Audio
#بخش_پنجم (بخش پایانی)
✨اثر: #مارکس و #انگلس🖋📚
#MP3
#مانیفست_حزب_کمونیست
🎤:#پویا_محمدی
🆔️ @peshrawcpiran
🆔️ @peshrawcpiran
✨اثر: #مارکس و #انگلس🖋📚
#MP3
#مانیفست_حزب_کمونیست
🎤:#پویا_محمدی
🆔️ @peshrawcpiran
🆔️ @peshrawcpiran
Peshrawcpiran
Photo
📚📕کتاب: #ايدئولوژي_آلماني
(Deutsche Ideologie)
اثر: #ماركس و #انگلس🖋
قسمت هفتم (7)
فويرباخ: تضاد نظرية
ماترياليستي و ايده آليستي
1- پيش شرطهاي رهائي واقعي
2- ماترياليسم تأملي و ناهماهنگ فويرباخ
☆ ☆ ☆
1- پيش شرطهاي رهائي واقعي انسان
✍البته زحمت تبيين اين موضوع را برای فيلسوفان فرزانۀ خود متحمل نخواهيم شد که "رهائی" "انسان" حتی يک قدم، از طريق تقليل فلسفه، دين شناسی، جوهر و اراجيف ديگر به "خودآگاهی" و از طريق رها ساختن "انسان" از استيلای اين عبارات که هرگز او را بندۀ خود نداشتهاند، تحقق نخواهد پذيرفت
و به آنها توضيح نخواهيم داد که به رهائی واقعی فقط در دنيای واقعی و از طريق وسائل واقعی میتوان رسيد، و نمیتوان بدون ديگ بخار و جراثقال دوار که با قاطر کار میکند، بردگی را از ميان را نمیتوان بدون کشاورزی پيش رفته از بين برد، و در مجموع، رهائی مردم تا برداشت؛ سرواژ زمانيکه نتوانند غذا و آب، مسکن و لباس در مقادير و کيفيتهای کافی به دست آورند، امکان پذير نيست.
▪"رهائی"، عملی تاريخی و نه ذهنی است، و با توجه به شرايط تاريخی، ميزان پيش رفتگی بعداً، مطابق با مراحل مختلف تکامل آنها، صنعت، تجارت، کشاورزی، مراوده... فراهم می آيد و نيز مهملات دينی و دين شناختی را خلق مهملاتی شبيه به جوهر، ذهن، خودآگاهی و نقد محض میکنند، و سپس آن گاه که به حد کافی تکامل يافتند، آنها را کنار میگذارند. در آلمان، کشوری که در آن فقط تکامل تاريخی ناچيزی در حال وقوع است، اين تکاملهای ذهنی، اين چيزهای مبتذل ستوده شده و بی خاصيت که بايد مورد مبارزه قرار گيرند، طبيعتاً جايگزين فقدان تکامل تاريخی میشوند و ريشه میگيرند. ليکن مبارزۀ مزبور فقط دارای اهميت محلی است. ناهماهنگ
2- ماترياليسم تأملي و ناهماهنگ فويرباخ
▪در واقعيت و برای ماترياليست اهل عمل، يعنی کمونيست، مسئله بر سر دگرگون ساختن دنيای موجود، و برخورد عملی با اشياء موجود و تغيير آنها دور میزند. هر موقع، گاه و بی گاه، با چنين نظراتی در کارهای فويرباخ برمیخوريم، آنها را اشارات جدا افتادهای بيش نمیيابيم و تأثير آنها بر روی جهان بينی کلیاش به قدری ناچيز است که نمیتوان بيش از جنينهای قابل تکامل، قلمدادشان سوی ديگر به کرد.
"برداشت" فويرباخ از دنيای حسی احساس محض محدود است؛ او به جای "انسان تاريخی واقعی"، (8) "انسان"، را قرار میدهد.
▪"انسان" در واقع "آلمانی" است. در مورد اول، يعنی تأمل بر روی دنيای حسی، او بالاجبار ناگهان به چيزهائی برمیخورد که بين آگاهی و احساس او تضاد به وجود میآورد، و هماهنگی از پيش فرض شدۀ او يعنی هماهنگی همۀ قسمتهای دنيای حسی و به ويژه هماهنگی انسان و طبيعت را آشفته می سازد پناه ببرد؛
▪يک برای برطرف ساختن اين آشفتگی، او مجبور است به يک ادراک دوگانه ادراک کفر آميز که "فقط امور کاملاً آشکار" را درک میکند، و يک ادراک متعالی و فلسفیتر که "جوهر واقعی" چيزها را درمیيابد. او متوجه نيست که دنيای حسی پيرامون او چيزی نيست که به طور مستقيم از ابديت بيايد و برای هميشه ثابت باشد، بلکه محصول صنعت و موقعيت جامعه است.
▪محصول در اين معنا که محصولی تاريخی و نتيجۀ فعاليت نسلهای پی در پی ای است که هر يک بر روی دوش نسل قبل ايستاده است، به تکامل صنعت و نحوۀ مراودۀ خود میپردازد، و نظام اجتماعی اش برخوردار را مطابق با نيازهای جديد تغيير میدهد. حتی امور واقعی که از سادهترين "ايقان حسی" هستند، فقط از طريق تکامل اجتماعی، صنعت و مراودۀ بازرگانی به او تعلق میگيرند. چنان که همه میدانيم، درخت گيلاس، مانند تقريباً همۀ درختان ميوه فقط چند قرن قبل از طريق بازرگانی به منطقۀ ما آمد. از اين رو، برای فويرباخ، درخت مزبور از طريق عمل يک جامعۀ معين در يک عصر معين، به يک "ايقان حسی" تبديل شده است.
▪حال که صحبت به اينجا کشيد، میتوان گفت که وقتی به چيزها بدين گونه، يعنی آن طور که واقعاً هستند و آن طور که وقوع میيابند، نگريسته میشود، چنان که بعداً واضحتر خواهيم ديد، همۀ مسائل عميق فلسفی، به سادگی به يک امر واقع تجربی تبديل میشوند.
▪برای مثال مسئلۀ مهم رابطۀ انسان با طبيعت (برونو پا را بسيار فراتر میگذارد و از "برابر نهادهای طبيعت و تاريخ" صحبت میکند و گوئی اينها دو "چيز" جداگانه هستند و هميشه در رو به روی انسان يک طبيعت تاريخی و يک تاريخ مربوط به "جوهر" و "خود آگاهی"، طبيعی وجود نداشته است)، که همۀ "آثار متعالی درک ناپذير"، از آن نتيجه شده اند، آن گاه که میفهميم "وحدت انسان و طبيعت" هميشه در صنعت و در هر عصر بسته به تکامل صنعت، در شکلهای مختلف وجود داشته، و پا به پای آن "مبارزۀ" انسان و طبيعت، بسته به تکامل نيروهای توليدیاش در هر عصر نيز موجود بوده است، به خودی خود فرو میريزد. ...
🆔️ @peshrawcpiran
🆔️ @peshrawcpiran
👇👇👇
(Deutsche Ideologie)
اثر: #ماركس و #انگلس🖋
قسمت هفتم (7)
فويرباخ: تضاد نظرية
ماترياليستي و ايده آليستي
1- پيش شرطهاي رهائي واقعي
2- ماترياليسم تأملي و ناهماهنگ فويرباخ
☆ ☆ ☆
1- پيش شرطهاي رهائي واقعي انسان
✍البته زحمت تبيين اين موضوع را برای فيلسوفان فرزانۀ خود متحمل نخواهيم شد که "رهائی" "انسان" حتی يک قدم، از طريق تقليل فلسفه، دين شناسی، جوهر و اراجيف ديگر به "خودآگاهی" و از طريق رها ساختن "انسان" از استيلای اين عبارات که هرگز او را بندۀ خود نداشتهاند، تحقق نخواهد پذيرفت
و به آنها توضيح نخواهيم داد که به رهائی واقعی فقط در دنيای واقعی و از طريق وسائل واقعی میتوان رسيد، و نمیتوان بدون ديگ بخار و جراثقال دوار که با قاطر کار میکند، بردگی را از ميان را نمیتوان بدون کشاورزی پيش رفته از بين برد، و در مجموع، رهائی مردم تا برداشت؛ سرواژ زمانيکه نتوانند غذا و آب، مسکن و لباس در مقادير و کيفيتهای کافی به دست آورند، امکان پذير نيست.
