Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
حال آنکه خارج از دو جسممان که اکنون از هم جدا بود، هیچچیز دیگر ما را به هم مربوط نمیکرد و یکی را به یاد دیگری نمیآورد.وانگهی، از این لحظه به بعد، خاطرهٔ ماری هم برایم عادی شده بود.مردن برایم دیگر اهمیتی نداشت.
من این مطلب را عادی مییافتم چون به خوبی میفهمیدم که دیگران هم مرا پس از مرگم فراموش خواهند کرد.دیگر هیچ کاری نداشتند که با من انجام بدهند.
حتی نمیتوانستم بگویم که اندیشیدن به این مطلب دشوار بود.در واقع فکری نیست که بالاخره انسان به آن عادت نکند.
#بیگانه
#آلبر_کامو
ترجمهٔ #جلال_آل_احمد #علی_اصغر_خبره_زاده
@ghrmzejiiigh
من این مطلب را عادی مییافتم چون به خوبی میفهمیدم که دیگران هم مرا پس از مرگم فراموش خواهند کرد.دیگر هیچ کاری نداشتند که با من انجام بدهند.
حتی نمیتوانستم بگویم که اندیشیدن به این مطلب دشوار بود.در واقع فکری نیست که بالاخره انسان به آن عادت نکند.
#بیگانه
#آلبر_کامو
ترجمهٔ #جلال_آل_احمد #علی_اصغر_خبره_زاده
@ghrmzejiiigh
ماریا:
نه مردها هرگز نمیدانند که چطور باید دوست داشت.هیچچیز آنها را راضی نمیکند.آنچه را که آنها میدانند، خواب و خیال دیدن است؛ وظایف جدیدی برای خود تصور کردن است؛ سرزمینهای تازه و مسکنهای جدیدی را جستجو کردن است.در صورتی که ما میدانیم باید در دوست داشتن عجله کرد؛ در یک بستر خوابید، دست به یکدیگر داد و از غیبت ترسید.
آدم وقتی دوست میدارد خواب چیزی را نمیبیند.
نمایشنامهٔ #سوء_تفاهم
#آلبر_کامو
ترجمهٔ #جلال_آل_احمد
@ghrmzejiiigh
نه مردها هرگز نمیدانند که چطور باید دوست داشت.هیچچیز آنها را راضی نمیکند.آنچه را که آنها میدانند، خواب و خیال دیدن است؛ وظایف جدیدی برای خود تصور کردن است؛ سرزمینهای تازه و مسکنهای جدیدی را جستجو کردن است.در صورتی که ما میدانیم باید در دوست داشتن عجله کرد؛ در یک بستر خوابید، دست به یکدیگر داد و از غیبت ترسید.
آدم وقتی دوست میدارد خواب چیزی را نمیبیند.
نمایشنامهٔ #سوء_تفاهم
#آلبر_کامو
ترجمهٔ #جلال_آل_احمد
@ghrmzejiiigh
همونجور که #آلبر_کامو توو کتاب #بیگانه میگه انسان بالاخره به همهچیز عادت میکنه.
مسئله عادته.به دوست داشتن یه آدم، به بودن یه آدم،به نبودنش، به فکرهایی که درمورد خودت میکنی، به شرایط، به سختی، به هزارچیز دیگه عادت میکنی.
مثل وقتی که عینک جدیدتو یه مدت میزنی دیگه نمیتونی قیافهتو با عینک قبلی تصور کنی.مثل وقتی که کفش نو میخری و بعد یه مدت دیگه نمیتونی از پات درش بیاری و قبلی رو بپوشی.
مسئله عادته.پس هرچیزی امکان داره.فقط باید خودتو عادت بدی.مثل عوض کردن عینک، مثل خریدن کفش جدید، به همین راحتی !
#پریسا_فوجی
@ghrmzejiiigh
مسئله عادته.به دوست داشتن یه آدم، به بودن یه آدم،به نبودنش، به فکرهایی که درمورد خودت میکنی، به شرایط، به سختی، به هزارچیز دیگه عادت میکنی.
مثل وقتی که عینک جدیدتو یه مدت میزنی دیگه نمیتونی قیافهتو با عینک قبلی تصور کنی.مثل وقتی که کفش نو میخری و بعد یه مدت دیگه نمیتونی از پات درش بیاری و قبلی رو بپوشی.
