#داستان_کوتاه
#کتابسرای_پدرام
🍁میگویند روزی #ملک_الشعرای_بهار شاعر معروف در مجلسی نشسته بود و حضار برای آزمایش طبع وی چهار کلمه را انتخاب کردند تا وی آنها را در یک رباعی بیاورد.
کلمات انتخاب شده عبارت بودند از: خروس، انگور، درفش و سنگ
ملک الشعرای بهار گفت:
برخاسـت خروس صبح برخیز ای دوست
خون دل انگور فکن در رگ و پوست
عشق من و تو صحبت مشت است و درفش
جور دل تو صحبت سنگ است و سبوست
جوانی خام که در مجلس حاضر بود گفت: این کلمات با تبانی قبلی انتخاب شده اند. اگر راست میگوئید، من چهار کلمه انتخاب میکنم و شما آنها را در یک رباعی بیاورید.
سپس این چهار کلمه را انتخاب نمود: آئینه، اره، کفش و غوره.
بدیهیست آوردن این کلمات دور از ذهن در یک رباعی کار ساده ای نبود، لیکن ملک الشعرا شعر را اینگونه گفت:
چون آینه نور خیز گشتی احسنت
چون ارّه به خلق تیز گشتی احسنت
در کفش ادیبان جهان کردی پای
غوره نشده موَیز گشتی احسنت
@pedrambook
www.pedrambook.com
#کتابسرای_پدرام
🍁میگویند روزی #ملک_الشعرای_بهار شاعر معروف در مجلسی نشسته بود و حضار برای آزمایش طبع وی چهار کلمه را انتخاب کردند تا وی آنها را در یک رباعی بیاورد.
کلمات انتخاب شده عبارت بودند از: خروس، انگور، درفش و سنگ
ملک الشعرای بهار گفت:
برخاسـت خروس صبح برخیز ای دوست
خون دل انگور فکن در رگ و پوست
عشق من و تو صحبت مشت است و درفش
جور دل تو صحبت سنگ است و سبوست
جوانی خام که در مجلس حاضر بود گفت: این کلمات با تبانی قبلی انتخاب شده اند. اگر راست میگوئید، من چهار کلمه انتخاب میکنم و شما آنها را در یک رباعی بیاورید.
سپس این چهار کلمه را انتخاب نمود: آئینه، اره، کفش و غوره.
بدیهیست آوردن این کلمات دور از ذهن در یک رباعی کار ساده ای نبود، لیکن ملک الشعرا شعر را اینگونه گفت:
چون آینه نور خیز گشتی احسنت
چون ارّه به خلق تیز گشتی احسنت
در کفش ادیبان جهان کردی پای
غوره نشده موَیز گشتی احسنت
@pedrambook
www.pedrambook.com
🍹🍹🍹
#جرعه_ای_از_کتاب
اول گفتند زنی از اهالی جورجیا همسرم باشد. خوشگل و پولدار. قرار بود خانهای در سواحل فلوریدا داشته باشیم. با یک کوروت کروکی جگری. تنها اشکالاش این بود که زنم در چهل و سه سالگی سرطان میگرفت. قبول نکردم. راستاش تحملاش را نداشتم.
بعد موقعیت دیگری پیشنهاد کردند: پاریس خودم هنرپیشه میشدم و زنم مدل لباس. قرار بود دو دختر دو قلو داشته باشیم. امّا وقتی گفتند یکی از آنها نه سالگی در تصادفی کشته میشود. گفتم حرفش را هم نزنید.
بعد قرار شد کلودیا زنم باشد. با دو پسر. قرار شد توی محلههای پایین شهر ناپل زندگی کنیم. توی دخمهای عینهو قبر. امّا کسی تصادف نکند. کسی سرطان نگیرد. قبول کردم.
حالا کلودیا مدام میگوید خانه نور کافی ندارد، بچهها کفش و لباس ندارند، یخچال خالی است. امّا من اهمیتی نمیدهم. میدانم اوضاع میتوانست بدتر از این هم باشد با سرطان و تصادف. کلودیا امّا این چیزها را نمیداند. بچهها هم نمیدانند.
📚#پرسه_در_حوالی_زندگی
✍#مصطفی_مستور
@pedrambook
#جرعه_ای_از_کتاب
اول گفتند زنی از اهالی جورجیا همسرم باشد. خوشگل و پولدار. قرار بود خانهای در سواحل فلوریدا داشته باشیم. با یک کوروت کروکی جگری. تنها اشکالاش این بود که زنم در چهل و سه سالگی سرطان میگرفت. قبول نکردم. راستاش تحملاش را نداشتم.
