فردین علیخواه(جامعه شناس)
با اتوبوس به سمت یکی از شهرهای شمالی کشور می رفتم و مشغول مطالعۀ کتاب بودم. دو دختر نوجوان در صندلی جلو نشسته بودند و با یک آهنگِ دیس دیس¬دار سرشان را به چپ و راست تکان می دادند و با خوانندۀ آهنگ همراهی می کردند! ترانه را کامل حفظ بودند. از لای دو صندلی به آنها نگاه کردم. دو نفرشان از یک هدفون استفاده می کردند و هر کدامشان یکی از گوشی ها را در گوشش داشت. شدیدا غرقِ دنیای خودشان بودند. من نمی توانستم مطالعه کنم. چون علاوه بر آنکه صدای زیری از هدفون به گوش می رسید آنها هم با آهنگ زمزمه می کردند! با خودم درگیر بودم که به آنها تذکر بدهم یا نه. البته من با کلمۀ تذکر مشکل دارم چون برایم تداعی کنندۀ خط کش استیل، مداد لای انگشت و یا زدن دستبند به دست است! خودم را قانع کردم که تذکر که نه، ولی خواهش کنم که مراعات کنند. از خودم پرسیدم که چگونه بگویم و چه بگویم؟ این خیلی مهم است. سناریوهای مختلفی از ذهنم عبور کرد. چون در سن حسّاسی بودند نمی خواستم که از واکنش من ناراحت شوند. هر بار تصمیم می گرفتم بلند شوم و خواسته ام را بیان کنم صدایی در درونم شروع به حرف زدن می کرد: "خودمانیم. اگر این دو دختر، پسر بودند باز هم از آنها می خواستی که مراعات کنند؟ مطمئن هستی که با دختر بودن آنها مشکل نداری و مسأله جنسیت در میان نیست؟ مطمئن هستی که هنجارهای سنّتی حاکم بر جامعه که این رفتارها را برای دختران نمی پسندد ریشۀ واکنش تو نیست؟ واقعا اگر این دو نفر پسر بودند مانند مادر بزرگِ خدابیامرزت که فقط وقتی پسرها می خندیدند می گفت "خدایا دل همه جوانان را شاد کن، از خندۀ آنها خوشحال نمی شدی؟" خودم را قانع کردم که این حرفها نیست و تصمیم گرفتم که خواسته ام را بگویم. باز صدایی در درونم شروع به حرف زدن کرد: "واقعا صدای آنها مزاحم توست؟ بیا صادق باشیم. آیا تو به حال آنها غبطه نمی خوری؟ به حال آنها حسودیت نمی شود؟ نسل خودت را با نسل آنها مقایسه نمی کنی؟ نسل تو مدام خودش را سانسور کرد. خودش نبود و جامعه مدام خواسته ها و انتظاراتش را به او تحمیل کرد. آیا مطمئن هستی که عقده های سرکوب شده ات دلیل تذکر تو نیست؟" خودم را قانع کردم که اینطور نیست. باز صدایی در درونم شروع به حرف زدن کرد:"یادت هست در یکی از کشورهای اروپایی دو دختر جوان را دیدی که با آهنگی زمزمه می کردند و گفتی که اینجا جوانان چقدر شادند و جوانان کشور من چقدر غمگین اند. حالا که شادی جوانان کشورت را می بینی می خواهی به آنها تذکر بدهی؟"
و من مدام تصمیم می گرفتم و صدایی در ذهنم می پیچید:
-"مطمئن هستی که همین برخوردهای به ظاهر کوچک ما، به تدریج این جوانان را به نتیجه گیری های کلی و جدّی نخواهد رساند: این نتیجه که "ایران جای ماندن نیست!"
-"مطمئن هستی که تذکر تو آنها را عاشق غرب نخواهد کرد یا آرزوی زندگی در غرب را بر دل آنان نخواهد گذاشت؟ باعث نخواهد شد که مانند میلیون ها ایرانی که رفته اند عزم شان را برای مهاجرت جزم کنند؟ باعث نخواهد شد که با حسرت به مجریان جوان شبکۀ من و تو خیره نشوند؟"
-نمی توانی تحمل ات کمی را بالا ببری و جوانی آنها را درک کنی، طوری که تو مطالعه کنی و آنها هم جوانی کنند؟
-چگونه می خواهی به آنها بگویی؟ آیا می خواهی از جایت بلند شوی و بگویی؟ اگر بأیستی و بگویی توجه مسافران دیگر به موضوع جلب خواهد شد و ممکن است غرور آنها بشکند. ممکن است ضربه روانی بخورند. مثل نسل من که خیلی جاها به او خیلی بد تذکر دادند و عقده ای شد. بهتر نیست از لای صندلی بگویی؟ اگر نشسته باشی و سرت را به جلو خم کنی بیشتر بیانگر خواهش و تواضع خواهد بود. احتمال اینکه آنها ناراحت شوند هم خیلی کمتر می شود.