▪"رهائی"، عملی تاريخی و نه ذهنی است، و با توجه به شرايط تاريخی، ميزان پيش رفتگی بعداً، مطابق با مراحل مختلف تکامل آنها، صنعت، تجارت، کشاورزی، مراوده... فراهم می آيد و نيز مهملات دينی و دين شناختی را خلق مهملاتی شبيه به جوهر، ذهن، خودآگاهی و نقد محض میکنند، و سپس آن گاه که به حد کافی تکامل يافتند، آنها را کنار میگذارند. در آلمان، کشوری که در آن فقط تکامل تاريخی ناچيزی در حال وقوع است، اين تکاملهای ذهنی، اين چيزهای مبتذل ستوده شده و بی خاصيت که بايد مورد مبارزه قرار گيرند، طبيعتاً جايگزين فقدان تکامل تاريخی میشوند و ريشه میگيرند. ليکن مبارزۀ مزبور فقط دارای اهميت محلی است. ناهماهنگ
2- ماترياليسم تأملي و ناهماهنگ فويرباخ
▪در واقعيت و برای ماترياليست اهل عمل، يعنی کمونيست، مسئله بر سر دگرگون ساختن دنيای موجود، و برخورد عملی با اشياء موجود و تغيير آنها دور میزند. هر موقع، گاه و بی گاه، با چنين نظراتی در کارهای فويرباخ برمیخوريم، آنها را اشارات جدا افتادهای بيش نمیيابيم و تأثير آنها بر روی جهان بينی کلیاش به قدری ناچيز است که نمیتوان بيش از جنينهای قابل تکامل، قلمدادشان سوی ديگر به کرد.
"برداشت" فويرباخ از دنيای حسی احساس محض محدود است؛ او به جای "انسان تاريخی واقعی"، (8) "انسان"، را قرار میدهد.
▪"انسان" در واقع "آلمانی" است. در مورد اول، يعنی تأمل بر روی دنيای حسی، او بالاجبار ناگهان به چيزهائی برمیخورد که بين آگاهی و احساس او تضاد به وجود میآورد، و هماهنگی از پيش فرض شدۀ او يعنی هماهنگی همۀ قسمتهای دنيای حسی و به ويژه هماهنگی انسان و طبيعت را آشفته می سازد پناه ببرد؛
▪يک برای برطرف ساختن اين آشفتگی، او مجبور است به يک ادراک دوگانه ادراک کفر آميز که "فقط امور کاملاً آشکار" را درک میکند، و يک ادراک متعالی و فلسفیتر که "جوهر واقعی" چيزها را درمیيابد. او متوجه نيست که دنيای حسی پيرامون او چيزی نيست که به طور مستقيم از ابديت بيايد و برای هميشه ثابت باشد، بلکه محصول صنعت و موقعيت جامعه است.
▪محصول در اين معنا که محصولی تاريخی و نتيجۀ فعاليت نسلهای پی در پی ای است که هر يک بر روی دوش نسل قبل ايستاده است، به تکامل صنعت و نحوۀ مراودۀ خود میپردازد، و نظام اجتماعی اش برخوردار را مطابق با نيازهای جديد تغيير میدهد. حتی امور واقعی که از سادهترين "ايقان حسی" هستند، فقط از طريق تکامل اجتماعی، صنعت و مراودۀ بازرگانی به او تعلق میگيرند. چنان که همه میدانيم، درخت گيلاس، مانند تقريباً همۀ درختان ميوه فقط چند قرن قبل از طريق بازرگانی به منطقۀ ما آمد. از اين رو، برای فويرباخ، درخت مزبور از طريق عمل يک جامعۀ معين در يک عصر معين، به يک "ايقان حسی" تبديل شده است.
▪حال که صحبت به اينجا کشيد، میتوان گفت که وقتی به چيزها بدين گونه، يعنی آن طور که واقعاً هستند و آن طور که وقوع میيابند، نگريسته میشود، چنان که بعداً واضحتر خواهيم ديد، همۀ مسائل عميق فلسفی، به سادگی به يک امر واقع تجربی تبديل میشوند.
▪برای مثال مسئلۀ مهم رابطۀ انسان با طبيعت (برونو پا را بسيار فراتر میگذارد و از "برابر نهادهای طبيعت و تاريخ" صحبت میکند و گوئی اينها دو "چيز" جداگانه هستند و هميشه در رو به روی انسان يک طبيعت تاريخی و يک تاريخ مربوط به "جوهر" و "خود آگاهی"، طبيعی وجود نداشته است)، که همۀ "آثار متعالی درک ناپذير"، از آن نتيجه شده اند، آن گاه که میفهميم "وحدت انسان و طبيعت" هميشه در صنعت و در هر عصر بسته به تکامل صنعت، در شکلهای مختلف وجود داشته، و پا به پای آن "مبارزۀ" انسان و طبيعت، بسته به تکامل نيروهای توليدیاش در هر عصر نيز موجود بوده است، به خودی خود فرو میريزد. ...
🆔️ @peshrawcpiran
🆔️ @peshrawcpiran
👇👇👇
Peshrawcpiran
Photo
📚📕کتاب: #ايدئولوژي_آلماني
(Deutsche Ideologie)
اثر: #ماركس و #انگلس🖋
قسمت هشتم (8)
#کتابخوان_پیشرو
فويرباخ: تضاد نظرية
ماترياليستي و ايده آليستي
1- پيش شرطهاي رهائي واقعي انسان
2- ماترياليسم تأملي و ناهماهنگ فويرباخ
3- مناسبات ابتدائي تاريخي، يا جنبه هاي اساسي فعاليت اجتماعي:
☆ ☆ ☆
3- مناسبات ابتدائي تاريخي، يا جنبه هاي اساسي فعاليت اجتماعي:
🔹توليد وسائل معيشت،
🔸توليد نيازهاي جديد،
🔹بازتوليد انسانها(خانواده)، مراودة اجتماعي
✍ از آن جا که داريم دربارۀ آلمانیها که فاقد مقدمات هستند، صحبت میکنيم، بايد با بيان اولين مقدمۀ کليۀ وجود انسان و از آن رو همۀ تاريخ شروع کنيم؛ و آن مقدمه عبارت از اين است که: برای "ساختن تاريخ" انسان بايد در موقعيتی باشد که بتواند زندگی کند.
ليکن زندگی بيش از هر چيز درگير خوردن و نوشيدن، مسکن، پوشاک و چيزهای متعدد ديگر است.
▪بنابراين، اولين کنش تاريخی، توليد وسائل لازم برای برطرف ساختن اين نيازها، يعنی توليد خود زندگی مادی است. و به راستی اين کنشی تاريخی و شرط اساسی همۀ تاريخ است که امروز مانند هزاران سال قبل، بايد همه روزه و همه ساعته برای نگه داشتن زندگی انسان برآورده شود. حتی هنگامی که دنيای حسی، مانند چوب دست برونوی مقدس (11)، به يک حدّاقل تقليل يابد، فعل توليد اين چوب دست را به عنوان يک پيش فرض در خود دارد.
▪بنابراين، در هر گونه برداشت از تاريخ، بايد پيش از همه اين واقعيت اساسی را با همۀ اهميت و پيامدهای آن مورد توجه قرار داد.
همه میدانند که آلمانیها هيچ گاه چنين نکردهاند، و از اين رو، هر گز دارای مبنائی خاکی برای تاريخ، و در نتيجه يک مورخ نبودهاند. فرانسویها و انگليسیها، گو اين که به گونۀ بسيار يک جانبهای متوجه رابطۀ بين اين واقعيت و آن چه که تاريخ میخوانند – به ويژه تا زمانیکه در ستيزهای ايدئولوژی سياسی گرفتار بودند – شدهاند، معهذا با نوشتن تاريخهای جامعۀ مدنی، بازرگانی و صنعت برای اولين بار، کوششهائی در جهت بخشيدن يک مبنای ماترياليستی به تاريخ نويسی به عمل آوردهاند. (12).
▪نکتۀ دوم اين که، برآوردن نياز اول، عمل برآوردن و ابزاری که برای اين برآوردن به دست آمده است، به نيازهای جديدی میانجامد، و اين ايجاد نيازهای جديد اولين کنش تاريخی است.
