Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
جایگاه توسعه فردی در زندگی
1⃣ چه موقع باید بهدنبال مباحث توسعهفردی برویم؟
2⃣ این مباحث چه کمکی میتونن به ما بکنن؟
3⃣ از کجا باید شروع کنیم؟
اپیزود مربی چه کمکی میکنه؟ هم در همین ارتباط است.
#کلیپ_آموزشی
[از اینجا شما میتونین پرسشنامه سنجش بهرهوری رو تکمیل کنین و سطح فعلی خودتونو ببینید.]
1⃣ چه موقع باید بهدنبال مباحث توسعهفردی برویم؟
2⃣ این مباحث چه کمکی میتونن به ما بکنن؟
3⃣ از کجا باید شروع کنیم؟
اپیزود مربی چه کمکی میکنه؟ هم در همین ارتباط است.
#کلیپ_آموزشی
[از اینجا شما میتونین پرسشنامه سنجش بهرهوری رو تکمیل کنین و سطح فعلی خودتونو ببینید.]
بازاریابی و بازارسازی در روابط انسانی
✍ #رضا_جوشن
همانطور که می دانید بازار جایی است که در آن عرضه و تقاضا اتفاق می افتد؛ یعنی مشتری، تقاضای خود را اعلام می کند و فروشنده، کالا یا خدمت مورد نظر را به او عرضه می کند؛
روستای کوچک و کم جمعیتی را در نظر بگیرید که یک خواربارفروشی دارد و آقای فروشنده بنا به تجربه می داند که ظرفیت مصرف ماست در روستا، روزانه ده ظرف است و بر اساس همین اطلاعات، روزانه ده ظرف ماست برای فروش تهیه می کند. در این بازار فروشنده هیچ تلاش خاصی برای فروش ماست هایش نباید بکند و به صورت عادی و روتین، فرآیند فروش انجام می شود و تا وقتی که رقیبی پیدا نشود و یا جمعیت روستا تغییری نکند، وضعیت به همین منوال پیش می رود؛ اما اگر سر و کله خواربارفروش دیگری پیدا شود، فروشنده اول مجبور است برای فروش ماست هایش، تمهیداتی بیندیشد و دست به بازاریابی بزند وگرنه باید ظرفیت فروشش را کاهش دهد. همین اتفاق باید برای فروشنده جدید هم بیفتد، یعنی او هم برای جا افتادن در بازار روستا باید دست به بازاریابی بزند و سیاست های جدیدی برای قیمت گذاری ماست و . . . در پیش بگیرد.
در واقع بازاریابی یعنی محصولی وجود دارد و مشتری به خوبی آن را می شناسد و فروشنده باید با روش های مختلف (سنتی و علمی) تلاش کند که مشتری بیشتر از او بخرد تا از سایر فروشندگان؛ و یا به منطقه ای دیگر (مثلا روستای دیگری) برود که فروشندگان کمتری در آنجا هستند.
اما فرض کنید که فروشنده دوم بجای فروش ماست به روش قدیمی، قرص هایی را تولید کند که دقیقا از هر لحاظ همان خواص ماست را داشته باشد و به لحاظ اقتصادی هم به صرفه باشد؛ به نظر شما آیا می تواند مردم روستا را متقاعد کند که قرص ها را جایگزین ماست بکنند؟
مردم روستا، سالهاست که با شیوه قدیمی، ماست را تهیه و مصرف کرده اند و به لحاظ فرهنگی و نحوه مصرف، نمی توانند با قرص های ماستی هیچ ارتباطی برقرار کنند.
حالا فرض دوم را هم در نظر بگیرید و تصور کنید که فروشنده دوم تمام دارایی خودش را برای تولید این قرص های ماستی ریسک کرده است و هیچ راهی به جز موفق شدن ندارد و از لحاظ اخلاقی هم فرد معتقدی است و به قرص هایش ایمان دارد و نمی خواهد وعده و وعید دروغی به مردم بدهد. فقط تلاشش این است که بتواند در مسیر درستی موفق شود.
به نظر شما چه کار یا کارهایی در این راستا می تواند انجام دهد؟
بهترین روش برای موفقیت در چنین شرایطی، ایجاد نیاز در مردم روستاست؛ مردم باید نسبت به محصول جدید احساس نیاز کنند تا حاضر شوند ریسک کنند و از قرص های ماستی این فروشنده مصرف کنند و سپس به مرور زمان به فروشنده و محصولش اعتماد کنند؛ اقداماتی که منجر به ایجاد نیازی جدید در مشتریان می شود، از نظر من نوعی بازارسازی است؛
در واقع بازارسازی یعنی ایجاد بازاری جدید در خصوص نیازی از مشتریان که خودشان به آن آگاه نبوده اند.
این دقیقاً همان کاری است که افرادی مثل بیل گیتس و استیو جابز انجام داده اند، شرکت اپل گوشی هایی را روانه بازار کرد که غولی مثل نوکیا یارای مبارزه با آن را نداشت؛ و شاید بتوان گفت این محصول جدید، اصلاً شباهتی با محصولات قدیمی و سنتی نداشت و مقایسه این دو محصول با هم احتمالاً درست نباشد و بنابراین رقابت بین این دو هم مفهومی نخواهد داشت!
مردم چیزی که نیاز دارند را به دست می آورند، به هر نحوی که باشد و با هر قیمتی که باشد؛ استیوجابز هم اگر نیازش را در مردم به وجود نیاورده بود، محصولش به هیچ دردی نمی خورد مثل بسیاری از اختراعات دیگری در دنیا که فقط در اسناد اداره اختراعات باقی مانده است.
در بازار، مشتری در نقش سلطان است و اوست که مشخص می کند چه محصولی به چه میزان و به چه شکلی عرضه گردد!
اگر می بینید در کشور ما، پزشکان جایگاه و درآمد خوبی دارند برای این است که ما جامعۀ بیماری هستیم؛ اگر می بینید صاحبان رستوران ها دائماً در حال توسعۀ شعب خودشان هستند برای این است که ما جامعۀ پرخوری هستیم؛
اگر می بینید صاحبان صنایع ما در حال نابودی هستند برای این است که ما اجناس خارجی را ترجیح می دهیم و به آنها بیشتر از صنایع داخلی اعتماد داریم.
