This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#آرمان_گرشاسبی
______________________________
شب چرا می کشد مرا
تو نشسته ای کجای ماجرا
من چنان گریه میکنم
که خدا بغل کند مگر مرا
عمر همه لحظه ی وداع ست
و صدای پایت آخرین صداست
ای گریه های بعد از این!
خاطرم نمانده شهر من کجاست
صبح رفتن است این تن من است
هجرتت مرده بر شانه بردن است
این یقین مثل مرگ با تو روشن است .
______________________________
شب چرا می کشد مرا
تو نشسته ای کجای ماجرا
من چنان گریه میکنم
که خدا بغل کند مگر مرا
عمر همه لحظه ی وداع ست
و صدای پایت آخرین صداست
ای گریه های بعد از این!
خاطرم نمانده شهر من کجاست
صبح رفتن است این تن من است
هجرتت مرده بر شانه بردن است
این یقین مثل مرگ با تو روشن است .
کاش میﺷﺪ ﯾﮏ صبح،
ﮐﺴﯽ ﺯﻧﮓ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺰﻧﺪ ﺑﮕﻮﯾﺪ:
ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ِﭘـُر ﺁﻣﺪﻩ ﺍم.. ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ..
ﺑﺎ ﻗﻠﺐ ﻫﺎﯾﯽ ﺁﮐﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻫﺎﯼ ﻭﺍﻗﻌﯽ..
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺳﻮﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ها
ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻡ ﺑﻤﺎﻧﻢ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺮﻭﻡ..!
👤 علی صالحی
@roozgoftar
ﮐﺴﯽ ﺯﻧﮓ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺰﻧﺪ ﺑﮕﻮﯾﺪ:
ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ِﭘـُر ﺁﻣﺪﻩ ﺍم.. ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ..
ﺑﺎ ﻗﻠﺐ ﻫﺎﯾﯽ ﺁﮐﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻫﺎﯼ ﻭﺍﻗﻌﯽ..
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺳﻮﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ها
ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻡ ﺑﻤﺎﻧﻢ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺮﻭﻡ..!
👤 علی صالحی
@roozgoftar
یه چراغی میذاریم اون گوشه تاریکروشن میشینیم ستاره میشمریم تا سحر چه زاید باز...
@roozgoftar
@roozgoftar
Shab
Arman Garshasbi
چنان گريه ميكنم
كه خدا بغل كند مگر مرا
عمر همه لحظه ي وداع ست
و صداي پايت آخرين صداست
اي گريه هاي بعد از اين!
خاطرم نمانده شهر من كجاست؟
@roozgoftar
كه خدا بغل كند مگر مرا
عمر همه لحظه ي وداع ست
و صداي پايت آخرين صداست
اي گريه هاي بعد از اين!
خاطرم نمانده شهر من كجاست؟
@roozgoftar
نامه به عشقی که ولم کرد و رفت
نامه اول
سلام
کاش دوباره ندیده بودمت... از آن شبی که دیدمت یازده شب گذشته و یازده شبانه روز است دارم به خودم می پیچم. کاش آن شب نیامده بودم شهر کتاب... اصلا قرار هم نبود بیام... داشتیم با ماشین دوستم از جلوی شهر کتاب رد می شدیم که دیدم یک جای پارک هست... به دوستم گفتم "یه دقیقه وایسا یه نگاهی به کتاب ها بندازیم"... چرا آن روز آن جا یک جای پارک بود؟... چرا خواستم کتاب ها را نگاه کنم؟... چرا آن روز تو هم تصمیم گرفته بودی کتاب بخری؟... و چرا دوستم ایستاد؟... وقتی دیدمت در یک لحظه چه همه اتفاق افتاد... هم گرمم شده بود، هم سردم شده بود، هم قلبم آن قدر تند می زد که داشت از توی سینه ام درمی آمد، هم قلبم داشت می ایستاد، هم دست هایم می لرزید، هم نفسم بالا نمی آمد، هم عرق کرده بودم، هم یخ کرده بودم، هم کنجکاو بودم، هم خوشحال شده بودم، هم نمی دانستم باید چکار کنم، هم می خواستم همه چیز طبیعی جلوه کند، هم نمی خواستم به تو نگاه کنم، هم غیر از تو نمی خواستم و نمی توانستم به هیچ چیز دیگر نگاه کنم... راستی آن آقایی که بغلت بود کی بود؟ دلم می خواست نگاهش کنم و ببینم چه شکلی است و چی پوشیده و برخوردش با تو چطور است و برخورد تو با او چطور است... ولی نگاهش نکردم. غیر از تو به هیچ کس دیگر نمی توانستم نگاه کنم... تو چرا تغییر نکرده ای؟ چرا هنوز همان شکلی که بودی مانده ای؟ چرا پیر نمی شوی؟ چرا چاق یا لاغر نمی شوی؟ چرا غریبه نمی شوی؟...