▪ما در اينجا بلافاصله دودمان روحانی حکمت بزرگ و تاريخی آلمانیها را باز میشناسيم که هر موقع مواد و مطلب مثبتشان تمام میشود و از ارائۀ مهملات دين شناختی، سياسی يا ادبی بيشتر عاجز میمانند، اظهار میکنند که اين اصلا نه تاريخ، بلکه "عصر ماقبل تاريخ" است. ليکن روشنمان نمیکنند که چگونه از اين "ماقبل تاريخ" چرند میتوان به خود تاريخ رسيد؛ گر چه، از سوئی ديگر، در نظر پردازیهای خود دربارۀ تاريخ، به اين "ماقبل" با اشتياق بسيار میچسبند؛ زيرا که در آن جا خود را از دخالت "واقعيات ناپخته" در امان میبينند و میتوانند عنان غريزۀ نظرپردازی خود را رها کنند و بسازند و خراب کنند. هزار هزار فرضيه سومين عامل که از همان آغاز به تکامل تاريخ وارد میشود، اين است که انسانها، که همه روزه به باز آفرينی زندگی خود میپردازند، شروع به ساختن انسانهای ديگر و توليد مثل میکنند: و بدين گونه رابطۀ بين مرد و زن، پدر و مادر و فرزندان و خانواده مطرح میشود.
▪خانواده که در ابتدا تنها مناسبت اجتماعی است، بعدها، هنگامی که نيازهای بيشتر، مناسبات اجتماعی تازهتر و جمعيت بيشتر، نيازهای جديدتری را به وجود می آورد، (بجز در آلمان) مقام پائينتری پيدا میکند که بايد مطابق با دادههای تجربی موجود، و نه همان طور که در آلمان معمول است، مطابق با "مفهوم خانواده" مورد تحليل قرار گيرد.
▪البته اين سه جنبه از فعاليت اجتماعی را نبايد به صورت سه مرحله، بلکه به صورت سه جنبه، يا برای اين که آلمانیها بهتر بفهمند، سه "لحظه" پذيرفت که به طور همزمان از ابتدای تاريخ و انسانهای اوليه وجود داشتهاند، و هنوز در تاريخ امروز خود نمائی میکنند.
▪توليد زندگی، چه توليد زندگی خود در کار و زندگی ديگران در توليد مثل، به عنوان يک رابطۀ دوگانه به نظر میرسد: طبيعی از سويی، و اجتماعی از سوی ديگر – اجتماعی بدان معنا که بر همکاری چندين نفر، بدون توجه به شرايط، به چگونگی، و به نوع هدف، دلالت میکند - از آن چه که گذشت چنين نتيجه میشود که هميشه يک شيوۀ خاص توليد، يا مرحلۀ صنعتی، با شيوۀ خاصی از، يا مرحلۀ اجتماعی همراه است، و اين شيوۀ همکاری خود يک "نيروی توليدی" است. به همکاری علاوه، اين موضوع که اجزای نيروهای توليدی قابل دسترس انسانها، حالت جامعه و از آن رو "تاريخ انسانيت" را تعيين میکند، بايد هميشه در رابطه با تاريخ صنعت و مبادله مورد مطالعه قرار گيرد.
🆔️ @peshrawcpiran
👇👇👇
(Deutsche Ideologie)
اثر: #ماركس و #انگلس🖋
قسمت هشتم (8)
#کتابخوان_پیشرو
فويرباخ: تضاد نظرية
ماترياليستي و ايده آليستي
1- پيش شرطهاي رهائي واقعي انسان
2- ماترياليسم تأملي و ناهماهنگ فويرباخ
3- مناسبات ابتدائي تاريخي، يا جنبه هاي اساسي فعاليت اجتماعي:
☆ ☆ ☆
3- مناسبات ابتدائي تاريخي، يا جنبه هاي اساسي فعاليت اجتماعي:
🔹توليد وسائل معيشت،
🔸توليد نيازهاي جديد،
🔹بازتوليد انسانها(خانواده)، مراودة اجتماعي
✍ از آن جا که داريم دربارۀ آلمانیها که فاقد مقدمات هستند، صحبت میکنيم، بايد با بيان اولين مقدمۀ کليۀ وجود انسان و از آن رو همۀ تاريخ شروع کنيم؛ و آن مقدمه عبارت از اين است که: برای "ساختن تاريخ" انسان بايد در موقعيتی باشد که بتواند زندگی کند.
ليکن زندگی بيش از هر چيز درگير خوردن و نوشيدن، مسکن، پوشاک و چيزهای متعدد ديگر است.
▪بنابراين، اولين کنش تاريخی، توليد وسائل لازم برای برطرف ساختن اين نيازها، يعنی توليد خود زندگی مادی است. و به راستی اين کنشی تاريخی و شرط اساسی همۀ تاريخ است که امروز مانند هزاران سال قبل، بايد همه روزه و همه ساعته برای نگه داشتن زندگی انسان برآورده شود. حتی هنگامی که دنيای حسی، مانند چوب دست برونوی مقدس (11)، به يک حدّاقل تقليل يابد، فعل توليد اين چوب دست را به عنوان يک پيش فرض در خود دارد.
▪بنابراين، در هر گونه برداشت از تاريخ، بايد پيش از همه اين واقعيت اساسی را با همۀ اهميت و پيامدهای آن مورد توجه قرار داد.
همه میدانند که آلمانیها هيچ گاه چنين نکردهاند، و از اين رو، هر گز دارای مبنائی خاکی برای تاريخ، و در نتيجه يک مورخ نبودهاند. فرانسویها و انگليسیها، گو اين که به گونۀ بسيار يک جانبهای متوجه رابطۀ بين اين واقعيت و آن چه که تاريخ میخوانند – به ويژه تا زمانیکه در ستيزهای ايدئولوژی سياسی گرفتار بودند – شدهاند، معهذا با نوشتن تاريخهای جامعۀ مدنی، بازرگانی و صنعت برای اولين بار، کوششهائی در جهت بخشيدن يک مبنای ماترياليستی به تاريخ نويسی به عمل آوردهاند. (12).
▪نکتۀ دوم اين که، برآوردن نياز اول، عمل برآوردن و ابزاری که برای اين برآوردن به دست آمده است، به نيازهای جديدی میانجامد، و اين ايجاد نيازهای جديد اولين کنش تاريخی است.
▪ما در اينجا بلافاصله دودمان روحانی حکمت بزرگ و تاريخی آلمانیها را باز میشناسيم که هر موقع مواد و مطلب مثبتشان تمام میشود و از ارائۀ مهملات دين شناختی، سياسی يا ادبی بيشتر عاجز میمانند، اظهار میکنند که اين اصلا نه تاريخ، بلکه "عصر ماقبل تاريخ" است. ليکن روشنمان نمیکنند که چگونه از اين "ماقبل تاريخ" چرند میتوان به خود تاريخ رسيد؛ گر چه، از سوئی ديگر، در نظر پردازیهای خود دربارۀ تاريخ، به اين "ماقبل" با اشتياق بسيار میچسبند؛ زيرا که در آن جا خود را از دخالت "واقعيات ناپخته" در امان میبينند و میتوانند عنان غريزۀ نظرپردازی خود را رها کنند و بسازند و خراب کنند. هزار هزار فرضيه سومين عامل که از همان آغاز به تکامل تاريخ وارد میشود، اين است که انسانها، که همه روزه به باز آفرينی زندگی خود میپردازند، شروع به ساختن انسانهای ديگر و توليد مثل میکنند: و بدين گونه رابطۀ بين مرد و زن، پدر و مادر و فرزندان و خانواده مطرح میشود.
▪خانواده که در ابتدا تنها مناسبت اجتماعی است، بعدها، هنگامی که نيازهای بيشتر، مناسبات اجتماعی تازهتر و جمعيت بيشتر، نيازهای جديدتری را به وجود می آورد، (بجز در آلمان) مقام پائينتری پيدا میکند که بايد مطابق با دادههای تجربی موجود، و نه همان طور که در آلمان معمول است، مطابق با "مفهوم خانواده" مورد تحليل قرار گيرد.
▪البته اين سه جنبه از فعاليت اجتماعی را نبايد به صورت سه مرحله، بلکه به صورت سه جنبه، يا برای اين که آلمانیها بهتر بفهمند، سه "لحظه" پذيرفت که به طور همزمان از ابتدای تاريخ و انسانهای اوليه وجود داشتهاند، و هنوز در تاريخ امروز خود نمائی میکنند.
▪توليد زندگی، چه توليد زندگی خود در کار و زندگی ديگران در توليد مثل، به عنوان يک رابطۀ دوگانه به نظر میرسد: طبيعی از سويی، و اجتماعی از سوی ديگر – اجتماعی بدان معنا که بر همکاری چندين نفر، بدون توجه به شرايط، به چگونگی، و به نوع هدف، دلالت میکند - از آن چه که گذشت چنين نتيجه میشود که هميشه يک شيوۀ خاص توليد، يا مرحلۀ صنعتی، با شيوۀ خاصی از، يا مرحلۀ اجتماعی همراه است، و اين شيوۀ همکاری خود يک "نيروی توليدی" است. به همکاری علاوه، اين موضوع که اجزای نيروهای توليدی قابل دسترس انسانها، حالت جامعه و از آن رو "تاريخ انسانيت" را تعيين میکند، بايد هميشه در رابطه با تاريخ صنعت و مبادله مورد مطالعه قرار گيرد.