اگر می بینید معلمین ما وضعیت رفاهی مناسبی ندارند برای این است که خدماتی را ارائه می کنند که مردم ما الآن نیازی به آن ندارند! اگر هنرمندان ما از شرایط مناسبی برخوردار نیستند برای این است که مردم خریدار هنر آنها نیستند!
اگر می بینید موسسات کنکور و آموزش تست زنی، درآمدهای خوبی دارند برای این است که نیازی را در مردم ایجاد کرده اند و از آن بهره می برند.
تمامی فروشندگان و ارائه دهندگان خدمات، به لحاظ بازار و به لحاظ اقتصادی دارند کار درست را انجام می دهند، آنها برای کسب سود و درآمد بیشتر دارند تلاش می کنند و این کاملاً امری طبیعی است؛
#تفکر
ادامه 👇
✍ #رضا_جوشن
همانطور که می دانید بازار جایی است که در آن عرضه و تقاضا اتفاق می افتد؛ یعنی مشتری، تقاضای خود را اعلام می کند و فروشنده، کالا یا خدمت مورد نظر را به او عرضه می کند؛
روستای کوچک و کم جمعیتی را در نظر بگیرید که یک خواربارفروشی دارد و آقای فروشنده بنا به تجربه می داند که ظرفیت مصرف ماست در روستا، روزانه ده ظرف است و بر اساس همین اطلاعات، روزانه ده ظرف ماست برای فروش تهیه می کند. در این بازار فروشنده هیچ تلاش خاصی برای فروش ماست هایش نباید بکند و به صورت عادی و روتین، فرآیند فروش انجام می شود و تا وقتی که رقیبی پیدا نشود و یا جمعیت روستا تغییری نکند، وضعیت به همین منوال پیش می رود؛ اما اگر سر و کله خواربارفروش دیگری پیدا شود، فروشنده اول مجبور است برای فروش ماست هایش، تمهیداتی بیندیشد و دست به بازاریابی بزند وگرنه باید ظرفیت فروشش را کاهش دهد. همین اتفاق باید برای فروشنده جدید هم بیفتد، یعنی او هم برای جا افتادن در بازار روستا باید دست به بازاریابی بزند و سیاست های جدیدی برای قیمت گذاری ماست و . . . در پیش بگیرد.
در واقع بازاریابی یعنی محصولی وجود دارد و مشتری به خوبی آن را می شناسد و فروشنده باید با روش های مختلف (سنتی و علمی) تلاش کند که مشتری بیشتر از او بخرد تا از سایر فروشندگان؛ و یا به منطقه ای دیگر (مثلا روستای دیگری) برود که فروشندگان کمتری در آنجا هستند.
اما فرض کنید که فروشنده دوم بجای فروش ماست به روش قدیمی، قرص هایی را تولید کند که دقیقا از هر لحاظ همان خواص ماست را داشته باشد و به لحاظ اقتصادی هم به صرفه باشد؛ به نظر شما آیا می تواند مردم روستا را متقاعد کند که قرص ها را جایگزین ماست بکنند؟
مردم روستا، سالهاست که با شیوه قدیمی، ماست را تهیه و مصرف کرده اند و به لحاظ فرهنگی و نحوه مصرف، نمی توانند با قرص های ماستی هیچ ارتباطی برقرار کنند.
حالا فرض دوم را هم در نظر بگیرید و تصور کنید که فروشنده دوم تمام دارایی خودش را برای تولید این قرص های ماستی ریسک کرده است و هیچ راهی به جز موفق شدن ندارد و از لحاظ اخلاقی هم فرد معتقدی است و به قرص هایش ایمان دارد و نمی خواهد وعده و وعید دروغی به مردم بدهد. فقط تلاشش این است که بتواند در مسیر درستی موفق شود.
به نظر شما چه کار یا کارهایی در این راستا می تواند انجام دهد؟
بهترین روش برای موفقیت در چنین شرایطی، ایجاد نیاز در مردم روستاست؛ مردم باید نسبت به محصول جدید احساس نیاز کنند تا حاضر شوند ریسک کنند و از قرص های ماستی این فروشنده مصرف کنند و سپس به مرور زمان به فروشنده و محصولش اعتماد کنند؛ اقداماتی که منجر به ایجاد نیازی جدید در مشتریان می شود، از نظر من نوعی بازارسازی است؛
در واقع بازارسازی یعنی ایجاد بازاری جدید در خصوص نیازی از مشتریان که خودشان به آن آگاه نبوده اند.
این دقیقاً همان کاری است که افرادی مثل بیل گیتس و استیو جابز انجام داده اند، شرکت اپل گوشی هایی را روانه بازار کرد که غولی مثل نوکیا یارای مبارزه با آن را نداشت؛ و شاید بتوان گفت این محصول جدید، اصلاً شباهتی با محصولات قدیمی و سنتی نداشت و مقایسه این دو محصول با هم احتمالاً درست نباشد و بنابراین رقابت بین این دو هم مفهومی نخواهد داشت!
مردم چیزی که نیاز دارند را به دست می آورند، به هر نحوی که باشد و با هر قیمتی که باشد؛ استیوجابز هم اگر نیازش را در مردم به وجود نیاورده بود، محصولش به هیچ دردی نمی خورد مثل بسیاری از اختراعات دیگری در دنیا که فقط در اسناد اداره اختراعات باقی مانده است.
در بازار، مشتری در نقش سلطان است و اوست که مشخص می کند چه محصولی به چه میزان و به چه شکلی عرضه گردد!
اگر می بینید در کشور ما، پزشکان جایگاه و درآمد خوبی دارند برای این است که ما جامعۀ بیماری هستیم؛ اگر می بینید صاحبان رستوران ها دائماً در حال توسعۀ شعب خودشان هستند برای این است که ما جامعۀ پرخوری هستیم؛
اگر می بینید صاحبان صنایع ما در حال نابودی هستند برای این است که ما اجناس خارجی را ترجیح می دهیم و به آنها بیشتر از صنایع داخلی اعتماد داریم.
اگر می بینید معلمین ما وضعیت رفاهی مناسبی ندارند برای این است که خدماتی را ارائه می کنند که مردم ما الآن نیازی به آن ندارند! اگر هنرمندان ما از شرایط مناسبی برخوردار نیستند برای این است که مردم خریدار هنر آنها نیستند!
اگر می بینید موسسات کنکور و آموزش تست زنی، درآمدهای خوبی دارند برای این است که نیازی را در مردم ایجاد کرده اند و از آن بهره می برند.
