#معرفی_کتاب
«#در_باب_اعتماد_به_نفس» مقالهای موجز از مجموعهٔ مدرسهٔ زندگی به قلم #آلن_دوباتن، نویسنده و فیلسوف سوئیسی-انگلیسی ست.
.
برخلاف بیشتر نظراتی که دربارهٔ این کتابچه خواندم، اتفاقا کوتاه بودنش برای من مفید واقع شد.
دوباتن در این مقاله، سرفصلهای مهم و علل کاهش اعتماد به نفس را برمیشمرد.
.
اعتماد به نفس، نه موهبت و استعدادی ذاتی که یک مهارت است.
مهارتی که اگر آن را به طور مداوم تمرین نکنیم و با «فروتنی خودپسندانه!» جایگزینش کنیم، به اندازهٔ خودشیفتگی افسارگسیخته و گستاخی، مشکلآفرین میشود.
(حتی آنگاه که فکر میکنید در یک فرد کمترین اثری از خودپسندی وجود ندارد،
خودپسندی را در شکلی بسیار نامحسوس در او کشف میکنید:خودپسندی در فروتنی!
از کتاب «#تونل» - #ارنستو_ساباتو)
ما به اعتماد به نفس نیازمندیم برای انجام کارهای خوب، ضروری و کارهایی که همیشه دوستشان داشتهایم اما ترس از شکست، مانع دست یازیدن به آنها شده است.😁
ما باید اعتماد به نفس را تمرین کنیم برای دادخواهی، برای پایان دادن به روابطی که دیگر کار نمیکند، گفتن «دوستت دارم»هایی که هرگز نگفتهایم، برای این که عقدههایمان کور نشود، خرده دلخوریها به کینهٔ شتری و سکوتهای ممتد به خشم اژدها تبدیل نشود.
.
#پریسا_فوجی
میتوانید در صفحۀ اینستاگرام من، برشهایی دقیق از این کتاب را در پست مربوط به آن بخوانید🌹
👇👇
parisafouji.com/post/15
«#در_باب_اعتماد_به_نفس» مقالهای موجز از مجموعهٔ مدرسهٔ زندگی به قلم #آلن_دوباتن، نویسنده و فیلسوف سوئیسی-انگلیسی ست.
.
برخلاف بیشتر نظراتی که دربارهٔ این کتابچه خواندم، اتفاقا کوتاه بودنش برای من مفید واقع شد.
دوباتن در این مقاله، سرفصلهای مهم و علل کاهش اعتماد به نفس را برمیشمرد.
.
اعتماد به نفس، نه موهبت و استعدادی ذاتی که یک مهارت است.
مهارتی که اگر آن را به طور مداوم تمرین نکنیم و با «فروتنی خودپسندانه!» جایگزینش کنیم، به اندازهٔ خودشیفتگی افسارگسیخته و گستاخی، مشکلآفرین میشود.
(حتی آنگاه که فکر میکنید در یک فرد کمترین اثری از خودپسندی وجود ندارد،
خودپسندی را در شکلی بسیار نامحسوس در او کشف میکنید:خودپسندی در فروتنی!
از کتاب «#تونل» - #ارنستو_ساباتو)
ما به اعتماد به نفس نیازمندیم برای انجام کارهای خوب، ضروری و کارهایی که همیشه دوستشان داشتهایم اما ترس از شکست، مانع دست یازیدن به آنها شده است.😁
ما باید اعتماد به نفس را تمرین کنیم برای دادخواهی، برای پایان دادن به روابطی که دیگر کار نمیکند، گفتن «دوستت دارم»هایی که هرگز نگفتهایم، برای این که عقدههایمان کور نشود، خرده دلخوریها به کینهٔ شتری و سکوتهای ممتد به خشم اژدها تبدیل نشود.
.
#پریسا_فوجی
میتوانید در صفحۀ اینستاگرام من، برشهایی دقیق از این کتاب را در پست مربوط به آن بخوانید🌹
👇👇
parisafouji.com/post/15
Parisafouji
«در باب اعتماد به نفس»
«در باب اعتماد به نفس» - برای دل خودم و برای ادبیات
#معرفی_کتاب
مجموعهٔ نامههای عاشقانهٔ #احمد_شاملو به #آیدا_سرکیسیان
در مقایسه با «#خطاب_به_عشق»،
«#مثل_خون_در_رگهای_من» یک چیز محسوسی کم داشت و آن نامههای آیدا بود.
