Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
تعجبی ندارد اگر اکنون متنی را که یکسال پیش با اطمینان به صحت احساس و حرفهایم نوشتهام، میخوانم و هیچ نقطهٔ اشتراک عقلانی(نه احساسی!) میان خود و نویسندهٔ آن نمیبینم.
اکنون از هر زمانی پیشتر آگاهترم! و متحیرم که چگونه عقاید انسان به مرور اینقدر میتواند تغییر کند! البته به شرط آن که بخواهد! من خواستم و میخواهم آگاهی و عشق بیقید را و هرچه میبالم تشنهتر میشوم چونان جوانهای که تا نتواند ستارهای را از آسمان بچیند، حریص باران است و از آن پس حریص ستاره!
آن من دیروز، قربانی من امروز شد و تیغ ابراهیمم تیزتر!
#پریسا_فوجی
@ghrmzejiiigh
اکنون از هر زمانی پیشتر آگاهترم! و متحیرم که چگونه عقاید انسان به مرور اینقدر میتواند تغییر کند! البته به شرط آن که بخواهد! من خواستم و میخواهم آگاهی و عشق بیقید را و هرچه میبالم تشنهتر میشوم چونان جوانهای که تا نتواند ستارهای را از آسمان بچیند، حریص باران است و از آن پس حریص ستاره!
آن من دیروز، قربانی من امروز شد و تیغ ابراهیمم تیزتر!
#پریسا_فوجی
@ghrmzejiiigh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
همین الان تماشای این قسمت از #سریال #در_انتهای_شب را به پایان رساندم و اغراق نیست اگر بگویم اولین سریال ایرانی ست که این حجم از مسائل زنان، روان و جامعه سنتی ایران را به تصویر میکشد.
من به احترام آفرینش این صحنه میایستم.👌
انتخاب پارسا پیروزفر برای بازی نقش بهنام شاید انتخابی ناخودآگاه بوده باشد اما انگار تمام دیالوگهایی که رو در رویش گفته میشود، حرفهای بُرندهای ست که روزی گلوی بهارهها را خراشیدهاند.
این صحنهای از خلوت یک #نارسیسیت تنها ست
که بسیار مرا یاد تو میاندازد.
پارسا پیروزفر حتی نامش مرا یاد تو میاندازد.
Joker 🤡
تویی که اگر تنهاییات را از نزدیک لمس نمیکردم
هیچگاه با دیدن این صحنه دلم برای بهنام نمیسوخت.
#پریسا_فوجی
@ghrmzejiiigh
من به احترام آفرینش این صحنه میایستم.👌
انتخاب پارسا پیروزفر برای بازی نقش بهنام شاید انتخابی ناخودآگاه بوده باشد اما انگار تمام دیالوگهایی که رو در رویش گفته میشود، حرفهای بُرندهای ست که روزی گلوی بهارهها را خراشیدهاند.
این صحنهای از خلوت یک #نارسیسیت تنها ست
که بسیار مرا یاد تو میاندازد.
پارسا پیروزفر حتی نامش مرا یاد تو میاندازد.
Joker 🤡
تویی که اگر تنهاییات را از نزدیک لمس نمیکردم
هیچگاه با دیدن این صحنه دلم برای بهنام نمیسوخت.
#پریسا_فوجی
@ghrmzejiiigh
"عروسک"
گمان میکنم آدمیزاد تنها تا آستانه نوجوانی برای پدر و مادر همچون یک اثر هنریِ جالب و شگفتانگیز و یادآور عروسکهای زمان کودکی است و
ازینرو چندینبار احتمال آن میرود که برای تکرار حس خوش خلقت در دام اشتباه قبلیشان بیافتند.
با این تفاوت که این عروسک هوشمند نیازهایی دارد که باید برطرف بشود.
تا یک نوزاد بخواهد ببالد و بتواند روی پای خودش بایستد، جگر پدر و مادر خون شدهاست.
اما همانطور که ما در درون، خود را هنوز هم کودکی احساس میکنیم هفت هشت ساله که از هر فکر و دغدغهای رها بودیم، شاید آندو هم هنوز ما را همچون آن نوزادی ببینند که روزی برای اولینبار در آغوشش گرفتند.
#پریسا_فوجی
بخش اطفال نوزادان
بیمارستان امیرالمؤمنین زاهدان
۱۴۰۳/۰۴/۱۰
گمان میکنم آدمیزاد تنها تا آستانه نوجوانی برای پدر و مادر همچون یک اثر هنریِ جالب و شگفتانگیز و یادآور عروسکهای زمان کودکی است و
ازینرو چندینبار احتمال آن میرود که برای تکرار حس خوش خلقت در دام اشتباه قبلیشان بیافتند.
با این تفاوت که این عروسک هوشمند نیازهایی دارد که باید برطرف بشود.
