آینده ایران و جدال آلترناتیوها
✍هلمت احمدیان
#بخش_دوم و پایانی
از این روی در شرابط کنونی طرف مقابل رژیم، واضح تر از هر زمانی جنبش کارگری همیشه در صحنه، جنبش رهایی زن از قیودات آپارتایدی جنسیتی، نسل جوان بپاخواسته و به ستوه آمده، جنبش های مدنی و مدافع محیط زیست، فعالین مدافع کودکان کار، جنبش رهایی بخش ملی و سایر جنبش های اجتماعی دیگر قرار دارند. اگر چه در همه این جنبش ها گرایشات مختلف سیاسی دخیل هستند، اما مضمون اصلی فعالیت و مبارزه آنها بطور غالب گفتمان چپ و رادیکال است. این جنبش ها اگر چه هنوز از
ضعف تحزب یابی و از سازمان های توده ای و مستقل در سطح وسیع رنج می برند، اما بطور واقعی و به اتکاء مبارزات درخشان این دوره شان، با اتکاء به نسلی جدید از رهبران عملی، امکانات عظیم تکنولوژیک و تلاش مجدانه ای که از هر سو برای هویت بخشی بیشتر این جنبش ها می شود، توانسته اند به عنوان یک قطب قدرتمند اجتماعی قد علم کنند.
علیرغم موقعیت مناسب و برتر گزینه چپ از بعد طبقاتی، مبارزاتی و اجتماعی اش در اوضاع کنونی ایران، آنچه تاکنون اجازه نداده است که این موقعیت نهادینه شود به فاکتورهای مختلفی بستگی دارد که چاره جویی و تلاش برای فایق آمدن به این ضعف ها می تواند این گزینه را در موقعیت مناسب تری قرار دهد.
بدون تردید در همه رویدادهای این دوره می توان درجه ای از سازماندهی را مشاهده کرد که غالباً توسط نسلی نو از رهبران عملی حاصل شده است. در هر جنبشی می توان رهبران سرشناسی که بعضی از آنها حتی به چهره های شناحته شده در سطح جهانی تبدیل شده اند یافت. اما کادر رهبری هر جنبشی جدا از جسارت و فداکاری و فعالیت های عملی اش، تاکتیک های مبارزاتی اش را بر اساس یک استراتژی یا نقشه راهی پیش می برد که در آن هم ساز و کارهای لازمه سرنگونی انقلابی رژیم را از یک طرف و هم امر جایگزینی و بدیل سوسیالیستی اش را ترسیم و یا در نظر گرفته است. منظور از کارسازهای تحقق استراتژیک، ایجاد ابزارهای توده ای و حزبی است. سازمان های توده ای، جنبش ها را از سطح الیت ها و رهبران این جنبش به توده هایش وصل می کند و از ضربه پذیری آن توسط دشمن می کاهد و تحزب یابی، سازمان رهبری کننده این جنبش هاست. کمبود و ضعف در هر یک از این دو شق کار را نیمه کاره می گذارد و دستآوردها را پس گرفتنی می کند. تبلیغ یک استراتژی روشن و واقع بینانه، کمک به تشکل یابی و متکی شدن به سازمان های توده ای و رواج ایده تحزب بابی و در راس همه آنها حزبیت کارگری امری است که اساسا در بطن جنبش های اجتماعی در داخل کشور صورت می گیرد.
همکاری نیروها و احزاب چپ و کمونیست با هر درجه نفوذ و اعتباری که داشته باشند و به هر اندازه کوچک یا بزرگ باشند، می تواند در خدمت امر فوق باشد و شرایط سیاسی و روانی مناسب تری برای همکاری گرایشات رادیکال و سوسیالیستی در درون جنبش های اجتماعی فراهم آورد. فراهم آوردن این شرایط احتیاج به تقویت روحیه در میان همه، یعنی فعالین جنبش های اجتماعی، سازمان ها و احزاب چپ و کمونیست و همه انسان های آزاده و مستقل چپ و کمونیست دارد. دوران سرنوشت ساز کنونی هیچ نوع محدود نگری و سکتاریسمی را بر نمی تابد و این رویه کمکی به هویت یابی و نهادینه کردن گزینه سوسیالیستی در جامعه نمی کند.
متاسفانه علیرغم تلاش های مثبت زیادی که در این چند ساله برای ایفای این نقش صورت گرفته است، هنوز در همه زمینه های نامبرده، ضعف وجود دارد و با تردید به لزوم ایفای این نقش برخورد می شود. هنوز اعتماد به نفس کافی در میان اجزای این قطب وجود ندارد و این از "ماست که برماست". یعنی ما در شرایطی که جامعه بیشتر از هر زمانی تشنه گزینه ای چپ رادیکال است، هنوز در موقعیتی قرار نگرفته ایم که مهر هژمونیک خود را بر روند اوضاع بکوبیم.
وظایف ما:
1. روشنگری و افشای مستمر و پبگیرانه گزینه های بورژوایی صرفنظر از اینکه هر یک از آنها در این شرایط چه اندازه شانس بکارگرفته شدن دارند یا ندارند. این امر از این جهت مهم است که هر اوضاعی را آکترهای اجتماعی و طبقاتی آن رقم می زنند. ضعف گزینه چپ و سوسیالیستی، همه ناممکن ها را می تواند ممکن کند و اعتماد به نفس و امکانات راهکارهای بورژوایی را برای تسلط بر اوضاع بیشتر سازد. به شکست کشانده شدن غالب جنبش های مترقی و رادیکال نشان داده است که نباید توان نیروهای بورژوایی را اگر چه در این شرایط در "بورس" هم نباشند، دست کم گرفت. این نیروها با توجه به حمایت های بین المللی دنیای سرمایه داری و بهره برداری مداوم آنها از اتاق های فکر و تریبون ها و مدیای بورژوازی توانسته اند و می توانند به بقای رژیم کمک کنند و یا در بهترین حالت برای جایگزین کردن گزینه مطلوب تر سرمایه داری راهبر باشند. آنها می توانند عامدانه انقلاب را با خشونت و خونریزی همردیف جلوه دهند و پرده ساتری بر جهنم و کشتارهایی که هر روزه قدرت های سرمایه داری بر مردم
✍هلمت احمدیان
#بخش_دوم و پایانی
از این روی در شرابط کنونی طرف مقابل رژیم، واضح تر از هر زمانی جنبش کارگری همیشه در صحنه، جنبش رهایی زن از قیودات آپارتایدی جنسیتی، نسل جوان بپاخواسته و به ستوه آمده، جنبش های مدنی و مدافع محیط زیست، فعالین مدافع کودکان کار، جنبش رهایی بخش ملی و سایر جنبش های اجتماعی دیگر قرار دارند. اگر چه در همه این جنبش ها گرایشات مختلف سیاسی دخیل هستند، اما مضمون اصلی فعالیت و مبارزه آنها بطور غالب گفتمان چپ و رادیکال است. این جنبش ها اگر چه هنوز از
ضعف تحزب یابی و از سازمان های توده ای و مستقل در سطح وسیع رنج می برند، اما بطور واقعی و به اتکاء مبارزات درخشان این دوره شان، با اتکاء به نسلی جدید از رهبران عملی، امکانات عظیم تکنولوژیک و تلاش مجدانه ای که از هر سو برای هویت بخشی بیشتر این جنبش ها می شود، توانسته اند به عنوان یک قطب قدرتمند اجتماعی قد علم کنند.