بعد موقعیت دیگری پیشنهاد کردند: پاریس خودم هنرپیشه میشدم و زنم مدل لباس. قرار بود دو دختر دو قلو داشته باشیم. امّا وقتی گفتند یکی از آنها نه سالگی در تصادفی کشته میشود. گفتم حرفش را هم نزنید.
بعد قرار شد کلودیا زنم باشد. با دو پسر. قرار شد توی محلههای پایین شهر ناپل زندگی کنیم. توی دخمهای عینهو قبر. امّا کسی تصادف نکند. کسی سرطان نگیرد. قبول کردم.
حالا کلودیا مدام میگوید خانه نور کافی ندارد، بچهها کفش و لباس ندارند، یخچال خالی است. امّا من اهمیتی نمیدهم. میدانم اوضاع میتوانست بدتر از این هم باشد با سرطان و تصادف. کلودیا امّا این چیزها را نمیداند. بچهها هم نمیدانند.
📚#پرسه_در_حوالی_زندگی
✍#مصطفی_مستور
@pedrambook
🌾🌾🌾
#داستانک
یک شب يک آقای جا اُفتادهای اومد داخلِ مطب، سلام كرد و نشست كنارِ دستم، گفتم: بفرمائيد مشكلتون چيه؟
گفت: بيابان را سراسر مه گرفته است....
بیاختيار گفتم: چِراغِ قِريه پنهانست
گفت: موجی گَرم در خونِ بيابان است....
گُفتم: نيما؟ گفت: نخير شاملو...
نشوندمش پُشتِ دستگاه و معاينهاش كردم....
يعنی تا حالا هيشكی دنيا را از پُشتِ آبِ مرواريد يا كاتاراكت به اين قشنگی واسهام توصيف نكرده بود...
خنديدم و پرسيدم: چند سالتونه؟
اونم خنديد و گفت:
به پايان رسيديم امّا نكرديم آغاز...
بیاختيار گفتم: فروريخت پَرها نكرديم پرواز...
اونم گفت: ببخشای ای روشنِ عشق بر ما ببخشای..
گفتم: فريدون مشيری؟ بلافاصله گفت: نخير شفيعی كدكنی و هفتاد و شيش سالمه!
يعنی تا حالا هيشكی گُذرِ عمر را اينقد قشنگ برام توصيف نكرده بود!
پاكِ معاينات را كه انجام دادم، دوباره نشستم پشت ميزم و اونم كنارِ دستم ...
پرسيدم: حالا ميخواين عمل كنين يا نه؟
گفت: آری آری زندگی زيباست...
دوباره وسوسه شدم و بیاختيار گفتم: زندگی آتشگهی ديرنده پابرجاست، گر بيفروزيش رقصِ شعلههايش هر كران پيداست...
سَرِشو تكون داد و گفت: ورنه خاموش است و خاموشی گناهِ ماست...
گفتم: حميد مصدق؟ گفت: نخير سياوش كسرائی
يعنی تا حالا هيشكی به اين قشنگی پوزه منو نزده بود...
- از خاطرات دكتر زند -
#کتابسرای_پدرام
@pedrambook
#داستانک
یک شب يک آقای جا اُفتادهای اومد داخلِ مطب، سلام كرد و نشست كنارِ دستم، گفتم: بفرمائيد مشكلتون چيه؟
گفت: بيابان را سراسر مه گرفته است....
بیاختيار گفتم: چِراغِ قِريه پنهانست
گفت: موجی گَرم در خونِ بيابان است....
گُفتم: نيما؟ گفت: نخير شاملو...
نشوندمش پُشتِ دستگاه و معاينهاش كردم....
يعنی تا حالا هيشكی دنيا را از پُشتِ آبِ مرواريد يا كاتاراكت به اين قشنگی واسهام توصيف نكرده بود...
خنديدم و پرسيدم: چند سالتونه؟
اونم خنديد و گفت:
به پايان رسيديم امّا نكرديم آغاز...
بیاختيار گفتم: فروريخت پَرها نكرديم پرواز...
اونم گفت: ببخشای ای روشنِ عشق بر ما ببخشای..