تمامی فروشندگان و ارائه دهندگان خدمات، به لحاظ بازار و به لحاظ اقتصادی دارند کار درست را انجام می دهند، آنها برای کسب سود و درآمد بیشتر دارند تلاش می کنند و این کاملاً امری طبیعی است؛
#تفکر
ادامه 👇
رضا جوشن
بازاریابی و بازارسازی در روابط انسانی ✍ #رضا_جوشن همانطور که می دانید بازار جایی است که در آن عرضه و تقاضا اتفاق می افتد؛ یعنی مشتری، تقاضای خود را اعلام می کند و فروشنده، کالا یا خدمت مورد نظر را به او عرضه می کند؛ روستای کوچک و کم جمعیتی را در نظر…
👈ادامه:
اما روی صحبتم با خودمان است! ما مردم! ما مشتریان!
آیا می دانید چرا تولید کننده ها و فروشندگان به راحتی در ما نیازهای جدیدی ایجاد می کنند؟! چون ما از خودمان سبک زندگی مشخص و اهداف روشنی نداریم! چون ما دچار نوعی سردرگمی مزمنی شده ایم که اتفاقاً این سردرگمی بسیار به نفع فروشنده ها است.
آیا می خواهید هزینه کمتری به پزشکان بپردازید؟ باید ورزش کنید!
آیا از استرس و اضطراب رنج می برید؟ می خواهید پول کمتری به روانشناسان و . . . بپردازید؟ باید به هنر بپردازید! موسیقی گوش کنید. به سینما بروید و . . .
آیا از تجملات و هزینه کردن برای آن خسته اید؟ باید به دل طبیعت بزنید!
و . . .
می بینید . . . ؟
به همین راحتی . . .
ما به عنوان مردم آب در آسیاب هر فروشنده ای بریزیم همان صنعت را بیشتر به حرکت در می آوریم و این کاملاً طبیعی است.
من متخصص بازاریابی و بازارسازی نیستم و هدف دیگری را از بیان این مقدمه دنبال می کنم:
تا اینجای داستان بیشتر می خواستم بگویم که در بسیاری از اوقات لازم نیست روی محصولات و روش های قدیمی خودمان تعصب داشته باشیم وگرنه محکوم به نابودی خواهیم شد، اما این داستان را می خواهم به موضوع روابط انسانی وصل کنم:
واقعیت این است که در ارتباطات هم دقیقاً مشابه همین اتفاق دارد برای ما می افتد یعنی ما رفتارهایی را از دیگران می بینیم که مجوزش را خودمان صادر کرده ایم!
ما اجازه می دهیم که دیگران ما را سرزنش کنند !
ما اجازه می دهیم که دیگران به ما احترام نگذارند !
ما اجازه می دهیم که دیگران به ما توهین کنند !
ما اجازه می دهیم که دیگران به ما فشار بیاورند !
ما اجازه می دهیم که دیگران کارهای ما را بی ارزش جلوه دهند !
ما اجازه می دهیم که دیگران ما را نادیده بگیرند !
و . . .
دیگران دقیقاً همان رفتاری را با ما می کنند که ما از آنها درخواست می کنیم و موضوع جالب اینکه در بیشتر اوقات ما در ظاهر اصرار داریم که این رفتاری نیست که من توقع دارم در حالیکه واقعیت چیز دیگری است! ما در این رفتارهایی که از دیگران سر می زند اصولاً از درون به یک آرامش عمیقی می رسیم ! چرا ؟ چون احتمالاً باورهایی داریم که با این نوع رفتار بیشتر می توانیم آنها را در ذهن خود ثابت کنیم!
مثلاً فردی را می شناسم که معتقد است در همۀ عمرش از طرف دیگران مورد ظلم و ستم قرار گرفته است و باور دارد که اکثر مردم بویی از انسانیت نبرده اند، این فرد هر بار که من را می بیند خاطره جدیدی از ظلمی که اخیراً به او شده برایم تعریف می کند و در پایان با لبخندی از سر رضایت به من می گوید " دیدی گفتم همه ظالمند؟!"
خب مسلم است که این فرد نمی خواهد متقاعد شود که اکثر مردم ظالم نیستند، چون با این کار، باوری در او متزلزل خواهد شد و این برایش عذاب آور است!
بر این اساس می خواهم واقعیت دردناکی را با شما در میان بگذارم و آن اینکه همۀ ما همین الآن در جایی قرار گرفته ایم که دوستش داریم! درست مثل جریان آبی که آنقدر حرکت می کند تا به پایین ترین سطح روی زمین برسد (گودال ، چاله ، برکه ، . . . ) و آنجا آرام می گیرد ما هم دقیقاً آنقدر رفتارهای مختلف را امتحان می کنیم تا به آرام ترین سطح ذهنی خود برسیم و در همان جا خودمان را تثبیت می کنیم.
و یک واقعیت دیگر هم اینکه اگر واقعاً آرام نیستید یا احساس خوبی ندارید (تکرار می کنم اگر واقعاً اینچنین است؛ زیرا همانطور که گفتم خیلی از ما وقتی آرام نیستیم حالمان خوب است! و هیچ کس به جز خودمان نمی تواند به راحتی این را تشخیص دهد) به هر حال اگر واقعاً در زندگی احساس درد دارید، ممکن است معنایش این باشد که هنوز جای خود را پیدا نکرده اید و به گودال یا برکۀ خود نرسیده اید؛ پس احتمالاً باید مسیر خود و سبک زندگیتان را تغییر دهید. در چنین مواردی درد داشتن یک جور هشدار است برای شروع تغییر!
در داستان ابتدائی هم موضوع همین بود: ما فکر می کنیم که اختیارمان دست فروشنده هاست در حالیکه واقعیت این است که فروشنده ها چیزی را می فروشند که ما آن را می خواهیم!
حتی فروشنده ای که نیازی را در ما به وجود می آورد هم تنها هنرش این است که این کار را درست انجام می دهد یعنی باز هم نیازی را در ما ایجاد کرده است و اگر ما آن نیاز را جدی نگیریم ، قطعاً فروشنده محصولش را تغییر می دهد؛
علمای روانشناسی حوزۀ کودک معتقدند اگر کودکتان برای به دست آوردن چیزی، گریه کرد آن چیز را برایش نخرید، چون با این کار به او یاد داده اید هر چیزی را با گریه می تواند به دست بیاورد؛
ادامه 👇
اما روی صحبتم با خودمان است! ما مردم! ما مشتریان!