علیرغم موقعیت مناسب و برتر گزینه چپ از بعد طبقاتی، مبارزاتی و اجتماعی اش در اوضاع کنونی ایران، آنچه تاکنون اجازه نداده است که این موقعیت نهادینه شود به فاکتورهای مختلفی بستگی دارد که چاره جویی و تلاش برای فایق آمدن به این ضعف ها می تواند این گزینه را در موقعیت مناسب تری قرار دهد.
بدون تردید در همه رویدادهای این دوره می توان درجه ای از سازماندهی را مشاهده کرد که غالباً توسط نسلی نو از رهبران عملی حاصل شده است. در هر جنبشی می توان رهبران سرشناسی که بعضی از آنها حتی به چهره های شناحته شده در سطح جهانی تبدیل شده اند یافت. اما کادر رهبری هر جنبشی جدا از جسارت و فداکاری و فعالیت های عملی اش، تاکتیک های مبارزاتی اش را بر اساس یک استراتژی یا نقشه راهی پیش می برد که در آن هم ساز و کارهای لازمه سرنگونی انقلابی رژیم را از یک طرف و هم امر جایگزینی و بدیل سوسیالیستی اش را ترسیم و یا در نظر گرفته است. منظور از کارسازهای تحقق استراتژیک، ایجاد ابزارهای توده ای و حزبی است. سازمان های توده ای، جنبش ها را از سطح الیت ها و رهبران این جنبش به توده هایش وصل می کند و از ضربه پذیری آن توسط دشمن می کاهد و تحزب یابی، سازمان رهبری کننده این جنبش هاست. کمبود و ضعف در هر یک از این دو شق کار را نیمه کاره می گذارد و دستآوردها را پس گرفتنی می کند. تبلیغ یک استراتژی روشن و واقع بینانه، کمک به تشکل یابی و متکی شدن به سازمان های توده ای و رواج ایده تحزب بابی و در راس همه آنها حزبیت کارگری امری است که اساسا در بطن جنبش های اجتماعی در داخل کشور صورت می گیرد.
همکاری نیروها و احزاب چپ و کمونیست با هر درجه نفوذ و اعتباری که داشته باشند و به هر اندازه کوچک یا بزرگ باشند، می تواند در خدمت امر فوق باشد و شرایط سیاسی و روانی مناسب تری برای همکاری گرایشات رادیکال و سوسیالیستی در درون جنبش های اجتماعی فراهم آورد. فراهم آوردن این شرایط احتیاج به تقویت روحیه در میان همه، یعنی فعالین جنبش های اجتماعی، سازمان ها و احزاب چپ و کمونیست و همه انسان های آزاده و مستقل چپ و کمونیست دارد. دوران سرنوشت ساز کنونی هیچ نوع محدود نگری و سکتاریسمی را بر نمی تابد و این رویه کمکی به هویت یابی و نهادینه کردن گزینه سوسیالیستی در جامعه نمی کند.
متاسفانه علیرغم تلاش های مثبت زیادی که در این چند ساله برای ایفای این نقش صورت گرفته است، هنوز در همه زمینه های نامبرده، ضعف وجود دارد و با تردید به لزوم ایفای این نقش برخورد می شود. هنوز اعتماد به نفس کافی در میان اجزای این قطب وجود ندارد و این از "ماست که برماست". یعنی ما در شرایطی که جامعه بیشتر از هر زمانی تشنه گزینه ای چپ رادیکال است، هنوز در موقعیتی قرار نگرفته ایم که مهر هژمونیک خود را بر روند اوضاع بکوبیم.
وظایف ما:
1. روشنگری و افشای مستمر و پبگیرانه گزینه های بورژوایی صرفنظر از اینکه هر یک از آنها در این شرایط چه اندازه شانس بکارگرفته شدن دارند یا ندارند. این امر از این جهت مهم است که هر اوضاعی را آکترهای اجتماعی و طبقاتی آن رقم می زنند. ضعف گزینه چپ و سوسیالیستی، همه ناممکن ها را می تواند ممکن کند و اعتماد به نفس و امکانات راهکارهای بورژوایی را برای تسلط بر اوضاع بیشتر سازد. به شکست کشانده شدن غالب جنبش های مترقی و رادیکال نشان داده است که نباید توان نیروهای بورژوایی را اگر چه در این شرایط در "بورس" هم نباشند، دست کم گرفت. این نیروها با توجه به حمایت های بین المللی دنیای سرمایه داری و بهره برداری مداوم آنها از اتاق های فکر و تریبون ها و مدیای بورژوازی توانسته اند و می توانند به بقای رژیم کمک کنند و یا در بهترین حالت برای جایگزین کردن گزینه مطلوب تر سرمایه داری راهبر باشند. آنها می توانند عامدانه انقلاب را با خشونت و خونریزی همردیف جلوه دهند و پرده ساتری بر جهنم و کشتارهایی که هر روزه قدرت های سرمایه داری بر مردم
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#ویژه_برنامه
🚩یک آلترناتیو سوسیالیستی ضروری و ممکن است!
#کنفرانس_استکهلم
#بخش_دوم
💎 کانال رسمی حزب کمونیست ایران
@peshrawcpiran
@peshrawcpiran
🚩یک آلترناتیو سوسیالیستی ضروری و ممکن است!
#کنفرانس_استکهلم
#بخش_دوم
💎 کانال رسمی حزب کمونیست ایران
@peshrawcpiran
@peshrawcpiran
برنامه حزب کمونيست ايران
#بخش_دوم
🔴برچيده شدن دستگاه بوروکراسی مافوق مردم
شرکت مستقيم مردم در اداره امور کشور، انتخابی شدن کليه مقامات اداری و سياسی کشور توسط مردم و قابل عزل بودن آنها، هرگاه که اکثريت انتخاب کنندگان چنين اراده کنند.
افرادی که به اين ترتيب در مصادر امور قرار می گيرند، حقوقی حداکثر برابر يك کارگر ماهر دريافت می دارند. افراد حق دارند که عليه هر مقام دولتی به دادگاههای عالی شكايت کنند .انتخابی بودن قضات و ساير مقامات قضائى، قابل عزل بودن آنها هر گاه که اکثريت انتخاب کنندگان چنين اراده کنند؛ لغو اکيد هرگونه دادگاه ويژه و علنی بودن کليه محاکمات.