-چگونه می خواهی بگویی که متوجه شوند یک مسأله مدنی و شهروندی مطرح است و نه مسأله ای ایدئولوژیک.
و...
بعد از آنکه عزمم را برای گفتن جزم کردم از لای صندلی سرم را به جلو خم کردم تا حرفم را بگویم. واقعا می خواستم بگویم. دیدم هر دو خوابند! ضبط هم خاموش است! کمی صبوری می توانست مشکل را حل کند.
#شیفت_به_بالغ
#روان_کوک
@TA9Gram
با اتوبوس به سمت یکی از شهرهای شمالی کشور می رفتم و مشغول مطالعۀ کتاب بودم. دو دختر نوجوان در صندلی جلو نشسته بودند و با یک آهنگِ دیس دیس¬دار سرشان را به چپ و راست تکان می دادند و با خوانندۀ آهنگ همراهی می کردند! ترانه را کامل حفظ بودند. از لای دو صندلی به آنها نگاه کردم. دو نفرشان از یک هدفون استفاده می کردند و هر کدامشان یکی از گوشی ها را در گوشش داشت. شدیدا غرقِ دنیای خودشان بودند. من نمی توانستم مطالعه کنم. چون علاوه بر آنکه صدای زیری از هدفون به گوش می رسید آنها هم با آهنگ زمزمه می کردند! با خودم درگیر بودم که به آنها تذکر بدهم یا نه. البته من با کلمۀ تذکر مشکل دارم چون برایم تداعی کنندۀ خط کش استیل، مداد لای انگشت و یا زدن دستبند به دست است! خودم را قانع کردم که تذکر که نه، ولی خواهش کنم که مراعات کنند. از خودم پرسیدم که چگونه بگویم و چه بگویم؟ این خیلی مهم است. سناریوهای مختلفی از ذهنم عبور کرد. چون در سن حسّاسی بودند نمی خواستم که از واکنش من ناراحت شوند. هر بار تصمیم می گرفتم بلند شوم و خواسته ام را بیان کنم صدایی در درونم شروع به حرف زدن می کرد: "خودمانیم. اگر این دو دختر، پسر بودند باز هم از آنها می خواستی که مراعات کنند؟ مطمئن هستی که با دختر بودن آنها مشکل نداری و مسأله جنسیت در میان نیست؟ مطمئن هستی که هنجارهای سنّتی حاکم بر جامعه که این رفتارها را برای دختران نمی پسندد ریشۀ واکنش تو نیست؟ واقعا اگر این دو نفر پسر بودند مانند مادر بزرگِ خدابیامرزت که فقط وقتی پسرها می خندیدند می گفت "خدایا دل همه جوانان را شاد کن، از خندۀ آنها خوشحال نمی شدی؟" خودم را قانع کردم که این حرفها نیست و تصمیم گرفتم که خواسته ام را بگویم. باز صدایی در درونم شروع به حرف زدن کرد: "واقعا صدای آنها مزاحم توست؟ بیا صادق باشیم. آیا تو به حال آنها غبطه نمی خوری؟ به حال آنها حسودیت نمی شود؟ نسل خودت را با نسل آنها مقایسه نمی کنی؟ نسل تو مدام خودش را سانسور کرد. خودش نبود و جامعه مدام خواسته ها و انتظاراتش را به او تحمیل کرد. آیا مطمئن هستی که عقده های سرکوب شده ات دلیل تذکر تو نیست؟" خودم را قانع کردم که اینطور نیست. باز صدایی در درونم شروع به حرف زدن کرد:"یادت هست در یکی از کشورهای اروپایی دو دختر جوان را دیدی که با آهنگی زمزمه می کردند و گفتی که اینجا جوانان چقدر شادند و جوانان کشور من چقدر غمگین اند. حالا که شادی جوانان کشورت را می بینی می خواهی به آنها تذکر بدهی؟"
و من مدام تصمیم می گرفتم و صدایی در ذهنم می پیچید:
-"مطمئن هستی که همین برخوردهای به ظاهر کوچک ما، به تدریج این جوانان را به نتیجه گیری های کلی و جدّی نخواهد رساند: این نتیجه که "ایران جای ماندن نیست!"