آیا می دانید چرا تولید کننده ها و فروشندگان به راحتی در ما نیازهای جدیدی ایجاد می کنند؟! چون ما از خودمان سبک زندگی مشخص و اهداف روشنی نداریم! چون ما دچار نوعی سردرگمی مزمنی شده ایم که اتفاقاً این سردرگمی بسیار به نفع فروشنده ها است.
آیا می خواهید هزینه کمتری به پزشکان بپردازید؟ باید ورزش کنید!
آیا از استرس و اضطراب رنج می برید؟ می خواهید پول کمتری به روانشناسان و . . . بپردازید؟ باید به هنر بپردازید! موسیقی گوش کنید. به سینما بروید و . . .
آیا از تجملات و هزینه کردن برای آن خسته اید؟ باید به دل طبیعت بزنید!
و . . .
می بینید . . . ؟
به همین راحتی . . .
ما به عنوان مردم آب در آسیاب هر فروشنده ای بریزیم همان صنعت را بیشتر به حرکت در می آوریم و این کاملاً طبیعی است.
من متخصص بازاریابی و بازارسازی نیستم و هدف دیگری را از بیان این مقدمه دنبال می کنم:
تا اینجای داستان بیشتر می خواستم بگویم که در بسیاری از اوقات لازم نیست روی محصولات و روش های قدیمی خودمان تعصب داشته باشیم وگرنه محکوم به نابودی خواهیم شد، اما این داستان را می خواهم به موضوع روابط انسانی وصل کنم:
واقعیت این است که در ارتباطات هم دقیقاً مشابه همین اتفاق دارد برای ما می افتد یعنی ما رفتارهایی را از دیگران می بینیم که مجوزش را خودمان صادر کرده ایم!
ما اجازه می دهیم که دیگران ما را سرزنش کنند !
ما اجازه می دهیم که دیگران به ما احترام نگذارند !
ما اجازه می دهیم که دیگران به ما توهین کنند !
ما اجازه می دهیم که دیگران به ما فشار بیاورند !
ما اجازه می دهیم که دیگران کارهای ما را بی ارزش جلوه دهند !
ما اجازه می دهیم که دیگران ما را نادیده بگیرند !
و . . .
دیگران دقیقاً همان رفتاری را با ما می کنند که ما از آنها درخواست می کنیم و موضوع جالب اینکه در بیشتر اوقات ما در ظاهر اصرار داریم که این رفتاری نیست که من توقع دارم در حالیکه واقعیت چیز دیگری است! ما در این رفتارهایی که از دیگران سر می زند اصولاً از درون به یک آرامش عمیقی می رسیم ! چرا ؟ چون احتمالاً باورهایی داریم که با این نوع رفتار بیشتر می توانیم آنها را در ذهن خود ثابت کنیم!
مثلاً فردی را می شناسم که معتقد است در همۀ عمرش از طرف دیگران مورد ظلم و ستم قرار گرفته است و باور دارد که اکثر مردم بویی از انسانیت نبرده اند، این فرد هر بار که من را می بیند خاطره جدیدی از ظلمی که اخیراً به او شده برایم تعریف می کند و در پایان با لبخندی از سر رضایت به من می گوید " دیدی گفتم همه ظالمند؟!"
خب مسلم است که این فرد نمی خواهد متقاعد شود که اکثر مردم ظالم نیستند، چون با این کار، باوری در او متزلزل خواهد شد و این برایش عذاب آور است!
بر این اساس می خواهم واقعیت دردناکی را با شما در میان بگذارم و آن اینکه همۀ ما همین الآن در جایی قرار گرفته ایم که دوستش داریم! درست مثل جریان آبی که آنقدر حرکت می کند تا به پایین ترین سطح روی زمین برسد (گودال ، چاله ، برکه ، . . . ) و آنجا آرام می گیرد ما هم دقیقاً آنقدر رفتارهای مختلف را امتحان می کنیم تا به آرام ترین سطح ذهنی خود برسیم و در همان جا خودمان را تثبیت می کنیم.
و یک واقعیت دیگر هم اینکه اگر واقعاً آرام نیستید یا احساس خوبی ندارید (تکرار می کنم اگر واقعاً اینچنین است؛ زیرا همانطور که گفتم خیلی از ما وقتی آرام نیستیم حالمان خوب است! و هیچ کس به جز خودمان نمی تواند به راحتی این را تشخیص دهد) به هر حال اگر واقعاً در زندگی احساس درد دارید، ممکن است معنایش این باشد که هنوز جای خود را پیدا نکرده اید و به گودال یا برکۀ خود نرسیده اید؛ پس احتمالاً باید مسیر خود و سبک زندگیتان را تغییر دهید. در چنین مواردی درد داشتن یک جور هشدار است برای شروع تغییر!
در داستان ابتدائی هم موضوع همین بود: ما فکر می کنیم که اختیارمان دست فروشنده هاست در حالیکه واقعیت این است که فروشنده ها چیزی را می فروشند که ما آن را می خواهیم!
حتی فروشنده ای که نیازی را در ما به وجود می آورد هم تنها هنرش این است که این کار را درست انجام می دهد یعنی باز هم نیازی را در ما ایجاد کرده است و اگر ما آن نیاز را جدی نگیریم ، قطعاً فروشنده محصولش را تغییر می دهد؛
علمای روانشناسی حوزۀ کودک معتقدند اگر کودکتان برای به دست آوردن چیزی، گریه کرد آن چیز را برایش نخرید، چون با این کار به او یاد داده اید هر چیزی را با گریه می تواند به دست بیاورد؛
ادامه 👇
رضا جوشن
👈ادامه: اما روی صحبتم با خودمان است! ما مردم! ما مشتریان! آیا می دانید چرا تولید کننده ها و فروشندگان به راحتی در ما نیازهای جدیدی ایجاد می کنند؟! چون ما از خودمان سبک زندگی مشخص و اهداف روشنی نداریم! چون ما دچار نوعی سردرگمی مزمنی شده ایم که اتفاقاً این سردرگمی…
👈ادامه:
در مبحث مهارت های ارتباطی مؤثر هم همینطور است، اگر طرف مقابلتان داد می زند و شما عکس العمل های مختلفی نشان می دهید ممکن است برداشتش این باشد که با داد زدن موفق شده توجه شما را جلب کند و کم کم به این کار عادت کند؛ از طرفی شما دفعات اول برای این و آن از رفتارش تعریف کنید و گله و شکایت کنید اما به مرور زمان بدتان نمی آید که او را تحریک کنید تا داد بزند و بعد به دیگران و خودتان نشان دهید که حق با شما بوده است.