مسئله عادته.پس هرچیزی امکان داره.فقط باید خودتو عادت بدی.مثل عوض کردن عینک، مثل خریدن کفش جدید، به همین راحتی !
#پریسا_فوجی
@ghrmzejiiigh
از راه دور میبوسمت، دور و دورتر!
از یاد نبر که ترکت نمیکنم،
که تو را قدم به قدم دنبال میکنم،
که شب زنده دار تو هستم،
برای تو.
کنار تو.
از کتاب
#خطاب_به_عشق ❤️
(نامههای عاشقانهٔ #آلبر_کامو و ماریا کاسارس)
ترجمهٔ زهرا خانلو
@ghrmzejiiigh
از یاد نبر که ترکت نمیکنم،
که تو را قدم به قدم دنبال میکنم،
که شب زنده دار تو هستم،
برای تو.
کنار تو.
از کتاب
#خطاب_به_عشق ❤️
(نامههای عاشقانهٔ #آلبر_کامو و ماریا کاسارس)
ترجمهٔ زهرا خانلو
@ghrmzejiiigh
(دربارۀ پل رافی) از داستانش احساس ترحم میکنم.یک مرد نباید خودش را در چنین شرایطی قرار بدهد.اما نمیتوانم بد و بیراه نثارش کنم.او استعداد زیادی دارد و استعدادهایش را حرام میکند،آن هم سر عقدههای پوچ.
زندگی شخصیاش یک شکست ترسناک است به نظرم.همین است که او کاری کرده که اینطور مواقع از انسانهای ضعیف و نازکنارنجی سر میزند:
او در تصوراتش هدفی دستنیافتنی انتخاب میکند؛هدفی که هرگز به آن نمیرسد.اینطور اصلا چیزی نمیسازد که در معرض یک شکست جدید قرارش دهد.
او از ادبیات پل میزند به احساسش نسبت به تو؛ خیلی هم خونسرد.
او هرگز فکر نکرده که بختی برای به دست آوردن تو دارد و همین، به بهترین شکل، خوراک خیالات باطلش میشود.این که مردی به سن او و با تفکرات او خودش را حرام ادبیات میکند نشانۀ قطعی این است که، گذشته از همهچیز، او آدم بدبختی ست و وقتی کسی بدبخت باشد، آخرش از در ایجاد ترحم درمیآید.
از کتاب #خطاب_به_عشق
(نامههای عاشقانۀ #آلبر_کامو و ماریا کاسارس)
ترجمۀ زهرا خانلو
.
وقتی این قسمت نامه که درواقع نظر کامو دربارۀ یکی از خاطرخواههای ماریا ست، خواندم؛ خیلی صادقانه بگویم که خودم را به جای پل رافی تصور کردم! بله، کامو چه زیبا و چه دردناک، برایم دلسوزی میکند!
از ادبیات پل زدم به احساسم نسبت به تو!
خودم و استعدادهایم را حرام کردم؛بدون این که به دستنیافتنی بودنت فکر کنم.
بازی پیشبینیشدهای را آغاز کردم؛بازیای که در نهایت بهار زندگیام را به آتش خزان کشاندهام اما...
تصور بودن با تو، مرا از هر شکستی مصون کرده بود.
من، پادشاه جهان بودم و هیچ قلهای نبود که با انگیزۀ خیال، فتح نشود.
آقای کامو، به نیمههای خطاب به عشق رسیدهام و باید اعتراف کنم که به شما غبطه میخورم!
به این که آدم معشوقی داشته باشد و بتواند اینچنین مطمئن و بیریا او را مخاطب نامههایش قرار دهد، غبطه میخورم.
همین است فرق پل رافیها و آلبر کاموها!
ما به زندانی ذهن بودن، محکومیم!
#پریسا_فوجی
@ghrmzejiiigh
parisafouji.com/post/4
زندگی شخصیاش یک شکست ترسناک است به نظرم.همین است که او کاری کرده که اینطور مواقع از انسانهای ضعیف و نازکنارنجی سر میزند:
او در تصوراتش هدفی دستنیافتنی انتخاب میکند؛هدفی که هرگز به آن نمیرسد.اینطور اصلا چیزی نمیسازد که در معرض یک شکست جدید قرارش دهد.
او از ادبیات پل میزند به احساسش نسبت به تو؛ خیلی هم خونسرد.