🆔️ @peshrawcpiran
👇👇👇
Peshrawcpiran
Photo
📚📕کتاب: #ايدئولوژی_آلمانی
(Deutsche Ideologie)
اثر: #ماركس و #انگلس🖋
قسمت نهم (9)
فويرباخ: تضاد نظرية
ماترياليستي و ايده آليستي
3 – مناسبات ابتدائي تاريخي، يا جنبه هاي اساسي فعاليت اجتماعي:
🔸توليد وسائل معيشت،
🔹توليد نيازهاي جديد،
🔸بازتوليد انسانها(خانواده)،
🔹مراودة اجتماعي، آگاهي
☆ ☆ ☆
✍فقط پس از در نظر گرفتن چهار لحظه، چهار جنبه از روابط اوليۀ تاريخی است که میفهميم انسان ليکن حتی از همان آغاز نيز، اين آگاهی "محض" نيست، "ذهن" از همان دارای "آگاهی" نيز هست.
▪آغاز با نفرين "زير فشار" بودن ماده رو به رو است که در اينجا به شکل لايههای آشفته شدۀ هوا، صداها، به طور خلاصه، به شکل زبان ظاهر میشود. قدمت زبان به قدمت آگاهی است، زبان عملی است، زبان آگاهی واقعی است که برای انسانهای ديگر نيز وجود دارد، و فقط از اين روست که برای من نيز وجود دارد؛ زبان، مانند آگاهی، فقط از نياز، از ضرورت ارتباط با انسانهای ديگر نتيجه میشود.
▪هر گاه رابطهای وجود داشته باشد، برای من وجود دارد: حيوان خود را با هيچ چيز "مرتبط" نمیسازد؛ حيوان اصولاً خود را "مرتبط" نمیکند. برای حيوان، رابطهاش با ديگران به صورت يک رابطه وجود ندارد. بنابراين، آگاهی از همان ابتدا يک محصول اجتماعی است و تا زمانی که انسانها وجود دارند، بدين گونه باقی خواهد ماند. البته، آگاهی در ابتدا، تنها آگاهی مربوط به محيط حسی بی ميانجی و آگاهی دارای ارتباط محدود با اشخاص و اشياء بيرون از فردی است که دارد خودآگاه میشود.
▪در عين حال، آگاهی نسبت به طبيعت است که ابتدا به عنوان نيروئی کاملاً بيگانه، نيرومند و غير قابل حمله رو در روی انسانها میايستد و روابط انسانها با آن کاملاً حيوانی است و انسانها از آن مانند حيوانات میترسند؛ از اين رو اين آگاهی کاملاً حيوانی از طبيعت (دين طبيعی)
است.
ما اين را بلافاصله مشاهده میکنيم: اين دين طبيعی يا اين رابطۀ خاص بين انسانها و طبيعت توسط شکل جامعه تعيين میشود و بالعکس.
▪در اينجا مانند همه جا، همانندی طبيعت و انسان به نحوی ظاهر میشود که رابطۀ محدود انسانها با طبيعت، رابطۀ محدود آنها را با يکديگر تعيين میکند، و رابطۀ محدود آنها با يکديگر، رابطۀ محدود انسانها با طبيعت را تعيين میدارد، و اين درست بدين دليل که طبيعت به زحمت توسط تاريخ تغيير داده شده است؛ و از سوئی ديگر، آگاهی انسان نسبت به ضرورت برقراری رابطه با افراد پيرامون او، آغاز اين آگاهی است که او اصولاً در جامعه زندگی میکند. اين آغاز بهمان اندازۀ خود زندگی اجتماعی در اين مرحله، حيوانی است. اين آگاهی، آگاهی گلهوار است، و در اين مرحله فرق بين انسان با گوسفند فقط در اين است که در مورد انسان، آگاهی جای غريزه را میگيرد، يا اين که غريزۀ او غريزهای آگاهانه است. اين آگاهی گوسفندگونه يا قبيلهای، از طريق افزايش بهره وری، افزايش نيازها، و آن چه برای هر دو اساس است، از طريق افزايش جمعيت تکامل و گسترش میيابد.
▪با اينها، تقسيم کار که در ابتدا چيزی جز تقسيم کار در عمل جنسی نبود، تکامل میيابد و تقسيم کار خود انگيخته يا "طبيعی" با توجه به استعدادهای طبيعی (مثلاً قدرت جسمی)، تقسيم کار فقط از زمانی صورت واقعی میيابد، که نيازها، حوادث و غيره و غيره به وجود میآيد:
از اين لحظه به بعد است که آگاهی میتواند ادعا کند چيزی تقسيم کار مادی و ذهنی ظاهر میشود.
▪بغير از آگاهی نسبت به عمل موجود است، و بدون اين که بيانگر چيزی واقعی باشد، واقعاً بيانگر چيزی است ؛ از اين لحظه به بعد، آگاهی در موقعيتی است که بتواند خود را از دنيا رها سازد و به تشکيل نظريۀ "محض" دين شناسی، فلسفه، اخلاق و غيره بپردازد. ليکن حتی اگر اين نظريه، دين شناسی و فلسفه، اخلاق و غيره با روابط موجود تضاد پيدا کند، اين تنها بدين علت امکان پذير است که روابط اجتماعی موجود با نيروهای توليدی موجود تضاد پيدا کردهاند. به علاوه، در يک حوزۀ خاص از روابط يک ملت، اين موضوع فقط از طريق تضاد، نه آن تضادی که در درون مدار ملی به وجود می آيد، بلکه تضاد بين اين آگاهی ملی و عمل ملل ديگر يعنی بين آگاهی ملی و آگاهی عمومی يک ملت (چنان که در آلمان)، روی میدهد؛ ليکن چون به نظر میرسد اين تضاد فقط به صورت يک تضاد در درون آگاهی ملی وجود داشته باشد، به نظر اين ملت میرسد که چون دقيقا تجسم کثافت ملی است، مبارزه نيز فقط محدود به اين کثافت است.
🆔️ @peshrawcpiran
👇👇👇
(Deutsche Ideologie)
اثر: #ماركس و #انگلس🖋
قسمت نهم (9)
فويرباخ: تضاد نظرية
ماترياليستي و ايده آليستي
3 – مناسبات ابتدائي تاريخي، يا جنبه هاي اساسي فعاليت اجتماعي:
🔸توليد وسائل معيشت،
🔹توليد نيازهاي جديد،
🔸بازتوليد انسانها(خانواده)،
🔹مراودة اجتماعي، آگاهي
☆ ☆ ☆
✍فقط پس از در نظر گرفتن چهار لحظه، چهار جنبه از روابط اوليۀ تاريخی است که میفهميم انسان ليکن حتی از همان آغاز نيز، اين آگاهی "محض" نيست، "ذهن" از همان دارای "آگاهی" نيز هست.
▪آغاز با نفرين "زير فشار" بودن ماده رو به رو است که در اينجا به شکل لايههای آشفته شدۀ هوا، صداها، به طور خلاصه، به شکل زبان ظاهر میشود. قدمت زبان به قدمت آگاهی است، زبان عملی است، زبان آگاهی واقعی است که برای انسانهای ديگر نيز وجود دارد، و فقط از اين روست که برای من نيز وجود دارد؛ زبان، مانند آگاهی، فقط از نياز، از ضرورت ارتباط با انسانهای ديگر نتيجه میشود.
▪هر گاه رابطهای وجود داشته باشد، برای من وجود دارد: حيوان خود را با هيچ چيز "مرتبط" نمیسازد؛ حيوان اصولاً خود را "مرتبط" نمیکند. برای حيوان، رابطهاش با ديگران به صورت يک رابطه وجود ندارد. بنابراين، آگاهی از همان ابتدا يک محصول اجتماعی است و تا زمانی که انسانها وجود دارند، بدين گونه باقی خواهد ماند. البته، آگاهی در ابتدا، تنها آگاهی مربوط به محيط حسی بی ميانجی و آگاهی دارای ارتباط محدود با اشخاص و اشياء بيرون از فردی است که دارد خودآگاه میشود.