امّا این داستان یک سر دیگر هم دارد و آن اینکه اگر به دنبال رفتار خاصی در دیگران هستیم باید نیازش را در آنها به وجود بیاوریم!
شاید فروشنده دوم اصلاً لازم نباشد از همان ابتدا اعلام کند که قرص تولیدی اش همان کار ماست را می کند، بلکه بهتر است روی موضوعات و خواص دیگر قرص ها مانور دهد؛ استیوجابز هیچگاه روی سرعت شماره گیری و یا ارسال و دریافت پیام از طریق گوشی های هوشمند و لمسی ادعا نکرد و یا دوربین گوشی هایش را با دوربین های موجود در بازار مقایسه نکرد، بلکه مانورش روی موارد دیگری بود و این یعنی بازارسازی یعنی ایجاد نیازهای جدید در مشتریان!
حال فکر کنید که اگر قرار باشد رفتاری را در طرف مقابلتان (همسر ، فرزند، همکار، مدیر، پدر یا مادر، و . . . ) تغییر دهید چه نیازی را چگونه باید در روابط خودتان با او ایجاد کنید؟
آیا او نیاز به توجه بیشتری دارد؟
آیا او از اعتماد به نفس پایین رنج می برد؟
آیا او احساس نا امنی می کند؟
آیا نیاز به تأئید دارد؟
آیا بیشتر باید از او تشکر و قدردانی شود؟
آیا نیازمند تشویق است؟
آیا احساس می کند دائماً از سوی ما مورد سرزنش قرار گرفته است؟
و . . .
بازاریابی در روابط یعنی اینکه ما عادت به یک رفتاری داریم، دائماً انجامش می دهیم و دائماً در تلاشیم تا ثابت کنیم این رفتار ما رفتار درستی است و تو باید آنرا بپذیری؛ من از همه بهترم و تو باید خریدار من باشی!
اما بازارسازی در روابط بدین معنی است که من هوشمندانه نیازهای تو را شناسایی می کنم و در چارچوب اخلاقیات و اعتقادات خودم تلاش می کنم تا رفتارهای متناسب با این نیازها را انجام دهم! و یا نیازهای جدیدی را در تو ایجاد می کنم تا رفتارهای من را بهتر پذیرا باشی!
اصولاً در دنیا بازارسازها (اولین ها) موفق تر از بازاریاب ها هستند.
در روابط هم نباید سعی کرد رفتار خودمان را به هر نحوی به طرف مقابل تحمیل کنیم بلکه باید بر اساس نیازهای او رفتارهایمان را تعدیل کنیم.
در مبحث مهارت های ارتباطی مؤثر هم همینطور است، اگر طرف مقابلتان داد می زند و شما عکس العمل های مختلفی نشان می دهید ممکن است برداشتش این باشد که با داد زدن موفق شده توجه شما را جلب کند و کم کم به این کار عادت کند؛ از طرفی شما دفعات اول برای این و آن از رفتارش تعریف کنید و گله و شکایت کنید اما به مرور زمان بدتان نمی آید که او را تحریک کنید تا داد بزند و بعد به دیگران و خودتان نشان دهید که حق با شما بوده است.
امّا این داستان یک سر دیگر هم دارد و آن اینکه اگر به دنبال رفتار خاصی در دیگران هستیم باید نیازش را در آنها به وجود بیاوریم!
شاید فروشنده دوم اصلاً لازم نباشد از همان ابتدا اعلام کند که قرص تولیدی اش همان کار ماست را می کند، بلکه بهتر است روی موضوعات و خواص دیگر قرص ها مانور دهد؛ استیوجابز هیچگاه روی سرعت شماره گیری و یا ارسال و دریافت پیام از طریق گوشی های هوشمند و لمسی ادعا نکرد و یا دوربین گوشی هایش را با دوربین های موجود در بازار مقایسه نکرد، بلکه مانورش روی موارد دیگری بود و این یعنی بازارسازی یعنی ایجاد نیازهای جدید در مشتریان!
حال فکر کنید که اگر قرار باشد رفتاری را در طرف مقابلتان (همسر ، فرزند، همکار، مدیر، پدر یا مادر، و . . . ) تغییر دهید چه نیازی را چگونه باید در روابط خودتان با او ایجاد کنید؟
آیا او نیاز به توجه بیشتری دارد؟
آیا او از اعتماد به نفس پایین رنج می برد؟
آیا او احساس نا امنی می کند؟
آیا نیاز به تأئید دارد؟
آیا بیشتر باید از او تشکر و قدردانی شود؟
آیا نیازمند تشویق است؟
آیا احساس می کند دائماً از سوی ما مورد سرزنش قرار گرفته است؟
و . . .
بازاریابی در روابط یعنی اینکه ما عادت به یک رفتاری داریم، دائماً انجامش می دهیم و دائماً در تلاشیم تا ثابت کنیم این رفتار ما رفتار درستی است و تو باید آنرا بپذیری؛ من از همه بهترم و تو باید خریدار من باشی!
اما بازارسازی در روابط بدین معنی است که من هوشمندانه نیازهای تو را شناسایی می کنم و در چارچوب اخلاقیات و اعتقادات خودم تلاش می کنم تا رفتارهای متناسب با این نیازها را انجام دهم! و یا نیازهای جدیدی را در تو ایجاد می کنم تا رفتارهای من را بهتر پذیرا باشی!
اصولاً در دنیا بازارسازها (اولین ها) موفق تر از بازاریاب ها هستند.