گفتم: فريدون مشيری؟ بلافاصله گفت: نخير شفيعی كدكنی و هفتاد و شيش سالمه!
يعنی تا حالا هيشكی گُذرِ عمر را اينقد قشنگ برام توصيف نكرده بود!
پاكِ معاينات را كه انجام دادم، دوباره نشستم پشت ميزم و اونم كنارِ دستم ...
پرسيدم: حالا ميخواين عمل كنين يا نه؟
گفت: آری آری زندگی زيباست...
دوباره وسوسه شدم و بیاختيار گفتم: زندگی آتشگهی ديرنده پابرجاست، گر بيفروزيش رقصِ شعلههايش هر كران پيداست...
سَرِشو تكون داد و گفت: ورنه خاموش است و خاموشی گناهِ ماست...
گفتم: حميد مصدق؟ گفت: نخير سياوش كسرائی
يعنی تا حالا هيشكی به اين قشنگی پوزه منو نزده بود...
- از خاطرات دكتر زند -
#کتابسرای_پدرام
@pedrambook
🍹🍹🍹
#جرعه_ای_از_کتاب
البته این طبیعت انسان است که کانون توجهش بر آنچه داشته، آنچه حالا ندارد، و چه کس دیگری آن چیزی را که ما نداریم دارد، باشد. ولی تجربه به من آموخته است که اگر کانون توجهم عمدتاً بر آنچه ندارم باشد، نمیتوانم زیاد مبتکر باشم. بیشتر اوقات، من عاجز و دلسردم. ولی اگر توجهم را تنها به آن کاری که باید انجام دهم معطوف کنم، شروع به یافتن راهحلهای جدید برای مشکلات قدیمی میکنم.
📚#غیرممکن_کمی_دیرتر_ممکن_است
✍️#آرت_برگ
@pedrambook
#جرعه_ای_از_کتاب
البته این طبیعت انسان است که کانون توجهش بر آنچه داشته، آنچه حالا ندارد، و چه کس دیگری آن چیزی را که ما نداریم دارد، باشد. ولی تجربه به من آموخته است که اگر کانون توجهم عمدتاً بر آنچه ندارم باشد، نمیتوانم زیاد مبتکر باشم. بیشتر اوقات، من عاجز و دلسردم. ولی اگر توجهم را تنها به آن کاری که باید انجام دهم معطوف کنم، شروع به یافتن راهحلهای جدید برای مشکلات قدیمی میکنم.
📚#غیرممکن_کمی_دیرتر_ممکن_است
✍️#آرت_برگ
@pedrambook
Forwarded from کنکور و کمک درسی کتابسرای پدرام
#معرفي_كتاب
#كمك درسي
#هندسه_تحليلي و #سطوح_دوار
#علي_سازش
کتاب هندسه تحلیلی و سطوح دوار نوشته محمد علی سازش طراح سوالات #کنکور و استاد تربیت معلم و دبیر دبیرستان های کشور .
در این کتاب به معرفی #دستگاه_های_سه_بعدی_در_فضا و روابط آن ها به طور کامل می پردازد. مبحث #بردار_ها و روابط موجود میان ان ها را به طور کامل مورد مطالعه قرار داده است.
این کتاب برای پایه #دوازدهم #رشته_ریاضی و همچنین برای #دبیران ارجمند ریاضی مناسب است.
@pedrambook2
www.pedrambook.com
#كمك درسي
#هندسه_تحليلي و #سطوح_دوار
#علي_سازش
کتاب هندسه تحلیلی و سطوح دوار نوشته محمد علی سازش طراح سوالات #کنکور و استاد تربیت معلم و دبیر دبیرستان های کشور .
در این کتاب به معرفی #دستگاه_های_سه_بعدی_در_فضا و روابط آن ها به طور کامل می پردازد. مبحث #بردار_ها و روابط موجود میان ان ها را به طور کامل مورد مطالعه قرار داده است.
این کتاب برای پایه #دوازدهم #رشته_ریاضی و همچنین برای #دبیران ارجمند ریاضی مناسب است.