▪در عين حال، آگاهی نسبت به طبيعت است که ابتدا به عنوان نيروئی کاملاً بيگانه، نيرومند و غير قابل حمله رو در روی انسانها میايستد و روابط انسانها با آن کاملاً حيوانی است و انسانها از آن مانند حيوانات میترسند؛ از اين رو اين آگاهی کاملاً حيوانی از طبيعت (دين طبيعی)
است.
ما اين را بلافاصله مشاهده میکنيم: اين دين طبيعی يا اين رابطۀ خاص بين انسانها و طبيعت توسط شکل جامعه تعيين میشود و بالعکس.
▪در اينجا مانند همه جا، همانندی طبيعت و انسان به نحوی ظاهر میشود که رابطۀ محدود انسانها با طبيعت، رابطۀ محدود آنها را با يکديگر تعيين میکند، و رابطۀ محدود آنها با يکديگر، رابطۀ محدود انسانها با طبيعت را تعيين میدارد، و اين درست بدين دليل که طبيعت به زحمت توسط تاريخ تغيير داده شده است؛ و از سوئی ديگر، آگاهی انسان نسبت به ضرورت برقراری رابطه با افراد پيرامون او، آغاز اين آگاهی است که او اصولاً در جامعه زندگی میکند. اين آغاز بهمان اندازۀ خود زندگی اجتماعی در اين مرحله، حيوانی است. اين آگاهی، آگاهی گلهوار است، و در اين مرحله فرق بين انسان با گوسفند فقط در اين است که در مورد انسان، آگاهی جای غريزه را میگيرد، يا اين که غريزۀ او غريزهای آگاهانه است. اين آگاهی گوسفندگونه يا قبيلهای، از طريق افزايش بهره وری، افزايش نيازها، و آن چه برای هر دو اساس است، از طريق افزايش جمعيت تکامل و گسترش میيابد.
▪با اينها، تقسيم کار که در ابتدا چيزی جز تقسيم کار در عمل جنسی نبود، تکامل میيابد و تقسيم کار خود انگيخته يا "طبيعی" با توجه به استعدادهای طبيعی (مثلاً قدرت جسمی)، تقسيم کار فقط از زمانی صورت واقعی میيابد، که نيازها، حوادث و غيره و غيره به وجود میآيد:
از اين لحظه به بعد است که آگاهی میتواند ادعا کند چيزی تقسيم کار مادی و ذهنی ظاهر میشود.
▪بغير از آگاهی نسبت به عمل موجود است، و بدون اين که بيانگر چيزی واقعی باشد، واقعاً بيانگر چيزی است ؛ از اين لحظه به بعد، آگاهی در موقعيتی است که بتواند خود را از دنيا رها سازد و به تشکيل نظريۀ "محض" دين شناسی، فلسفه، اخلاق و غيره بپردازد. ليکن حتی اگر اين نظريه، دين شناسی و فلسفه، اخلاق و غيره با روابط موجود تضاد پيدا کند، اين تنها بدين علت امکان پذير است که روابط اجتماعی موجود با نيروهای توليدی موجود تضاد پيدا کردهاند. به علاوه، در يک حوزۀ خاص از روابط يک ملت، اين موضوع فقط از طريق تضاد، نه آن تضادی که در درون مدار ملی به وجود می آيد، بلکه تضاد بين اين آگاهی ملی و عمل ملل ديگر يعنی بين آگاهی ملی و آگاهی عمومی يک ملت (چنان که در آلمان)، روی میدهد؛ ليکن چون به نظر میرسد اين تضاد فقط به صورت يک تضاد در درون آگاهی ملی وجود داشته باشد، به نظر اين ملت میرسد که چون دقيقا تجسم کثافت ملی است، مبارزه نيز فقط محدود به اين کثافت است.
🆔️ @peshrawcpiran
👇👇👇
Peshrawcpiran
Photo
📚📕کتاب: #ايدئولوژی_آلمانی
(Deutsche Ideologie)
اثر: #ماركس و #انگلس🖋
قسمت دهم (10)
فويرباخ: تضاد نظریه
ماترياليستی و ايده آليستی
4- تقسيم اجتماعی كار و پيامدهاي آن:
مالكيت خصوصی، دولت،
"بيگانه شدن" فعاليت اجتماعی
☆ ☆ ☆
✍تقسيم کار که همۀ اين تضادها به تلويح در آن واقع است، و خود بر تقسيم طبيعی کار در خانواده و تقسيم جامعه به خانوادههای منفرد مخالف؛ با يکديگر استوار است، متضمن توزيع، و به راستی توزيع نابرابر، کمی و کيفی کار و محصولات آن و در نتيجه دارائی (مالکيت) است که هسته، يعنی اولين شکل آن در خانواده که در آن زن و فرزندان بردگان شوهر هستند، قرار دارد.
▪اين بردگی که به صورت پنهان در خانواده وجود دارد، با وجود همۀ خامیاش، اولين شکل مالکيت است؛ ليکن حتی در اين مرحله، به طور کامل با تعريف اقتصاددانهای امروزين که آن را قدرت استفاده از نيروی کار ديگران میدانند، مطابقت دارد. در نهايت، تقسيم کار و دارائی (مالکيت) خصوصی، بيانهای يکسانی هستند: در يکی، همان چيز در رابطه با فعاليت، و در ديگری در رابطه با محصول فعاليت تصديق میشود.
▪به علاوه، تقسيم کار به تلويح بر تضاد بين منافع افراد و خانوادهها با منافع عمومی همۀ افراد که با يکديگر در مراودهاند، دلالت دارد. و به راستی، اين نفع عمومی، فقط به صورت "نفع کلی" در تخيل وجود ندارد، بلکه پيش از همه، به صورت رابطۀ متقابل افرادی که کار بين آنها تقسيم میشود، وجود دارد.
از اين تضاد بين منافع خاص و عام، منفعت عام شکل مستقلی به صورت دولت میيابد که از منافع واقعی فردی و گروهی جدا میافتد.
▪ شکل ديگری که منفعت عام بدان صورت متجلی میشود، يک زندگی گروهی (کمونی) موهوم است که معهذا بر پيوندهای واقعی تجمعات خانوادگی و قبيلهای – با منافع مشترک خويشاوندی، زبانی و تقسيم کار در مقياسی بزرگتر و منافع ديگر – و به خصوص چنان که بعداً خواهيم ديد، بر طبقات استوار است. اين طبقات با توجه به اصل تقسيم کار از افتراق يک تودۀ بزرگ جمعيت به وجود آمده و يکی از آنها بر ديگران تسلط میيابد: از آن چه گذشت، چنين نتيجه میشود که کليۀ مبارزات داخل دولت، مبارزۀ بين دمکراسی، آريستوکراسی، و نظام پادشاهی، مبارزه برای به دست آوردن حق رأی، غيره و غيره، فقط اشکال موهومی هستند – در مجموع، نفع کلی، شکل موهوم منافع عمومی است – که در آنها، مبارزات واقعی طبقات مختلف، بين يکديگر به سرانجام میرسد در اين باره تئوريسينهای آلمانی، با وجود دريافت مقدمات کافی از موضوع در سالنامۀ آلمانی – فرانسوی و خانوادۀ مقدس (13)، کوچکترين دانشی ندارند.
▪ به علاوه چنين نتيجه گرفته میشود که اگر طبقهای قصد تسلط دارد، حتی هنگامی که مانند مورد پرولتاريا تسلط آن به از ميان رفتن کامل شکل قديمی جامعه و تسلط به طور کلی منجر میگردد، بايد به منظور نشان دادن نفع خود به صورت نفع عام – که در ابتدا مجبور به انجام آن است – ابتدا قدرت سياسی را به دست آورد.
▪درست بدين دليل که افراد فقط به دنبال منافع خاص خود هستند، که از نظر آنها با نفع عام آنها مطابقت نمیکند، نفع دوم، نفعی "بيگانه" برای آنها و "مستقل" از آنها، و نفعی "کلی" خاص و مشخص خوانده میشود؛ يا اين که خود آنها بايد، هم چون دموکراسی در درون اين ناسازگاری باقی بمانند. از سوی ديگر، برخورد عملی اين منافع خاص، که در واقع هميشه در جهت مخالف منافع عام و منافع عام موهوم حرکت میکنند، دخالت و ممانعت عملی توسط نفع "کلی" موهوم به شکل دولت را ضروری میگرداند.
