتم.. حالا کلا ۲ دقیقه نشده بود که منتظر تاکسی بودما! دستبند سبزمو کنار دستبند سفیدم بستم و نشستم تو تاکسی.
🔹راه بند اومده بود. حس میکردم روحم از بدنم جدا شده و خودش رفته میدون انقلاب و من اینجا باید وایستم پول خرد پیدا کنم بدم به راننده که از حوالی خ وصال گفت: پیاده شید، من دیگه جلوتر نمیرم!
با این فکر که چرا اینقدر پولدار نیستیم که با هلیکوپتر بریم سر قرار، پیاده شدم!
🔹حوالی پمپبنزین وصال، جمعیت پراکنده اما قابل توجهی، داشتن میرفتن به سمت میدون انقلاب. خوشحال شدم که پس تجمع آبرومندی برگزار میشه! نمیدونستم که چی در انتظارمونه..
🔹یک ماه قبل با بچههای تحکیم رفته بودیم پیش یکی از اساتید که باهاش مشورت کنیم. رای ما کروبی بود و او طرفدار میرحسین.
به ما گفت: کروبی بهجای خود، اما شما شخصیت موسوی رو نمیشناسید و و..و نتیجهگیریمون این شد: حیف اینم جو جنبش سبزی گرفتتدش! آخه میرحسین و آزادی؟!
🔹خلاصه از موسوی خوشم نمیومد. تیپیک انقلابی بود. پیشفرضم این بود که این آدما تو شکاف ملت و دولت، سمت ملت رو نمیگیرن، انگار قرارشون با خودشون همینه.. ولی اون مرد کار دیگهای کرد..
از عصر #۲۵_خرداد دستبند سبز رو هم بستم؛ با خودم گفتم دیگه یکی شدیم، او هم از ماست..
🔹بالاخره رسیدیم میدون انقلاب.. و سیل جمعیت.. کی باورش میشد پویش قبل از انتخابات که با شعارهایی مثل لالا لالای لالای.. احمدی بای بای همراه شده بود و به کف و سوت و پایکوبیهای شبانه آمیخته بود، حالا هم تداوم پیدا کنه؟! حالا که دهن به دهن میچرخید: #حکم_تیر_دارن..
🔹با یه دسته تازهوارد وارد جمعیت شدیم و شروع کردیم به شعار دادن.دقیق یادمه اولین باری بود که باید میگفتم: #یاحسین_میرحسین. چقدر گفتن این شعار سختم بود، به نظرم واپسگرایانه میومد.به خودم گفتم: این رمز وحدته تا وقتی اون پاش وایسته. اون کنار کشید ما هم کنار میکشیم..
🔹مشغول هوار زدن بودیم که ۳نفر برگشتن یه جوری نگاهمون کردن که یعنی چقدر شما ضایعید! بالاخره یکی اومد بهمون گفت: هیسسس.. #تجمع_سکوت ه ! دور و برمو نگاه کردم دیدم نه جدی سکوته! منم جوگیر، بعدش هر دو نفری رو که با هم بلند حرف میزدن خفت میکردم که: آقا سکوته، رعایت کنید!
🔹جدی جدی سکوت بود! اونقدر ساکت بود که یادمه یه لحظه سرمو گرفتم بالا یه جوری که فقط آسمون دیده میشد و دستهای سبزپوش برافراشته.. حس کردم هیچ صدایی نیست جز صدای شکستن هوایی که از حرکت آونگی این دستها بلند میشه..آخه چقدر یه چیزی میتونه باشکوه باشه..
🔹بعدش چیزی که توجهم رو جلب کرد حضور زنهای چادری و چند تا روحانی بود، و درست کنارشون دختر و پسرهای آلامد دست تو دست هم.یه جانباز ویلچرنشین هم دیدم، و یکی که با واکر اومده بود.
اعتراف میکنم معنایی از همزیستی تو ذهنم شکل گرفت که پیش از اون مطلقا نبود.
🔹آخرش منم رفتم بالای گارد خط brt، تا سر و ته جمعیت رو ببینم.. بیفایده بود! بگم طغیان جمعیت بود؟ بگم سیل بود؟ بگم خروش مردم بود؟.. نمیدونم.. فقط اشک به چشمت میاورد.. بالاخره اومدن.. این مردم معترض بالاخره زیر یه چتر، تو مدنیترین شکل ممکن، اومده بودن کف خیابون..