در روابط هم نباید سعی کرد رفتار خودمان را به هر نحوی به طرف مقابل تحمیل کنیم بلکه باید بر اساس نیازهای او رفتارهایمان را تعدیل کنیم.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آموزش مهارتهای ارتباطی در جزیره کیش
در آموزشهای برنامهریزیشده در آکادمی بهرهوری، به پرسشهای زیر 👇 پاسخ داده میشود:
#مهارتهای_ارتباطی
#کلیپ_آموزشی
در آموزشهای برنامهریزیشده در آکادمی بهرهوری، به پرسشهای زیر 👇 پاسخ داده میشود:
#مهارتهای_ارتباطی
#کلیپ_آموزشی
رضا جوشن
آموزش مهارتهای ارتباطی در جزیره کیش در آموزشهای برنامهریزیشده در آکادمی بهرهوری، به پرسشهای زیر 👇 پاسخ داده میشود: #مهارتهای_ارتباطی #کلیپ_آموزشی
پرسشهایی در خصوص مهارتهای ارتباطی موثر:
◀️چرا باید ارتباط برقرار کنیم؟
◀️چرا در بعضی موارد نمی توانیم ارتباط برقرار کنیم؟
◀️چگونه می توانیم ارتباط برقرار کنیم؟
◀️چگونه باید رابطه را مدیریت کنیم؟
◀️آیا هر ارتباطی یک ارتباط مؤثر است؟ ویژگی های یک ارتباط مؤثر؟
◀️کدام روابط را باید حفظ کرد؟ تا کجا ؟ و با چه قیمتی؟
◀️بحران های ارتباطی را چگونه مدیریت کنیم ؟ تعارضات؟ و . . .
◀️چه می شود که ما وارد یک رابطه می شویم؟
◀️چرا نمی توانیم از حضورمان در یک رابطه لذت ببریم؟
◀️چه می شود که ترجیح می دهیم از یک رابطه بیرون بیاییم؟
◀️چرا تمام شدن یک رابطه می تواند خیلی آسیب زننده و دردناک باشد؟
◀️چرا یکسری از مشکلات در تمام رابطه های من، تکرار می شود؟
◀️چه می شود که دیگر انگیزه ای برای ایجاد یک رابطه جدید نداریم؟
◀️مسئولیت یک رابطه بر عهده کدام طرف است؟
◀️انواع روابط ؟ (حضوری/تلفنی/مجازی/خانوادگی/فردی/گروهی/اجتماعی/ و . . . )
◀️روابط عمومی بالا یعنی چه؟
◀️آیا ما از ارتباطات خود بیشتر انرژی می گیریم یا انرژی می گذاریم؟
◀️آیا شما از روابط خانوادگی بیشتر انرژی می گیرید و یا روابط اجتماعی؟
#مهارتهای_ارتباطی #مهارتهای_رهبری
◀️چرا باید ارتباط برقرار کنیم؟
◀️چرا در بعضی موارد نمی توانیم ارتباط برقرار کنیم؟
◀️چگونه می توانیم ارتباط برقرار کنیم؟
◀️چگونه باید رابطه را مدیریت کنیم؟
◀️آیا هر ارتباطی یک ارتباط مؤثر است؟ ویژگی های یک ارتباط مؤثر؟
◀️کدام روابط را باید حفظ کرد؟ تا کجا ؟ و با چه قیمتی؟
◀️بحران های ارتباطی را چگونه مدیریت کنیم ؟ تعارضات؟ و . . .
◀️چه می شود که ما وارد یک رابطه می شویم؟
◀️چرا نمی توانیم از حضورمان در یک رابطه لذت ببریم؟
◀️چه می شود که ترجیح می دهیم از یک رابطه بیرون بیاییم؟
◀️چرا تمام شدن یک رابطه می تواند خیلی آسیب زننده و دردناک باشد؟
◀️چرا یکسری از مشکلات در تمام رابطه های من، تکرار می شود؟
◀️چه می شود که دیگر انگیزه ای برای ایجاد یک رابطه جدید نداریم؟
◀️مسئولیت یک رابطه بر عهده کدام طرف است؟
◀️انواع روابط ؟ (حضوری/تلفنی/مجازی/خانوادگی/فردی/گروهی/اجتماعی/ و . . . )
◀️روابط عمومی بالا یعنی چه؟
◀️آیا ما از ارتباطات خود بیشتر انرژی می گیریم یا انرژی می گذاریم؟
◀️آیا شما از روابط خانوادگی بیشتر انرژی می گیرید و یا روابط اجتماعی؟
#مهارتهای_ارتباطی #مهارتهای_رهبری
اپیزود ۷۱ #آکادمی_بهره_وری
هوش هیجانی
(مهارتی برای شناخت و کنترل احساسات خود و دیگران)
محورهای ارائه شده در این برنامه:
۱) خودآگاهی (Self-awareness)
۲) خودتنظیمی (Self-regulation)
۳) خودانگیزشی (Self-motivation)
۴) همدلی (Empathy)
۵) مهارت اجتماعی (Social Skill)
#مهارت_های_اجتماعی
کد e20
مقدمه این آموزش را میتوانید در ادامه گوش کنید 👇
هوش هیجانی
(مهارتی برای شناخت و کنترل احساسات خود و دیگران)
محورهای ارائه شده در این برنامه:
۱) خودآگاهی (Self-awareness)
۲) خودتنظیمی (Self-regulation)
۳) خودانگیزشی (Self-motivation)
۴) همدلی (Empathy)
۵) مهارت اجتماعی (Social Skill)
#مهارت_های_اجتماعی
کد e20
مقدمه این آموزش را میتوانید در ادامه گوش کنید 👇
خوش شانسی و بد شانسی
تحقیقی توسط ریچارد وایزمن روانشناس دانشگاه هارتفورد انجام گرفته است مبنی بر اینکه:
چرا برخی از مردم بیوقفه در زندگی شانس میآورند درحالی که سایرین همیشه بدشانس هستند؟
مطالعه برای بررسی چیزی که مردم آن را شانس میخوانند، ده سال قبل شروع شد. میخواستم بدانم چرا بخت و اقبال همیشه درِ خانه بعضیها را میزند، اما سایرین از آن محروم میمانند. به عبارت دیگر چرا بعضی از مردم خوششانس و عده دیگر بدشانس هستند؟
آگهیهایی در روزنامههای سراسری چاپ کردم و از افرادی که احساس میکردند خوش شانس یا بدشانس هستند خواستم با من تماس بگیرند. صدها نفر برای شرکت در مطالعه من داوطلب شدند و در طول سالهای گذشته با آنها مصاحبه کردم، زندگیشان را زیر نظر گرفتم و از آنها خواستم در آزمایشهای من شرکت کنند.