🔴انحلال ارتش و ديگر نيروهای مسلح حرفه ای
ارتش، سپاه پاسداران و ديگر ارگانهای سرکوب جمهوری اسلامی بايد منحل شوند. هدف نهائى ما انحلال تمام نيروهای مسلح حرفه ای است. اما در شرايطی که هنوز نهاد ارتش حرفه ای به تمامی از ميان نرفته است، ما خواهان کنترل و فرماندهی عالی آن توسط کنگره سراسری شوراها بوده و نيز برای دموکراتيزه کردن کامل مناسبات درونی ارتش مبارزه می کنيم. ما خواهان عدم مداخله مطلق ارتش در امور داخلی کشور بوده و آنرا صرفاً نهادی دفاعی و نه تعرضی می دانيم.
💎 کانال رسمی حزب کمونیست ایران
@peshrawcpiran
@peshrawcpiran
#بخش_دوم
🔴برچيده شدن دستگاه بوروکراسی مافوق مردم
شرکت مستقيم مردم در اداره امور کشور، انتخابی شدن کليه مقامات اداری و سياسی کشور توسط مردم و قابل عزل بودن آنها، هرگاه که اکثريت انتخاب کنندگان چنين اراده کنند.
افرادی که به اين ترتيب در مصادر امور قرار می گيرند، حقوقی حداکثر برابر يك کارگر ماهر دريافت می دارند. افراد حق دارند که عليه هر مقام دولتی به دادگاههای عالی شكايت کنند .انتخابی بودن قضات و ساير مقامات قضائى، قابل عزل بودن آنها هر گاه که اکثريت انتخاب کنندگان چنين اراده کنند؛ لغو اکيد هرگونه دادگاه ويژه و علنی بودن کليه محاکمات.
🔴انحلال ارتش و ديگر نيروهای مسلح حرفه ای
ارتش، سپاه پاسداران و ديگر ارگانهای سرکوب جمهوری اسلامی بايد منحل شوند. هدف نهائى ما انحلال تمام نيروهای مسلح حرفه ای است. اما در شرايطی که هنوز نهاد ارتش حرفه ای به تمامی از ميان نرفته است، ما خواهان کنترل و فرماندهی عالی آن توسط کنگره سراسری شوراها بوده و نيز برای دموکراتيزه کردن کامل مناسبات درونی ارتش مبارزه می کنيم. ما خواهان عدم مداخله مطلق ارتش در امور داخلی کشور بوده و آنرا صرفاً نهادی دفاعی و نه تعرضی می دانيم.
💎 کانال رسمی حزب کمونیست ایران
@peshrawcpiran
@peshrawcpiran
#پلنوم
گزارش برگزاری پلنوم کمیته مرکزی کومه له منتخب کنگره 17
#بخش_دوم
بخش دیگری از مباحث پلنوم به بررسی اوضاع خاورمیانه اختصاص داشت و در این زمینه پلنوم بر سه مسئله فلسطین، سوریه و عراق متمرکز شد.
مسئله فلسطین دیرپاترین کانون بحران در خاورمیانه است که دورنمای روشنی هم برای حل عادلانه آن وجود ندارد. جنبش موسوم به "راهپیمائی بازگشت" که از فروردین ماه گذشته در نوار غزه آغاز شد، علیرغم وحشیگری دولت اسرائیل و تلفات سنگین آن هنوز ادامه دارد. سازمان دهندگان این حرکت تلاش می کنند روحیه سرخوردگی و نا امیدی ناشی از ناکامی های تاکنونی بر مردم مسلط نشود. در این حرکت تا کنون بیش از 200 تن جانباخته اند و بیش از 16000 نفر زخمی شده اند. در جبهه دولتها از یک سو دشمنان سرسختی چون دولت اسرائیل و اداره ترامپ در آمریکا را می بینیم و از سوی دیگر دوستان ریاکاری چون دولتهای ترکیه و جمهوری اسلامی و قطر قرار گرفته اند. شعارهای دهن پرکن و بدون محتوای جمهوری اسلامی نه تنها گرهی از مشکلات مردم فلسطین باز نکرده است، بلکه عملا به دشمنان سرسخت مردم فلسطین امکان سرکوب بیشتر و وحشیانه تر را داده است. دولت ترکیه از مسئله فلسطین به عنوان ابزاری برای گسترش نفوذ خود در کشورهای مسلمان نشین بهره می گیرد و هدف دولت قطر نیز حضور در این کانون بحران با صرف مقداری هزینه برای بهره برداریهای سیاسی محدود است.
اما جنبش فلسطین در درون خود نیز از یک پیکره واحدی برخوردار نیست و حداقل دو پاره شده است. گروه های اسلامی حاکم در نوار غزه و سازمان آزادیبخش فلسطین در کرانه غربی هر دو نومیدانه، دو سیاست متفاوت را دنبال می کنند. نه قاطعیت سازمان های اسلامی و نه سازشکاری سازمان آزادیبخش، هیچکدام در جهت تخفیف آلام این مردم و نشان دادن افق روشنی برای بازگشت آوارگان و تخفیف فقر و فلاکت ساکنین آن موفق نبوده است. در چنین شرایطی، با چنین دشمنانی و با چنین دوستان ریاکاری و با چنین جنبشی چند پارچه، تنها تغییر توازن قوای منطقه ای و جهانی به نفع جبهه عدالت و سوسیالیسم می تواند گره کور مسئله فلسطین را بگشاید. با وجود این استخوان لای زخم، خاورمیانه همچنان در مرکز کشمکشهای جهانی و منطقه ای قرار خواهد داشت.