🔹طرفای دانشگاه شریف، دیگه سکوت شکست. از شعارها اینو خیلی گفتیم: #خس_و_خاشاک تویی، پستتر ازخاک تویی،..
زور تویی کور تویی، #هالهٔ_بی_نور تویی، دلیر بیباک منم،
مالک این خاک منم. خدا این طبع شعر ایرانیجماعت رو ازش نگیره :)
🔹تو میدون آزادی جای تکون خوردن نبود؛ لبریز از جمعیت..
حسرت میخوردم که چرا شعارها یهدست نیست تا به گوش هلیکوپتری که مدام بالای سر مردم میچرخید، برسه و پیام رو درست منتقل کنه! البته چو افتاده بود که گیرنده پیام خودش تو هلیکوپتره!
🔹حوالی ۷ ونیم دیگه صدام درنمیومد. کم کم برگشتیم م انقلاب.
از ترس دستگیری خونه نرفتم. این شد که سر میدون انقلاب تاکسی گرفتم واسه شهرک غرب، خونه یه دوستی. ساعت ۸ونیم بود و هنوز نمیدونستم چه اتفاقی افتاده..و بله.. خبر رسید که ماشه رو چکوندن..
🔹۸ ماه آتش به سرمون ریختندو جنبش از رمق افتاد. تجربه ما این شد که از شدت سرخوردگی طی چند سال بعضیامون پیچیدن سمت راست امنیتی، و بعضیا سمت براندازی با تبلیغ جنگ و تحریم.
بقیه هم یه چیزی همین وسطا؛ یا تو زندان و حصر یا همین بیرون تو خفقان؛ هوادار این یا هوادار اون..
🔹#۲۵_خرداد اکسیری بود که امروز دوست و دشمنش دنبال تکرارشاند البته به نفع جریان خودشون. حیف که به ثمر ننشست.. اونها در ناحقشون پایدار بودن و مسلح، و ما.. چه میدونم.. شاید بیتجربه بودیم یا هرچی..
یاد رهبرانش سبز..
#روزهای_سبز
#رشته_توییت
✅@Kaleme
✍🏻#بهاره_هدایت
🔹#۲۵_خرداد حوالی عصر، از بیقراری و دلشوره داشتم تلف میشدم؛ ساعت ۵ شده بود و من به جایی اینکه انقلاب باشم تو میدون آرژانتین دنبال تاکسی میگشتم.. حالا کلا ۲ دقیقه نشده بود که منتظر تاکسی بودما! دستبند سبزمو کنار دستبند سفیدم بستم و نشستم تو تاکسی.
🔹راه بند اومده بود. حس میکردم روحم از بدنم جدا شده و خودش رفته میدون انقلاب و من اینجا باید وایستم پول خرد پیدا کنم بدم به راننده که از حوالی خ وصال گفت: پیاده شید، من دیگه جلوتر نمیرم!
با این فکر که چرا اینقدر پولدار نیستیم که با هلیکوپتر بریم سر قرار، پیاده شدم!
🔹حوالی پمپبنزین وصال، جمعیت پراکنده اما قابل توجهی، داشتن میرفتن به سمت میدون انقلاب. خوشحال شدم که پس تجمع آبرومندی برگزار میشه! نمیدونستم که چی در انتظارمونه..
🔹یک ماه قبل با بچههای تحکیم رفته بودیم پیش یکی از اساتید که باهاش مشورت کنیم. رای ما کروبی بود و او طرفدار میرحسین.
به ما گفت: کروبی بهجای خود، اما شما شخصیت موسوی رو نمیشناسید و و..و نتیجهگیریمون این شد: حیف اینم جو جنبش سبزی گرفتتدش! آخه میرحسین و آزادی؟!
🔹خلاصه از موسوی خوشم نمیومد. تیپیک انقلابی بود. پیشفرضم این بود که این آدما تو شکاف ملت و دولت، سمت ملت رو نمیگیرن، انگار قرارشون با خودشون همینه.. ولی اون مرد کار دیگهای کرد..