-"مطمئن هستی که تذکر تو آنها را عاشق غرب نخواهد کرد یا آرزوی زندگی در غرب را بر دل آنان نخواهد گذاشت؟ باعث نخواهد شد که مانند میلیون ها ایرانی که رفته اند عزم شان را برای مهاجرت جزم کنند؟ باعث نخواهد شد که با حسرت به مجریان جوان شبکۀ من و تو خیره نشوند؟"
-نمی توانی تحمل ات کمی را بالا ببری و جوانی آنها را درک کنی، طوری که تو مطالعه کنی و آنها هم جوانی کنند؟
-چگونه می خواهی به آنها بگویی؟ آیا می خواهی از جایت بلند شوی و بگویی؟ اگر بأیستی و بگویی توجه مسافران دیگر به موضوع جلب خواهد شد و ممکن است غرور آنها بشکند. ممکن است ضربه روانی بخورند. مثل نسل من که خیلی جاها به او خیلی بد تذکر دادند و عقده ای شد. بهتر نیست از لای صندلی بگویی؟ اگر نشسته باشی و سرت را به جلو خم کنی بیشتر بیانگر خواهش و تواضع خواهد بود. احتمال اینکه آنها ناراحت شوند هم خیلی کمتر می شود.
-چگونه می خواهی بگویی که متوجه شوند یک مسأله مدنی و شهروندی مطرح است و نه مسأله ای ایدئولوژیک.
و...
بعد از آنکه عزمم را برای گفتن جزم کردم از لای صندلی سرم را به جلو خم کردم تا حرفم را بگویم. واقعا می خواستم بگویم. دیدم هر دو خوابند! ضبط هم خاموش است! کمی صبوری می توانست مشکل را حل کند.
#شیفت_به_بالغ
#روان_کوک
@TA9Gram
شما دو زندگی دارید،
دومی زمانی آغاز میشود که درمییابید فقط یک زندگی دارید...!
#کنفوسیوس
@hekmatekhamoushi
@TA9Gram
دومی زمانی آغاز میشود که درمییابید فقط یک زندگی دارید...!
#کنفوسیوس
@hekmatekhamoushi
@TA9Gram
ویژگیهای پنجگانۀ کودکان از نگاه روسو
روسو میگوید: «ببینید بچهها تا به دست ما بزرگ سالها ضایع نشدهاند، چه ویژگیهای جالبی دارند!». سپس، پنچ ویژگیِ کودکان را میشمارد و معتقد است: این که مسیح در سه انجیل از چهار انجیل میگفت «تا کودک نشوید، وارد ملکوت پدر آسمانی من نمیشوید» به خاطر همین پنج ویژگی است که بچه دارند. امّا این پنچ ویژی اصلاً در ما بزرک سالها نیست.
۱. ویژگی اوّل این که بچهها تا وقتی که احتیاج به چیزی نداشته باشند، سراغاش نمی روند. یعنی تا گرسنه نشوند سراغ غذا نمیروند. و تا احتیاجاش برطرف شد، از آن چیز دست میکشد. امّا ما بزرگسالها درست عکسِ این هستیم. به چیزی احتیاج پیدا نکرده، به آن اقبال میکنیم. بعد هم که احتیاجمان برآورده شد، باز دست بردار نیستیم.
۲. ویژگی دوّم بچهها در اینجا و اکنون زندگی کردن است. هیچ بچهای در گذشته و آینده زندگی نمیکند. در اینجا و اکنون زندگی میکند. امّا ما بزرگ سالها در اینجا و اکنون زندگی نمیکنیم.