دولتهای بازیگر عرصه سیاسی در سوریه و نیروهای مرتجع وابسته به آنها طی هفت سال گذشته هر چه توانستند از جان و زندگی مردم هزینه کردند و کشوری ویران و ملیونها مردمی آواره در داخل و در بیرون مرزها بر جای گذاشتند. امروز درگیریها اگر چه تماما خاتمه نیافته اند اما تا حدودی فروکش کرده اند و سران قدرتهای درگیر، هرکدام به تناسب جنایاتی که مرتکب شده اند، در پی سهم بری از آینده سیاسی این کشور هستند. دریچه ای از امید که در نتیجه جنبش روژاوا، بر روی زندگی بخشی از مردم سوریه گشوده شده بود، هنوز در مخاطره توطئه های آشکار و پنهان قرار دارد. اما بازیگران اصلی صحنه سیاسی سوریه هرکدام در چه موقعیتی قرار دارند؟ جمهوری اسلامی تحت فشارهای اسرائیل و آمریکا و حتی روسیه هم پیمان او، ناچار است این منطقه را ترک کند و تنها امیدش برای تاثیر گذاری در آینده به وجود حزب الله لبنان در جوار مرز سوریه است. دولت ترکیه تلاش می کند کریدورهائی برای خود به داخل سوریه باز کند. امروز ادلب، دیروز عفرین و فردا منبج و کوبانی. نهایتا هدف دولت ترکیه ایجاد نوار باصطلاح امنیتی در سرتاسر مرز 500 کیلومتری سوریه با ترکیه است. این نقشه قبل از هر چیز محدود کردن جنبش روژاوا که چون خاری در چشم دولت ترکیه است را مدنظر دارد. اما چنین طرحی عملی نخواهد شد جز با توافق و همکاری دولت آمریکا، که بویژه تسلط بر مناطق شرق رودخانه فرات را برای خود رزرو کرده است. دولت آمریکا که بدون نیروهای مسلح جنبش روژاوا نمی توانست جنگ با داعش را به پیش ببرد، امروز که جنگ با داعش تخفیف یافته است، منافع خود را در همپیمانی با ترکیه جستجو می کند. دولت آمریکا با هزینه کردن از رابطه ای که با جنبش روژاوا دارد، تلاش می کند سردی رابطه خود با ترکیه را جبران کند و مانع نزدیکی بیشتر روسیه و ترکیه گردد. روسیه موقعیت خود را از طریق حفظ رژیم بشار اسد، در مناطق غربی رود فرات محکم کرده است و پایگاههای دریائی استراتژیک خود در سواحل مدیترانه حفظ نموده است. اکنون دیگر همه طرف ها رژیم بشار اسد را "دولت سوریه" می نامند در این میان عربستان سعودی که در فاز نظامی بازنده جنگ نیابتی بود، اکنون با پول خود، به بهانه بازسازی ویرانی ها دوباره به صحنه باز گشته است. بدین ترتیب می بینیم که آرامش نسبی جبهه ها هنوز به معنی بازگشت مردم بلادیده سوریه به شرایط عادی زندگی نیست.
در مورد جنبش روژاوا پلنوم اساسا بر دست آوردهای اجتماعی این جنبش در زمینه برقراری حاکمیت مردم و قانونی کردن برابری زنان و مردان و سنت های دموکراتیک دیگر که مرسوم شده است، تاکید کرد. واقعیت این است که دستآوردهای اجتماعی را با توطئه و
گزارش برگزاری پلنوم کمیته مرکزی کومه له منتخب کنگره 17
#بخش_دوم
بخش دیگری از مباحث پلنوم به بررسی اوضاع خاورمیانه اختصاص داشت و در این زمینه پلنوم بر سه مسئله فلسطین، سوریه و عراق متمرکز شد.
مسئله فلسطین دیرپاترین کانون بحران در خاورمیانه است که دورنمای روشنی هم برای حل عادلانه آن وجود ندارد. جنبش موسوم به "راهپیمائی بازگشت" که از فروردین ماه گذشته در نوار غزه آغاز شد، علیرغم وحشیگری دولت اسرائیل و تلفات سنگین آن هنوز ادامه دارد. سازمان دهندگان این حرکت تلاش می کنند روحیه سرخوردگی و نا امیدی ناشی از ناکامی های تاکنونی بر مردم مسلط نشود. در این حرکت تا کنون بیش از 200 تن جانباخته اند و بیش از 16000 نفر زخمی شده اند. در جبهه دولتها از یک سو دشمنان سرسختی چون دولت اسرائیل و اداره ترامپ در آمریکا را می بینیم و از سوی دیگر دوستان ریاکاری چون دولتهای ترکیه و جمهوری اسلامی و قطر قرار گرفته اند. شعارهای دهن پرکن و بدون محتوای جمهوری اسلامی نه تنها گرهی از مشکلات مردم فلسطین باز نکرده است، بلکه عملا به دشمنان سرسخت مردم فلسطین امکان سرکوب بیشتر و وحشیانه تر را داده است. دولت ترکیه از مسئله فلسطین به عنوان ابزاری برای گسترش نفوذ خود در کشورهای مسلمان نشین بهره می گیرد و هدف دولت قطر نیز حضور در این کانون بحران با صرف مقداری هزینه برای بهره برداریهای سیاسی محدود است.
اما جنبش فلسطین در درون خود نیز از یک پیکره واحدی برخوردار نیست و حداقل دو پاره شده است. گروه های اسلامی حاکم در نوار غزه و سازمان آزادیبخش فلسطین در کرانه غربی هر دو نومیدانه، دو سیاست متفاوت را دنبال می کنند. نه قاطعیت سازمان های اسلامی و نه سازشکاری سازمان آزادیبخش، هیچکدام در جهت تخفیف آلام این مردم و نشان دادن افق روشنی برای بازگشت آوارگان و تخفیف فقر و فلاکت ساکنین آن موفق نبوده است. در چنین شرایطی، با چنین دشمنانی و با چنین دوستان ریاکاری و با چنین جنبشی چند پارچه، تنها تغییر توازن قوای منطقه ای و جهانی به نفع جبهه عدالت و سوسیالیسم می تواند گره کور مسئله فلسطین را بگشاید. با وجود این استخوان لای زخم، خاورمیانه همچنان در مرکز کشمکشهای جهانی و منطقه ای قرار خواهد داشت.