او هرگز فکر نکرده که بختی برای به دست آوردن تو دارد و همین، به بهترین شکل، خوراک خیالات باطلش میشود.این که مردی به سن او و با تفکرات او خودش را حرام ادبیات میکند نشانۀ قطعی این است که، گذشته از همهچیز، او آدم بدبختی ست و وقتی کسی بدبخت باشد، آخرش از در ایجاد ترحم درمیآید.
از کتاب #خطاب_به_عشق
(نامههای عاشقانۀ #آلبر_کامو و ماریا کاسارس)
ترجمۀ زهرا خانلو
.
وقتی این قسمت نامه که درواقع نظر کامو دربارۀ یکی از خاطرخواههای ماریا ست، خواندم؛ خیلی صادقانه بگویم که خودم را به جای پل رافی تصور کردم! بله، کامو چه زیبا و چه دردناک، برایم دلسوزی میکند!
از ادبیات پل زدم به احساسم نسبت به تو!
خودم و استعدادهایم را حرام کردم؛بدون این که به دستنیافتنی بودنت فکر کنم.
بازی پیشبینیشدهای را آغاز کردم؛بازیای که در نهایت بهار زندگیام را به آتش خزان کشاندهام اما...
تصور بودن با تو، مرا از هر شکستی مصون کرده بود.
من، پادشاه جهان بودم و هیچ قلهای نبود که با انگیزۀ خیال، فتح نشود.
آقای کامو، به نیمههای خطاب به عشق رسیدهام و باید اعتراف کنم که به شما غبطه میخورم!
به این که آدم معشوقی داشته باشد و بتواند اینچنین مطمئن و بیریا او را مخاطب نامههایش قرار دهد، غبطه میخورم.
همین است فرق پل رافیها و آلبر کاموها!
ما به زندانی ذهن بودن، محکومیم!
#پریسا_فوجی
@ghrmzejiiigh
parisafouji.com/post/4
Parisafouji
از ادبیات پل میزند به احساسش نسبت به تو!
از ادبیات پل میزند به احساسش نسبت به تو! - برای دل خودم و برای ادبیات
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
همونجور که #آلبر_کامو توو کتاب #بیگانه میگه انسان بالاخره به همهچی عادت میکنه.
مسئله عادته.به دوست داشتن یه آدم، به بودن یه آدم،به نبودنش، به فکرهایی که درمورد خودت میکنی، به شرایط، به سختی، به هزارچیز دیگه عادت میکنی.
مثل وقتی که عینک جدیدتو یه مدت میزنی دیگه نمیتونی قیافهتو با عینک قبلی تصور کنی.مثل وقتی که کفش نو میخری و بعد یه مدت دیگه نمیتونی از پات درش بیاری و قبلی رو بپوشی.
مسئله عادته.پس هرچیزی امکان داره.فقط باید خودتو عادت بدی.مثل عوض کردن عینک، مثل خریدن کفش جدید، به همین راحتی !
#پریسا_فوجی
@ghrmzejiiigh
مسئله عادته.به دوست داشتن یه آدم، به بودن یه آدم،به نبودنش، به فکرهایی که درمورد خودت میکنی، به شرایط، به سختی، به هزارچیز دیگه عادت میکنی.
مثل وقتی که عینک جدیدتو یه مدت میزنی دیگه نمیتونی قیافهتو با عینک قبلی تصور کنی.مثل وقتی که کفش نو میخری و بعد یه مدت دیگه نمیتونی از پات درش بیاری و قبلی رو بپوشی.
مسئله عادته.پس هرچیزی امکان داره.فقط باید خودتو عادت بدی.مثل عوض کردن عینک، مثل خریدن کفش جدید، به همین راحتی !
#پریسا_فوجی
@ghrmzejiiigh
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
حال آنکه خارج از دو جسممان که اکنون از هم جدا بود، هیچچیز دیگر ما را به هم مربوط نمیکرد و یکی را به یاد دیگری نمیآورد.وانگهی، از این لحظه به بعد، خاطرهٔ ماری هم برایم عادی شده بود.مردن برایم دیگر اهمیتی نداشت.
من این مطلب را عادی مییافتم چون به خوبی میفهمیدم که دیگران هم مرا پس از مرگم فراموش خواهند کرد.دیگر هیچ کاری نداشتند که با من انجام بدهند.
حتی نمیتوانستم بگویم که اندیشیدن به این مطلب دشوار بود.در واقع فکری نیست که بالاخره انسان به آن عادت نکند.