آیدا را فقط در آینهٔ نامههای احمد میتوان دید
نه به عنوان یک شخصیت مستقل با افکار و احساس مختص به خودش.
من با خطاب به عشق خیلی خیلی بیشتر همذات پنداری (حال) کردم😁
یک دلیلش همین بود که در جریان گفتگویی قرار گرفتم
که طی آن جنبههایی از شخصیت هردونفر را شناختم.
❌
به نظر من صرفا برای سرگرمی و خواندن یک عاشقانه، این کتاب را نخوانید!
یعنی هیچ کتاب عاشقانهٔ دیگری هم نخوانید!
برشهای احساسی از هزاران کتاب و شعر را در نت میشود پیدا کرد.
❌وقتی سراغ کتاب عاشقانه بروید که بخواهید بشناسید! خودتان را، دیگری را.
.
از کل کتاب، این پاراگراف چشمم را گرفت:
💌چرا احمد برای آیدا نامه مینوشت؟
«بگذار قبلا برایت بگویم که من، با نوشتن این نامهها، کوششم متوجه این نکته است که وسیلهای برای بهتر شناختن یکدیگر به دست داده باشم زیرا متأسفانه نمیتوانیم ساعات زیادی را در کنار یکدیگر بگذرانیم و جای نهایت تأسف است که ساعات کوتاه دیدارمان هم فقط به دوچیز صرف میشود:
کوشش من برای به حرف آوردن تو و اصرار تو و پافشاری تو و سعی تو برای این که ساکت بمانی و چیزی نگویی!»
#پریسا_فوجی
تیرماه۱۳۹۹
http://parisafouji.com/post/18
مجموعهٔ نامههای عاشقانهٔ #احمد_شاملو به #آیدا_سرکیسیان
در مقایسه با «#خطاب_به_عشق»،
«#مثل_خون_در_رگهای_من» یک چیز محسوسی کم داشت و آن نامههای آیدا بود.
آیدا را فقط در آینهٔ نامههای احمد میتوان دید
نه به عنوان یک شخصیت مستقل با افکار و احساس مختص به خودش.
من با خطاب به عشق خیلی خیلی بیشتر همذات پنداری (حال) کردم😁
یک دلیلش همین بود که در جریان گفتگویی قرار گرفتم
که طی آن جنبههایی از شخصیت هردونفر را شناختم.
❌
به نظر من صرفا برای سرگرمی و خواندن یک عاشقانه، این کتاب را نخوانید!
یعنی هیچ کتاب عاشقانهٔ دیگری هم نخوانید!
برشهای احساسی از هزاران کتاب و شعر را در نت میشود پیدا کرد.
❌وقتی سراغ کتاب عاشقانه بروید که بخواهید بشناسید! خودتان را، دیگری را.
.
از کل کتاب، این پاراگراف چشمم را گرفت:
💌چرا احمد برای آیدا نامه مینوشت؟
«بگذار قبلا برایت بگویم که من، با نوشتن این نامهها، کوششم متوجه این نکته است که وسیلهای برای بهتر شناختن یکدیگر به دست داده باشم زیرا متأسفانه نمیتوانیم ساعات زیادی را در کنار یکدیگر بگذرانیم و جای نهایت تأسف است که ساعات کوتاه دیدارمان هم فقط به دوچیز صرف میشود:
کوشش من برای به حرف آوردن تو و اصرار تو و پافشاری تو و سعی تو برای این که ساکت بمانی و چیزی نگویی!»
#پریسا_فوجی
تیرماه۱۳۹۹
http://parisafouji.com/post/18
Parisafouji
مثل خون در رگهای من
مثل خون در رگهای من - برای دل خودم و برای ادبیات
Audio
صحبت در باب چند تشخیص در اولین ویزیت روانپزشکی، تفاوت هذیان و توهم، #معرفی_کتاب #خاطرات_تأملات_رویاها #یونگ ، #پادکست یونگنگار، #معرفی_فیلم در جستجوی خوشبختی و #انیمه #شاهزاده_مونونوکه
#زن_زندگی_آزادی
@ghrmzejiiigh
#زن_زندگی_آزادی
@ghrmzejiiigh
💭✒
#معرفی_کتاب
#جنایت_و_مکافات (قسمت سوم)
.