تا یک نوزاد بخواهد ببالد و بتواند روی پای خودش بایستد، جگر پدر و مادر خون شدهاست.
اما همانطور که ما در درون، خود را هنوز هم کودکی احساس میکنیم هفت هشت ساله که از هر فکر و دغدغهای رها بودیم، شاید آندو هم هنوز ما را همچون آن نوزادی ببینند که روزی برای اولینبار در آغوشش گرفتند.
#پریسا_فوجی
بخش اطفال نوزادان
بیمارستان امیرالمؤمنین زاهدان
۱۴۰۳/۰۴/۱۰
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
+تو قلب نداری!
آدمآهنی: نه، ندارم.هیچوقت هم نداشتم.مگه نمیدونستی؟!
+چرا میدونستم ولی میخواستم قلبمو فقط به تو بدم.
آدمآهنی: حالا که دادی دیگه چی ازم میخوای؟!
+میخواستم که توو دستات نگهش داری ولی تو انداختیش روی زمین!
آدمآهنی: چون هیچکس تاحالا قلبشو بهم نداده نمیدونم چه جوری نگهش دارم.
#پریسا_فوجی
@ghrmzejiiigh
آدمآهنی: نه، ندارم.هیچوقت هم نداشتم.مگه نمیدونستی؟!
+چرا میدونستم ولی میخواستم قلبمو فقط به تو بدم.
آدمآهنی: حالا که دادی دیگه چی ازم میخوای؟!
+میخواستم که توو دستات نگهش داری ولی تو انداختیش روی زمین!
آدمآهنی: چون هیچکس تاحالا قلبشو بهم نداده نمیدونم چه جوری نگهش دارم.
#پریسا_فوجی
@ghrmzejiiigh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
امروز اما لابهلای ویزیت بیماران، دزدکی به یادداشتهای #شاهین_کلانتری عزیز سر میزدم و "از نوشتن" میخواندم.
تنها سایتی که در قطعی اینترنت هم بالا میآید! همانطور که در خاموشی اینترنت سال ۱۳۹۸!
احساس کردم دوباره نه، ده سالهام.آنروزها که تازه از وجود "وبلاگ" باخبر شده بودم.پشت کامپیوترم مینشستم و ساعتها در دنیای وبلاگ شخصیام گم میشدم.
این یکی از عادتهای هیجانانگیزی ست که تا به امروز
در آستانه بیست و شش سالگیام باخود نگاه داشتهام.
#پریسا_فوجی
۱۴۰۳/۰۴/۲۶
تنها سایتی که در قطعی اینترنت هم بالا میآید! همانطور که در خاموشی اینترنت سال ۱۳۹۸!
احساس کردم دوباره نه، ده سالهام.آنروزها که تازه از وجود "وبلاگ" باخبر شده بودم.پشت کامپیوترم مینشستم و ساعتها در دنیای وبلاگ شخصیام گم میشدم.
این یکی از عادتهای هیجانانگیزی ست که تا به امروز
در آستانه بیست و شش سالگیام باخود نگاه داشتهام.
#پریسا_فوجی
۱۴۰۳/۰۴/۲۶
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
ء
تو به من آموختی که عاشقی، انتظار نیست و ثمرهٔ عشق، دو چشم خیره به راه نیست.
ء
تو به من آموختی که لحظههای جاری زندگی را پشت سد احساسی موهوم محبوس نکنم.
ء
تو به تنهاییام نور تاباندی تا ادامهٔ این «جادهٔ بیمقصد» را به تنهایی تاب بیاورم.
ء
تو آینهٔ منی و آینه شکستن خطا ست!
پس هربار شکستهتر از قبل مقابلت ایستادم.
هرچه بیشتر به تو نزدیک شدم، خودم را بهتر شناختم.
برای خاطر بیرحمیات دوستت دارم!
تو بیرحمانه، زیبایی و سادگی مرا آشکار کردی.
ء
تو
فقط با تو میتوانستم اینچنین گل بیاندازم!
فقط با تو میتوانستم شکوفا شوم.
تو مرا شکفتی!
#پریسا_فوجی
@ghrmzejiiigh
تو به من آموختی که عاشقی، انتظار نیست و ثمرهٔ عشق، دو چشم خیره به راه نیست.
ء
تو به من آموختی که لحظههای جاری زندگی را پشت سد احساسی موهوم محبوس نکنم.
ء
تو به تنهاییام نور تاباندی تا ادامهٔ این «جادهٔ بیمقصد» را به تنهایی تاب بیاورم.
ء
تو آینهٔ منی و آینه شکستن خطا ست!
پس هربار شکستهتر از قبل مقابلت ایستادم.
هرچه بیشتر به تو نزدیک شدم، خودم را بهتر شناختم.
برای خاطر بیرحمیات دوستت دارم!
تو بیرحمانه، زیبایی و سادگی مرا آشکار کردی.