#بیگانه
#آلبر_کامو
ترجمهٔ #جلال_آل_احمد #علی_اصغر_خبره_زاده
@ghrmzejiiigh
من این مطلب را عادی مییافتم چون به خوبی میفهمیدم که دیگران هم مرا پس از مرگم فراموش خواهند کرد.دیگر هیچ کاری نداشتند که با من انجام بدهند.
حتی نمیتوانستم بگویم که اندیشیدن به این مطلب دشوار بود.در واقع فکری نیست که بالاخره انسان به آن عادت نکند.
#بیگانه
#آلبر_کامو
ترجمهٔ #جلال_آل_احمد #علی_اصغر_خبره_زاده
@ghrmzejiiigh
آیا خاطرهٔ اولین و آخرین بوسه دردآورتر است یا حسرت «بوسههای نزده»؟!
#پریسا_فوجی
بوسههای نزده= «شیرجههای نزده»
از کتاب #سقوط #آلبر_کامو
@ghrmzejiiigh
#پریسا_فوجی
بوسههای نزده= «شیرجههای نزده»
از کتاب #سقوط #آلبر_کامو
@ghrmzejiiigh
شاید آدمی برای این که خودش باشد به بودن کسی نیاز دارد.
#خطاب_به_عشق
مجموعهٔ نامههای عاشقانه #آلبر_کامو به ماریا کاسارس
https://www.instagram.com/p/CNSSaP9gvt9/?igshid=62bvny612ztw
#خطاب_به_عشق
مجموعهٔ نامههای عاشقانه #آلبر_کامو به ماریا کاسارس
https://www.instagram.com/p/CNSSaP9gvt9/?igshid=62bvny612ztw
Instagram
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
مردی که فقط یک روز زندگی کرده باشد میتواند بیهیچ رنجی، صدسال در زندانی بماند چون آنقدر خاطره خواهد داشت که کسل نشود.
#بیگانه
#آلبر_کامو
ترجمهٔ #جلال_آل_احمد #علی_اصغر_خبره_زاده
@ghrmzejiiigh
#بیگانه
#آلبر_کامو
ترجمهٔ #جلال_آل_احمد #علی_اصغر_خبره_زاده
@ghrmzejiiigh
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
حال آنکه خارج از دو جسممان که اکنون از هم جدا بود، هیچچیز دیگر ما را به هم مربوط نمیکرد و یکی را به یاد دیگری نمیآورد.وانگهی، از این لحظه به بعد، خاطرهٔ ماری هم برایم عادی شده بود.مردن برایم دیگر اهمیتی نداشت.
من این مطلب را عادی مییافتم چون به خوبی میفهمیدم که دیگران هم مرا پس از مرگم فراموش خواهند کرد.دیگر هیچ کاری نداشتند که با من انجام بدهند.
حتی نمیتوانستم بگویم که اندیشیدن به این مطلب دشوار بود.در واقع فکری نیست که بالاخره انسان به آن عادت نکند.
#بیگانه
#آلبر_کامو
ترجمهٔ #جلال_آل_احمد #علی_اصغر_خبره_زاده
@ghrmzejiiigh
من این مطلب را عادی مییافتم چون به خوبی میفهمیدم که دیگران هم مرا پس از مرگم فراموش خواهند کرد.دیگر هیچ کاری نداشتند که با من انجام بدهند.
حتی نمیتوانستم بگویم که اندیشیدن به این مطلب دشوار بود.در واقع فکری نیست که بالاخره انسان به آن عادت نکند.
#بیگانه
#آلبر_کامو
ترجمهٔ #جلال_آل_احمد #علی_اصغر_خبره_زاده
@ghrmzejiiigh
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
همونجور که #آلبر_کامو توو کتاب #بیگانه میگه انسان بالاخره به همهچیز عادت میکنه.
مسئله عادته.به دوست داشتن یه آدم، به بودن یه آدم،به نبودنش، به فکرهایی که درمورد خودت میکنی، به شرایط، به سختی، به هزارچیز دیگه عادت میکنی.
مثل وقتی که عینک جدیدتو یه مدت میزنی دیگه نمیتونی قیافهتو با عینک قبلی تصور کنی.مثل وقتی که کفش نو میخری و بعد یه مدت دیگه نمیتونی از پات درش بیاری و قبلی رو بپوشی.