دولتهای بازیگر عرصه سیاسی در سوریه و نیروهای مرتجع وابسته به آنها طی هفت سال گذشته هر چه توانستند از جان و زندگی مردم هزینه کردند و کشوری ویران و ملیونها مردمی آواره در داخل و در بیرون مرزها بر جای گذاشتند. امروز درگیریها اگر چه تماما خاتمه نیافته اند اما تا حدودی فروکش کرده اند و سران قدرتهای درگیر، هرکدام به تناسب جنایاتی که مرتکب شده اند، در پی سهم بری از آینده سیاسی این کشور هستند. دریچه ای از امید که در نتیجه جنبش روژاوا، بر روی زندگی بخشی از مردم سوریه گشوده شده بود، هنوز در مخاطره توطئه های آشکار و پنهان قرار دارد. اما بازیگران اصلی صحنه سیاسی سوریه هرکدام در چه موقعیتی قرار دارند؟ جمهوری اسلامی تحت فشارهای اسرائیل و آمریکا و حتی روسیه هم پیمان او، ناچار است این منطقه را ترک کند و تنها امیدش برای تاثیر گذاری در آینده به وجود حزب الله لبنان در جوار مرز سوریه است. دولت ترکیه تلاش می کند کریدورهائی برای خود به داخل سوریه باز کند. امروز ادلب، دیروز عفرین و فردا منبج و کوبانی. نهایتا هدف دولت ترکیه ایجاد نوار باصطلاح امنیتی در سرتاسر مرز 500 کیلومتری سوریه با ترکیه است. این نقشه قبل از هر چیز محدود کردن جنبش روژاوا که چون خاری در چشم دولت ترکیه است را مدنظر دارد. اما چنین طرحی عملی نخواهد شد جز با توافق و همکاری دولت آمریکا، که بویژه تسلط بر مناطق شرق رودخانه فرات را برای خود رزرو کرده است. دولت آمریکا که بدون نیروهای مسلح جنبش روژاوا نمی توانست جنگ با داعش را به پیش ببرد، امروز که جنگ با داعش تخفیف یافته است، منافع خود را در همپیمانی با ترکیه جستجو می کند. دولت آمریکا با هزینه کردن از رابطه ای که با جنبش روژاوا دارد، تلاش می کند سردی رابطه خود با ترکیه را جبران کند و مانع نزدیکی بیشتر روسیه و ترکیه گردد. روسیه موقعیت خود را از طریق حفظ رژیم بشار اسد، در مناطق غربی رود فرات محکم کرده است و پایگاههای دریائی استراتژیک خود در سواحل مدیترانه حفظ نموده است. اکنون دیگر همه طرف ها رژیم بشار اسد را "دولت سوریه" می نامند در این میان عربستان سعودی که در فاز نظامی بازنده جنگ نیابتی بود، اکنون با پول خود، به بهانه بازسازی ویرانی ها دوباره به صحنه باز گشته است. بدین ترتیب می بینیم که آرامش نسبی جبهه ها هنوز به معنی بازگشت مردم بلادیده سوریه به شرایط عادی زندگی نیست.
در مورد جنبش روژاوا پلنوم اساسا بر دست آوردهای اجتماعی این جنبش در زمینه برقراری حاکمیت مردم و قانونی کردن برابری زنان و مردان و سنت های دموکراتیک دیگر که مرسوم شده است، تاکید کرد. واقعیت این است که دستآوردهای اجتماعی را با توطئه و
#حزب_و_فعالین
گفتگوی #شمسی_خرمی در برنامه امروز حزب و فعالین با #احمد_خورشیدی
در رابطه با مبارزات جاری و چالش آلترناتیوها
#بخش_دوم
💎 کانال رسمی حزب کمونیست ایران
@peshrawcpiran
@peshrawcpiran
گفتگوی #شمسی_خرمی در برنامه امروز حزب و فعالین با #احمد_خورشیدی
در رابطه با مبارزات جاری و چالش آلترناتیوها
#بخش_دوم
💎 کانال رسمی حزب کمونیست ایران
@peshrawcpiran
@peshrawcpiran
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#حزب_و_فعالین
گفتگوی #شمسی_خرمی در برنامه امروز حزب و فعالین با #احمد_خورشیدی
در رابطه با مبارزات جاری و چالش آلترناتیوها
#بخش_دوم
💎 کانال رسمی حزب کمونیست ایران
@peshrawcpiran
@peshrawcpiran
گفتگوی #شمسی_خرمی در برنامه امروز حزب و فعالین با #احمد_خورشیدی
در رابطه با مبارزات جاری و چالش آلترناتیوها
#بخش_دوم
💎 کانال رسمی حزب کمونیست ایران
@peshrawcpiran
@peshrawcpiran
Forwarded from اتچ بات
استراتژی حزب کمونیست ایران
مصوب کنگره یازدهم حزب کمونیست ایران
#بخش_دوم
• بحثهای اولیه در زمینه استراتژی کمونیستها در جنبش کارگری بعد از انتشار "مانیفست حزب کمونیست" که در واقع برنامه کمونیستها در سالهای دهه چهل و پنجاه قرن نوزدهم بود، در ارتباط با مبارزه برای تحقق این برنامه مطرح شد. "مارکس" و "انگلس" هر دو استراتژی "اتحادیه کمونیستها" در جنبش کارگری و مبارزات دوره انقلابی سالهای 1848-1851 در اروپا را طرح ریزی کردند. همچنین از زاویه "استراتژی کمونیستی" به ارزیابی از کمون پاریس (1871) و دست آوردها و علل شکست آن پرداختند. اما در سالهای بعد از آن، مارکس تمام توجه خود را به تکمیل "کاپیتال" و تحلیل ریشه های نظام اقتصادی سرمایه داری معطوف نمود. بعد از مرگ مارکس و سپس انگلس، بحثهای مربوط به استراتژی احزاب چپ و کمونیست در سالهای نخست قرن بیستم، اساسا تحت تأثیر مباحث حزب "سوسیال دموکرات آلمان" و نظریهپردازان آن حزب ("کائوتسکی" و "برنشتاین") قرار گرفت. آنها دیدگاههای مارکس را در مورد "استراتژی انقلابی" طبقه کارگر کنار گذاشتند و به سردمداران "استراتژی رفرمیستی" در جنبش جهانی چپ و کمونیستی تبدیل شدند. "بلشویکها" و در رأس آنها "لنین" وارد این مباحثات شدند و در مقابل "استراتژی رفرمیستی" سوسیال دموکراتهای آلمان ایستادند. شکست انقلاب 1905 روسیه برای لنین و یارانش در حزب بلشویک تجربهای شد تا استراتژی خود را به منظور به پیروزی رساندن انقلاب کارگری در روسیه، در انقلاب 1917عملی سازند. اما این مباحث بسیار زود از دایره اوضاع مشخص روسیه فراتر رفت و به عنوان تجربه ای در جنبش کارگری و کمونیستی جهان به کار گرفته شد. آثار معروف لنین در این دوره، "وظایف سوسیال دموکراتهای روس"، "دو تاکتیک در جنبش سوسیال دموکراسی" و بعدها "یک گام به پیش دو گام به پس" و "چپروی بیماری کودکانه کمونیسم"، دفاعیات درخشانی از یک استراتژی سوسیالیستی برای به پیروزی رساندن انقلاب کارگری هستند. اکنون اگرچه بسیاری از مسائل زمانه ما در این زمینه دگرگون شده اند، اما متدولوژی ای که در این آثار در تبیین استراتژی کمونیستها به کار گرفته شده است، در دوره کنونی نیز میتواند به عنوان یک تجربه ارزشمند مورد استفاده قرار بگیرد.