ء
تو
فقط با تو میتوانستم اینچنین گل بیاندازم!
فقط با تو میتوانستم شکوفا شوم.
تو مرا شکفتی!
#پریسا_فوجی
@ghrmzejiiigh
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
هنوز نمیتوانم باور کنم که تمام این سالها خواب بودهام.
نمیتوانم روزهایی را که دوستت داشتهام، فراموش کنم.
میان مرگ و زندگی ماندهام.
تو کجای این دو هستی؟
اگر از خواب بیدار شوم، این تو نیستی که دوباره در تنم میدمی؟
میدانم که در مورد تو اشتباه کردهام
اما دوست دارم همچنان اشتباهم را انکار کنم!
فریاد بزنم:«زنده باد اشتباه خوب من!»*
دوست دارم هنوز هم دوستت بدارم
با این که دیگر نمیخواهمت.
#پریسا_فوجی
*: بهرام نورایی
@ghrmzejiiigh
نمیتوانم روزهایی را که دوستت داشتهام، فراموش کنم.
میان مرگ و زندگی ماندهام.
تو کجای این دو هستی؟
اگر از خواب بیدار شوم، این تو نیستی که دوباره در تنم میدمی؟
میدانم که در مورد تو اشتباه کردهام
اما دوست دارم همچنان اشتباهم را انکار کنم!
فریاد بزنم:«زنده باد اشتباه خوب من!»*
دوست دارم هنوز هم دوستت بدارم
با این که دیگر نمیخواهمت.
#پریسا_فوجی
*: بهرام نورایی
@ghrmzejiiigh
آدم پس از مرگ کجا میرود؟
به زیر خروارها خاک
میشود ذرهای از جهان
میشود
خاک
باد
آب
آتش
میشود خاک و باز
از آتش عشقش به زندگی
شقایقی میروید
#پریسا_فوجی #یادداشت_نیمه_شبانه
@ghrmzejiiigh
به زیر خروارها خاک
میشود ذرهای از جهان
میشود
خاک
باد
آب
آتش
میشود خاک و باز
از آتش عشقش به زندگی
شقایقی میروید
#پریسا_فوجی #یادداشت_نیمه_شبانه
@ghrmzejiiigh
✒
وقتی روی این پل راه میروی، مصراع اول این بیت را زیر پایت میخوانی:
«بیتو هرلحظه مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزلهها ست»
(#فاضل_نظری همینجا بگم که اصلا ازش خوشم نمیاد😒)
.
مقصود از این «تو» برای یکنفر معشوقش است برای دیگری پول، کار، اعتبار اجتماعی، مدرک دانشگاهی، زیبایی، تندرستی و...
منظور از «تو» میتواند از آدمی به آدم دیگر متفاوت باشد اما همهٔ آدمها یک «تو»یی دارند که بدون آن ترس بیاید سراغشان.اصلا همین نفس، اگر برود و بازنگردد؟!
.
شهری که روی گسل زلزله است اگر تخریب شود، بنایی اگر بریزد، برای همیشه فروریخته است اما تفاوت آدمی با شهر این است که اگر با خاک هم یکسان شود، میتواند ققنوسوار از میان خاکستر خویش برخیزد و از نو خودش را بسازد.
آدمی با رفتن کسی که دوستش دارد و با از دست دادن هرچیزی که ارزشمند میپندارد، فرومیریزد.گاهی باید هم خراب شد.
باید آن ترس بریزد تا اسکلت تازه را محکمتر بنا کنی.
#پریسا_فوجی
به قول امینم:
But I'mma still be humble When I scream "Fuck you!" 'Cause I'm stronger than I was :) ♥
.
📍Zahedan, Feb 14, 2021
https://www.instagram.com/p/CLw6OIJpRVx/?igsh=MTloemZ1dnBpZmlscg==
قرمز جیییغ 🫀
وقتی روی این پل راه میروی، مصراع اول این بیت را زیر پایت میخوانی:
«بیتو هرلحظه مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزلهها ست»
(#فاضل_نظری همینجا بگم که اصلا ازش خوشم نمیاد😒)
.
مقصود از این «تو» برای یکنفر معشوقش است برای دیگری پول، کار، اعتبار اجتماعی، مدرک دانشگاهی، زیبایی، تندرستی و...
منظور از «تو» میتواند از آدمی به آدم دیگر متفاوت باشد اما همهٔ آدمها یک «تو»یی دارند که بدون آن ترس بیاید سراغشان.اصلا همین نفس، اگر برود و بازنگردد؟!
.
شهری که روی گسل زلزله است اگر تخریب شود، بنایی اگر بریزد، برای همیشه فروریخته است اما تفاوت آدمی با شهر این است که اگر با خاک هم یکسان شود، میتواند ققنوسوار از میان خاکستر خویش برخیزد و از نو خودش را بسازد.