مسئله عادته.پس هرچیزی امکان داره.فقط باید خودتو عادت بدی.مثل عوض کردن عینک، مثل خریدن کفش جدید، به همین راحتی !
#پریسا_فوجی
@ghrmzejiiigh
مسئله عادته.به دوست داشتن یه آدم، به بودن یه آدم،به نبودنش، به فکرهایی که درمورد خودت میکنی، به شرایط، به سختی، به هزارچیز دیگه عادت میکنی.
مثل وقتی که عینک جدیدتو یه مدت میزنی دیگه نمیتونی قیافهتو با عینک قبلی تصور کنی.مثل وقتی که کفش نو میخری و بعد یه مدت دیگه نمیتونی از پات درش بیاری و قبلی رو بپوشی.
مسئله عادته.پس هرچیزی امکان داره.فقط باید خودتو عادت بدی.مثل عوض کردن عینک، مثل خریدن کفش جدید، به همین راحتی !
#پریسا_فوجی
@ghrmzejiiigh
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
حال آنکه خارج از دو جسممان که اکنون از هم جدا بود، هیچچیز دیگر ما را به هم مربوط نمیکرد و یکی را به یاد دیگری نمیآورد.وانگهی، از این لحظه به بعد، خاطرهٔ ماری هم برایم عادی شده بود.مردن برایم دیگر اهمیتی نداشت.
من این مطلب را عادی مییافتم چون به خوبی میفهمیدم که دیگران هم مرا پس از مرگم فراموش خواهند کرد.دیگر هیچ کاری نداشتند که با من انجام بدهند.
حتی نمیتوانستم بگویم که اندیشیدن به این مطلب دشوار بود.در واقع فکری نیست که بالاخره انسان به آن عادت نکند.
#بیگانه
#آلبر_کامو
ترجمهٔ #جلال_آل_احمد #علی_اصغر_خبره_زاده
@ghrmzejiiigh
من این مطلب را عادی مییافتم چون به خوبی میفهمیدم که دیگران هم مرا پس از مرگم فراموش خواهند کرد.دیگر هیچ کاری نداشتند که با من انجام بدهند.
حتی نمیتوانستم بگویم که اندیشیدن به این مطلب دشوار بود.در واقع فکری نیست که بالاخره انسان به آن عادت نکند.
#بیگانه
#آلبر_کامو
ترجمهٔ #جلال_آل_احمد #علی_اصغر_خبره_زاده
@ghrmzejiiigh
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
ماریا:
نه مردها هرگز نمیدانند که چطور باید دوست داشت.هیچچیز آنها را راضی نمیکند.آنچه را که آنها میدانند، خواب و خیال دیدن است؛ وظایف جدیدی برای خود تصور کردن است؛ سرزمینهای تازه و مسکنهای جدیدی را جستجو کردن است.در صورتی که ما میدانیم باید در دوست داشتن عجله کرد؛ در یک بستر خوابید، دست به یکدیگر داد و از غیبت ترسید.
آدم وقتی دوست میدارد خواب چیزی را نمیبیند.
نمایشنامهٔ #سوء_تفاهم
#آلبر_کامو
ترجمهٔ #جلال_آل_احمد
@ghrmzejiiigh
نه مردها هرگز نمیدانند که چطور باید دوست داشت.هیچچیز آنها را راضی نمیکند.آنچه را که آنها میدانند، خواب و خیال دیدن است؛ وظایف جدیدی برای خود تصور کردن است؛ سرزمینهای تازه و مسکنهای جدیدی را جستجو کردن است.در صورتی که ما میدانیم باید در دوست داشتن عجله کرد؛ در یک بستر خوابید، دست به یکدیگر داد و از غیبت ترسید.
آدم وقتی دوست میدارد خواب چیزی را نمیبیند.
نمایشنامهٔ #سوء_تفاهم
#آلبر_کامو
ترجمهٔ #جلال_آل_احمد
@ghrmzejiiigh
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
Instagram
Forwarded from Dr. Parisa Fouji
✒ #معرفی_کتاب #سقوط #آلبر_کامو
.
این کتاب را وقتی شروع کردم که یک نفر برای همیشه از چشمم افتاد(سقوط کرد).
با خواندن هرجملهٔ آن لذت بردم و خیلی خندیدم! :)چون شناختن آدمهای خاکستری آنهم با قلم کامو، دلایل مرا برای کنار گذاشتنشان محکمتر میکند و هم به من تلنگر میزند که خودم جزء این گروه نباشم.