🆔 @peshrawcpiran
🆔 @peshrawcpiran
مصوب کنگره یازدهم حزب کمونیست ایران
#بخش_دوم
• بحثهای اولیه در زمینه استراتژی کمونیستها در جنبش کارگری بعد از انتشار "مانیفست حزب کمونیست" که در واقع برنامه کمونیستها در سالهای دهه چهل و پنجاه قرن نوزدهم بود، در ارتباط با مبارزه برای تحقق این برنامه مطرح شد. "مارکس" و "انگلس" هر دو استراتژی "اتحادیه کمونیستها" در جنبش کارگری و مبارزات دوره انقلابی سالهای 1848-1851 در اروپا را طرح ریزی کردند. همچنین از زاویه "استراتژی کمونیستی" به ارزیابی از کمون پاریس (1871) و دست آوردها و علل شکست آن پرداختند. اما در سالهای بعد از آن، مارکس تمام توجه خود را به تکمیل "کاپیتال" و تحلیل ریشه های نظام اقتصادی سرمایه داری معطوف نمود. بعد از مرگ مارکس و سپس انگلس، بحثهای مربوط به استراتژی احزاب چپ و کمونیست در سالهای نخست قرن بیستم، اساسا تحت تأثیر مباحث حزب "سوسیال دموکرات آلمان" و نظریهپردازان آن حزب ("کائوتسکی" و "برنشتاین") قرار گرفت. آنها دیدگاههای مارکس را در مورد "استراتژی انقلابی" طبقه کارگر کنار گذاشتند و به سردمداران "استراتژی رفرمیستی" در جنبش جهانی چپ و کمونیستی تبدیل شدند. "بلشویکها" و در رأس آنها "لنین" وارد این مباحثات شدند و در مقابل "استراتژی رفرمیستی" سوسیال دموکراتهای آلمان ایستادند. شکست انقلاب 1905 روسیه برای لنین و یارانش در حزب بلشویک تجربهای شد تا استراتژی خود را به منظور به پیروزی رساندن انقلاب کارگری در روسیه، در انقلاب 1917عملی سازند. اما این مباحث بسیار زود از دایره اوضاع مشخص روسیه فراتر رفت و به عنوان تجربه ای در جنبش کارگری و کمونیستی جهان به کار گرفته شد. آثار معروف لنین در این دوره، "وظایف سوسیال دموکراتهای روس"، "دو تاکتیک در جنبش سوسیال دموکراسی" و بعدها "یک گام به پیش دو گام به پس" و "چپروی بیماری کودکانه کمونیسم"، دفاعیات درخشانی از یک استراتژی سوسیالیستی برای به پیروزی رساندن انقلاب کارگری هستند. اکنون اگرچه بسیاری از مسائل زمانه ما در این زمینه دگرگون شده اند، اما متدولوژی ای که در این آثار در تبیین استراتژی کمونیستها به کار گرفته شده است، در دوره کنونی نیز میتواند به عنوان یک تجربه ارزشمند مورد استفاده قرار بگیرد.
🆔 @peshrawcpiran
🆔 @peshrawcpiran
Telegram
attach 📎
کارل مارکس، انسان شناس
#بخش_دوم
برایان موریس
برگردان حسام حسین زاده
منتشر شده در انسانشناسي و فرهنگ
متفکران در سنت روشنگری مدت زیادی است که تصدیق کرده اند «پارادوکسی» ضروری، یا تناقضی اساسی در قلب زندگی انسانی وجود دارد؛ دوگانگی ای ذاتی در وجود اجتماعی است. از یک سو انسان ها موجوداتی اساساً ارگانیک و ذاتاً بخشی از طبیعت هستند و از سوی دیگر از طریق آگاهی خود از خود، اجتماع، و فرهنگ نمادین، آن ها در مفهومی منحصر به فرد و جدا از طبیعت هستند. آن ها آنچه هستند که سیسرو[9] «طبیعت دوم[10]» می نامد. لویس مامفورد[11]، بوم شناس اجتماعی، نشان می دهد که انسان ها زندگی ای «دوگانه[12]» دارند. انسان شناسی، به عنوان آنچه مارکس در نظر داشته، به صورتی پایدار و محکم شامل این پارادوکس می شود، تاکید بر زندگی ارگانیک و انسانیت مشترک ما (مانند کانت)، و تاکید بر تنوع اجتماعی و فرهنگی زندگی انسان (مانند هردر[13]). همانطور که مارکس در تعریف خود از کمونیسم بیان می کند، انسان شناسی مستلزم ترکیبی از طبیعت گرایی و انسان گرایی است. (1975: 348)
با توجه به میراث روشنگری، انسان شناسی مارکس، به عنوان مطالعه آنچه به معنای انسان بودن است، بر چهار مفهوم کلیدی – یعنی طبیعت، جامعه، تاریخ و علم – متمرکز شده است. مفاهیمی که برخی انسان شناسان معاصر اگر آن را به تمسخر نگیرند، با شک و تردیدی غیرموجه از آن صحبت می کنند. ما به شرح تصور خود مارکس از انسان شناسی و موضوع انسانی از خلال این چهار مفهوم اساسی می پردازیم.
1. طبیعت
اگر چه مارکس رئالیستی شناختی بود، بر وجود جهانی فیزیکی مستقل از انسان تاکید می کرد. البته این نشان دهنده متافیزیکی دوگانه (مانند آنچه کارل پوپر[14] نشان می دهد)، و یا این ایده که انسان ها مستقل از طبیعت بودند نیست. برعکس، مارکس، بر خلاف بسیاری از جامعه شناسان و انسان شناسان پست مدرن معاصر، به شدت تاکید کرده که انسان وجودی طبیعی و ذاتاً بخشی از طبیعت بوده است. همانطور که می گوید: «طبیعت، بدن ارگانیک انسان است.» (1975: 328) برای مارکس، انسان ها موجوداتی طبیعی بودند. آن ها فعال بوده و موجوداتی زنده بوده اند با تجسم، لذات جسمانی، آگاهی، احساسات و عواطف، تمایلات ذاتی و ظرفیت ها، و مانند دیگر حیوانات، محدود، مشروط و موجوداتی رنج برنده هستند. همانطور که او در دفترهای فسلفی اولیه اش نوشت: «انسان ها موجوداتی طبیعی هستند که به صورتی پایدار بر روی زمین جامد کشت می کنند و از تمام قدرت های طبیعت استفاده می کنند.» (1975: 389) در نتیجه رابطه بین انسان و طبیعت، اساساً دیالکتیکی – نه به شکل رابطه ای ساده – بوده است.
این بدان معناست، که برای مارکس، هر درک درستی از زندگی اجتماعی انسان (یا تاریخ) باید با یک فرض اساسی آغاز شود: یعنی، وجود افراد بشر، و واقعیت ارتباط آن ها با بقیه طبیعت، از طریق روابط تولیدی آن ها و تعامل خلاق آن ها با طبیعت برای رفع نیازهای اساسی شان است که زندگی مادی خود، یا آنچه مارکس به عنوان «حالات زندگی» آن ها شرح داده را می سازند. او احساس می کند اشکال آگاهی، به ویژه فرهنگ یا ایدئولوژی، از درون این «فرایندهای زندگی واقعی» پدید آمده است. همانطور که مارکس می گوید: «زندگی به وسیله آگاهی تعیین نشده است بلکه آگاهی به وسیله زندگی.» (1965: 38)
اینکه آیا این به معنای جبر اقتصادی است یا نه، مدتی طولانی توسط متفکرانی از سراسر طیف سیاسی مورد بحث واقع شد. با توجه به اینکه مارکس اساساً متفکری دیالکتیکی است، جنبه های مادی زندگی بشر یا آنچه ارنست کاسیرر[15] به عنوان اشکال نمادین (هنر، دین، فلسفه، علم) شرح داده است، باید به عنوان اساس یا لنگرگاه برای تبیین فرهنگی قرار داده شود، نه هر رابطه مستقیم علت و معلولی.