آدمی با رفتن کسی که دوستش دارد و با از دست دادن هرچیزی که ارزشمند میپندارد، فرومیریزد.گاهی باید هم خراب شد.
باید آن ترس بریزد تا اسکلت تازه را محکمتر بنا کنی.
#پریسا_فوجی
به قول امینم:
But I'mma still be humble When I scream "Fuck you!" 'Cause I'm stronger than I was :) ♥
.
📍Zahedan, Feb 14, 2021
https://www.instagram.com/p/CLw6OIJpRVx/?igsh=MTloemZ1dnBpZmlscg==
قرمز جیییغ 🫀
Forwarded from Dr. Parisa Fouji
او به کسی نیاز داشت که همچون سازی خوشآهنگ در دستانش جا بگیرد، یعنی؛ آنقدر کوچک باشد که بتواند در دستانش جا بشود و هم در قلبش آنهنگام که او آرام بدنش را با آرشه احساس مینوازد.آنقدر پر از حرف باشد شبیه قطعهای که تمام احساسش را در آغوش میگیرد.
🎼
مردی که بتواند موسیقی بدنش، اندیشه و بودنش را بنوازد و شکوفا کند نه کسی که تنها به ارضای میل شهوت و شهرتش با بدن او میپردازد و هیچحمایتی هیچگاه از او ندیده است.
میخواهد تمام مردانی که از زندگیاش رفتند، چیزی از او که خواهد آمد، از او که هنرمندی ست یکتا، کم داشته باشند. میخواهد آنیگانه کلید قفل صندوقچه احساسش تنها، آرشه ویولن مردی باشد که عاشق بدن و بودن او ست، عاشق همیشگی همهچیزش.
🎼
برای یکبار هم که شده میخواهد عاشق نوازندهاش باشد، نوازنده احساس و بدنش.
بس است تجربههای همه تکراری!
بس است ترک عشقبازی آن هم زمانی که بیشتر از پیش عاشق و تنباختهای.
او میخواهد زن باشد و زن بودن تجلی روح زنانه ست در کالبدی زنانه.
#پریسا_فوجی
🎻هفتم بهمنماه ۱۴۰۳
@barayeadab
🎼
مردی که بتواند موسیقی بدنش، اندیشه و بودنش را بنوازد و شکوفا کند نه کسی که تنها به ارضای میل شهوت و شهرتش با بدن او میپردازد و هیچحمایتی هیچگاه از او ندیده است.
میخواهد تمام مردانی که از زندگیاش رفتند، چیزی از او که خواهد آمد، از او که هنرمندی ست یکتا، کم داشته باشند. میخواهد آنیگانه کلید قفل صندوقچه احساسش تنها، آرشه ویولن مردی باشد که عاشق بدن و بودن او ست، عاشق همیشگی همهچیزش.
🎼
برای یکبار هم که شده میخواهد عاشق نوازندهاش باشد، نوازنده احساس و بدنش.
بس است تجربههای همه تکراری!
بس است ترک عشقبازی آن هم زمانی که بیشتر از پیش عاشق و تنباختهای.
او میخواهد زن باشد و زن بودن تجلی روح زنانه ست در کالبدی زنانه.
#پریسا_فوجی
🎻هفتم بهمنماه ۱۴۰۳
@barayeadab
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
«برف»، «ردپا» و «شالگردن».اینها کلیدواژههایی هستند که برای من یادآور لحظاتی دردناکند.دردآلود از این جهت که دوست داشتم وقتی آنواژهها را به کار میبرد، به من هم فکر میکرد.مثل خیلی از آهنگها، مکانها و...که فقط غباری از غم با دیدن و شنیدنشان روی دلم مینشیند.مثل اسمش.
«شالگردن» میبافم با این که به طور معمول استفاده نمیکنم.یعنی خیلی خواستنی نیست که بنشینم برای خودم شالگردن ببافم اما میبافم تا دستهایم سرگرم باشند که اگر لحظهای به حال خود رهایشان کنم، میچسبند به رشتهٔ پوسیدهٔ افکار.به زور آدمهایی را در ذهنم میچپانند که خیلی وقت است از قلبم بیرون رفتهاند.مینویسم تا دستهایم سرگرم باشند و همیشه وقتی نقطهٔ پایان را میگذارم آدمها به فکرم هجوم میآورند.
#پریسا_فوجی
قرمز جیییغ 🫀
«شالگردن» میبافم با این که به طور معمول استفاده نمیکنم.یعنی خیلی خواستنی نیست که بنشینم برای خودم شالگردن ببافم اما میبافم تا دستهایم سرگرم باشند که اگر لحظهای به حال خود رهایشان کنم، میچسبند به رشتهٔ پوسیدهٔ افکار.به زور آدمهایی را در ذهنم میچپانند که خیلی وقت است از قلبم بیرون رفتهاند.مینویسم تا دستهایم سرگرم باشند و همیشه وقتی نقطهٔ پایان را میگذارم آدمها به فکرم هجوم میآورند.