.
«ژان بابتیست کلمانس» وکیل مدافعی ست سرشناس و به غایت غره و خودشیفته.او معتقد است نه تنها در حرفهاش که در جزئیات روزمره هم تک و تنها ست و بهتر از دیگران عمل میکند.برای مثال جلوتر از همه به نابینایی برای عبور از خیابان کمک میکند با وجود این در دلش به نابینایان ناسزا میگوید.هرجا نشانی از پایمال شدن حق کسی میبیند، به ویژه زنان، یک لحظه هم برای دفاع از حقوق آنها تردید نمیکند.شاید او وکیل مدافع خودش باشد! از تمام کارهایی که کرده، از خودش در برابر زنانی که احساسشان را به بازی گرفته است، دفاع میکند تا در نهایت همهچیز و همهکس خودشیفتگی افسارگسیختهٔ او را ارضا کنند.کسانی دیدهام که در حق ناحق کردن استادند اما برای سرپوش گذاشتن بر اعمالشان از پشت همان گروه درمیآیند!کسی که از شکستن حریم اشخاص و تجاوز و تعرض ابایی ندارد، دیدهام که با چه هیاهویی سنگ آزاردیدگان را به سینهاش میزند.
ژان بابتیست هم چنین است.در نیمهٔ اول کتاب شرح اخلاق حسنهٔ او را میخوانیم.با طریقهٔ تبرئهٔ خودش از رها کردن زنانی که تنها برای چند دقیقه لذت، دلشان را به چه خفتی به دست میآورد، آشنا میشویم.
اما نیمهٔ دوم کتاب با اتفاقی آغاز میشود.با افتادن حجمی، حضوری، بودنی در «آب»!
ژان خودشیفته که متوجه حضور آدمها نیست و بودنشان ذرهای برایش اهمیت ندارد، ژانی که تنها خودش را در آینه میبیند و بس! ناگهان انگار او هم از بلندی میافتد.از بهشتی کذایی که برای خودش ساخته بود، به برزخ خندهای جنونآمیز هبوط میکند.صدایی که همچون ناقوس کلیسا سالها در گوشش زنگ میزند و نمیتواند با پشیمانیاش آن را ساکت کند.چون خیلی دیر است.خیلی دیر.
در نیمهٔ دوم داستان، او وکیل توبهکار میشود.میپرسی قاضی توبهدهنده چهکار میکند؟ همان کاری که وجدان با انسان میکند: مدام اعمال گذشته و «شیرجههای نزده» را یادآور میشود تا حس پشیمانی به او دست دهد و در صدد جبران برآید.البته اگر وجدانی درکار باشد.
بیشتر اوقات هم بازگشتن و جبران گذشته، امکانناپذیر است.ژان آرزو میکند که ای کاش آندختر خودش را دوباره در «آب» بیاندازد تا بلکه بخت به ژان رو کند و اینبار هردویشان را نجات دهد.
آیا فرصت دوباره برایت کافی نبود؟
گمان میکنی بار سومی(هزارمی) هم در کار خواهد بود؟!
آیا خاطره اولین و آخرین بوسه برای تو دردآورتر است یا حسرت "بوسههای نزده"؟!
آیا هرگز حسرت شیرجه نزدهات را خواهی خورد؟!
یا صدای من هم در تلاطم رودخانه احساسم، محو خواهد شد؟!
"همیشه خیلی دیر خواهد بود، خیلی دیر. خوشبختانه!"
نویسنده: #پریسا_فوجی
هفدهم اسفندماه ۱۳۹۹
@barayeadab
https://t.me/+GUDI6rX8oUFhZGQ0
https://www.instagram.com/p/CMSWMWpBdAh/?igsh=MTJlbWxja2lkaHUyZQ==
.
این کتاب را وقتی شروع کردم که یک نفر برای همیشه از چشمم افتاد(سقوط کرد).
با خواندن هرجملهٔ آن لذت بردم و خیلی خندیدم! :)چون شناختن آدمهای خاکستری آنهم با قلم کامو، دلایل مرا برای کنار گذاشتنشان محکمتر میکند و هم به من تلنگر میزند که خودم جزء این گروه نباشم.
.