چرا من را ول کردی و رفتی؟...
نه ایمیلت را دارم و نه شماره موبایلت را... پس این نامه را به همان آدرس قدیم پست می کنم... کاش یک خط جواب بدهی... نخواستی هم جواب نده... کاش بعد از این همه سال ندیده بودمت...
نامه دوم
سلام
نامه ام را جواب ندادی... بیخودی نوشته بودم اگر می خواهی جواب نده، دلم می خواهد جواب بدهی حتی یک خط... آدرس ات تغییر کرده؟... آیا رفته ای؟... راستی آن شب توی شهر کتاب تو هم من را دیدی؟... به نظرم دیدی... چون نگاهم کردی یکبار همان اول کار با تعجب و یکبار هم یک نگاه کوچک موقع رفتن... از همان نگاه های کوچک ات که تا ته وجودم نفوذ می کرد... نگاه های نافذی که یک لحظه را برای یک عمر جاودانی می کرد... مطمئنم تو هم من را دیدی چون رنگ ات پرید... یادت هست چقدر صورت رنگ پریده ات را دوست داشتم؟... اگر این نامه ها به دستت می رسد لطفا یک جواب کوتاه بده..
چرا ولم کردی و رفتی؟...
نامه سوم
سلام
چه خوب شد که به نامه ها جواب ندادی... بعد از دیدنت چند روزی مثل احمق ها گیج و ویج شده بودم ولی زود خوب شدم... من هنوز هم همانجوری زندگی می کنم... دائم با دوستانم هستم... بی خیال... علاف... هنوز هم ساعت ها می توانم یه گوشه بنشینم و چرت و پرت بگویم از همان چرت و پرت هایی که اوائل جذاب است و بعد خسته کننده می شود... هنوز هم تنبلم... هنوز هم ماشینم کثیف است و ظرف ها را توی خانه ام نمی شورم... هنوز هم زیاد می خندم و زیاد گریه می کنم... خب پس اگر بودی باز هم ولم می کردی... چه چیزی در این دنیا وجود دارد که تکراری نشود... حق ات بود... خوب کاری کردی... بهترین کار را کردی... راستش من هم دیگر به تو فکر نمی کنم... دوستم مطمئن است که تو هرگز جواب نامه های من را نخواهی داد... بهتر... این اخرین نامه ای بود که برایت نوشتم... خداحافظ.....
جواب نامه
سلام
نامه هایت دیوانه ام کرد... خواهش می کنم دیگر برایم نامه ننویس... چون من هنوز دوستت دارم و این که ادای این را دربیاورم که فراموشت کرده ام آسان نیست.... دوستت دارم و اگر دوستم داری دیگر برایم نامه ننویس....
نامه چهارم
جواب نامه ای را که برایم فرستاده بودی برای دوستم خواندم... گریه ام گرفته بود. گریه ام گرفته بود که مثل احمق ها خودم می نشینم و از طرف تو برای خودم نامه می نویسم و آن را برای دیگران هم می خوانم... واقعا نمی خواهی حتی یک کلمه جواب بدهی؟...