با این حال مهم است تصدیق شود که مارکس، عمیقاً ایده طبیعت یا جوهری ثابت برای انسان را رد می کند، انسان به عنوان بخشی از طبیعت بیش از اینکه مخلوق عاملی مقدس و الهی باشد، در طول تاریخ تکامل یافته است. مارکس هیچ نقطه تقابلی بین طبیعت و تاریخ بشر نمی بیند، و مانند داروین، بر تاریخی بودن طبیعت انسان تاکید می کند. دوست و همکار او، فردریش انگلس[16]، مقاله معروفی با عنوان «نقش کار در گذار از میمون به انسان[17]» نوشته است که در آن به اهمیت کار – تعامل سازنده انسان با طبیعت – در ظهور انسان «مدرن» تاکید می کند. همراه با طرز ایستادن عمودی، گسترش و سازماندهی مجدد مغز انسان، چالاکی دست انسان، ابزارسازی، زبان و فرهنگ نمادین، و ظهور جامعه ای پیچیده تر، از نظر انگلس (و مارکس)، کار به عنوان عاملی کلیدی در ظهور انسان متفکر[18] دیده می شود.
ادامه دارد...
🆔 @peshrawcpiran
#بخش_دوم
برایان موریس
برگردان حسام حسین زاده
منتشر شده در انسانشناسي و فرهنگ
متفکران در سنت روشنگری مدت زیادی است که تصدیق کرده اند «پارادوکسی» ضروری، یا تناقضی اساسی در قلب زندگی انسانی وجود دارد؛ دوگانگی ای ذاتی در وجود اجتماعی است. از یک سو انسان ها موجوداتی اساساً ارگانیک و ذاتاً بخشی از طبیعت هستند و از سوی دیگر از طریق آگاهی خود از خود، اجتماع، و فرهنگ نمادین، آن ها در مفهومی منحصر به فرد و جدا از طبیعت هستند. آن ها آنچه هستند که سیسرو[9] «طبیعت دوم[10]» می نامد. لویس مامفورد[11]، بوم شناس اجتماعی، نشان می دهد که انسان ها زندگی ای «دوگانه[12]» دارند. انسان شناسی، به عنوان آنچه مارکس در نظر داشته، به صورتی پایدار و محکم شامل این پارادوکس می شود، تاکید بر زندگی ارگانیک و انسانیت مشترک ما (مانند کانت)، و تاکید بر تنوع اجتماعی و فرهنگی زندگی انسان (مانند هردر[13]). همانطور که مارکس در تعریف خود از کمونیسم بیان می کند، انسان شناسی مستلزم ترکیبی از طبیعت گرایی و انسان گرایی است. (1975: 348)
با توجه به میراث روشنگری، انسان شناسی مارکس، به عنوان مطالعه آنچه به معنای انسان بودن است، بر چهار مفهوم کلیدی – یعنی طبیعت، جامعه، تاریخ و علم – متمرکز شده است. مفاهیمی که برخی انسان شناسان معاصر اگر آن را به تمسخر نگیرند، با شک و تردیدی غیرموجه از آن صحبت می کنند. ما به شرح تصور خود مارکس از انسان شناسی و موضوع انسانی از خلال این چهار مفهوم اساسی می پردازیم.
1. طبیعت
اگر چه مارکس رئالیستی شناختی بود، بر وجود جهانی فیزیکی مستقل از انسان تاکید می کرد. البته این نشان دهنده متافیزیکی دوگانه (مانند آنچه کارل پوپر[14] نشان می دهد)، و یا این ایده که انسان ها مستقل از طبیعت بودند نیست. برعکس، مارکس، بر خلاف بسیاری از جامعه شناسان و انسان شناسان پست مدرن معاصر، به شدت تاکید کرده که انسان وجودی طبیعی و ذاتاً بخشی از طبیعت بوده است. همانطور که می گوید: «طبیعت، بدن ارگانیک انسان است.» (1975: 328) برای مارکس، انسان ها موجوداتی طبیعی بودند. آن ها فعال بوده و موجوداتی زنده بوده اند با تجسم، لذات جسمانی، آگاهی، احساسات و عواطف، تمایلات ذاتی و ظرفیت ها، و مانند دیگر حیوانات، محدود، مشروط و موجوداتی رنج برنده هستند. همانطور که او در دفترهای فسلفی اولیه اش نوشت: «انسان ها موجوداتی طبیعی هستند که به صورتی پایدار بر روی زمین جامد کشت می کنند و از تمام قدرت های طبیعت استفاده می کنند.» (1975: 389) در نتیجه رابطه بین انسان و طبیعت، اساساً دیالکتیکی – نه به شکل رابطه ای ساده – بوده است.
این بدان معناست، که برای مارکس، هر درک درستی از زندگی اجتماعی انسان (یا تاریخ) باید با یک فرض اساسی آغاز شود: یعنی، وجود افراد بشر، و واقعیت ارتباط آن ها با بقیه طبیعت، از طریق روابط تولیدی آن ها و تعامل خلاق آن ها با طبیعت برای رفع نیازهای اساسی شان است که زندگی مادی خود، یا آنچه مارکس به عنوان «حالات زندگی» آن ها شرح داده را می سازند. او احساس می کند اشکال آگاهی، به ویژه فرهنگ یا ایدئولوژی، از درون این «فرایندهای زندگی واقعی» پدید آمده است. همانطور که مارکس می گوید: «زندگی به وسیله آگاهی تعیین نشده است بلکه آگاهی به وسیله زندگی.» (1965: 38)
اینکه آیا این به معنای جبر اقتصادی است یا نه، مدتی طولانی توسط متفکرانی از سراسر طیف سیاسی مورد بحث واقع شد. با توجه به اینکه مارکس اساساً متفکری دیالکتیکی است، جنبه های مادی زندگی بشر یا آنچه ارنست کاسیرر[15] به عنوان اشکال نمادین (هنر، دین، فلسفه، علم) شرح داده است، باید به عنوان اساس یا لنگرگاه برای تبیین فرهنگی قرار داده شود، نه هر رابطه مستقیم علت و معلولی.