«ژان بابتیست کلمانس» وکیل مدافعی ست سرشناس و به غایت غره و خودشیفته.او معتقد است نه تنها در حرفهاش که در جزئیات روزمره هم تک و تنها ست و بهتر از دیگران عمل میکند.برای مثال جلوتر از همه به نابینایی برای عبور از خیابان کمک میکند با وجود این در دلش به نابینایان ناسزا میگوید.هرجا نشانی از پایمال شدن حق کسی میبیند، به ویژه زنان، یک لحظه هم برای دفاع از حقوق آنها تردید نمیکند.شاید او وکیل مدافع خودش باشد! از تمام کارهایی که کرده، از خودش در برابر زنانی که احساسشان را به بازی گرفته است، دفاع میکند تا در نهایت همهچیز و همهکس خودشیفتگی افسارگسیختهٔ او را ارضا کنند.کسانی دیدهام که در حق ناحق کردن استادند اما برای سرپوش گذاشتن بر اعمالشان از پشت همان گروه درمیآیند!کسی که از شکستن حریم اشخاص و تجاوز و تعرض ابایی ندارد، دیدهام که با چه هیاهویی سنگ آزاردیدگان را به سینهاش میزند.
ژان بابتیست هم چنین است.در نیمهٔ اول کتاب شرح اخلاق حسنهٔ او را میخوانیم.با طریقهٔ تبرئهٔ خودش از رها کردن زنانی که تنها برای چند دقیقه لذت، دلشان را به چه خفتی به دست میآورد، آشنا میشویم.
اما نیمهٔ دوم کتاب با اتفاقی آغاز میشود.با افتادن حجمی، حضوری، بودنی در «آب»!
ژان خودشیفته که متوجه حضور آدمها نیست و بودنشان ذرهای برایش اهمیت ندارد، ژانی که تنها خودش را در آینه میبیند و بس! ناگهان انگار او هم از بلندی میافتد.از بهشتی کذایی که برای خودش ساخته بود، به برزخ خندهای جنونآمیز هبوط میکند.صدایی که همچون ناقوس کلیسا سالها در گوشش زنگ میزند و نمیتواند با پشیمانیاش آن را ساکت کند.چون خیلی دیر است.خیلی دیر.
در نیمهٔ دوم داستان، او وکیل توبهکار میشود.میپرسی قاضی توبهدهنده چهکار میکند؟ همان کاری که وجدان با انسان میکند: مدام اعمال گذشته و «شیرجههای نزده» را یادآور میشود تا حس پشیمانی به او دست دهد و در صدد جبران برآید.البته اگر وجدانی درکار باشد.
بیشتر اوقات هم بازگشتن و جبران گذشته، امکانناپذیر است.ژان آرزو میکند که ای کاش آندختر خودش را دوباره در «آب» بیاندازد تا بلکه بخت به ژان رو کند و اینبار هردویشان را نجات دهد.
آیا فرصت دوباره برایت کافی نبود؟
گمان میکنی بار سومی(هزارمی) هم در کار خواهد بود؟!
آیا خاطره اولین و آخرین بوسه برای تو دردآورتر است یا حسرت "بوسههای نزده"؟!
آیا هرگز حسرت شیرجه نزدهات را خواهی خورد؟!
یا صدای من هم در تلاطم رودخانه احساسم، محو خواهد شد؟!
"همیشه خیلی دیر خواهد بود، خیلی دیر. خوشبختانه!"
نویسنده: #پریسا_فوجی
هفدهم اسفندماه ۱۳۹۹
@barayeadab
https://t.me/+GUDI6rX8oUFhZGQ0
https://www.instagram.com/p/CMSWMWpBdAh/?igsh=MTJlbWxja2lkaHUyZQ==
ghrmzejiiigh🫀
@ghrmzejiiigh
امشب استادمان از تجربه کویرنوردی و کوهنوردیاش برایمان صحبت کرد.
به من که گفت تو باید با من بیایی کوه صبر و طاقتت برود بالا و مثل من با صورت برافروخته زیر آفتاب همچنان به مسیرت ادامه بدهی.
عکسها و ویدئوهای کویر را هم نشانمان داد و توصیه همیشگی کسانی که تجربه سفر به کویر را داشته اند:"شب کویر یک چیز دیگر است!"
توضیح داد که راهنمایان بومی آن منطقه به دنبال اکیپشان میآیند که از رانندگان ماهر آفرود هستند.