از عصر #۲۵_خرداد دستبند سبز رو هم بستم؛ با خودم گفتم دیگه یکی شدیم، او هم از ماست..
🔹بالاخره رسیدیم میدون انقلاب.. و سیل جمعیت.. کی باورش میشد پویش قبل از انتخابات که با شعارهایی مثل لالا لالای لالای.. احمدی بای بای همراه شده بود و به کف و سوت و پایکوبیهای شبانه آمیخته بود، حالا هم تداوم پیدا کنه؟! حالا که دهن به دهن میچرخید: #حکم_تیر_دارن..
🔹با یه دسته تازهوارد وارد جمعیت شدیم و شروع کردیم به شعار دادن.دقیق یادمه اولین باری بود که باید میگفتم: #یاحسین_میرحسین. چقدر گفتن این شعار سختم بود، به نظرم واپسگرایانه میومد.به خودم گفتم: این رمز وحدته تا وقتی اون پاش وایسته. اون کنار کشید ما هم کنار میکشیم..
🔹مشغول هوار زدن بودیم که ۳نفر برگشتن یه جوری نگاهمون کردن که یعنی چقدر شما ضایعید! بالاخره یکی اومد بهمون گفت: هیسسس.. #تجمع_سکوت ه ! دور و برمو نگاه کردم دیدم نه جدی سکوته! منم جوگیر، بعدش هر دو نفری رو که با هم بلند حرف میزدن خفت میکردم که: آقا سکوته، رعایت کنید!
🔹جدی جدی سکوت بود! اونقدر ساکت بود که یادمه یه لحظه سرمو گرفتم بالا یه جوری که فقط آسمون دیده میشد و دستهای سبزپوش برافراشته.. حس کردم هیچ صدایی نیست جز صدای شکستن هوایی که از حرکت آونگی این دستها بلند میشه..آخه چقدر یه چیزی میتونه باشکوه باشه..
🔹بعدش چیزی که توجهم رو جلب کرد حضور زنهای چادری و چند تا روحانی بود، و درست کنارشون دختر و پسرهای آلامد دست تو دست هم.یه جانباز ویلچرنشین هم دیدم، و یکی که با واکر اومده بود.
اعتراف میکنم معنایی از همزیستی تو ذهنم شکل گرفت که پیش از اون مطلقا نبود.
🔹آخرش منم رفتم بالای گارد خط brt، تا سر و ته جمعیت رو ببینم.. بیفایده بود! بگم طغیان جمعیت بود؟ بگم سیل بود؟ بگم خروش مردم بود؟.. نمیدونم.. فقط اشک به چشمت میاورد.. بالاخره اومدن.. این مردم معترض بالاخره زیر یه چتر، تو مدنیترین شکل ممکن، اومده بودن کف خیابون..
🔹طرفای دانشگاه شریف، دیگه سکوت شکست. از شعارها اینو خیلی گفتیم: #خس_و_خاشاک تویی، پستتر ازخاک تویی،..
زور تویی کور تویی، #هالهٔ_بی_نور تویی، دلیر بیباک منم،
مالک این خاک منم. خدا این طبع شعر ایرانیجماعت رو ازش نگیره :)
🔹تو میدون آزادی جای تکون خوردن نبود؛ لبریز از جمعیت..
حسرت میخوردم که چرا شعارها یهدست نیست تا به گوش هلیکوپتری که مدام بالای سر مردم میچرخید، برسه و پیام رو درست منتقل کنه! البته چو افتاده بود که گیرنده پیام خودش تو هلیکوپتره!
🔹حوالی ۷ ونیم دیگه صدام درنمیومد. کم کم برگشتیم م انقلاب.
از ترس دستگیری خونه نرفتم. این شد که سر میدون انقلاب تاکسی گرفتم واسه شهرک غرب، خونه یه دوستی. ساعت ۸ونیم بود و هنوز نمیدونستم چه اتفاقی افتاده..و بله.. خبر رسید که ماشه رو چکوندن..
🔹۸ ماه آتش به سرمون ریختندو جنبش از رمق افتاد. تجربه ما این شد که از شدت سرخوردگی طی چند سال بعضیامون پیچیدن سمت راست امنیتی، و بعضیا سمت براندازی با تبلیغ جنگ و تحریم.