«گاهی میان اشخاص کاملا ناشناس برخوردهایی روی میدهد که پیش از آن که کلمهای بگویند در همان نظر اول احساس کشش به سوی هم میکنند.راسکلنیکف بعدا بارها این اثر اولیه را به یاد میآورد و آن را به نوعی الهام یا احساس درونی نسبت میدهد.»
او پیش از ارتکاب جرم در کافهای دودزده با مردی میخواره آشنا میشود که از جبر فقر و فداکاری دختر بزرگش مینالد.دختری که هرشب برای سیر کردن شکم خواهر و برادر کوچکترش، تنش را میفروشد.
دستهای راسکلنیکف هنوز به خون آلوده نشده بود که «سونیا» دستهای او را گرفت.
شبی پس از واقعه، رودیا به دامان ناپاک اینزن میافتد، به مظهر تمام رنجهای بشری بوسه میزند و به گناه خویش در برابر گناهکاری دیگر اعتراف میکند.
سونیا معتقد است که باید عواقب را هرچه که باشد، پذیرفت اما هرگز نخواهد گذاشت رودیا به تنهایی زیر این بار کمر خم کند.او تا سیبری و اردوگاه کار اجباری همراه راسکلنیکف میرود.
به مرور این زن بدکاره جایگاهی همپای مریم مجدلیه میان زندانیان و جانیان اردوگاه پیدا میکند.
تا روزی که چادرهای کوچنشینان از دور نظر رودیا را به خود جلب کرد.گویی در آنجا زمان متوقف شده و هنوز عصر ابراهیم و چوپانان بود.
ناگهان سونیا پیدایش شد و با تردید دستش را به سوی رودیا دراز کرد.برای اولینبار دستانشان از هم جدا نشد.چه پیش آمد خود راسکلنیکف هم نمیداند.
او که پیش از این گمان میکرد پیامبران به نام عدالت! لزوما باید خون بریزند و نخبگانی همچون ناپلئون حتما از حدود و قوانین اجتماعی پا را فراتر میگذارند؛ ناگهان از جا برخاست.به پای سونیا افتاد و با اشکهایش، غبار خستگی را از آنها شست.
سونیا، پیامبری بود که در کشیدن بار مکافات همراه گناهکاری چون خودش شد و هنوز هم به ببخش و رستگاری امید داشت.
#پریسا_فوجی
ادامه دارد
https://www.instagram.com/p/CerMGipqrbXQV9G7D5xf-9I0wvQPcEKtakNi600/?igshid=MDJmNzVkMjY=
#معرفی_کتاب
#جنایت_و_مکافات (قسمت سوم)
.
«گاهی میان اشخاص کاملا ناشناس برخوردهایی روی میدهد که پیش از آن که کلمهای بگویند در همان نظر اول احساس کشش به سوی هم میکنند.راسکلنیکف بعدا بارها این اثر اولیه را به یاد میآورد و آن را به نوعی الهام یا احساس درونی نسبت میدهد.»
او پیش از ارتکاب جرم در کافهای دودزده با مردی میخواره آشنا میشود که از جبر فقر و فداکاری دختر بزرگش مینالد.دختری که هرشب برای سیر کردن شکم خواهر و برادر کوچکترش، تنش را میفروشد.
دستهای راسکلنیکف هنوز به خون آلوده نشده بود که «سونیا» دستهای او را گرفت.
شبی پس از واقعه، رودیا به دامان ناپاک اینزن میافتد، به مظهر تمام رنجهای بشری بوسه میزند و به گناه خویش در برابر گناهکاری دیگر اعتراف میکند.
سونیا معتقد است که باید عواقب را هرچه که باشد، پذیرفت اما هرگز نخواهد گذاشت رودیا به تنهایی زیر این بار کمر خم کند.او تا سیبری و اردوگاه کار اجباری همراه راسکلنیکف میرود.
به مرور این زن بدکاره جایگاهی همپای مریم مجدلیه میان زندانیان و جانیان اردوگاه پیدا میکند.
تا روزی که چادرهای کوچنشینان از دور نظر رودیا را به خود جلب کرد.گویی در آنجا زمان متوقف شده و هنوز عصر ابراهیم و چوپانان بود.