#سروش_صحت
@roozgoftar
نامه اول
سلام
کاش دوباره ندیده بودمت... از آن شبی که دیدمت یازده شب گذشته و یازده شبانه روز است دارم به خودم می پیچم. کاش آن شب نیامده بودم شهر کتاب... اصلا قرار هم نبود بیام... داشتیم با ماشین دوستم از جلوی شهر کتاب رد می شدیم که دیدم یک جای پارک هست... به دوستم گفتم "یه دقیقه وایسا یه نگاهی به کتاب ها بندازیم"... چرا آن روز آن جا یک جای پارک بود؟... چرا خواستم کتاب ها را نگاه کنم؟... چرا آن روز تو هم تصمیم گرفته بودی کتاب بخری؟... و چرا دوستم ایستاد؟... وقتی دیدمت در یک لحظه چه همه اتفاق افتاد... هم گرمم شده بود، هم سردم شده بود، هم قلبم آن قدر تند می زد که داشت از توی سینه ام درمی آمد، هم قلبم داشت می ایستاد، هم دست هایم می لرزید، هم نفسم بالا نمی آمد، هم عرق کرده بودم، هم یخ کرده بودم، هم کنجکاو بودم، هم خوشحال شده بودم، هم نمی دانستم باید چکار کنم، هم می خواستم همه چیز طبیعی جلوه کند، هم نمی خواستم به تو نگاه کنم، هم غیر از تو نمی خواستم و نمی توانستم به هیچ چیز دیگر نگاه کنم... راستی آن آقایی که بغلت بود کی بود؟ دلم می خواست نگاهش کنم و ببینم چه شکلی است و چی پوشیده و برخوردش با تو چطور است و برخورد تو با او چطور است... ولی نگاهش نکردم. غیر از تو به هیچ کس دیگر نمی توانستم نگاه کنم... تو چرا تغییر نکرده ای؟ چرا هنوز همان شکلی که بودی مانده ای؟ چرا پیر نمی شوی؟ چرا چاق یا لاغر نمی شوی؟ چرا غریبه نمی شوی؟...
چرا من را ول کردی و رفتی؟...
نه ایمیلت را دارم و نه شماره موبایلت را... پس این نامه را به همان آدرس قدیم پست می کنم... کاش یک خط جواب بدهی... نخواستی هم جواب نده... کاش بعد از این همه سال ندیده بودمت...
نامه دوم
سلام
نامه ام را جواب ندادی... بیخودی نوشته بودم اگر می خواهی جواب نده، دلم می خواهد جواب بدهی حتی یک خط... آدرس ات تغییر کرده؟... آیا رفته ای؟... راستی آن شب توی شهر کتاب تو هم من را دیدی؟... به نظرم دیدی... چون نگاهم کردی یکبار همان اول کار با تعجب و یکبار هم یک نگاه کوچک موقع رفتن... از همان نگاه های کوچک ات که تا ته وجودم نفوذ می کرد... نگاه های نافذی که یک لحظه را برای یک عمر جاودانی می کرد... مطمئنم تو هم من را دیدی چون رنگ ات پرید... یادت هست چقدر صورت رنگ پریده ات را دوست داشتم؟... اگر این نامه ها به دستت می رسد لطفا یک جواب کوتاه بده..
چرا ولم کردی و رفتی؟...
نامه سوم
سلام
چه خوب شد که به نامه ها جواب ندادی... بعد از دیدنت چند روزی مثل احمق ها گیج و ویج شده بودم ولی زود خوب شدم... من هنوز هم همانجوری زندگی می کنم... دائم با دوستانم هستم... بی خیال... علاف... هنوز هم ساعت ها می توانم یه گوشه بنشینم و چرت و پرت بگویم از همان چرت و پرت هایی که اوائل جذاب است و بعد خسته کننده می شود... هنوز هم تنبلم... هنوز هم ماشینم کثیف است و ظرف ها را توی خانه ام نمی شورم... هنوز هم زیاد می خندم و زیاد گریه می کنم... خب پس اگر بودی باز هم ولم می کردی... چه چیزی در این دنیا وجود دارد که تکراری نشود... حق ات بود... خوب کاری کردی... بهترین کار را کردی... راستش من هم دیگر به تو فکر نمی کنم... دوستم مطمئن است که تو هرگز جواب نامه های من را نخواهی داد... بهتر... این اخرین نامه ای بود که برایت نوشتم... خداحافظ.....
جواب نامه
سلام
نامه هایت دیوانه ام کرد... خواهش می کنم دیگر برایم نامه ننویس... چون من هنوز دوستت دارم و این که ادای این را دربیاورم که فراموشت کرده ام آسان نیست.... دوستت دارم و اگر دوستم داری دیگر برایم نامه ننویس....