بقیه هم یه چیزی همین وسطا؛ یا تو زندان و حصر یا همین بیرون تو خفقان؛ هوادار این یا هوادار اون..
🔹#۲۵_خرداد اکسیری بود که امروز دوست و دشمنش دنبال تکرارشاند البته به نفع جریان خودشون. حیف که به ثمر ننشست.. اونها در ناحقشون پایدار بودن و مسلح، و ما.. چه میدونم.. شاید بیتجربه بودیم یا هرچی..
یاد رهبرانش سبز..
#روزهای_سبز
#رشته_توییت
✅@Kaleme
🔴 ماجرای "میم"
✍️ #بهاره_هدایت:
🔸میم یکی از کمحاشیهترین بچههای دانشکده بود. به اقتصاد علاقه داشت ولی از هر بحثی نهایتا میرسید به طبیعت و موسیقی و فیلم. در واقع میم نوسان دلنشینی بود بین این ۴ حوزه.
میزان علاقهاش به کنش سیاسی در این حد بود که هر ترم یکی دو بار همت کند و از ۳ طبقه پلههای ساختمان تا اتاق انجمن بالا بیاید و گپی بزند و برود.
نه چپ بود و نه مذهبی؛ برعکس، مثل خیلی از ماها در آن سالها لیبرال بود و لیبرال هم ماند.
اما داییاش مجاهد و زندانی دهه ۶۰ بود، و همین باعث دستگیری و تغییر سرنوشتش شد. من هم یک ماه درگیر ماجرا بودم. ۲۱تیر ۸۷صبح روزی که شبش وعده عروسیام بود، ساعت ۷ صبح در خانه پدری بازداشت شدم. ساعت ۱۱ نشده بود که با فکر عروسی، هاج و واج به دیوار سلول نگاه میکردم.
🔸ظهر بازجویی شروع شد:
«ما به مساله نفاق ‘اشرافیت’ کامل داریم».
با خودم گفتم خب پس خدا رو شکر، چیزی نیست، ممکنه تا شب خونه باشم.
ادامه داد: برایمان هم هیچ فرقی نمیکند که طرف چه کسیست.
+خب؟ به من چه؟
-عکاس مراسم عقد شما کی بود؟
🔸[منظورش از مراسم عقد، یک جشن ۲۷ نفره در ۳ ماه قبل بود، و منظورش از عکاس مراسم همان میم بود که با موبایل سونیاریکسون ۲ مگاپیکسلیاش عکس میگرفت.]
-میدانی که دستگیرش کردیم؟
+بله میدانم. ۲ ماه است بازداشت شده.
-چرا در مراسمتان بود؟
+طبیعتا چون دوستیم!
-پس اعتراف میکنی که با او در ارتباطی؟
-چه جور ارتباطی؟ دوستیم بههرحال.
+اعتراف کرده که سرپل منافقین است. و از طریق تو خط نفاق را در تحکیم پیش میبرده.
-ما فقط برای هم جک میفرستادیم؛ یک کمی هم شنیع بود البته. حالا اینکه او آن جکها را از کی میگرفته و میخواسته با آنها چه خطی را در تحکیم پیش ببرد، من نمیدانم.
+بازی درنیار. گفتم که ما ‘اشرافیت’ کامل داریم. خوب گیرتان انداختیم. دیگه چیا میگفت؟
+میگفت شجریان گوش بده و کیارستمی ببین. برایم از آنها فیلم میآورد.
-پس برایت فیلم هم میآورده!.. در جلسات تحکیم شرکت میکرد؟
+ممکن است یکی ۲جلسه عمومی را آمده باشد.
-پس در جلسات شرکت میکرده!
+بله بین ۲۰۰نفر مینشست و سخنرانیها را گوش میکرد.
-و بیانیههای تحکیم را او مینوشت.
+نه قطعا. بین خودمان مدعی نوشتن زیاد است. نوبت به میم نمیرسد!
-پس بیانیههای شما را از کجا میآورده که برای منافقین میفرستاده؟
+ما بیانیهها را روی سایت منتشر میکنیم، توی جیبمان که نگه نمیداریم. همه میبینند و میتوانند برای هر کس بخواهند بفرستند.