#پریسا_فوجی
قرمز جیییغ 🫀
ghrmzejiiigh🫀
واقعا باید بشینم یه فکر اساسی برای زندگی و آیندهم بکنم.این ساعت روز پنجشنبه از کشیک ۳۶ ساعته و بیشتر برگشتم درحالی که نمیتونم روی پام بایستم و باید بین خوابیدن و دوش گرفتن یکی رو انتخاب کنم. بعد اینستاگرام رو باز میکنم استوری میبینم که نوشتن بعد از یه…
پنجشنبه دوهفته پیش بعد از دوروز که از کشیک برگشتم اتاقم دیدم آب خوردن ندارم.گوشیام بخاطر حجم بالای کار کشیک خاموش شده بود.زدم به شارژ و رفتم که از تانکر(سر چشمه!) آب بیاورم که تا پایم را گذاشتم در آسانسور برق رفت و در طبقه سوم گیر افتادم.هرچه به در کوبیدم که مگر کسی صدایم را بشنود، فایدهای نداشت.
از شدت خستگی و دلشکستگی در تاریکی آسانسور که شبیه گور مدرنی بود، زار زدم و بالاخره یکی از بچهها سرایدار زپرتی ساختمان را خبر کرد.
سرایدار قفل در را باز کرد و کرکره آسانسور را کشید، و من تلاشی نکردم که صورت خیس و باد کردهام را پنهان کنم.
با همان حال و از پلهها رفتم و آب آوردم چرا که مجبور بودم مثل خیلی از اتفاقات و مسوولیتهایی که ناچاری به آن تن بدهی.
برگشتم اتاق و بیشتر زار زدم.سرم داشت از درد میترکید.همخانهای ام صدای گریه را شنید و از پشت در پرسید:"حالت خوبه پریسا؟" جواب دادم که :"خوبم و چیزی نیست. ببخشید!"
حمله پنیک یا Panic Attack ، حالتی ست که آنروز ظهر به من دست داده بود.یکآن احساس میکنی که به زودی میمیری.نفسم تنگ شده بود.چهار پاف سالبوتامول اسپری کردم.چشمانم میسوخت و دنیا در برابرم تیره و تار شده بود.
دیدم من هنوز برای مردن آماده نیستم یعنی خود تاریکی و سیاهی بعدش پذیرفتنی اما ترسم از چگونه مردن ست.
یکآن احساس میکنی که به سرت زده و دیوانه شدی که دیگر تاب نمیآوری اما میآوری نه آنروز میمیری نه روزهای پس از آن.
#پریسا_فوجی
قرمز جیییغ🫀
از شدت خستگی و دلشکستگی در تاریکی آسانسور که شبیه گور مدرنی بود، زار زدم و بالاخره یکی از بچهها سرایدار زپرتی ساختمان را خبر کرد.
سرایدار قفل در را باز کرد و کرکره آسانسور را کشید، و من تلاشی نکردم که صورت خیس و باد کردهام را پنهان کنم.
با همان حال و از پلهها رفتم و آب آوردم چرا که مجبور بودم مثل خیلی از اتفاقات و مسوولیتهایی که ناچاری به آن تن بدهی.
برگشتم اتاق و بیشتر زار زدم.سرم داشت از درد میترکید.همخانهای ام صدای گریه را شنید و از پشت در پرسید:"حالت خوبه پریسا؟" جواب دادم که :"خوبم و چیزی نیست. ببخشید!"
حمله پنیک یا Panic Attack ، حالتی ست که آنروز ظهر به من دست داده بود.یکآن احساس میکنی که به زودی میمیری.نفسم تنگ شده بود.چهار پاف سالبوتامول اسپری کردم.چشمانم میسوخت و دنیا در برابرم تیره و تار شده بود.
دیدم من هنوز برای مردن آماده نیستم یعنی خود تاریکی و سیاهی بعدش پذیرفتنی اما ترسم از چگونه مردن ست.
یکآن احساس میکنی که به سرت زده و دیوانه شدی که دیگر تاب نمیآوری اما میآوری نه آنروز میمیری نه روزهای پس از آن.
#پریسا_فوجی
قرمز جیییغ🫀
✒
#پر_پرواز - قسمت سوم (بخش اول)
#کار_عمیق - قسمت دهم
.
اطفال در یک کلام برای من تمرین دوبارهٔ کارعمیق، نظم و برنامهریزی بود.