۳. سوّم، این که بچهها تظاهر ندارند. بچه اگر الآن خشم نشان میدهد، واقعاً خشمگین است. امّا ما بزرگسالها گاهی دارد قند توی دلمان آب میشود، ولی، به تظاهر، خشم نشان میدهیم. این به خاطر مصلحتهایی است که در نظر میگیریم. مثلاً میدانیم که احتیاجاتی نسبت به طرف مقابل داریم. به خاطر همین، با این که در دل میخواهیم خونِ طرف را بریزیم، در ظاهر لبخند میزنیم و ماچ و بوسه و صبّحکم الله و.. از این بازیهایی که بلدیم در میآوریم. امّا بچّهها اینجور نیستند. بچّهها اصلاً فیلمبازی نمیکنند. ما دائماً در حال فیلمبازی کردن هستیم. یعنی تهِ دلمان یک چیز است، امّا دستمان پی یک کار دیگر میرود. زبانمان چیزی میگوید، دلمان چیز دیگری. ولی بچهها ظاهر و باطن همیناند که هستند. تا از یک دوستاش بدش میآید، میگوید که : «من با تو قهرم!». با خودش نمیگوید: «بگذار محاسبه کنم ببینم به نفعام هست با او قهر کنم یا نه! اگر قهر کنم، این قهر یک تبعاتی خواهد داشت. مثلاً فردا ممکن است من از پاککن بخواهم و او ندهد. یا اصلاً شاید یک روز شیرینیای داشت که من خیلی دوست داشتم..». ولی وقتی هم که آمد و گفت: «من با تو آشتیام!»، واقعاً دیگر کینهای از طرف به دل ندارد. امّا من و شما خیلی وقتها با هم قهریم، در حالی که واقعاً با هم آشتی هستیم. خیلی وقتها هم با هم آشتیایم، در حالی که واقعاً با هم قهریم. که این دوّمی اش بیشتر است. خب، این بازیها در ما بزرگسالها وجود دارد و در بچهها نیست.
۴. ویژگی چهارم اینکه بچهها فاصلۀ بین احساسات عواطفشان خیلی کم است. نمیدانم شما هیچوقت توجّه کردهاید که گاهی بچه هنوز اشک دارد از چشمهایش میسُرد پایین، هوز به گونهاش نرسیده، ازدیدنِ یک چیزِ خندهدار ميزند زیرِ خنده. امّا مثلاً ما اگر در جلسهای از یک چیزی ناراحت شویم، حالا ولو این که بعد از گذشت زمانی آن ناراحتی برطرف شود و در دل شاد هم باشیم، با خودمان میگوییم نباید به این سرعت شادیمان را بروز دهیم. باید چند ساعتی بگذاریم بگذرد، بعد. میترسیم بگویند: «این چه حالی است که این آقا دارد؟ الآن غمگین بود، حالا میخندد..!». پس سعی میکنیم آهستهآهسته از شادی به غم، و از غم به شادی، تغییر چهره دهیم. چون برایمان مهّم است که دیگران دربارۀ ما چه نظری داشته باشند. امّا بچهها اینجور نیستند.
۵. و ویژگی پنجم این که بچهها خیلی گریه میکنند. ما بزرگسالها گریه کردن را زشت تلقّی میکنیم. نمیدانیم که چقدر، از لحاظ روانی، گریه کردن برایمان سلامت میآورد.
حالا اگر ازهمۀ حرفهایی که ممکن است راجع به این ویژگیها گفته شود بگذریم، بالاخره ژان ژاک روسو میگفت: شما بزرگسالها کدامتان اینجوری هستید؟ هیچ کداممان نیستیم. بعد میگفت: چرا تا وقتی بچه بودید اینگونه بودید، نازنین بودید، و حالا که بزرگ شده اید اینگونه نیستید؟
اوّل تو چنان بُدی که کس چون تو نبود
و آخر تو چنان شدی که کس چون تو
مباد..!
#کودک_طبیعی
#شخصیت_سالم
#روان_کوک
@TA9Gram
روسو میگوید: «ببینید بچهها تا به دست ما بزرگ سالها ضایع نشدهاند، چه ویژگیهای جالبی دارند!». سپس، پنچ ویژگیِ کودکان را میشمارد و معتقد است: این که مسیح در سه انجیل از چهار انجیل میگفت «تا کودک نشوید، وارد ملکوت پدر آسمانی من نمیشوید» به خاطر همین پنج ویژگی است که بچه دارند. امّا این پنچ ویژی اصلاً در ما بزرک سالها نیست.
۱. ویژگی اوّل این که بچهها تا وقتی که احتیاج به چیزی نداشته باشند، سراغاش نمی روند. یعنی تا گرسنه نشوند سراغ غذا نمیروند. و تا احتیاجاش برطرف شد، از آن چیز دست میکشد. امّا ما بزرگسالها درست عکسِ این هستیم. به چیزی احتیاج پیدا نکرده، به آن اقبال میکنیم. بعد هم که احتیاجمان برآورده شد، باز دست بردار نیستیم.