@pedrambook2
www.pedrambook.com
#زادروز #سهراب_سپهری(۱۵ مهر ۱۳۰۷ کاشان–۱ اردیبهشت۱۳۵۹ تهران #شاعر #نویسنده #نقاش اهل ایران بود.وی از مهمترین #شاعران_معاصر است و شعرهایش به زبانهای بسیاری ترجمه شده
@pedrambook
www.pedrambook.com
@pedrambook
www.pedrambook.com
#معرفي_كتاب
#مجموعه_6_جلدي_نخودي_ها
#لارا_هولتز(مولف)
#شكوه_قاسم_نيا(مترجم)
#قدياني_كتاب_هاي_بنفشه(ناشر)
کتاب_مصور حاضر، از مجموعه «قصهای نو، از افسانه...» است که در این مجموعه، نویسنده شناخته شده ادبیات کودک و نوجوان #محمدرضا_یوسفی افسانه های مشهور و عامه را با زبانی ساده و روان برای #گروه_سنی #ب و #ج بازنویسی کرده است. داستان، ماجرای به دنیا آمدن #اولین #نخودی است. در سالهای دور، پیرمرد و پیرزنی زندگی میکردند که در طول زندگی بچهدار نشده بودند. آرزوی آنها این بود که بچّهای داشته باشند تا بتواند آنها را از ظلم و ستم حاکم طماع نجات دهد. روزی، درویشی به خانه آنها آمد و دستوراتی داد؛ پیرمرد و پیرزن با انجام آنها، صبح زود با صدای یک نخودی بازیگوش و باهوش بیدار شدند. نخودی بچّه آنها بود و با هوشیاری خود توانست به همراه اهالی سرزمین، حاکم را نابود کرده و مردم را به آسایش برساند...
@pedrambook
www.pedrambook.com
#مجموعه_6_جلدي_نخودي_ها
#لارا_هولتز(مولف)
#شكوه_قاسم_نيا(مترجم)
#قدياني_كتاب_هاي_بنفشه(ناشر)
کتاب_مصور حاضر، از مجموعه «قصهای نو، از افسانه...» است که در این مجموعه، نویسنده شناخته شده ادبیات کودک و نوجوان #محمدرضا_یوسفی افسانه های مشهور و عامه را با زبانی ساده و روان برای #گروه_سنی #ب و #ج بازنویسی کرده است. داستان، ماجرای به دنیا آمدن #اولین #نخودی است. در سالهای دور، پیرمرد و پیرزنی زندگی میکردند که در طول زندگی بچهدار نشده بودند. آرزوی آنها این بود که بچّهای داشته باشند تا بتواند آنها را از ظلم و ستم حاکم طماع نجات دهد. روزی، درویشی به خانه آنها آمد و دستوراتی داد؛ پیرمرد و پیرزن با انجام آنها، صبح زود با صدای یک نخودی بازیگوش و باهوش بیدار شدند. نخودی بچّه آنها بود و با هوشیاری خود توانست به همراه اهالی سرزمین، حاکم را نابود کرده و مردم را به آسایش برساند...
@pedrambook
www.pedrambook.com
کتابسرای پدرام
#معرفي_كتاب #مجموعه_6_جلدي_نخودي_ها #لارا_هولتز(مولف) #شكوه_قاسم_نيا(مترجم) #قدياني_كتاب_هاي_بنفشه(ناشر) کتاب_مصور حاضر، از مجموعه «قصهای نو، از افسانه...» است که در این مجموعه، نویسنده شناخته شده ادبیات کودک و نوجوان #محمدرضا_یوسفی افسانه های مشهور و عامه…
#معرفي_كتاب
#مجموعه #8جلدي #آرتمیس_فاول
#آاین_كالفر(مولف)
#شیدا_رنجبر(مترجم)
#افق(ناشر)
آرتمیس فاول مجموعه هشتجلدی از کتابهای فانتزی نوشتهٔ اوئن کالفر نویسندهٔ ایرلندی است. کتاب نخست یعنی آرتمیس فاول و گروگانگیری در سال ۲۰۰۱ منتشر و با استقبال و تحسین جهانی روبرو شد.شخصیت اصلی آرتمیس فاول،نوجوانی نابغه،تبهکار و ماجراجو است كه در مدرسۀ شبانه روزه اش ایمیلی دریافت میکند،مافیای روسیه پدرش را ربوده، در ازای آزادی او پول هنگفتی درخواست کرده اند...