نامه چهارم
جواب نامه ای را که برایم فرستاده بودی برای دوستم خواندم... گریه ام گرفته بود. گریه ام گرفته بود که مثل احمق ها خودم می نشینم و از طرف تو برای خودم نامه می نویسم و آن را برای دیگران هم می خوانم... واقعا نمی خواهی حتی یک کلمه جواب بدهی؟...
#سروش_صحت
@roozgoftar
لیلی !
کلید صبح
در پلکهای توست
دست مرا بگیر
از چهار راه خواب گذر کن
بگذار بگذریم زین خیل خفتگان
دست مرا بگیر
تا بسرایم :
در دستهای من
بال کبوتریست !
#نصرت_رحمانی
صبحتون بخیر 🌹🌼🌞
@roozgodtar
کلید صبح
در پلکهای توست
دست مرا بگیر
از چهار راه خواب گذر کن
بگذار بگذریم زین خیل خفتگان
دست مرا بگیر
تا بسرایم :
در دستهای من
بال کبوتریست !
#نصرت_رحمانی
صبحتون بخیر 🌹🌼🌞
@roozgodtar
یک روز آدم مورد نظرت را پیدا میکنی ... ماری، آنوقت یاد میگیری که خیلی بیشتر به خودت اعتماد کنی. من که نظرم این است. پس به چیزی کمتر از این قانع نشو!
در این دنیا بعضی کارها هست که باید تنهایی بکنی و کارهایی که فقط باید با یکی دیگر بکنی... مهم این است که این دو تا را درست بهاندازه با هم جمع کنی.
هاروکی موراکامی
پس از تاریکی
@roozgoftar
در این دنیا بعضی کارها هست که باید تنهایی بکنی و کارهایی که فقط باید با یکی دیگر بکنی... مهم این است که این دو تا را درست بهاندازه با هم جمع کنی.
هاروکی موراکامی
پس از تاریکی
@roozgoftar
با یقین آمده بودیم و مردد رفتیم
به خیابان شلوغی که نباید رفتیم
می شنیدیم صدای قدمش را اما
پیش از آن لحظه که در را بگشاید رفتیم
زندگی سرخی سیبی است که افتاده به خاک
به نظر خوب رسیدیم ولی بد رفتیم
آخرین منزل ما کوچهی سرگردانی است
دربهدر در پی گم کردن مقصد رفتیم
مرگ یک عمر به در کوفت که باید برویم
دیگر اصرار مکن باشد، باشد، رفتیم
#فاضل_نظری
@roozgoftar
به خیابان شلوغی که نباید رفتیم
می شنیدیم صدای قدمش را اما
پیش از آن لحظه که در را بگشاید رفتیم
زندگی سرخی سیبی است که افتاده به خاک
به نظر خوب رسیدیم ولی بد رفتیم
آخرین منزل ما کوچهی سرگردانی است
دربهدر در پی گم کردن مقصد رفتیم
مرگ یک عمر به در کوفت که باید برویم
دیگر اصرار مکن باشد، باشد، رفتیم
#فاضل_نظری
@roozgoftar
تو را می خواهم
برای پنجاه سالگی
شصت سالگی
هفتاد سالگی...
تو را می خواهم
برای خانه ای که تنهاییم
تو را می خواهم برای چای عصرانه
تلفن هایی که می زنند
و جواب نمی دهیم
تو را می خواهم برای تنهایی
تو را می خواهم وقتی باران است
برای راهپیمایی آهسته ی دوتایی
نیمکت های سراسر پارک های شهر
برای پنجره ی بسته
و وقتی سرما بیداد می کند
تو را می خواهم
برای پرسه زدن های شب عيد
نشان كردن يك جفت ماهی قرمز
تو را می خواهم
برای صبح
برای ظهر
برای شب
برای همهی عمر...
#نادر_ابراهیمی
@roozgoftar
برای پنجاه سالگی
شصت سالگی
هفتاد سالگی...