▪و بالاخره، تقسيم کار اولين مثال از اين حقيقت را به دست میدهد که مادامی که انسان در يک جامعۀ دارای رشد طبيعی باقی میماند، يعنی مادامی که بين نفع خاص و نفع عام فاصلهای وجود دارد، بنابراين، مادامی که فعاليت نه به طور داوطلبانه، بلکه به طور طبيعی تقسيم میشود، رفتار خود انسان به صورت قدرت بيگانهای مخالف با او درمیآيد، که به جای اين که در کنترل او باشد، او را برده میسازد.
▪زيرا به مجرد اين که تقسيم کار موجوديت پيدا میکند، هر انسانی از يک حوزۀ فعاليت خاص و استثنائی که بر او تحميل میشود و گريز از آن امکان پذير نيست، برخوردار میگردد.
▪ او يک شکارچی، يک ماهيگير، يک چوپان، يا يک نقد نويس است و اگر نمیخواهد وسائل معاش خود را از دست بدهد، بايد چنان باقی بماند؛ حال آن که در جامعۀ کمونيستی که در آن هيچ کس دارای حوزۀ خاصی از فعاليت نيست و میتواند در هر رشتهای که بخواهد، موفق شود.
▪جامعه، توليد همگانی را تنظيم میکند و بدين گونه برايم امکان پذير میسازد که امروز کاری و فردا کاری ديگر را انجام دهم، صبح شکار کنم، بعد از ظهر به ماهیگيری بپردازم و عصر به دامداری، و چون دارای ذهن نيز هستم پس از شام نقد بنويسم، و اينها همه بدون اين که هيچ گاه شکارچی، ماهيگير، چوپان يا نقد نويس شوم.
🆔️ @peshrawcpiran
👇👇👇
(Deutsche Ideologie)
اثر: #ماركس و #انگلس🖋
قسمت دهم (10)
فويرباخ: تضاد نظریه
ماترياليستی و ايده آليستی
4- تقسيم اجتماعی كار و پيامدهاي آن:
مالكيت خصوصی، دولت،
"بيگانه شدن" فعاليت اجتماعی
☆ ☆ ☆
✍تقسيم کار که همۀ اين تضادها به تلويح در آن واقع است، و خود بر تقسيم طبيعی کار در خانواده و تقسيم جامعه به خانوادههای منفرد مخالف؛ با يکديگر استوار است، متضمن توزيع، و به راستی توزيع نابرابر، کمی و کيفی کار و محصولات آن و در نتيجه دارائی (مالکيت) است که هسته، يعنی اولين شکل آن در خانواده که در آن زن و فرزندان بردگان شوهر هستند، قرار دارد.
▪اين بردگی که به صورت پنهان در خانواده وجود دارد، با وجود همۀ خامیاش، اولين شکل مالکيت است؛ ليکن حتی در اين مرحله، به طور کامل با تعريف اقتصاددانهای امروزين که آن را قدرت استفاده از نيروی کار ديگران میدانند، مطابقت دارد. در نهايت، تقسيم کار و دارائی (مالکيت) خصوصی، بيانهای يکسانی هستند: در يکی، همان چيز در رابطه با فعاليت، و در ديگری در رابطه با محصول فعاليت تصديق میشود.
▪به علاوه، تقسيم کار به تلويح بر تضاد بين منافع افراد و خانوادهها با منافع عمومی همۀ افراد که با يکديگر در مراودهاند، دلالت دارد. و به راستی، اين نفع عمومی، فقط به صورت "نفع کلی" در تخيل وجود ندارد، بلکه پيش از همه، به صورت رابطۀ متقابل افرادی که کار بين آنها تقسيم میشود، وجود دارد.
از اين تضاد بين منافع خاص و عام، منفعت عام شکل مستقلی به صورت دولت میيابد که از منافع واقعی فردی و گروهی جدا میافتد.
▪ شکل ديگری که منفعت عام بدان صورت متجلی میشود، يک زندگی گروهی (کمونی) موهوم است که معهذا بر پيوندهای واقعی تجمعات خانوادگی و قبيلهای – با منافع مشترک خويشاوندی، زبانی و تقسيم کار در مقياسی بزرگتر و منافع ديگر – و به خصوص چنان که بعداً خواهيم ديد، بر طبقات استوار است. اين طبقات با توجه به اصل تقسيم کار از افتراق يک تودۀ بزرگ جمعيت به وجود آمده و يکی از آنها بر ديگران تسلط میيابد: از آن چه گذشت، چنين نتيجه میشود که کليۀ مبارزات داخل دولت، مبارزۀ بين دمکراسی، آريستوکراسی، و نظام پادشاهی، مبارزه برای به دست آوردن حق رأی، غيره و غيره، فقط اشکال موهومی هستند – در مجموع، نفع کلی، شکل موهوم منافع عمومی است – که در آنها، مبارزات واقعی طبقات مختلف، بين يکديگر به سرانجام میرسد در اين باره تئوريسينهای آلمانی، با وجود دريافت مقدمات کافی از موضوع در سالنامۀ آلمانی – فرانسوی و خانوادۀ مقدس (13)، کوچکترين دانشی ندارند.
▪ به علاوه چنين نتيجه گرفته میشود که اگر طبقهای قصد تسلط دارد، حتی هنگامی که مانند مورد پرولتاريا تسلط آن به از ميان رفتن کامل شکل قديمی جامعه و تسلط به طور کلی منجر میگردد، بايد به منظور نشان دادن نفع خود به صورت نفع عام – که در ابتدا مجبور به انجام آن است – ابتدا قدرت سياسی را به دست آورد.
▪درست بدين دليل که افراد فقط به دنبال منافع خاص خود هستند، که از نظر آنها با نفع عام آنها مطابقت نمیکند، نفع دوم، نفعی "بيگانه" برای آنها و "مستقل" از آنها، و نفعی "کلی" خاص و مشخص خوانده میشود؛ يا اين که خود آنها بايد، هم چون دموکراسی در درون اين ناسازگاری باقی بمانند. از سوی ديگر، برخورد عملی اين منافع خاص، که در واقع هميشه در جهت مخالف منافع عام و منافع عام موهوم حرکت میکنند، دخالت و ممانعت عملی توسط نفع "کلی" موهوم به شکل دولت را ضروری میگرداند.
▪و بالاخره، تقسيم کار اولين مثال از اين حقيقت را به دست میدهد که مادامی که انسان در يک جامعۀ دارای رشد طبيعی باقی میماند، يعنی مادامی که بين نفع خاص و نفع عام فاصلهای وجود دارد، بنابراين، مادامی که فعاليت نه به طور داوطلبانه، بلکه به طور طبيعی تقسيم میشود، رفتار خود انسان به صورت قدرت بيگانهای مخالف با او درمیآيد، که به جای اين که در کنترل او باشد، او را برده میسازد.
▪زيرا به مجرد اين که تقسيم کار موجوديت پيدا میکند، هر انسانی از يک حوزۀ فعاليت خاص و استثنائی که بر او تحميل میشود و گريز از آن امکان پذير نيست، برخوردار میگردد.
▪ او يک شکارچی، يک ماهيگير، يک چوپان، يا يک نقد نويس است و اگر نمیخواهد وسائل معاش خود را از دست بدهد، بايد چنان باقی بماند؛ حال آن که در جامعۀ کمونيستی که در آن هيچ کس دارای حوزۀ خاصی از فعاليت نيست و میتواند در هر رشتهای که بخواهد، موفق شود.
▪جامعه، توليد همگانی را تنظيم میکند و بدين گونه برايم امکان پذير میسازد که امروز کاری و فردا کاری ديگر را انجام دهم، صبح شکار کنم، بعد از ظهر به ماهیگيری بپردازم و عصر به دامداری، و چون دارای ذهن نيز هستم پس از شام نقد بنويسم، و اينها همه بدون اين که هيچ گاه شکارچی، ماهيگير، چوپان يا نقد نويس شوم.