ناگهان سونیا پیدایش شد و با تردید دستش را به سوی رودیا دراز کرد.برای اولینبار دستانشان از هم جدا نشد.چه پیش آمد خود راسکلنیکف هم نمیداند.
او که پیش از این گمان میکرد پیامبران به نام عدالت! لزوما باید خون بریزند و نخبگانی همچون ناپلئون حتما از حدود و قوانین اجتماعی پا را فراتر میگذارند؛ ناگهان از جا برخاست.به پای سونیا افتاد و با اشکهایش، غبار خستگی را از آنها شست.
سونیا، پیامبری بود که در کشیدن بار مکافات همراه گناهکاری چون خودش شد و هنوز هم به ببخش و رستگاری امید داشت.
#پریسا_فوجی
ادامه دارد
https://www.instagram.com/p/CerMGipqrbXQV9G7D5xf-9I0wvQPcEKtakNi600/?igshid=MDJmNzVkMjY=
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
Instagram
Forwarded from Dr. Parisa Fouji
✒ #معرفی_کتاب #سقوط #آلبر_کامو
.
این کتاب را وقتی شروع کردم که یک نفر برای همیشه از چشمم افتاد(سقوط کرد).
با خواندن هرجملهٔ آن لذت بردم و خیلی خندیدم! :)چون شناختن آدمهای خاکستری آنهم با قلم کامو، دلایل مرا برای کنار گذاشتنشان محکمتر میکند و هم به من تلنگر میزند که خودم جزء این گروه نباشم.
.
«ژان بابتیست کلمانس» وکیل مدافعی ست سرشناس و به غایت غره و خودشیفته.او معتقد است نه تنها در حرفهاش که در جزئیات روزمره هم تک و تنها ست و بهتر از دیگران عمل میکند.برای مثال جلوتر از همه به نابینایی برای عبور از خیابان کمک میکند با وجود این در دلش به نابینایان ناسزا میگوید.هرجا نشانی از پایمال شدن حق کسی میبیند، به ویژه زنان، یک لحظه هم برای دفاع از حقوق آنها تردید نمیکند.شاید او وکیل مدافع خودش باشد! از تمام کارهایی که کرده، از خودش در برابر زنانی که احساسشان را به بازی گرفته است، دفاع میکند تا در نهایت همهچیز و همهکس خودشیفتگی افسارگسیختهٔ او را ارضا کنند.کسانی دیدهام که در حق ناحق کردن استادند اما برای سرپوش گذاشتن بر اعمالشان از پشت همان گروه درمیآیند!کسی که از شکستن حریم اشخاص و تجاوز و تعرض ابایی ندارد، دیدهام که با چه هیاهویی سنگ آزاردیدگان را به سینهاش میزند.
ژان بابتیست هم چنین است.در نیمهٔ اول کتاب شرح اخلاق حسنهٔ او را میخوانیم.با طریقهٔ تبرئهٔ خودش از رها کردن زنانی که تنها برای چند دقیقه لذت، دلشان را به چه خفتی به دست میآورد، آشنا میشویم.
اما نیمهٔ دوم کتاب با اتفاقی آغاز میشود.با افتادن حجمی، حضوری، بودنی در «آب»!
ژان خودشیفته که متوجه حضور آدمها نیست و بودنشان ذرهای برایش اهمیت ندارد، ژانی که تنها خودش را در آینه میبیند و بس! ناگهان انگار او هم از بلندی میافتد.از بهشتی کذایی که برای خودش ساخته بود، به برزخ خندهای جنونآمیز هبوط میکند.صدایی که همچون ناقوس کلیسا سالها در گوشش زنگ میزند و نمیتواند با پشیمانیاش آن را ساکت کند.چون خیلی دیر است.خیلی دیر.
در نیمهٔ دوم داستان، او وکیل توبهکار میشود.میپرسی قاضی توبهدهنده چهکار میکند؟ همان کاری که وجدان با انسان میکند: مدام اعمال گذشته و «شیرجههای نزده» را یادآور میشود تا حس پشیمانی به او دست دهد و در صدد جبران برآید.البته اگر وجدانی درکار باشد.
بیشتر اوقات هم بازگشتن و جبران گذشته، امکانناپذیر است.ژان آرزو میکند که ای کاش آندختر خودش را دوباره در «آب» بیاندازد تا بلکه بخت به ژان رو کند و اینبار هردویشان را نجات دهد.