نتایج نشان داد که هرچند این افراد به کلی از این موضوع غافلند، کلید خوششانسی یا بدشانسی آنها در افکار و کردارشان نهفته است. برای مثال، فرصتهای ظاهرا خوب در زندگی را در نظر بگیرید. افراد خوششانس مرتبا با چنین فرصتهایی برخورد میکنند، در حالی که افراد بدشانس نه.
با ترتیب دادن یک آزمایش ساده سعی کردم بفهمم آیا این مسأله ناشی از توانایی آنها در شناسایی چنین فرصتهایی است یا نه. به هر دو گروه افراد خوششانس و بدشانس روزنامهای دادم و از آنها خواستم آن را ورق بزنند و بگویند چند عکس در آن هست و به طور مخفیانه یک آگهی بزرگ را وسط روزنامه قرار دادم که میگفت:
اگر به سرپرست این مطالعه بگویید که این آگهی را دیدهاید، 250 پوند پاداش خواهید گرفت.
لازم است بدانید که این آگهی نیمی از صفحه را پر کرده بود و به حروف بسیار درشت چاپ شده بود و با این که این آگهی کاملا خیره کننده بود، افرادی که احساس بدشانسی میکردند، عمدتا آن را ندیدند، درحالی که اغلب افراد خوششانس متوجه آن شدند.
مطالعه من نشان داد که افراد بدشانس عموما عصبیتر از افراد خوششانس هستند و این فشار عصبی توانایی آنها در توجه به فرصتهای غیرمنتظره را مختل میکند. درنتیجه، آنها فرصتهای غیرمنتظره را به خاطر تمرکز بیش از حد بر سایر امور ازدست میدهند.
برای مثال وقتی به مهمانی میروند، چنان غرق یافتن جفت بینقصی هستند که فرصتهای عالی برای یافتن دوستان خوب را از دست میدهند. آنها به قصد یافتن مشاغل خاصی روزنامه را ورق میزنند و از دیدن سایر فرصتهای شغلی باز میمانند.افراد خوششانس آدمهای راحتتر و بازتری هستند، در نتیجه آنچه را در اطرافشان وجود دارد و نه فقط آنچه را در جستجوی آنها هستند میبینند. تحقیقات من در مجموع نشان داد که آدمهای خوشاقبال براساس چهار اصل، برای خودفرصت ایجاد میکنند:
آنها در ایجاد و یافتن فرصتهای مناسب مهارت دارند.به قوه شهود گوش میسپارند و براساس آن تصمیمهای مثبت میگیرند.به خاطر توقعات مثبت، هر اتفاق نیکی برای آنها رضایت بخش است.نگرش انعطافپذیر آنها، بدبیاری را به خوشاقبالی بدل میکند.
در مراحل نهایی مطالعه، از خود پرسیدم آیا میتوان از این اصول برای خوششانس کردن مردم استفاده کرد؟
از گروهی از داوطلبان خواستم یک ماه وقت خود را صرف انجام تمرینهایی کنند که برای ایجاد روحیه و رفتار یک آدم خوششانس در آنها طراحی شده بود. این تمرینها به آنها کمک کرد فرصتهای مناسب را دریابند، به قوه شهود تکیه کنند، انتظار داشته باشند بخت به آنها رو کند و در مقابل بدبیاری انعطاف نشان دهند. یک ماه بعد، داوطلبان بازگشته و تجارب خود را تشریح کردند. نتایج حیرت انگیزبود:
۸۰ درصد آنها گفتند آدمهای شادتری شدهاند، از زندگی رضایت بیشتری دارند و شاید مهمتر از هر چیز خوششانستر هستند و بالاخره این که من عامل شانس را کشف کردم و این چند نکته را به کسانی که میخواهند خوشاقبال شوند، میگویم:
به غریزه باطنی خود گوش کنید، چنین کاری اغلب نتیجه مثبت دارد.
با گشادگی خاطر با تجارب تازه روبرو شوید و عادات روزمره را بشکنید.
هر روز چند دقیقهای را صرف مرور حوادث مثبت زندگی کنید.
در واقع، زندگی تاس خوب آوردن نیست، تاس بد را خوب بازی کردن است.
#مدیریت_بر_خویشتن
#تفکر
تحقیقی توسط ریچارد وایزمن روانشناس دانشگاه هارتفورد انجام گرفته است مبنی بر اینکه:
چرا برخی از مردم بیوقفه در زندگی شانس میآورند درحالی که سایرین همیشه بدشانس هستند؟
مطالعه برای بررسی چیزی که مردم آن را شانس میخوانند، ده سال قبل شروع شد. میخواستم بدانم چرا بخت و اقبال همیشه درِ خانه بعضیها را میزند، اما سایرین از آن محروم میمانند. به عبارت دیگر چرا بعضی از مردم خوششانس و عده دیگر بدشانس هستند؟
آگهیهایی در روزنامههای سراسری چاپ کردم و از افرادی که احساس میکردند خوش شانس یا بدشانس هستند خواستم با من تماس بگیرند. صدها نفر برای شرکت در مطالعه من داوطلب شدند و در طول سالهای گذشته با آنها مصاحبه کردم، زندگیشان را زیر نظر گرفتم و از آنها خواستم در آزمایشهای من شرکت کنند.
نتایج نشان داد که هرچند این افراد به کلی از این موضوع غافلند، کلید خوششانسی یا بدشانسی آنها در افکار و کردارشان نهفته است. برای مثال، فرصتهای ظاهرا خوب در زندگی را در نظر بگیرید. افراد خوششانس مرتبا با چنین فرصتهایی برخورد میکنند، در حالی که افراد بدشانس نه.
با ترتیب دادن یک آزمایش ساده سعی کردم بفهمم آیا این مسأله ناشی از توانایی آنها در شناسایی چنین فرصتهایی است یا نه. به هر دو گروه افراد خوششانس و بدشانس روزنامهای دادم و از آنها خواستم آن را ورق بزنند و بگویند چند عکس در آن هست و به طور مخفیانه یک آگهی بزرگ را وسط روزنامه قرار دادم که میگفت:
اگر به سرپرست این مطالعه بگویید که این آگهی را دیدهاید، 250 پوند پاداش خواهید گرفت.
لازم است بدانید که این آگهی نیمی از صفحه را پر کرده بود و به حروف بسیار درشت چاپ شده بود و با این که این آگهی کاملا خیره کننده بود، افرادی که احساس بدشانسی میکردند، عمدتا آن را ندیدند، درحالی که اغلب افراد خوششانس متوجه آن شدند.