با این حال مهم است تصدیق شود که مارکس، عمیقاً ایده طبیعت یا جوهری ثابت برای انسان را رد می کند، انسان به عنوان بخشی از طبیعت بیش از اینکه مخلوق عاملی مقدس و الهی باشد، در طول تاریخ تکامل یافته است. مارکس هیچ نقطه تقابلی بین طبیعت و تاریخ بشر نمی بیند، و مانند داروین، بر تاریخی بودن طبیعت انسان تاکید می کند. دوست و همکار او، فردریش انگلس[16]، مقاله معروفی با عنوان «نقش کار در گذار از میمون به انسان[17]» نوشته است که در آن به اهمیت کار – تعامل سازنده انسان با طبیعت – در ظهور انسان «مدرن» تاکید می کند. همراه با طرز ایستادن عمودی، گسترش و سازماندهی مجدد مغز انسان، چالاکی دست انسان، ابزارسازی، زبان و فرهنگ نمادین، و ظهور جامعه ای پیچیده تر، از نظر انگلس (و مارکس)، کار به عنوان عاملی کلیدی در ظهور انسان متفکر[18] دیده می شود.
ادامه دارد...
🆔 @peshrawcpiran
آیا کارگران می توانند دنیا را اداره کنند؟
#بخش_دوم
پال داماتو
برگردان: آرام نوبخت
بزرگترین مشکل استدلالِ «هر کسی رقیب است» این هست که در جامعۀ مبتنی بر سهم منصافه، مردم دیگر نیاز نخواهند داشت بر سر منابع به ستیز برخیزند. همان طور که تروتسکیست امریکایی، جیمز .پ. کانن نوشت، «در جامعۀ سوسیالیستی، زمانی که وفور و فراوانی برای همه وجود دارد، چه دلیلی خواهد داشت که سهم هر کسی را موقع توزیع غذا بر سر میز پُرو پیمان یک خانواده، در دفاتر ثبت کرد؟ شما در این مورد که صبح ها چه کسی چند تا پنکیک می خورد یا برای شام چند قرص نان می خورد، دفاتر حسابرسی نیاز ندارید. وقتی میز رنگین باشد، کسی چیزی نمی قاپد. اگر مهمان دارید، شما اولین قطعۀ گوشت را برای خودتان برنمی دارید، بلکه بشقاب را تعارف می کنید و از او می خواهید که اول از خودش پذیرایی کند».
https://telegra.ph/Kargari-07-17
🆔 @peshrawcpiran
#بخش_دوم
پال داماتو
برگردان: آرام نوبخت
بزرگترین مشکل استدلالِ «هر کسی رقیب است» این هست که در جامعۀ مبتنی بر سهم منصافه، مردم دیگر نیاز نخواهند داشت بر سر منابع به ستیز برخیزند. همان طور که تروتسکیست امریکایی، جیمز .پ. کانن نوشت، «در جامعۀ سوسیالیستی، زمانی که وفور و فراوانی برای همه وجود دارد، چه دلیلی خواهد داشت که سهم هر کسی را موقع توزیع غذا بر سر میز پُرو پیمان یک خانواده، در دفاتر ثبت کرد؟ شما در این مورد که صبح ها چه کسی چند تا پنکیک می خورد یا برای شام چند قرص نان می خورد، دفاتر حسابرسی نیاز ندارید. وقتی میز رنگین باشد، کسی چیزی نمی قاپد. اگر مهمان دارید، شما اولین قطعۀ گوشت را برای خودتان برنمی دارید، بلکه بشقاب را تعارف می کنید و از او می خواهید که اول از خودش پذیرایی کند».
https://telegra.ph/Kargari-07-17
🆔 @peshrawcpiran
Telegraph
Kargari
آیا کارگران می توانند دنیا را اداره کنند؟ پال داماتو برگردان: آرام نوبخت بزرگترین مشکل استدلالِ «هر کسی رقیب است» این هست که در جامعۀ مبتنی بر سهم منصافه، مردم دیگر نیاز نخواهند داشت بر سر منابع به ستیز برخیزند. همان طور که تروتسکیست امریکایی، جیمز .پ.…
کندوکاوی در «گروندریسه» مارکس – دستنوشتههای ۵۸-۱۸۵۷ / علی رها
ب – «قدرت استعلایی پول»
پیشتر یادآور شدیم که مارکس صرفاً فصل «پول» را از گروندریسه به نقد منتقل کرد. او در فهرستی که از دفترهایش تهیه میکند نیز عمدتاً روی فصل پول تمرکز میکند. درعین حال یادداشتی جداگانه در سپتامبر ۵۸ زیر عنوان «پول بهمثابه پول» (آثار، ۲۹:۵۰۸) مینویسد که فصل «قدرت پول» در دستنوشتههای اقتصادی-فلسفی ۱۸۴۴ را در خاطر زنده میسازد. قطعه شعری از پیندار، شاعر یونانی قرن پنجم پیش از میلاد، بهنام «کیفیت زیباییشناسانهی طلا»، نقطهی عزیمت آن یادداشت است: «طلا آتشی شعلهور است، در شب میدرخشد، و در میان ثروتهای پرتکبر، بی همتاست.»
#بخش_دوم پایانی
https://telegra.ph/marxism-08-15-2
🆔 @peshrawcpiran
ب – «قدرت استعلایی پول»
پیشتر یادآور شدیم که مارکس صرفاً فصل «پول» را از گروندریسه به نقد منتقل کرد. او در فهرستی که از دفترهایش تهیه میکند نیز عمدتاً روی فصل پول تمرکز میکند. درعین حال یادداشتی جداگانه در سپتامبر ۵۸ زیر عنوان «پول بهمثابه پول» (آثار، ۲۹:۵۰۸) مینویسد که فصل «قدرت پول» در دستنوشتههای اقتصادی-فلسفی ۱۸۴۴ را در خاطر زنده میسازد. قطعه شعری از پیندار، شاعر یونانی قرن پنجم پیش از میلاد، بهنام «کیفیت زیباییشناسانهی طلا»، نقطهی عزیمت آن یادداشت است: «طلا آتشی شعلهور است، در شب میدرخشد، و در میان ثروتهای پرتکبر، بی همتاست.»
#بخش_دوم پایانی
https://telegra.ph/marxism-08-15-2
🆔 @peshrawcpiran
Telegraph
marxism
کندوکاوی در «گروندریسه» مارکس – دستنوشتههای ۵۸-۱۸۵۷ / علی رها ب – «قدرت استعلایی پول» پیشتر یادآور شدیم که مارکس صرفاً فصل «پول» را از گروندریسه به نقد منتقل کرد. او در فهرستی که از دفترهایش تهیه میکند نیز عمدتاً روی فصل پول تمرکز میکند. درعین حال یادداشتی…