آیا فرصت دوباره برایت کافی نبود؟
گمان میکنی بار سومی(هزارمی) هم در کار خواهد بود؟!
آیا خاطره اولین و آخرین بوسه برای تو دردآورتر است یا حسرت "بوسههای نزده"؟!
آیا هرگز حسرت شیرجه نزدهات را خواهی خورد؟!
یا صدای من هم در تلاطم رودخانه احساسم، محو خواهد شد؟!
"همیشه خیلی دیر خواهد بود، خیلی دیر. خوشبختانه!"
نویسنده: #پریسا_فوجی
هفدهم اسفندماه ۱۳۹۹
@barayeadab
https://t.me/+GUDI6rX8oUFhZGQ0
https://www.instagram.com/p/CMSWMWpBdAh/?igsh=MTJlbWxja2lkaHUyZQ==
.
این کتاب را وقتی شروع کردم که یک نفر برای همیشه از چشمم افتاد(سقوط کرد).
با خواندن هرجملهٔ آن لذت بردم و خیلی خندیدم! :)چون شناختن آدمهای خاکستری آنهم با قلم کامو، دلایل مرا برای کنار گذاشتنشان محکمتر میکند و هم به من تلنگر میزند که خودم جزء این گروه نباشم.
.
«ژان بابتیست کلمانس» وکیل مدافعی ست سرشناس و به غایت غره و خودشیفته.او معتقد است نه تنها در حرفهاش که در جزئیات روزمره هم تک و تنها ست و بهتر از دیگران عمل میکند.برای مثال جلوتر از همه به نابینایی برای عبور از خیابان کمک میکند با وجود این در دلش به نابینایان ناسزا میگوید.هرجا نشانی از پایمال شدن حق کسی میبیند، به ویژه زنان، یک لحظه هم برای دفاع از حقوق آنها تردید نمیکند.شاید او وکیل مدافع خودش باشد! از تمام کارهایی که کرده، از خودش در برابر زنانی که احساسشان را به بازی گرفته است، دفاع میکند تا در نهایت همهچیز و همهکس خودشیفتگی افسارگسیختهٔ او را ارضا کنند.کسانی دیدهام که در حق ناحق کردن استادند اما برای سرپوش گذاشتن بر اعمالشان از پشت همان گروه درمیآیند!کسی که از شکستن حریم اشخاص و تجاوز و تعرض ابایی ندارد، دیدهام که با چه هیاهویی سنگ آزاردیدگان را به سینهاش میزند.
ژان بابتیست هم چنین است.در نیمهٔ اول کتاب شرح اخلاق حسنهٔ او را میخوانیم.با طریقهٔ تبرئهٔ خودش از رها کردن زنانی که تنها برای چند دقیقه لذت، دلشان را به چه خفتی به دست میآورد، آشنا میشویم.
اما نیمهٔ دوم کتاب با اتفاقی آغاز میشود.با افتادن حجمی، حضوری، بودنی در «آب»!
ژان خودشیفته که متوجه حضور آدمها نیست و بودنشان ذرهای برایش اهمیت ندارد، ژانی که تنها خودش را در آینه میبیند و بس! ناگهان انگار او هم از بلندی میافتد.از بهشتی کذایی که برای خودش ساخته بود، به برزخ خندهای جنونآمیز هبوط میکند.صدایی که همچون ناقوس کلیسا سالها در گوشش زنگ میزند و نمیتواند با پشیمانیاش آن را ساکت کند.چون خیلی دیر است.خیلی دیر.
در نیمهٔ دوم داستان، او وکیل توبهکار میشود.میپرسی قاضی توبهدهنده چهکار میکند؟ همان کاری که وجدان با انسان میکند: مدام اعمال گذشته و «شیرجههای نزده» را یادآور میشود تا حس پشیمانی به او دست دهد و در صدد جبران برآید.البته اگر وجدانی درکار باشد.
بیشتر اوقات هم بازگشتن و جبران گذشته، امکانناپذیر است.ژان آرزو میکند که ای کاش آندختر خودش را دوباره در «آب» بیاندازد تا بلکه بخت به ژان رو کند و اینبار هردویشان را نجات دهد.