... و همینطور الیآخر..
🔸فردا رفتیم دادسرا. با آن مدل بازجویی تقریبا مطمئن بودم آزادم میکنند.
ولی قاضی قانع نشد.
چرا آقای قاضی؟! «چون از منافقین برایت ایمیل میآمده». برای خیلیها میفرستن، کسی اهمیتی نمیده. «پس چرا برای من نمیفرستن؟!» و حکم ۲ماه بازداشت به اتهام ارتباط با مجاهدین را امضا کرد.
من نهایتا بعد از ۳۵روز (همزمان با میم) با کفالت آزاد شدم.
میم ماجرا را اینطور تعریف میکرد:
-از داییم شروع شد.
+گرفتنش؟
-نه، فقط چند تا احضار.
+تو رو چرا گرفتن؟
-روی ارتباط من با انجمن حساس شدن.. فکر میکردن من از داییم و شماها از من خط میگیرید. هرچی میگفتم تو کتشون نمیرفت تا روزی که با اون وضع دیدمت.. احساس کردم درجا پیر شدم.. دیگه هر چی گفتن نوشتم.
+کجا منو دیدی؟
-همون روز که روبرومون کردن دیگه!
+من و تو رو روبرو کردن؟! کی؟ کجا؟
-بعدازظهر ۱۷ تیر.
+منو ۲۱ تیر گرفتن میم جان!
-مگه میشه؟! تو برگشتی بهم گفتی: میم، هر چی میدونی بهشون بگو!
+ولی من هیچکس رو ندیدم در طول بازجوییها!
-چرا خودت بودی! گریه میکردی، انگار زده بودنت.. برگشتی نگام کردی گفتی «همهچی رو بهشون بگو، میم».. من تا صبح خوابم نبرد، هی خودمو لعنت میکردم که باعث دستگیریت شدم..
+از چه فاصلهای دیدی؟
-یکی دو متریم بودی بابا.. خودت بودی!
+مطمئنی ۱۷ تیر بود؟
-آره، چون همون قبلش اجازه دادن زنگ بزنم خونه، یادم مونده. بعد بازجوم گفت میخوای هدایت رو ببینی؟
+بازیت دادن میم..
🔸آن شکنجه روانی کار خودش را کرده بود. میم به هر کار کرده و نکرده اعتراف کرده بود؛ اینکه سرپل مجاهدین بوده، بیانیهها را مینوشته، خط میداده..
من بعدها تبرئه شدم. میم پنج سال حکم گرفت، سال ۸۸ وقتی از ایران میرفت ۲۵ ساله بود. و بعد ۳-۴سال کمپ و آوارگی بالاخره رسید سویس.
🔸مجبور شد زبانی غیر از انگلیسی یاد بگیرد و دوباره از نو درس بخواند.
حالا یک اقتصاددان لیبرال موفق است، دور از سیاست و هیاهو.. و البته دور از وطن!
🔸حالا این پسر، علی یونسی من را یاد میم میاندازد..
وقتی حق دادرسی عادلانه و امکان دسترسی به وکیل مستقل وجود ندارد، وقتی بخشی از ماموریت دستگاه امنیتی ساختن و اجرای سناریوهای سیاسیست، و وقتی اعتراف اجباری اینقدر شایع است، نمیدانم با کدام آبرو و اعتبار اتهام میزنند..؟!
✅@Kaleme
✍️ #بهاره_هدایت:
🔸میم یکی از کمحاشیهترین بچههای دانشکده بود. به اقتصاد علاقه داشت ولی از هر بحثی نهایتا میرسید به طبیعت و موسیقی و فیلم. در واقع میم نوسان دلنشینی بود بین این ۴ حوزه.
میزان علاقهاش به کنش سیاسی در این حد بود که هر ترم یکی دو بار همت کند و از ۳ طبقه پلههای ساختمان تا اتاق انجمن بالا بیاید و گپی بزند و برود.
نه چپ بود و نه مذهبی؛ برعکس، مثل خیلی از ماها در آن سالها لیبرال بود و لیبرال هم ماند.