همچون داخلی، این بخش هم با تو شروع شد و با خوابی از تو تمام! شنیدم به یکی از بچهها گفته بودی چهارتا رشتهٔ مهم که باید حواست به آنها باشد جراحی، اطفال، زنان و اورولوژی ست.میبینی من حرفهای آدمها را از بر میکنم!برای همین هم درخواستت آنروز در راه درمانگاه مدام در سرم تکرار میشود:«باید باهات حرف بزنم.عصر برنامهت چیه؟»
هیچبرنامهای نداشتم و بیدلیل دست رد بر سینهات زدم.حالا من میخواهم با تو حرف بزنم و نمیدانم در کدام کافهٔ عصر میتوانم پیدایت کنم؟!
.
هرچه تاکنون در بخشهای پراکنده و بیبازده شنیده و خوانده بودم؛ همه در اینبخش به قول دکتر کیخسروی:)) «یک کاسه» شد.این اصطلاح در پایان بخش به تکیهکلام همهٔ استادان و شاگردان تبدیل شده بود.
.
از دورهٔ فیزیوپات که هرچند به صورت مجازی اما تمام تابستان درگیر درس و امتحان بودم، به بعد دیگر با تعطیلات تابستانی خداحافظی کردم.
حالا چندسالی میشود که پاییز برایم فصل جذابتری ست.چشم به راهم که «پادشاه فصلها کی از راه میرسد که مرا مبتلا کند و با رنگهای تازه آشنا.»مشتاقم که آنچه در این تابستان آموختهام به زودی به کار بندم.
همچنین اهمیت مرخصی چندروزه را نسبت به سهماه تعطیلی رخوتانگیز درک کردم.چقدر همین چندروز استراحت میتواند روح و جسمت را تازه کند و آمادهٔ سهماه کار و سحرخیزی برای مورنینگهای منظم و به وقت اطفال.
البته ناگفته نماند که اگر دوستی به مهربانی فاطمه پیدا نمیکردم قطعا نمیتوانستم با برنامه هرروز به اتوبوس ساعت ۷:۳۰ صبح برسم تا با دوستم به بیمارستان برویم و باهم به خانه بازگردیم.ممنونم که در این بخش تنهایم نگذاشتی و همراهم بودی.
دیگر با حضور هرروزه مشکلی نداشتم و در برابرش مقاومتی نکردم چون ظهرهنگام که به خانه میرسیدم از خودم راضی بودم که یک کار مهم از لیست کارهای ضروریام را انجام دادهام.
اما قسمت دوم ماجرا برنامههایی بود که حول این بخش برای زندگیام ریختم.
#پریسا_فوجی
ادامه در قسمت بعدی
*شعر «پاییز میرسد» #علیرضا_بدیع رو هم که همه از برین.😌🍁💛
https://www.instagram.com/p/CiN1KZnqPWD/?igsh=dzJ1YjF6Nmpocms2
#پر_پرواز - قسمت سوم (بخش اول)
#کار_عمیق - قسمت دهم
.
اطفال در یک کلام برای من تمرین دوبارهٔ کارعمیق، نظم و برنامهریزی بود.
همچون داخلی، این بخش هم با تو شروع شد و با خوابی از تو تمام! شنیدم به یکی از بچهها گفته بودی چهارتا رشتهٔ مهم که باید حواست به آنها باشد جراحی، اطفال، زنان و اورولوژی ست.میبینی من حرفهای آدمها را از بر میکنم!برای همین هم درخواستت آنروز در راه درمانگاه مدام در سرم تکرار میشود:«باید باهات حرف بزنم.عصر برنامهت چیه؟»
هیچبرنامهای نداشتم و بیدلیل دست رد بر سینهات زدم.حالا من میخواهم با تو حرف بزنم و نمیدانم در کدام کافهٔ عصر میتوانم پیدایت کنم؟!
.
هرچه تاکنون در بخشهای پراکنده و بیبازده شنیده و خوانده بودم؛ همه در اینبخش به قول دکتر کیخسروی:)) «یک کاسه» شد.این اصطلاح در پایان بخش به تکیهکلام همهٔ استادان و شاگردان تبدیل شده بود.
.
از دورهٔ فیزیوپات که هرچند به صورت مجازی اما تمام تابستان درگیر درس و امتحان بودم، به بعد دیگر با تعطیلات تابستانی خداحافظی کردم.
حالا چندسالی میشود که پاییز برایم فصل جذابتری ست.چشم به راهم که «پادشاه فصلها کی از راه میرسد که مرا مبتلا کند و با رنگهای تازه آشنا.»مشتاقم که آنچه در این تابستان آموختهام به زودی به کار بندم.
همچنین اهمیت مرخصی چندروزه را نسبت به سهماه تعطیلی رخوتانگیز درک کردم.چقدر همین چندروز استراحت میتواند روح و جسمت را تازه کند و آمادهٔ سهماه کار و سحرخیزی برای مورنینگهای منظم و به وقت اطفال.