آیا فرصت دوباره برایت کافی نبود؟
گمان میکنی بار سومی(هزارمی) هم در کار خواهد بود؟!
آیا خاطره اولین و آخرین بوسه برای تو دردآورتر است یا حسرت "بوسههای نزده"؟!
آیا هرگز حسرت شیرجه نزدهات را خواهی خورد؟!
یا صدای من هم در تلاطم رودخانه احساسم، محو خواهد شد؟!
"همیشه خیلی دیر خواهد بود، خیلی دیر. خوشبختانه!"
نویسنده: #پریسا_فوجی
هفدهم اسفندماه ۱۳۹۹
@barayeadab
https://t.me/+GUDI6rX8oUFhZGQ0
https://www.instagram.com/p/CMSWMWpBdAh/?igsh=MTJlbWxja2lkaHUyZQ==
ghrmzejiiigh🫀
✒ #معرفی_کتاب #سقوط #آلبر_کامو . این کتاب را وقتی شروع کردم که یک نفر برای همیشه از چشمم افتاد(سقوط کرد). با خواندن هرجملهٔ آن لذت بردم و خیلی خندیدم! :)چون شناختن آدمهای خاکستری آنهم با قلم کامو، دلایل مرا برای کنار گذاشتنشان محکمتر میکند و هم به من تلنگر…
کتاب"سقوط" کامو را برای دومین بار دست گرفتم.نیلو هم کتاب را روی میزم دیده بود و او که معتقد است حوصلهاش نمیگذارد کتابی بخواند، سقوط را روزهایی که من کشیک بودم، شروع کرده بود!
(به قول بشری که امروز در اورژانس باهم درباره علایق و ارزشهایمان گفتگو میکردیم و تأثیرگذاری ارزش مشترکمان بود:همیشه دوست داشتم تاثیرگذار باشم.)
مدتی این بین به خواندن کتابهای دیگر گذشت: #هزاران_خورشید_تابان و #مادمازل_شنل (برای دومین بار! با دیدن سریال #the_new_look )
خوشحالم که در کشیک طاقتفرسای روز شنبه دوباره سقوط را شروع کردم و اینبار به هیچ وجه عذاب وجدان امتحان نگرفتم.
امروز که بازهم کشیکم و کتاب را ادامه دادم فهمیدم چه اندازه با بالارفتن سن و تجربه و دانش البته نگرشت و توجهات به جزئیات تغییر میکند!!!
بار اول که میخواندم اصلا نمیتوانستم متوجه بشوم که کامو دارد از زبان یک اسکیزوفرن سخن میگوید! و جملات با ظرافت قلم کامو دارند این حقیقت را فریاد میزنند!
داستان راجع به یک وکیل خودشیفته و اسکیزوفرن است که هذیان "خودبزرگ بینی" دارد.فکر میکند خدا ست و رو دست ندارد.
#پریسا_فوجی
#معرفی_کتاب
#ادامه_دارد
@ghrmzejiiigh
(به قول بشری که امروز در اورژانس باهم درباره علایق و ارزشهایمان گفتگو میکردیم و تأثیرگذاری ارزش مشترکمان بود:همیشه دوست داشتم تاثیرگذار باشم.)
مدتی این بین به خواندن کتابهای دیگر گذشت: #هزاران_خورشید_تابان و #مادمازل_شنل (برای دومین بار! با دیدن سریال #the_new_look )
خوشحالم که در کشیک طاقتفرسای روز شنبه دوباره سقوط را شروع کردم و اینبار به هیچ وجه عذاب وجدان امتحان نگرفتم.
امروز که بازهم کشیکم و کتاب را ادامه دادم فهمیدم چه اندازه با بالارفتن سن و تجربه و دانش البته نگرشت و توجهات به جزئیات تغییر میکند!!!
بار اول که میخواندم اصلا نمیتوانستم متوجه بشوم که کامو دارد از زبان یک اسکیزوفرن سخن میگوید! و جملات با ظرافت قلم کامو دارند این حقیقت را فریاد میزنند!
داستان راجع به یک وکیل خودشیفته و اسکیزوفرن است که هذیان "خودبزرگ بینی" دارد.فکر میکند خدا ست و رو دست ندارد.
#پریسا_فوجی
#معرفی_کتاب
#ادامه_دارد
@ghrmzejiiigh