اما داییاش مجاهد و زندانی دهه ۶۰ بود، و همین باعث دستگیری و تغییر سرنوشتش شد. من هم یک ماه درگیر ماجرا بودم. ۲۱تیر ۸۷صبح روزی که شبش وعده عروسیام بود، ساعت ۷ صبح در خانه پدری بازداشت شدم. ساعت ۱۱ نشده بود که با فکر عروسی، هاج و واج به دیوار سلول نگاه میکردم.
🔸ظهر بازجویی شروع شد:
«ما به مساله نفاق ‘اشرافیت’ کامل داریم».
با خودم گفتم خب پس خدا رو شکر، چیزی نیست، ممکنه تا شب خونه باشم.
ادامه داد: برایمان هم هیچ فرقی نمیکند که طرف چه کسیست.
+خب؟ به من چه؟
-عکاس مراسم عقد شما کی بود؟
🔸[منظورش از مراسم عقد، یک جشن ۲۷ نفره در ۳ ماه قبل بود، و منظورش از عکاس مراسم همان میم بود که با موبایل سونیاریکسون ۲ مگاپیکسلیاش عکس میگرفت.]
-میدانی که دستگیرش کردیم؟
+بله میدانم. ۲ ماه است بازداشت شده.
-چرا در مراسمتان بود؟
+طبیعتا چون دوستیم!
-پس اعتراف میکنی که با او در ارتباطی؟
-چه جور ارتباطی؟ دوستیم بههرحال.
+اعتراف کرده که سرپل منافقین است. و از طریق تو خط نفاق را در تحکیم پیش میبرده.
-ما فقط برای هم جک میفرستادیم؛ یک کمی هم شنیع بود البته. حالا اینکه او آن جکها را از کی میگرفته و میخواسته با آنها چه خطی را در تحکیم پیش ببرد، من نمیدانم.
+بازی درنیار. گفتم که ما ‘اشرافیت’ کامل داریم. خوب گیرتان انداختیم. دیگه چیا میگفت؟
+میگفت شجریان گوش بده و کیارستمی ببین. برایم از آنها فیلم میآورد.
-پس برایت فیلم هم میآورده!.. در جلسات تحکیم شرکت میکرد؟
+ممکن است یکی ۲جلسه عمومی را آمده باشد.
-پس در جلسات شرکت میکرده!
+بله بین ۲۰۰نفر مینشست و سخنرانیها را گوش میکرد.
-و بیانیههای تحکیم را او مینوشت.
+نه قطعا. بین خودمان مدعی نوشتن زیاد است. نوبت به میم نمیرسد!
-پس بیانیههای شما را از کجا میآورده که برای منافقین میفرستاده؟
+ما بیانیهها را روی سایت منتشر میکنیم، توی جیبمان که نگه نمیداریم. همه میبینند و میتوانند برای هر کس بخواهند بفرستند.
... و همینطور الیآخر..
🔸فردا رفتیم دادسرا. با آن مدل بازجویی تقریبا مطمئن بودم آزادم میکنند.
ولی قاضی قانع نشد.
چرا آقای قاضی؟! «چون از منافقین برایت ایمیل میآمده». برای خیلیها میفرستن، کسی اهمیتی نمیده. «پس چرا برای من نمیفرستن؟!» و حکم ۲ماه بازداشت به اتهام ارتباط با مجاهدین را امضا کرد.
من نهایتا بعد از ۳۵روز (همزمان با میم) با کفالت آزاد شدم.
میم ماجرا را اینطور تعریف میکرد:
-از داییم شروع شد.
+گرفتنش؟
-نه، فقط چند تا احضار.
+تو رو چرا گرفتن؟
-روی ارتباط من با انجمن حساس شدن.. فکر میکردن من از داییم و شماها از من خط میگیرید. هرچی میگفتم تو کتشون نمیرفت تا روزی که با اون وضع دیدمت.. احساس کردم درجا پیر شدم.. دیگه هر چی گفتن نوشتم.
+کجا منو دیدی؟
-همون روز که روبرومون کردن دیگه!
+من و تو رو روبرو کردن؟! کی؟ کجا؟
-بعدازظهر ۱۷ تیر.
+منو ۲۱ تیر گرفتن میم جان!