مطالعه من نشان داد که افراد بدشانس عموما عصبیتر از افراد خوششانس هستند و این فشار عصبی توانایی آنها در توجه به فرصتهای غیرمنتظره را مختل میکند. درنتیجه، آنها فرصتهای غیرمنتظره را به خاطر تمرکز بیش از حد بر سایر امور ازدست میدهند.
برای مثال وقتی به مهمانی میروند، چنان غرق یافتن جفت بینقصی هستند که فرصتهای عالی برای یافتن دوستان خوب را از دست میدهند. آنها به قصد یافتن مشاغل خاصی روزنامه را ورق میزنند و از دیدن سایر فرصتهای شغلی باز میمانند.افراد خوششانس آدمهای راحتتر و بازتری هستند، در نتیجه آنچه را در اطرافشان وجود دارد و نه فقط آنچه را در جستجوی آنها هستند میبینند. تحقیقات من در مجموع نشان داد که آدمهای خوشاقبال براساس چهار اصل، برای خودفرصت ایجاد میکنند:
آنها در ایجاد و یافتن فرصتهای مناسب مهارت دارند.به قوه شهود گوش میسپارند و براساس آن تصمیمهای مثبت میگیرند.به خاطر توقعات مثبت، هر اتفاق نیکی برای آنها رضایت بخش است.نگرش انعطافپذیر آنها، بدبیاری را به خوشاقبالی بدل میکند.
در مراحل نهایی مطالعه، از خود پرسیدم آیا میتوان از این اصول برای خوششانس کردن مردم استفاده کرد؟
از گروهی از داوطلبان خواستم یک ماه وقت خود را صرف انجام تمرینهایی کنند که برای ایجاد روحیه و رفتار یک آدم خوششانس در آنها طراحی شده بود. این تمرینها به آنها کمک کرد فرصتهای مناسب را دریابند، به قوه شهود تکیه کنند، انتظار داشته باشند بخت به آنها رو کند و در مقابل بدبیاری انعطاف نشان دهند. یک ماه بعد، داوطلبان بازگشته و تجارب خود را تشریح کردند. نتایج حیرت انگیزبود:
۸۰ درصد آنها گفتند آدمهای شادتری شدهاند، از زندگی رضایت بیشتری دارند و شاید مهمتر از هر چیز خوششانستر هستند و بالاخره این که من عامل شانس را کشف کردم و این چند نکته را به کسانی که میخواهند خوشاقبال شوند، میگویم:
به غریزه باطنی خود گوش کنید، چنین کاری اغلب نتیجه مثبت دارد.
با گشادگی خاطر با تجارب تازه روبرو شوید و عادات روزمره را بشکنید.
هر روز چند دقیقهای را صرف مرور حوادث مثبت زندگی کنید.
در واقع، زندگی تاس خوب آوردن نیست، تاس بد را خوب بازی کردن است.
#مدیریت_بر_خویشتن
#تفکر
◀️ اپیزود ۷۲ #آکادمی_بهره_وری
مهارت های ارتباطی موثر
( چگونه می توان مهارت های ارتباطی را در خود ارتقاء داد ؟ )
ما در عصر ارتباطات و شبکه های اجتماعی زندگی می کنیم، اما اصولا از ساده ترین اصول ارتباطات هم چیزی نمی دانیم!
مهارت های ارتباطی، یکی از مهمترین اجزای زندگی و گروه های انسانی است که عدم پرداختن به آن، می تواند منجر به فجایع بزرگ و شدیدی در رابطه های بین فردی و آسیب های شدیدی در روان و احساسات درون فردی گردد.
محورهای ارائه شده در این برنامه:
ارتباط مؤثر چیست؟
اصول اولیه ارتباط مؤثر
مدیریت یک رابطه
#مهارت_های_اجتماعی
کد e21
مقدمه این فایل آموزشی را در ادامه میتوانید گوش بدهید 👇
مهارت های ارتباطی موثر
( چگونه می توان مهارت های ارتباطی را در خود ارتقاء داد ؟ )
ما در عصر ارتباطات و شبکه های اجتماعی زندگی می کنیم، اما اصولا از ساده ترین اصول ارتباطات هم چیزی نمی دانیم!
مهارت های ارتباطی، یکی از مهمترین اجزای زندگی و گروه های انسانی است که عدم پرداختن به آن، می تواند منجر به فجایع بزرگ و شدیدی در رابطه های بین فردی و آسیب های شدیدی در روان و احساسات درون فردی گردد.
محورهای ارائه شده در این برنامه:
ارتباط مؤثر چیست؟
اصول اولیه ارتباط مؤثر
مدیریت یک رابطه
#مهارت_های_اجتماعی
کد e21
مقدمه این فایل آموزشی را در ادامه میتوانید گوش بدهید 👇
رضا جوشن
◀️ اپیزود ۷۲ #آکادمی_بهره_وری مهارت های ارتباطی موثر ( چگونه می توان مهارت های ارتباطی را در خود ارتقاء داد ؟ ) ما در عصر ارتباطات و شبکه های اجتماعی زندگی می کنیم، اما اصولا از ساده ترین اصول ارتباطات هم چیزی نمی دانیم! مهارت های ارتباطی، یکی از مهمترین…
مقدمه مهارتهای ارتباطی مؤثر
reza joshan
قبل از هر چیز میخواهم با پدرم صحبت کنم
آهنگ زیبایی از Celine Dion (سلین دیون)
که به نظرم میگه برای رسیدن به اهداف و آرزوها
باید پروندههای باز توی ذهنتو، تعیین تکلیف کنی.
لااقل من این برداشتو داشتم 😉
(البته میدونم که احتمالا منظورش این بوده که ارزش صحبت با پدر، از همه آرزوها بهتر و بزرگتره)
#موسیقی_بهره_وری
آهنگ زیبایی از Celine Dion (سلین دیون)
که به نظرم میگه برای رسیدن به اهداف و آرزوها
باید پروندههای باز توی ذهنتو، تعیین تکلیف کنی.
لااقل من این برداشتو داشتم 😉
(البته میدونم که احتمالا منظورش این بوده که ارزش صحبت با پدر، از همه آرزوها بهتر و بزرگتره)
#موسیقی_بهره_وری