۲. ویژگی دوّم بچهها در اینجا و اکنون زندگی کردن است. هیچ بچهای در گذشته و آینده زندگی نمیکند. در اینجا و اکنون زندگی میکند. امّا ما بزرگ سالها در اینجا و اکنون زندگی نمیکنیم.
۳. سوّم، این که بچهها تظاهر ندارند. بچه اگر الآن خشم نشان میدهد، واقعاً خشمگین است. امّا ما بزرگسالها گاهی دارد قند توی دلمان آب میشود، ولی، به تظاهر، خشم نشان میدهیم. این به خاطر مصلحتهایی است که در نظر میگیریم. مثلاً میدانیم که احتیاجاتی نسبت به طرف مقابل داریم. به خاطر همین، با این که در دل میخواهیم خونِ طرف را بریزیم، در ظاهر لبخند میزنیم و ماچ و بوسه و صبّحکم الله و.. از این بازیهایی که بلدیم در میآوریم. امّا بچّهها اینجور نیستند. بچّهها اصلاً فیلمبازی نمیکنند. ما دائماً در حال فیلمبازی کردن هستیم. یعنی تهِ دلمان یک چیز است، امّا دستمان پی یک کار دیگر میرود. زبانمان چیزی میگوید، دلمان چیز دیگری. ولی بچهها ظاهر و باطن همیناند که هستند. تا از یک دوستاش بدش میآید، میگوید که : «من با تو قهرم!». با خودش نمیگوید: «بگذار محاسبه کنم ببینم به نفعام هست با او قهر کنم یا نه! اگر قهر کنم، این قهر یک تبعاتی خواهد داشت. مثلاً فردا ممکن است من از پاککن بخواهم و او ندهد. یا اصلاً شاید یک روز شیرینیای داشت که من خیلی دوست داشتم..». ولی وقتی هم که آمد و گفت: «من با تو آشتیام!»، واقعاً دیگر کینهای از طرف به دل ندارد. امّا من و شما خیلی وقتها با هم قهریم، در حالی که واقعاً با هم آشتی هستیم. خیلی وقتها هم با هم آشتیایم، در حالی که واقعاً با هم قهریم. که این دوّمی اش بیشتر است. خب، این بازیها در ما بزرگسالها وجود دارد و در بچهها نیست.
۴. ویژگی چهارم اینکه بچهها فاصلۀ بین احساسات عواطفشان خیلی کم است. نمیدانم شما هیچوقت توجّه کردهاید که گاهی بچه هنوز اشک دارد از چشمهایش میسُرد پایین، هوز به گونهاش نرسیده، ازدیدنِ یک چیزِ خندهدار ميزند زیرِ خنده. امّا مثلاً ما اگر در جلسهای از یک چیزی ناراحت شویم، حالا ولو این که بعد از گذشت زمانی آن ناراحتی برطرف شود و در دل شاد هم باشیم، با خودمان میگوییم نباید به این سرعت شادیمان را بروز دهیم. باید چند ساعتی بگذاریم بگذرد، بعد. میترسیم بگویند: «این چه حالی است که این آقا دارد؟ الآن غمگین بود، حالا میخندد..!». پس سعی میکنیم آهستهآهسته از شادی به غم، و از غم به شادی، تغییر چهره دهیم. چون برایمان مهّم است که دیگران دربارۀ ما چه نظری داشته باشند. امّا بچهها اینجور نیستند.
۵. و ویژگی پنجم این که بچهها خیلی گریه میکنند. ما بزرگسالها گریه کردن را زشت تلقّی میکنیم. نمیدانیم که چقدر، از لحاظ روانی، گریه کردن برایمان سلامت میآورد.
حالا اگر ازهمۀ حرفهایی که ممکن است راجع به این ویژگیها گفته شود بگذریم، بالاخره ژان ژاک روسو میگفت: شما بزرگسالها کدامتان اینجوری هستید؟ هیچ کداممان نیستیم. بعد میگفت: چرا تا وقتی بچه بودید اینگونه بودید، نازنین بودید، و حالا که بزرگ شده اید اینگونه نیستید؟
اوّل تو چنان بُدی که کس چون تو نبود
و آخر تو چنان شدی که کس چون تو
مباد..!