-مگه میشه؟! تو برگشتی بهم گفتی: میم، هر چی میدونی بهشون بگو!
+ولی من هیچکس رو ندیدم در طول بازجوییها!
-چرا خودت بودی! گریه میکردی، انگار زده بودنت.. برگشتی نگام کردی گفتی «همهچی رو بهشون بگو، میم».. من تا صبح خوابم نبرد، هی خودمو لعنت میکردم که باعث دستگیریت شدم..
+از چه فاصلهای دیدی؟
-یکی دو متریم بودی بابا.. خودت بودی!
+مطمئنی ۱۷ تیر بود؟
-آره، چون همون قبلش اجازه دادن زنگ بزنم خونه، یادم مونده. بعد بازجوم گفت میخوای هدایت رو ببینی؟
+بازیت دادن میم..
🔸آن شکنجه روانی کار خودش را کرده بود. میم به هر کار کرده و نکرده اعتراف کرده بود؛ اینکه سرپل مجاهدین بوده، بیانیهها را مینوشته، خط میداده..
من بعدها تبرئه شدم. میم پنج سال حکم گرفت، سال ۸۸ وقتی از ایران میرفت ۲۵ ساله بود. و بعد ۳-۴سال کمپ و آوارگی بالاخره رسید سویس.
🔸مجبور شد زبانی غیر از انگلیسی یاد بگیرد و دوباره از نو درس بخواند.
حالا یک اقتصاددان لیبرال موفق است، دور از سیاست و هیاهو.. و البته دور از وطن!
🔸حالا این پسر، علی یونسی من را یاد میم میاندازد..
وقتی حق دادرسی عادلانه و امکان دسترسی به وکیل مستقل وجود ندارد، وقتی بخشی از ماموریت دستگاه امنیتی ساختن و اجرای سناریوهای سیاسیست، و وقتی اعتراف اجباری اینقدر شایع است، نمیدانم با کدام آبرو و اعتبار اتهام میزنند..؟!
✅@Kaleme
🔴 محمدجواد اکبرین: پومسل، منشیِ وزیر تبلیغات نازی: برخی میگویند اگر زمان هیتلر بودند علیه او میایستادند، من اما بر این باورم که نه! همه افسون شده بودند.|گفتند به پرونده "سوفیشول" نگاه نکن! سوفی فعال دانشجوییِ ضدنازی بود و عضو جنبش مقاومت رز سفید. جرم: پخش اعلامیه در دانشگاه مونیخ!
#بهاره_هدایت
✅@Kaleme
#بهاره_هدایت
✅@Kaleme
🔴 روایت آدم ربایی ۲۱ بهمن
✍️ #بهاره_هدایت:
🔸دو نفری هجوم آوردن سمتم. کوله رو چسبیدم و خم شدم روش. ولی مشت و لگدها تعادلم رو بهم میزد، و هر آن ممکن بود دست راستم دستبند بخوره. سرمو آوردم بالا و دو تا حلقهٔ دستبندی رو که بالای سرم بازشده منتظر مچهام بود، قاپیدم.
🔸دیگه نمیتونستن کاری بکنن؛ حتی اگه دستبند از یکی از دستهام رها میشد، اون یکی دست میتونست دستبند رو پس بکشه. تمام مدت جیغ میزدم:
حکم رو نشون بدین! حکم!
🔸ازسمت راست لگد میخوردم و از جلو با مشت میزدن تو سرم و موهامو میکشیدن. شال هم افتاده بود طبیعتا. حتی نمیتونستم جلوی ضربهها رو بگیرم. با جفت دستهام دستبند رو چسبیده بودم. اونهام دستبند رو میکشیدن و تیزی دندههای حلقهٔ دستبند فرو میرفت تو گوشت دست...
👈 متن کامل
✅@Kaleme
✍️ #بهاره_هدایت:
🔸دو نفری هجوم آوردن سمتم. کوله رو چسبیدم و خم شدم روش. ولی مشت و لگدها تعادلم رو بهم میزد، و هر آن ممکن بود دست راستم دستبند بخوره. سرمو آوردم بالا و دو تا حلقهٔ دستبندی رو که بالای سرم بازشده منتظر مچهام بود، قاپیدم.