🆔️ @peshrawcpiran
👇👇👇
📕کتاب: #ايدئولوژي_آلماني
(Deutsche Ideologie)
اثر: #ماركس و #انگلس
قسمت یازدهم (11)
#کتابخوان_پیشرو
فويرباخ: تضاد نظرية
ماترياليستي و ايده آليستي
1- پيش شرطهاي رهائي واقعي انسان
2- ماترياليسم تأملي و ناهماهنگ فويرباخ
3- مناسبات ابتدائي تاريخي، يا جنبه هاي اساسي فعاليت اجتماعي:
4- تقسيم اجتماعي كار و پيامدهاي آن:
مالكيت خصوصي، دولت،
"بيگانه شدن" فعاليت اجتماعي
☆ ☆ ☆
5- تكامل نيروهاي توليدي، به مثابة يك مقدمة كمونيزم
🆔️ @peshrawcpiran
👇👇👇
(Deutsche Ideologie)
اثر: #ماركس و #انگلس
قسمت یازدهم (11)
#کتابخوان_پیشرو
فويرباخ: تضاد نظرية
ماترياليستي و ايده آليستي
1- پيش شرطهاي رهائي واقعي انسان
2- ماترياليسم تأملي و ناهماهنگ فويرباخ
3- مناسبات ابتدائي تاريخي، يا جنبه هاي اساسي فعاليت اجتماعي:
4- تقسيم اجتماعي كار و پيامدهاي آن:
مالكيت خصوصي، دولت،
"بيگانه شدن" فعاليت اجتماعي
☆ ☆ ☆
5- تكامل نيروهاي توليدي، به مثابة يك مقدمة كمونيزم
🆔️ @peshrawcpiran
👇👇👇
"اخلاق طبقاتی"
🔴تمام تئوریهای اخلاقی تا کنون سر انجام نتیجهٔ شرایط اجتماعی، اقتصادی همان دوران است و همانطوری که جامعه تا به امروز بر اساس تضاد طبقاتی درحرکت بوده، همانطور هم اخلاق، اخلاق طبقاتی بوده است که یا تسلط و منافع طبقاتی طبقه حاکم را توجیه کرده و یا زمانیکه طبقه تحت ستم به اندازه کافی قوی بود، نارضایتی علیه این تسلط و منافع آینده زحمتکشان را نماینده گی نموده است.
اینکه در مورد اخلاق نظیر دیگر بخش های شناخت انسانی، پیشرفتی صورت نپذیرفته، به هیچ وجه مورد شک و تردید نیست ولی ما هنوز از اخلاق طبقاتی بالاتر نرفته ایم، اخلاقی که ورای تضاد طبقاتی و ورای خاطرهی این تضاد باشد، اخلاقی واقعا انسانی فقط در آن مرحله اجتماعی میسّر است که نه تنها تضاد طبقاتی مرتفع شده باشد بلکه همچنین این تضاد در عملکرد زندگی فراموش شده باشد
✍️: #انگلس
🆔 @peshrawcpiran
🆔 @peshrawcpiran
🔴تمام تئوریهای اخلاقی تا کنون سر انجام نتیجهٔ شرایط اجتماعی، اقتصادی همان دوران است و همانطوری که جامعه تا به امروز بر اساس تضاد طبقاتی درحرکت بوده، همانطور هم اخلاق، اخلاق طبقاتی بوده است که یا تسلط و منافع طبقاتی طبقه حاکم را توجیه کرده و یا زمانیکه طبقه تحت ستم به اندازه کافی قوی بود، نارضایتی علیه این تسلط و منافع آینده زحمتکشان را نماینده گی نموده است.
اینکه در مورد اخلاق نظیر دیگر بخش های شناخت انسانی، پیشرفتی صورت نپذیرفته، به هیچ وجه مورد شک و تردید نیست ولی ما هنوز از اخلاق طبقاتی بالاتر نرفته ایم، اخلاقی که ورای تضاد طبقاتی و ورای خاطرهی این تضاد باشد، اخلاقی واقعا انسانی فقط در آن مرحله اجتماعی میسّر است که نه تنها تضاد طبقاتی مرتفع شده باشد بلکه همچنین این تضاد در عملکرد زندگی فراموش شده باشد
✍️: #انگلس
🆔 @peshrawcpiran
🆔 @peshrawcpiran
مذهب توجیه کننده نظم موجود می باشد،
مذهب امیدی است برای زندگی دیگر در جائی دیگر،
مذهب توجیه کننده ستم برده و ستم گرانِ برده دار است.
#انگلس
🆔 @peshrawcpiran
مذهب امیدی است برای زندگی دیگر در جائی دیگر،
مذهب توجیه کننده ستم برده و ستم گرانِ برده دار است.
#انگلس
🆔 @peshrawcpiran
"اخلاق طبقاتی"
▪️تمام تئوریهای اخلاقی تا کنون سر انجام نتیجهٔ شرایط اجتماعی، اقتصادی همان دوران است و همانطوری که جامعه تا به امروز بر اساس تضاد طبقاتی درحرکت بوده، همانطور هم اخلاق، اخلاق طبقاتی بوده است که یا تسلط و منافع طبقاتی طبقه حاکم را توجیه کرده و یا زمانیکه طبقه تحت ستم به اندازه کافی قوی بود، نارضایتی علیه این تسلط و منافع آینده زحمتکشان را نماینده گی نموده است.
اینکه در مورد اخلاق نظیر دیگر بخش های شناخت انسانی، پیشرفتی صورت نپذیرفته، به هیچ وجه مورد شک و تردید نیست ولی ما هنوز از اخلاق طبقاتی بالاتر نرفته ایم، اخلاقی که ورای تضاد طبقاتی و ورای خاطرهی این تضاد باشد، اخلاقی واقعا انسانی فقط در آن مرحله اجتماعی میسّر است که نه تنها تضاد طبقاتی مرتفع شده باشد بلکه همچنین این تضاد در عملکرد زندگی فراموش شده باشد
✍ #انگلس
🆔 @peshrawcpiran
▪️تمام تئوریهای اخلاقی تا کنون سر انجام نتیجهٔ شرایط اجتماعی، اقتصادی همان دوران است و همانطوری که جامعه تا به امروز بر اساس تضاد طبقاتی درحرکت بوده، همانطور هم اخلاق، اخلاق طبقاتی بوده است که یا تسلط و منافع طبقاتی طبقه حاکم را توجیه کرده و یا زمانیکه طبقه تحت ستم به اندازه کافی قوی بود، نارضایتی علیه این تسلط و منافع آینده زحمتکشان را نماینده گی نموده است.
اینکه در مورد اخلاق نظیر دیگر بخش های شناخت انسانی، پیشرفتی صورت نپذیرفته، به هیچ وجه مورد شک و تردید نیست ولی ما هنوز از اخلاق طبقاتی بالاتر نرفته ایم، اخلاقی که ورای تضاد طبقاتی و ورای خاطرهی این تضاد باشد، اخلاقی واقعا انسانی فقط در آن مرحله اجتماعی میسّر است که نه تنها تضاد طبقاتی مرتفع شده باشد بلکه همچنین این تضاد در عملکرد زندگی فراموش شده باشد
✍ #انگلس
🆔 @peshrawcpiran
#خانواده_مقدس
✍ #انگلس_مارکس
خانواده مقدس از اولین آثار مشترک مارکس و انگلس است که در آن اندیشههای خود را در مورد مسائل اجتماعی با وضوح کاملی بیان میکنند. لنین دربارهٔ این کتاب میگوید: «مارکس در این کتاب از فلسفه هگل به سوسیالیسم میرسد»
از مباحث مهم در این کتاب نقش زن و آزادی او است. مارکس این حکم را تأیید میکند که تحقیر و سرکوب جنس مؤنث ویژگی مشترک دوره بربریت و تمدن است. تنها تفاوت این است که نظام متمدن، هر رذیلتی را که بربریت به شکلی ساده مرتکب میشود، به صورت امری مرکب، دوپهلو، مبهم و ریاکارانه ترویج میدهد. مارکس رهایی زن را در جامه مقیاس طبیعی آزادی و رهایی عمومی میداند.
🆔 @peshrawcpiran
✍ #انگلس_مارکس
خانواده مقدس از اولین آثار مشترک مارکس و انگلس است که در آن اندیشههای خود را در مورد مسائل اجتماعی با وضوح کاملی بیان میکنند. لنین دربارهٔ این کتاب میگوید: «مارکس در این کتاب از فلسفه هگل به سوسیالیسم میرسد»
از مباحث مهم در این کتاب نقش زن و آزادی او است. مارکس این حکم را تأیید میکند که تحقیر و سرکوب جنس مؤنث ویژگی مشترک دوره بربریت و تمدن است. تنها تفاوت این است که نظام متمدن، هر رذیلتی را که بربریت به شکلی ساده مرتکب میشود، به صورت امری مرکب، دوپهلو، مبهم و ریاکارانه ترویج میدهد. مارکس رهایی زن را در جامه مقیاس طبیعی آزادی و رهایی عمومی میداند.
🆔 @peshrawcpiran
Forwarded from Peshrawcpiran
اخلاقيات تابع تحولات
اجتماعی است!
جامعه سرمايه داری خشن و همه چيزش برای فروش است، از اينرو پايبنديش به اخلاقيت تا جايی است که جلوی سودش را نگيرد.