تو را می خواهم
برای خانه ای که تنهاییم
تو را می خواهم برای چای عصرانه
تلفن هایی که می زنند
و جواب نمی دهیم
تو را می خواهم برای تنهایی
تو را می خواهم وقتی باران است
برای راهپیمایی آهسته ی دوتایی
نیمکت های سراسر پارک های شهر
برای پنجره ی بسته
و وقتی سرما بیداد می کند
تو را می خواهم
برای پرسه زدن های شب عيد
نشان كردن يك جفت ماهی قرمز
تو را می خواهم
برای صبح
برای ظهر
برای شب
برای همهی عمر...
#نادر_ابراهیمی
@roozgoftar
🌵
فنجانها
سر لبهای تو دعوا میکردند،
صندلیها ایستاده بودند
تا تو بنشینی...
اما تو آمده بودی
کام همه را تلختر کنی...!
#جلال_حاجیزاده
@roozgoftar
فنجانها
سر لبهای تو دعوا میکردند،
صندلیها ایستاده بودند
تا تو بنشینی...
اما تو آمده بودی
کام همه را تلختر کنی...!
#جلال_حاجیزاده
@roozgoftar
🌵
#برشی_از_یک_کتاب 📚
جنایتکاران کوچک اعتقاد بر این را که شایسته است انسان از منافع خود چشم بپوشد، از دست دادهاند.
چنین برداشتی در زمان ما که فداکاری به معنی خودکشی است و مردم را به زور وادار میکنند از منافع خود چشم بپوشد، نشان عقل سالم است.
به هر حال اینها به مراتب عاقلتر از کسانی هستند که حتی زندانبان خود را صالح و بیغرض میدانند.
📖 ﺍﻧﺪﯾﺸﻪﻫﺎﯼ ﻣﺘﯽ
🖋 ﺑﺮﺗﻮﻟﺖ ﺑﺮﺷﺖ
@roozgoftar
#برشی_از_یک_کتاب 📚
جنایتکاران کوچک اعتقاد بر این را که شایسته است انسان از منافع خود چشم بپوشد، از دست دادهاند.
چنین برداشتی در زمان ما که فداکاری به معنی خودکشی است و مردم را به زور وادار میکنند از منافع خود چشم بپوشد، نشان عقل سالم است.
به هر حال اینها به مراتب عاقلتر از کسانی هستند که حتی زندانبان خود را صالح و بیغرض میدانند.
📖 ﺍﻧﺪﯾﺸﻪﻫﺎﯼ ﻣﺘﯽ
🖋 ﺑﺮﺗﻮﻟﺖ ﺑﺮﺷﺖ
@roozgoftar
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حتی فقط ۲ درجه گرمتر شدن زمین، همه چیز رو تحت تاثیر قرار میده، اتفاقی که به سرعت در حال افتادنه!
انیمیشن فوقالعاده زیبا و پرمفهومی که سازمان WWF فرانسه، برای هشدار دادن دربارهی معضل گرمایش جهانی منتشر کرده.
انیمیشن فوقالعاده زیبا و پرمفهومی که سازمان WWF فرانسه، برای هشدار دادن دربارهی معضل گرمایش جهانی منتشر کرده.