همانطور که میدانید تنهایی سفر کردن به کویر خیلی خوفناک است. از این جهت که ممکن است ناپدید شوید.😄
(یاد #کتاب #زن_در_ریگ_روان افتادم! اگر این کتاب را تاکنون نخواندهاید حتما در برنامه خود بگنجانید به خصوص بخاطر شباهت قلم و افکار #کوبو_آبه به #آلبر_کامو ، اثری اگزیستانسیال است.)
همین تور کویر برای دختر و پسرهای تهرانی ۹ میلیون از آب در میآید و حداقل یک بار با ماشینهایشان در کویر معلق میزنند.
در اکیپشان رفیق کنگفوکار هم داشتهاند که با کمک هم یک فرد تصادفی را نجات دادند.
با این گپ و گفت یاد گفتگوی صمیمانهام با رفیق و مهمانم نیلو افتادم.🥹 درمورد کوهنوردی و تکواندو باهم صحبت کردیم.
اگر دوست داشتید بشنوید.☕️✨
به من که گفت تو باید با من بیایی کوه صبر و طاقتت برود بالا و مثل من با صورت برافروخته زیر آفتاب همچنان به مسیرت ادامه بدهی.
عکسها و ویدئوهای کویر را هم نشانمان داد و توصیه همیشگی کسانی که تجربه سفر به کویر را داشته اند:"شب کویر یک چیز دیگر است!"
توضیح داد که راهنمایان بومی آن منطقه به دنبال اکیپشان میآیند که از رانندگان ماهر آفرود هستند.
همانطور که میدانید تنهایی سفر کردن به کویر خیلی خوفناک است. از این جهت که ممکن است ناپدید شوید.😄
(یاد #کتاب #زن_در_ریگ_روان افتادم! اگر این کتاب را تاکنون نخواندهاید حتما در برنامه خود بگنجانید به خصوص بخاطر شباهت قلم و افکار #کوبو_آبه به #آلبر_کامو ، اثری اگزیستانسیال است.)
همین تور کویر برای دختر و پسرهای تهرانی ۹ میلیون از آب در میآید و حداقل یک بار با ماشینهایشان در کویر معلق میزنند.
در اکیپشان رفیق کنگفوکار هم داشتهاند که با کمک هم یک فرد تصادفی را نجات دادند.
با این گپ و گفت یاد گفتگوی صمیمانهام با رفیق و مهمانم نیلو افتادم.🥹 درمورد کوهنوردی و تکواندو باهم صحبت کردیم.
اگر دوست داشتید بشنوید.☕️✨
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
حال آنکه خارج از دو جسممان که اکنون از هم جدا بود، هیچچیز دیگر ما را به هم مربوط نمیکرد و یکی را به یاد دیگری نمیآورد.وانگهی، از این لحظه به بعد، خاطرهٔ ماری هم برایم عادی شده بود.مردن برایم دیگر اهمیتی نداشت.
من این مطلب را عادی مییافتم چون به خوبی میفهمیدم که دیگران هم مرا پس از مرگم فراموش خواهند کرد.دیگر هیچ کاری نداشتند که با من انجام بدهند.
حتی نمیتوانستم بگویم که اندیشیدن به این مطلب دشوار بود.در واقع فکری نیست که بالاخره انسان به آن عادت نکند.
#بیگانه
#آلبر_کامو
ترجمهٔ #جلال_آل_احمد #علی_اصغر_خبره_زاده
@ghrmzejiiigh
من این مطلب را عادی مییافتم چون به خوبی میفهمیدم که دیگران هم مرا پس از مرگم فراموش خواهند کرد.دیگر هیچ کاری نداشتند که با من انجام بدهند.
حتی نمیتوانستم بگویم که اندیشیدن به این مطلب دشوار بود.در واقع فکری نیست که بالاخره انسان به آن عادت نکند.
#بیگانه
#آلبر_کامو
ترجمهٔ #جلال_آل_احمد #علی_اصغر_خبره_زاده
@ghrmzejiiigh
“I have a very old and very faithful attachment for dogs.
I like them because they always forgive.”
— Albert Camus
خیلی اتفاقی یاد کامو افتادم و
یادم آمد هفتم نوامبر زادروز این مرد بوده.
#سقوط #آلبر_کامو
🩵🌊
I like them because they always forgive.”
— Albert Camus
خیلی اتفاقی یاد کامو افتادم و
یادم آمد هفتم نوامبر زادروز این مرد بوده.
#سقوط #آلبر_کامو
🩵🌊