#انگلس
🆔 @peshrawcpiran
اجتماعی است!
جامعه سرمايه داری خشن و همه چيزش برای فروش است، از اينرو پايبنديش به اخلاقيت تا جايی است که جلوی سودش را نگيرد.
#انگلس
🆔 @peshrawcpiran
با از بین بردن رفتن تضاد طبقاتی در داخل ملتها مناسبات خصمانه ملتها نسبت به یک دیگر نیز از میان خواهد رفت.
#مانیفست_حزب_کمونیست
#مارکس #انگلس
🆔 @peshrawcpiran
#مانیفست_حزب_کمونیست
#مارکس #انگلس
🆔 @peshrawcpiran
#پیرامون_اخلاقیات
اخلاقيات تابع تحولات اجتماعی است!
جامعه سرمايه داری خشن و همه چيزش برای فروش است، از اينرو پايبنديش به اخلاقيت تا جايی است که جلوی سودش را نگيرد.
✍ #انگلس
🆔 @peshrawcpiran
اخلاقيات تابع تحولات اجتماعی است!
جامعه سرمايه داری خشن و همه چيزش برای فروش است، از اينرو پايبنديش به اخلاقيت تا جايی است که جلوی سودش را نگيرد.
✍ #انگلس
🆔 @peshrawcpiran
1_4911307133179396232.pdf
882 KB
📚#کتابخانه_پیشرو
کتاب :#ایدئولوژی_آلمانی
اثر : #مارکس و #انگلس
مترجم: ژوبین قهرمان
🆔 @peshrawcpiran
🆔 @peshrawcpiran
کتاب :#ایدئولوژی_آلمانی
اثر : #مارکس و #انگلس
مترجم: ژوبین قهرمان
🆔 @peshrawcpiran
🆔 @peshrawcpiran
.تمام تئوریهای اخلاقی تا کنون سر انجام نتیجهٔ شرایط اجتماعی، اقتصادی همان دوران است و همانطوریکه جامعه تا به امروز بر اساس تضاد طبقاتی در حرکت بوده، همانطور هم اخلاق، اخلاق طبقاتی بوده است که یا تسلط و منافع طبقاتی طبقه حاکم را توجیه کرده و یا زمانیکه طبقه تحت ستم به اندازه کافی قوی بود، نارضایتی علیه این تسلط و منافع آینده زحمتکشان را نمایندهگی نموده است.
اینکه در مورد اخلاق نظیر دیگر بخشهای شناخت انسانی، پیشرفتی صورت نپذیرفته، به هیچ وجه مورد شک و تردید نیست ولی ما هنوز از اخلاق طبقاتی بالاتر نرفته ایم، اخلاقی که ورای تضاد طبقاتی و ورای خاطرهی این تضاد باشد، اخلاقی واقعا انسانی فقط در آن مرحله اجتماعی میسّر است که نه تنها تضاد طبقاتی مرتفع شده باشد بلکه همچنین این تضاد در عملکرد زندگی فراموش شده باشد
#انگلس _ آنتی دورینگ
🆔 @peshrawcpiran
اینکه در مورد اخلاق نظیر دیگر بخشهای شناخت انسانی، پیشرفتی صورت نپذیرفته، به هیچ وجه مورد شک و تردید نیست ولی ما هنوز از اخلاق طبقاتی بالاتر نرفته ایم، اخلاقی که ورای تضاد طبقاتی و ورای خاطرهی این تضاد باشد، اخلاقی واقعا انسانی فقط در آن مرحله اجتماعی میسّر است که نه تنها تضاد طبقاتی مرتفع شده باشد بلکه همچنین این تضاد در عملکرد زندگی فراموش شده باشد
#انگلس _ آنتی دورینگ
🆔 @peshrawcpiran
«دولت به هيچ وجه نيرويى نيست که از خارج به جامعه تحميل شده باشد. و نيز دولت، بر خلاف ادعاى هگل، "تحقق ايده اخلاق"، "نمودار و تحقق عقل" نيست. دولت، محصول جامعه در پله معينى از تکامل آن است؛ وجود دولت اعترافى است به اين که اين جامعه سردرگم در تضادهاى لاينحلى با خود گرديده و به نيروهاى متقابل آشتى ناپذيرى منشعب شده است که خلاصى از آن در يد قدرتش نيست. و براى اينکه اين نيروهاى متقابل يعنى طبقات داراى منافع متضاد، در جريان مبارزهاى بىثمر، يکديگر و خود جامعه را نبلعند، نيرويى لازم آمد که ظاهرا مافوق جامعه قرار گرفته باشد، نيرويى که از شدت تصادمات بکاهد و آن را در چهارچوب "نظم" محدود سازد. همين نيرويى که از درون جامعه بيرون آمده ولى خود را مافوق آن قرار ميدهد و بيش از پيش با آن بيگانه ميشود - دولت است.»
#انگلس
انتخاب از لنین در کتاب دولت و انقلاب
🆔 @peshrawcpiran
#انگلس
انتخاب از لنین در کتاب دولت و انقلاب
🆔 @peshrawcpiran
تغییر انسانها در مقیاسی تودهای، هم برای تولید این آگاهی کمونیستی در مقیاس تودهای و هم برای موفقیتِ خودِ هدف، ضرورت دارد، تغییری که فقط میتواند در جنبشی عملی، یعنی انقلاب صورت گیرد؛ بنابراین انقلاب ضروری است نه فقط بدین سبب که طبقهی حاکم به شیوهی دیگری سرنگون نتواند شد بلکه بدین سبب نیز که طبقهی سرنگونکننده تنها در انقلاب میتواند به خلاص کردن خود از تمامی پلیدیهای اعصار موفق شود و قابلیت تأسیس جامعهی نوین را کسب نماید.
ایدئولوژی آلمانی،
#مارکس #انگلس،
🆔 @peshrawcpiran
ایدئولوژی آلمانی،
#مارکس #انگلس،
🆔 @peshrawcpiran
جامعه زنان اشتراکی یک رابطه است که به طور کامل به جامعه بورژوائی و متعلق به آن است که امروز به شکل فحشا کامل شده. اما اساس تن فروشی بر مالکیت خصوصی استوار است و با سقوط آن ( مالکیت خصوصی )، تن فروشی نیز سقوط می کند. بنابراین جامعه کمونیستی، به جای وارد کردن جامعه زنان اشتراکی، در واقع آن را لغو می کند.
#انگلس
🆔 @peshrawcpiran
🆔 @peshrawcpiran
#انگلس
🆔 @peshrawcpiran
🆔 @peshrawcpiran
اینکه زن در جامعهی ابتدایی بردهی مرد بوده، یکی از یاوهترین تصوراتی است که از دوران روشنگری قرن هجدهم به ما رسیده است. زنان نه تنها جایگاهی آزاد بلکه همچنین موقعیتی عالیقدر در میان تمام مردمان عصر توحش و همهی بربرهای مراحل فرودین و میانین و حتی کمی فرازین داشتند.
#انگلس
🆔 @peshrawcpiran
🆔 @peshrawcpiran
#انگلس
🆔 @peshrawcpiran
🆔 @peshrawcpiran
مارکس با کشف قانون ارزش اضافی بر این تاریکی پرتویی از نور پاشید.
کشف چنین قوانینی می تواند جان پرشور و مغز اندیشمند هر فرزانــه ای را تسکین دهد.
زندگی در جوار هر انسانی کــه حتی یکی از این دو مسئلــه را کشف نموده باشد
بسی شادی آفرین است.
مارکس در بسیاری از زمینــه های علمی دیگر نیز بــه تحقیق و تفحص پرداختــه است
و مــهم آن کــه در هر زمینــه ای کــه بــه تحقیق همت گماشتــه .
مانند علوم ریاضی . بــه حل مسایل مــهمی دست یافتــه است.
#انگلس
🆔 @peshrawcpiran
🆔 @peshrawcpiran
کشف چنین قوانینی می تواند جان پرشور و مغز اندیشمند هر فرزانــه ای را تسکین دهد.
زندگی در جوار هر انسانی کــه حتی یکی از این دو مسئلــه را کشف نموده باشد
بسی شادی آفرین است.
مارکس در بسیاری از زمینــه های علمی دیگر نیز بــه تحقیق و تفحص پرداختــه است
و مــهم آن کــه در هر زمینــه ای کــه بــه تحقیق همت گماشتــه .
مانند علوم ریاضی . بــه حل مسایل مــهمی دست یافتــه است.
#انگلس
🆔 @peshrawcpiran
🆔 @peshrawcpiran