🌵
این روزها سالروز درگذشت صادق چوبک بود. بر این باورم که شاید اگر چوبک هم مثل سلف خود هدایت، خودکشی می کرد، امروزه ، چوبک در مقام رفیع تری قرار می گرفت! چوبک تلخ اندیش تر، ناتورالیست تر چرا که با گنداب اجتماع آشناتر بود و مثل هدایت از خانواده ای مرفه و اشرافی نبود و از منظری دیگر، بسیار احساسی تر، توصیفی تر و خشن تر می نوشت. زاده ی بوشهر بود . سالها پیش به بریتانیا و سپس به امریکا رفت . در اواخر عمر نابینا شده بود و یکی دو هفته قبل از مرگ ناگزیرش در سال ٧٧ دست نوشته ها و آثار سالیان طولانی مهاجرت را همه با هم سوزاند . وصیت کرد که جسدش نیز سوزانده شود که چنین هم شد . او قصه ای دارد به نام " پیراهن زرشکی " . در پیراهن زرشکی ، فساد موجود و حاکم بر فضای قصه با وسواسی عجیب و بیمارگونه روایت می شود. مرگ حضوری قاطع دارد و حرف اول و آخر و متن قصه است. انگار هیچ چیز جدی دیگری وجود ندارد. زندگی هست چون مرگ هست و مرگ وجود دارد چون زندگی یعنی طی کردن این فاصله ی محتوم و بی تنوع زیستن تا مردن. از لابلای گفتگوی مرده شورها روایت آغاز می شود و قضاوت های ذهنی آنها قضاوت چوبک و مای خواننده هم شکل می پذیرد. پلشت ترین و پوسیده ترین روابط در اعماق این جامعه ی خشن و بی رحم با تکنیک قوی چوبک ثبت می شود، در حالیکه ما، انگار نه با آدم ها که با حیوان گونه های پست طرفیم. فضای متعفنی که عواطف و احساسات و انسانیت در آن مرده و همه تیره روز و ستم دیده اند. هر چه هست ترس است و تنهایی ست و بهره کشی و له کردن همدیگر است زیر دست و پای همدیگر. چوبک اگر درازسال تر عمر نمی کرد و اگر در جوانی می مرد، چه بسا از هدایت هم معروف تر می شد...
#شهرام_گراوندی
@roozgoftar
این روزها سالروز درگذشت صادق چوبک بود. بر این باورم که شاید اگر چوبک هم مثل سلف خود هدایت، خودکشی می کرد، امروزه ، چوبک در مقام رفیع تری قرار می گرفت! چوبک تلخ اندیش تر، ناتورالیست تر چرا که با گنداب اجتماع آشناتر بود و مثل هدایت از خانواده ای مرفه و اشرافی نبود و از منظری دیگر، بسیار احساسی تر، توصیفی تر و خشن تر می نوشت. زاده ی بوشهر بود . سالها پیش به بریتانیا و سپس به امریکا رفت . در اواخر عمر نابینا شده بود و یکی دو هفته قبل از مرگ ناگزیرش در سال ٧٧ دست نوشته ها و آثار سالیان طولانی مهاجرت را همه با هم سوزاند . وصیت کرد که جسدش نیز سوزانده شود که چنین هم شد . او قصه ای دارد به نام " پیراهن زرشکی " . در پیراهن زرشکی ، فساد موجود و حاکم بر فضای قصه با وسواسی عجیب و بیمارگونه روایت می شود. مرگ حضوری قاطع دارد و حرف اول و آخر و متن قصه است. انگار هیچ چیز جدی دیگری وجود ندارد. زندگی هست چون مرگ هست و مرگ وجود دارد چون زندگی یعنی طی کردن این فاصله ی محتوم و بی تنوع زیستن تا مردن. از لابلای گفتگوی مرده شورها روایت آغاز می شود و قضاوت های ذهنی آنها قضاوت چوبک و مای خواننده هم شکل می پذیرد. پلشت ترین و پوسیده ترین روابط در اعماق این جامعه ی خشن و بی رحم با تکنیک قوی چوبک ثبت می شود، در حالیکه ما، انگار نه با آدم ها که با حیوان گونه های پست طرفیم. فضای متعفنی که عواطف و احساسات و انسانیت در آن مرده و همه تیره روز و ستم دیده اند. هر چه هست ترس است و تنهایی ست و بهره کشی و له کردن همدیگر است زیر دست و پای همدیگر. چوبک اگر درازسال تر عمر نمی کرد و اگر در جوانی می مرد، چه بسا از هدایت هم معروف تر می شد...
#شهرام_گراوندی
@roozgoftar
سکوت را میپذیرم
اگر بدانم
روزی با تو سخن خواهم گفت
تیره بختی را میپذیرم
اگر بدانم
روزی چشمهای تو را خواهم سرود
مرگ را میپذیرم
اگر بدانم
روزی تو خواهی فهمید
که دوستت دارم
#جبران_خلیل_جبران
@roozgoftar
اگر بدانم
روزی با تو سخن خواهم گفت
تیره بختی را میپذیرم
اگر بدانم
روزی چشمهای تو را خواهم سرود
مرگ را میپذیرم
اگر بدانم
روزی تو خواهی فهمید
که دوستت دارم
#جبران_خلیل_جبران
@roozgoftar