#کودک_طبیعی
#شخصیت_سالم
#روان_کوک
@TA9Gram
اکنون کاری را شروع کرده ام که
می توانستم ده سال پیش آغاز کنم،
اما از اینکه برای آن بیست سال دیگر
صبر نکردم، دلشادم.
برگرفته از کتاب ”کیمیاگر”
#پائولو_کوئیلو
#روان_کوک
@TA9Gram
می توانستم ده سال پیش آغاز کنم،
اما از اینکه برای آن بیست سال دیگر
صبر نکردم، دلشادم.
برگرفته از کتاب ”کیمیاگر”
#پائولو_کوئیلو
#روان_کوک
@TA9Gram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پیدا کردن و ایجاد فاصله بهینه در یک رابطه یک مهارت و یک هنره که نیاز به هشیاری و خودآگاهی داره.
شما ازین زاویه تا حالا ضربه خوردید؟
#روان_کوک
#نزدیک_نباش_معکوس
@TA9Gram
شما ازین زاویه تا حالا ضربه خوردید؟
#روان_کوک
#نزدیک_نباش_معکوس
@TA9Gram
آخرین باری که از دایره امنتون بیرون زدید کی بود؟
آیا اونقدری که قبلش فکر می کردید ترسناک بود؟
نتیجه چی شد؟
#خروج_از_پیشنویس
#روان_کوک
@TA9Gram
آیا اونقدری که قبلش فکر می کردید ترسناک بود؟
نتیجه چی شد؟
#خروج_از_پیشنویس
#روان_کوک
@TA9Gram
روانکوک
#روان_کوک @TA9Gram
نوزدهم بهمن ماه هزاروسیصد و نود و شش
پایان کارگاه پیشرفته تحلیل رفتار متقابل
این گروه خاص ترین گروهی بود که تا حالا باهاشون بودم و بیشتر از همشون این من بودم که یاد گرفتم.
مرسی از لیلی،الهام،فریده بزرگه،فریده کوچیکه،عطیه،سعید،مهدی،علیرضا و شایان.
جای خالی علی،هانیه و امین هم تو جلسه آخر خیلی خالی بود.
این جلسه فوق العاده تموم شد و ناراحتم که تموم شد.خوشحالم که همه رو هفته بعد تو دوره مقدماتی انیاگرام می بینم.
پایان کارگاه پیشرفته تحلیل رفتار متقابل
این گروه خاص ترین گروهی بود که تا حالا باهاشون بودم و بیشتر از همشون این من بودم که یاد گرفتم.
مرسی از لیلی،الهام،فریده بزرگه،فریده کوچیکه،عطیه،سعید،مهدی،علیرضا و شایان.
جای خالی علی،هانیه و امین هم تو جلسه آخر خیلی خالی بود.
این جلسه فوق العاده تموم شد و ناراحتم که تموم شد.خوشحالم که همه رو هفته بعد تو دوره مقدماتی انیاگرام می بینم.
روانکوک
#آلودگی تحلیل👇👇👇 #روان_کوک
اگه از مخاطبان قدیمی صفحه باشید(اگه جدید هستید می تونید با #روان_کوک_آلودگی پست های مشابه قبلی رو ملاحظه کنید) می تونید که چیزی که همیشه من در رابطه با این صحبتها تاکید کردم فارغ از درستی و غلطی خود جمله،شیوه ایه که یه نفر می تونه ازش استفاده کنه.