🔸دیگه نمیتونستن کاری بکنن؛ حتی اگه دستبند از یکی از دستهام رها میشد، اون یکی دست میتونست دستبند رو پس بکشه. تمام مدت جیغ میزدم:
حکم رو نشون بدین! حکم!
🔸ازسمت راست لگد میخوردم و از جلو با مشت میزدن تو سرم و موهامو میکشیدن. شال هم افتاده بود طبیعتا. حتی نمیتونستم جلوی ضربهها رو بگیرم. با جفت دستهام دستبند رو چسبیده بودم. اونهام دستبند رو میکشیدن و تیزی دندههای حلقهٔ دستبند فرو میرفت تو گوشت دست...
👈 متن کامل
✅@Kaleme
t.me
روایت آدم ربایی ۲۱ بهمن
چکیده :ازسمت راست لگد میخوردم و از جلو با مشت میزدن تو سرم و موهامو میکشیدن. شال هم افتاده بود طبیعتا. حتی نمیتونستم جلوی ضربهها رو بگیرم. با جفت دستهام دستبند رو چسبیده بودم. اونهام دستبند رو میکشیدن و تیزی دندههای حلقهٔ دستبند فرو میرفت تو گوشت…
Forwarded from کمیته پیگیری وضعیت بازداشتشدگان
#بهاره_هدایت، زندانی سیاسی که از پنج روز پیش در زندان اوین دست به اعتصاب غذا زده، با کاهش وزن، بیحالی و کاهش قند خون مواجه شده است. به گفته خانواده بهاره هدایت که دیروز در جریان ملاقاتهای هفتگی بند سیاسی زنان، او را ملاقات کردند، بهاره طی پنج روز گذشته، پنج کیلو کاهش وزن داشته است و به دلیل ضعف و بیحالی زودتر به ملاقاتش خاتمه داده و به بند بازگشته است.
🔹️بهاره هدایت روز پنجشنبه با انتشار نامهای اعلام کرد که در اعتراض به کشته شدن جواد روحی در زندان و همچنین با خواست آزادی نیلوفر حامدی و الهه محمدی به عنوان نمادهای جنبش زن، زندگی، آزادی و برای حفاظت از وجدان که به گفته او « اندوخته اخلاقی ماست که خودمان و نسبتمان با جهان را داوری میکند» دست به اعتصاب غذا زد.
🔹️بهاره هدایت در مهرماه ۱۴۰۱ و در میانه اعتراضات سراسری دستگیر شد و پس از یکماه نگهداری در بند ۲۰۹ زندان اوین به بند سیاسی زنان در این زندان منتقل شد.
او پیشتر به دلیل شرکت در تجمع اعتراضی نسبت به شلیک به هواپیمای اکراینی به ۴ سال زندان قطعی محکوم شده بود.
🔹️بهاره هدایت در سال ۸۸ و در جریان اعتراضات جنبش سبز نیز به ده سال حبس تعزیری محکوم شد و پس از ۷ سال، در سال ۹۵ از زندان اوین آزاد شد.
🆔@Followupiran
🔹️بهاره هدایت روز پنجشنبه با انتشار نامهای اعلام کرد که در اعتراض به کشته شدن جواد روحی در زندان و همچنین با خواست آزادی نیلوفر حامدی و الهه محمدی به عنوان نمادهای جنبش زن، زندگی، آزادی و برای حفاظت از وجدان که به گفته او « اندوخته اخلاقی ماست که خودمان و نسبتمان با جهان را داوری میکند» دست به اعتصاب غذا زد.
🔹️بهاره هدایت در مهرماه ۱۴۰۱ و در میانه اعتراضات سراسری دستگیر شد و پس از یکماه نگهداری در بند ۲۰۹ زندان اوین به بند سیاسی زنان در این زندان منتقل شد.
او پیشتر به دلیل شرکت در تجمع اعتراضی نسبت به شلیک به هواپیمای اکراینی به ۴ سال زندان قطعی محکوم شده بود.
🔹️بهاره هدایت در سال ۸۸ و در جریان اعتراضات جنبش سبز نیز به ده سال حبس تعزیری محکوم شد و پس از ۷ سال، در سال ۹۵ از زندان اوین آزاد شد.
🆔@Followupiran