البته ناگفته نماند که اگر دوستی به مهربانی فاطمه پیدا نمیکردم قطعا نمیتوانستم با برنامه هرروز به اتوبوس ساعت ۷:۳۰ صبح برسم تا با دوستم به بیمارستان برویم و باهم به خانه بازگردیم.ممنونم که در این بخش تنهایم نگذاشتی و همراهم بودی.
دیگر با حضور هرروزه مشکلی نداشتم و در برابرش مقاومتی نکردم چون ظهرهنگام که به خانه میرسیدم از خودم راضی بودم که یک کار مهم از لیست کارهای ضروریام را انجام دادهام.
اما قسمت دوم ماجرا برنامههایی بود که حول این بخش برای زندگیام ریختم.
#پریسا_فوجی
ادامه در قسمت بعدی
*شعر «پاییز میرسد» #علیرضا_بدیع رو هم که همه از برین.😌🍁💛
https://www.instagram.com/p/CiN1KZnqPWD/?igsh=dzJ1YjF6Nmpocms2
یادت، خاطره ات
پروانه میشود
میچرخد درون جمجمهام
راه فرار گم کرده
از من
منی که هرلحظه
خاطراتت را مرور کرده
و حرفهای شیرینت را باور
وزوز مگسها در گوشم
عشقت سیاهی
جهانت تاریک بود
#بداهه
#پریسا_فوجی
قرمز جیییغ 🫀
پروانه میشود
میچرخد درون جمجمهام
راه فرار گم کرده
از من
منی که هرلحظه
خاطراتت را مرور کرده
و حرفهای شیرینت را باور
وزوز مگسها در گوشم
عشقت سیاهی
جهانت تاریک بود
#بداهه
#پریسا_فوجی
قرمز جیییغ 🫀
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
[صبح اولین روز سال و قرن جدید]
با سوزش شدید سینهام از خواب بیدار شدم.از کابوسی که در بیداری هم مدام پیش چشمم دارمش.گلویم میسوخت.نشستم گوشیام را چک کردم؛ دیدم کسی که خیلی خیلی دوستش دارم کانال تلگرام و صفحهٔ اینستاگرامم را ترک کرده است.بیهیچ دلیلی! البته واضح است چون من به اندازهٔ باقی اینستاگرامیها «انگیزهبخش» نیستم.گفته بود که فلانی، داستان کار و زندگیاش خیلی انگیزشی ست اما تو...
من چه؟
مغرور، خودشیفته، زیادهخواه، منزوی، غمگین، بداخلاق، بیاحساس، حسود...
بر من هرصفتی که دوست داری بگذار.
تا امروز برای این که خلافش را به شما یا حتی خودم ثابت کنم میجنگیدم اما دیگر خستهتر از آنم که به کسی التماس کنم بماند گرچه سراسر خواهش باشم.
با من نماندید هم نماندید.بیشک «مثل شهری که به روی گسل زلزلهها ست» فرومیریزم اما ققنوسوار از خاکسترم برخواهم خواست.
تا یادم میآید من کسی بودم که رفتنتان را تماشا میکردم.اینبار شما برگردید پشت سرتان را بنگرید.میان ما فرسخها فاصله افتاده است.من اگر ماندم و تو رفتی، دوباره از یکنقطه آغاز نخواهیم کرد.
هقهق گریه گلویم را بیشتر سوزاند.
از یاد بردهبودم که ۱۴۰۱/۰۱/۰۱ میتواند شروع تازهای باشد.
متنی را که نوروز پارسال نوشتهبودم، بارها خواندهام اما چرا با تماشای بهار حقیقتا نو نمیشوم؟ چرا سبز نمیشوم و جوانه نمیزنم؟
مگر نه این که دعای تحویل سالم، پرهیز از مقایسه شدن و مقایسه کردن بود؟
.
صبح روزی که میخواستم بروم مشهد در همان هوای بارانی رفتم آرایشگاه.دختری که موهای لخت و قرمزش ریخته بود تا کمرش، موهایم را بافت و دوتا ماه طلایی به بافتهها آویخت.
پیش از تحویل سال با مامان گل خریدیم.سفرهٔ هفتسین خانه را من چیدم.پیراهن بلوچیام را که اسفند از زاهدان خریدم به تن کردم.
برای دل خودم رقصیدم.
برای دل خودم آواز خواندم.
برای دل خودم ادامه دادم در همانلحظاتی که منتظر یک نگاه تحسینآمیز بودم.
من برای انگیزهبخشیدن به خودم کافیام!
هرچند تأیید نشوم و برای هیچکس هیچوقت کافی نباشم.
من برای خودم کافیام.
