نوشته بودم امروز دیگر زمان نوشتن نیست.باید تصحیح کنم که «برای من» فقط زمان نوشتن نیست.شاید کسی تازه در این راه قدم گذاشته باشد و من اشتباه ‌کردم اگر برای همه نسخه‌ای یکسان پیچیده بودم.
چندسال است که از بی‌عدالتی می‌نویسم ولی امروز به تجارب جدیدی جز مبارزه از طریق نوشتن و روایت جنایت‌ها نیاز دارم.
پیش‌تر فکر می‌کردم با اندیشه و آگاهی که با خواندن و نوشتن حاصل می‌شود، می‌توانم تحولی در دنیای اطرافم ایجاد کنم.چون تغییری نمی‌دیدم سرخورده شده‌ بودم و احساس می‌کردم که چقدر کوچکم.
اما با خواندن نوشته‌های قبلم به معجزهٔ قلم باری دیگر ایمان آوردم.من در نهایت مگر بتوانم تغییری در خودم به وجود بیاورم.

امروز از هرزمانی کوچک‌تر و غمگین‌ترم اما کارهایی در حد توانم انجام داده‌ام.
روزهای اعتصاب را حتی در کارم رعایت کردم، خرید غیرضروری ندارم، از پنجرهٔ خانه شعار داده‌ام، به همان پنجره تیراندازی کردند، بدون حجاب اجباری در خیابان راه رفته‌ام و سعی کرده‌ام حداقل حقیقت را به گوش کسانی که هنوز پای اخبار دروغ نشسته‌اند، برسانم گرچه هیچ‌‌گاه باور نداشتم گفتگو با این افراد بخواهد راه به جایی ببرد.
اطرافیان همیشه به من می‌گویند این کارها شجاعت نیست که حماقت است و من ترجیح می‌دهم یک احمق باشم تا بزدلانه زندگی کنم.
به قول آتش شاکرمی خالهٔ #نیکا_شاکرمی:
«من جز به تمامیِ آنچه زیست مرا تشکیل می‌دهد قانع نمی‌شوم، گیرم بخش‌هایی از آن شکنجه باشند.»

#پری_کوچک_غمگین
@ghrmzejiiigh

«من» باختم... اما کسی جز «ما» نخواهد برد
بوی مرا این آب و صابون‌ها نخواهد برد
#مهدی_موسوی
http://t.me/ghrmzejiiigh

پریشب از فکر خانه اصفهان تا صبح خوابم نبرد.مثل دیشب.مثل امشب...
در تراس باز بود و یه صدایی میومد.دیدم نم‌نم، صدای بارون عزیزه که شروع کرده به باریدن.
یاد این جمله از خودم افتادم که :
«آسمون داره برای دل من می‌باره که بدونم در کشیدن بار امانت، تنها نیستم.»
حالا آسمون داره برای دل همه‌مون می‌باره که بدونیم توی این رنجی که می‌کشیم، تنها نیستیم.
ما همه باهمیم.
#پری_کوچک_غمگین @ghrmzejiiigh