تصور کنید فردی رو که ازمهارتهای ارتباطی برخوردار نیست و نمی تونه یک رابطه رو پله پله جلو ببره،وارد یک رابطه عاطفی میشه و قبل از اینکه طرف مقابل رو خوب بشناسه،یا نسبت به حسن رفتار و خلق و نیت طرف مقابل مطمئن بشه رازهایی رو از خودش به طرف مقابل میگه.رابطه کمی جلو میره و به هر دلیل منطقی یا غیر منطقی رابطه بهم می خوره.فرد مورد نظر ما در حالیکه حالش بده و نمیدونه که دلیل به هم خوردن رابطه عدم مهارت های ارتباطی خودشه و نه چیز دیگه، در فضای مجازی می چرخه و این جمله مورد نظر رو می بینه و یهو احساس می کنه که آره،این رابطه به اینجا رسید چون من صادق بودم،چون نخواستم دروغ بگم و فقط راست گفتم و به این شکل خودش رو توجیه می کنه.یا به عبارت دیگه واقعیت رو طوری تحریف می کنه که نهایتا نقطه ضعف اصلی و اساسی خودش رو نبینه که مصداق بارز #آلودگی در تحلیل رفتار متقابله.(البته این فقط یه مثال بود و میشه مثالهای دیگه با تم متفاوت آورد)
اما اینجا بد نیست کمی راجع به واژه صمیمیت توضیح بدم.اریک برن بنیانگذار تحلیل رفتار متقابل(که تحلیل های این صفحه بر اساس متد ایشونه) صمیمیت رو دقیق توضیح داده.صمیمیت نوع خاصی از ارتباطه که دو طرف رابطه بدون ترس از قضاوت شدن،بدون هرگونه نقش و نقاب بتونن خودشون رو چه خوب و چه بد به طرف مقابل نشون بدن و به هم اعتماد کنن.با این تعریف می بینیم که خیلی از روابطی که ما بهش میگیم صمیمت،احتمالا صمیمیت نیست.و مشخصا بر اساس تعریف لازمه صمیمیت اینه که من خودم رو با تمام نقاط قوت و ضعف و ویژگی های مثبت و منفی بدون قید و شرط دوست داشته باشم(عزت نفس بالا) و دوم اینکه اصولا بتونم به افراد دیگه اعتماد کنم.
پس اگه بخوایم به شکل خلاصه جمع بندی کنیم اگه من عزت نفس پایینی داشته باشم (یا به زبان تحلیل رفتار متقابل از مهارهای عزت نفسی مثل #وجود_نداشته_باش ، #مهم_نباش ،#خودت_نباش و #بچه_نباش رنج ببرم) یا اینکه ترس از ارتباط و تعلق داشته داشته باشم(به زبان تحلیل رفتار متقابل از مهارهای #نزدیک_نباش یا #متعلق_نباش رنج ببرم) اصولا نمی تونم به راحتی یک ارتباط صمیمانه رو تجربه کنم و اینجاست که این جمله میشه دست مایه ای برای آلودگی.
اینکه در یک رابطه چه چیزهایی رو باید گفت و چه چیزهایی رو نباید گفت، مسئله ایه که قطعا جواب مشخصی نداره و شاید افراد حتی متخصص در زمینه روانشناسی،نظرات متفاوتی داشته باشن اما تاکید و قصد من از بیان این مطالب آگاهی به آلودگی هاست.اینکه ببینیم آیا اگه با این جمله موافقیم اصولا زیرش این نیست که از رابطه صمیمی می ترسیم(یا به عبارت دیگه آیا خودمون رو دوست داریم و از ارتباط نمی ترسیم)
#روان_کوک
@TA9Gram
تصور کنید فردی رو که ازمهارتهای ارتباطی برخوردار نیست و نمی تونه یک رابطه رو پله پله جلو ببره،وارد یک رابطه عاطفی میشه و قبل از اینکه طرف مقابل رو خوب بشناسه،یا نسبت به حسن رفتار و خلق و نیت طرف مقابل مطمئن بشه رازهایی رو از خودش به طرف مقابل میگه.رابطه کمی جلو میره و به هر دلیل منطقی یا غیر منطقی رابطه بهم می خوره.فرد مورد نظر ما در حالیکه حالش بده و نمیدونه که دلیل به هم خوردن رابطه عدم مهارت های ارتباطی خودشه و نه چیز دیگه، در فضای مجازی می چرخه و این جمله مورد نظر رو می بینه و یهو احساس می کنه که آره،این رابطه به اینجا رسید چون من صادق بودم،چون نخواستم دروغ بگم و فقط راست گفتم و به این شکل خودش رو توجیه می کنه.یا به عبارت دیگه واقعیت رو طوری تحریف می کنه که نهایتا نقطه ضعف اصلی و اساسی خودش رو نبینه که مصداق بارز #آلودگی در تحلیل رفتار متقابله.(البته این فقط یه مثال بود و میشه مثالهای دیگه با تم متفاوت آورد)
اما اینجا بد نیست کمی راجع به واژه صمیمیت توضیح بدم.اریک برن بنیانگذار تحلیل رفتار متقابل(که تحلیل های این صفحه بر اساس متد ایشونه) صمیمیت رو دقیق توضیح داده.صمیمیت نوع خاصی از ارتباطه که دو طرف رابطه بدون ترس از قضاوت شدن،بدون هرگونه نقش و نقاب بتونن خودشون رو چه خوب و چه بد به طرف مقابل نشون بدن و به هم اعتماد کنن.با این تعریف می بینیم که خیلی از روابطی که ما بهش میگیم صمیمت،احتمالا صمیمیت نیست.و مشخصا بر اساس تعریف لازمه صمیمیت اینه که من خودم رو با تمام نقاط قوت و ضعف و ویژگی های مثبت و منفی بدون قید و شرط دوست داشته باشم(عزت نفس بالا) و دوم اینکه اصولا بتونم به افراد دیگه اعتماد کنم.