#پریسا_فوجی
۱۳ فروردینماه ۱۴۰۱
با سوزش شدید سینهام از خواب بیدار شدم.از کابوسی که در بیداری هم مدام پیش چشمم دارمش.گلویم میسوخت.نشستم گوشیام را چک کردم؛ دیدم کسی که خیلی خیلی دوستش دارم کانال تلگرام و صفحهٔ اینستاگرامم را ترک کرده است.بیهیچ دلیلی! البته واضح است چون من به اندازهٔ باقی اینستاگرامیها «انگیزهبخش» نیستم.گفته بود که فلانی، داستان کار و زندگیاش خیلی انگیزشی ست اما تو...
من چه؟
مغرور، خودشیفته، زیادهخواه، منزوی، غمگین، بداخلاق، بیاحساس، حسود...
بر من هرصفتی که دوست داری بگذار.
تا امروز برای این که خلافش را به شما یا حتی خودم ثابت کنم میجنگیدم اما دیگر خستهتر از آنم که به کسی التماس کنم بماند گرچه سراسر خواهش باشم.
با من نماندید هم نماندید.بیشک «مثل شهری که به روی گسل زلزلهها ست» فرومیریزم اما ققنوسوار از خاکسترم برخواهم خواست.
تا یادم میآید من کسی بودم که رفتنتان را تماشا میکردم.اینبار شما برگردید پشت سرتان را بنگرید.میان ما فرسخها فاصله افتاده است.من اگر ماندم و تو رفتی، دوباره از یکنقطه آغاز نخواهیم کرد.
هقهق گریه گلویم را بیشتر سوزاند.
از یاد بردهبودم که ۱۴۰۱/۰۱/۰۱ میتواند شروع تازهای باشد.
متنی را که نوروز پارسال نوشتهبودم، بارها خواندهام اما چرا با تماشای بهار حقیقتا نو نمیشوم؟ چرا سبز نمیشوم و جوانه نمیزنم؟
مگر نه این که دعای تحویل سالم، پرهیز از مقایسه شدن و مقایسه کردن بود؟
.
صبح روزی که میخواستم بروم مشهد در همان هوای بارانی رفتم آرایشگاه.دختری که موهای لخت و قرمزش ریخته بود تا کمرش، موهایم را بافت و دوتا ماه طلایی به بافتهها آویخت.
پیش از تحویل سال با مامان گل خریدیم.سفرهٔ هفتسین خانه را من چیدم.پیراهن بلوچیام را که اسفند از زاهدان خریدم به تن کردم.
برای دل خودم رقصیدم.
برای دل خودم آواز خواندم.
برای دل خودم ادامه دادم در همانلحظاتی که منتظر یک نگاه تحسینآمیز بودم.
من برای انگیزهبخشیدن به خودم کافیام!
هرچند تأیید نشوم و برای هیچکس هیچوقت کافی نباشم.
من برای خودم کافیام.
#پریسا_فوجی
۱۳ فروردینماه ۱۴۰۱
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
ناگهان با دنیای وحشی بیرون از خودت آشنا میشوی، احتمال میدهی که باید براثر ضربهٔ این لحظهٔ رویارویی، درهم بشکنی اما نمیشکنی چون محکمتر از آنچه فکر میکردی، بودی.
میایستی و از زخمهایت مرهم میسازی.
تو یک شفادهندهٔ زخمخوردهای.
#پریسا_فوجی
قرمز جیییغ 🫀
میایستی و از زخمهایت مرهم میسازی.
تو یک شفادهندهٔ زخمخوردهای.
#پریسا_فوجی
قرمز جیییغ 🫀
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
تووی بازی بیسرانجامی گیر افتادم و تو هربار یکمشکلی درست میکردی.
نه، مسئلهای نبود که نتوانم حلش کنم.
اتفاقا بعد از چندبار گیم اور شدن (سوختن) و دوباره از صفر شروع کردن، میرفتم مرحلهٔ بعد اما مرحله به مرحله خستهتر میشدم.
هربار به صد نزدیک میشدیم، نیش میزدی و باز برمیگشتیم به خانه اول.
هربار اوج گرفتیم، پرهایم را چیدی.
بازیگر نه، تو یکبازی بودی؛
یکبازی که خودم شروعش کردم.
خودم ساختمش و حالا نمیتوانم حلش کنم!
#پریسا_فوجی
قرمز جیییغ 🫀
نه، مسئلهای نبود که نتوانم حلش کنم.
اتفاقا بعد از چندبار گیم اور شدن (سوختن) و دوباره از صفر شروع کردن، میرفتم مرحلهٔ بعد اما مرحله به مرحله خستهتر میشدم.
هربار به صد نزدیک میشدیم، نیش میزدی و باز برمیگشتیم به خانه اول.
هربار اوج گرفتیم، پرهایم را چیدی.
بازیگر نه، تو یکبازی بودی؛
یکبازی که خودم شروعش کردم.
خودم ساختمش و حالا نمیتوانم حلش کنم!
#پریسا_فوجی
قرمز جیییغ 🫀