پس اگه بخوایم به شکل خلاصه جمع بندی کنیم اگه من عزت نفس پایینی داشته باشم (یا به زبان تحلیل رفتار متقابل از مهارهای عزت نفسی مثل #وجود_نداشته_باش ، #مهم_نباش ،#خودت_نباش و #بچه_نباش رنج ببرم) یا اینکه ترس از ارتباط و تعلق داشته داشته باشم(به زبان تحلیل رفتار متقابل از مهارهای #نزدیک_نباش یا #متعلق_نباش رنج ببرم) اصولا نمی تونم به راحتی یک ارتباط صمیمانه رو تجربه کنم و اینجاست که این جمله میشه دست مایه ای برای آلودگی.
اینکه در یک رابطه چه چیزهایی رو باید گفت و چه چیزهایی رو نباید گفت، مسئله ایه که قطعا جواب مشخصی نداره و شاید افراد حتی متخصص در زمینه روانشناسی،نظرات متفاوتی داشته باشن اما تاکید و قصد من از بیان این مطالب آگاهی به آلودگی هاست.اینکه ببینیم آیا اگه با این جمله موافقیم اصولا زیرش این نیست که از رابطه صمیمی می ترسیم(یا به عبارت دیگه آیا خودمون رو دوست داریم و از ارتباط نمی ترسیم)
#روان_کوک
@TA9Gram
آنگاه به خواسته های خود می رسید که از نگرانی نسبت به آنها دست بردارید.
#سوامی_ساتیاناندا
#روان_کوک
@TA9Gram
@hekmatekhamoushi
#سوامی_ساتیاناندا
#روان_کوک
@TA9Gram
@hekmatekhamoushi
✍️تاكنون چند بار پيش آمده كه جايى دعوت شدهايد و پذيرفتهايد، ولى همين كه نزديك رفتن مىشود، مىگويید من چرا بايد بروم يك همچين جايي!؟
تا حالا بارها و بارها شده كه تصميمى گرفتيم و دقايق و ساعاتى بعد پشيمان شده ايم!!!
اين اتفاقات حاصل وجود همان «من» های مختلف در ما مىباشد؛
- از فردا رژيم مىگيرم!
- از پس فردا زبان مىخوانم!
- از شنبه مىرم كلاس ورزش!
- با فلانى ازدواج مىكنم!
- فلان كار را انجام مىدهم!
هر «من» از وجود آن ديگرى بىخبر است! و خودش را من حقيقى مىداند و قول و قرار مىگذارد، اما آن من ديگر كه بايد عمل كند، اصلا خبر ندارد!!!
اين همه تضاد ميان «من» ها را با خلق «مشاهدهگر» بدون قضاوت بپذيريد تا با «كاركردن» به تثبيت و فرديت و اراده برسيم.
👤 #گرجیف
#حالات_شخصیتی
#شیفت_به_بالغ
@TA9Gram
تا حالا بارها و بارها شده كه تصميمى گرفتيم و دقايق و ساعاتى بعد پشيمان شده ايم!!!
اين اتفاقات حاصل وجود همان «من» های مختلف در ما مىباشد؛
- از فردا رژيم مىگيرم!
- از پس فردا زبان مىخوانم!
- از شنبه مىرم كلاس ورزش!
- با فلانى ازدواج مىكنم!
- فلان كار را انجام مىدهم!
هر «من» از وجود آن ديگرى بىخبر است! و خودش را من حقيقى مىداند و قول و قرار مىگذارد، اما آن من ديگر كه بايد عمل كند، اصلا خبر ندارد!!!
اين همه تضاد ميان «من» ها را با خلق «مشاهدهگر» بدون قضاوت بپذيريد تا با «كاركردن» به تثبيت و فرديت و اراده برسيم.
👤 #گرجیف
#حالات_شخصیتی
#شیفت_به_بالغ
@TA9Gram