او پیشبینی نمیکند که با گروگان گرفتن یک جن،خودش را درگیر چه جنگی میکند؛ چون این جن،سروان ((هالی شورت)) از واحد نیروی ویژهی پلیس در سرزمین جنهاست.جنهای این رمان،از آنهایی نیستند که وقت خواب در افسانهها خواندهایم.اینها مسلح و خطرناکاند. آرتمیس خیال میکند از تمام قوانین جنها اطلاع دارد و آنها مثل موم در مشت او گرفتارند.اما جنها ناگهان برخلاف قوانین خود عمل میکنند و درگیری بالا میگیرد و ....
@pedrambook
www.pedrambook.com
#مجموعه #8جلدي #آرتمیس_فاول
#آاین_كالفر(مولف)
#شیدا_رنجبر(مترجم)
#افق(ناشر)
آرتمیس فاول مجموعه هشتجلدی از کتابهای فانتزی نوشتهٔ اوئن کالفر نویسندهٔ ایرلندی است. کتاب نخست یعنی آرتمیس فاول و گروگانگیری در سال ۲۰۰۱ منتشر و با استقبال و تحسین جهانی روبرو شد.شخصیت اصلی آرتمیس فاول،نوجوانی نابغه،تبهکار و ماجراجو است كه در مدرسۀ شبانه روزه اش ایمیلی دریافت میکند،مافیای روسیه پدرش را ربوده، در ازای آزادی او پول هنگفتی درخواست کرده اند...
او پیشبینی نمیکند که با گروگان گرفتن یک جن،خودش را درگیر چه جنگی میکند؛ چون این جن،سروان ((هالی شورت)) از واحد نیروی ویژهی پلیس در سرزمین جنهاست.جنهای این رمان،از آنهایی نیستند که وقت خواب در افسانهها خواندهایم.اینها مسلح و خطرناکاند. آرتمیس خیال میکند از تمام قوانین جنها اطلاع دارد و آنها مثل موم در مشت او گرفتارند.اما جنها ناگهان برخلاف قوانین خود عمل میکنند و درگیری بالا میگیرد و ....
@pedrambook
www.pedrambook.com
🍹🍹🍹
#جرعه_ای_از_کتاب
خوشحال شدم. من یک طرف الاکُلَنگ نشستم و بابام طرف دیگر آن نشست. داشتیم الاکُلَنگ میکردیم. بالا و پایین میرفتیم و لذت میبردیم که ناگهان نگهبانِ پارک آمد. همان نزدیکیها ایستاد و به ما خیره شد. بابام فوری کلاهش را از سرش برداشت و جلوی سِبیلش گرفت.
نگهبانِ پارک جلوتر آمد و به بابام گفت: "مگر نمیبینید که روی الاکُلَنگ نوشته شده است فقط مخصوص کودکان!"
بابام از خجالت خودش را مثل بچهها، کوچولو کرد. کلاهش را همانطور جلوی سبیلش گرفته بود.
📚#قصه_های_من_و_بابام
✍#اریش_ازر
@pedrambook
#جرعه_ای_از_کتاب
خوشحال شدم. من یک طرف الاکُلَنگ نشستم و بابام طرف دیگر آن نشست. داشتیم الاکُلَنگ میکردیم. بالا و پایین میرفتیم و لذت میبردیم که ناگهان نگهبانِ پارک آمد. همان نزدیکیها ایستاد و به ما خیره شد. بابام فوری کلاهش را از سرش برداشت و جلوی سِبیلش گرفت.
نگهبانِ پارک جلوتر آمد و به بابام گفت: "مگر نمیبینید که روی الاکُلَنگ نوشته شده است فقط مخصوص کودکان!"
بابام از خجالت خودش را مثل بچهها، کوچولو کرد. کلاهش را همانطور جلوی سبیلش گرفته بود.
📚#قصه_های_من_و_بابام
✍#اریش_ازر
@pedrambook
🍹🍹🍹
#جرعه_ای_از_کتاب
@pedrambook
- تو فقیری؟
دیگر نمیتوانستم بهش دروغ بگویم.
گفتم: "آره، فقیرم."
حس کردم همین الان است که ترکم کند. امّا ترکم نکرد. عوضش مرا بوسید. روی گونههایم را. گمانم لبِ فقیر بیچارهها را نمیبوسند. میخواستم بهخاطر بیجنبه بودنش سرش داد بزنم. امّا یادم آمد دوست من است. آن هم دوست خوب. برای من دلسوزی میکرد. من داشتم به اندام او فکر میکردم و او به کلِ زندگیام. پس آنکه بیجنبه بود، من بودم.
📚#خاطرات_صددرصد_واقعی_یک_سرخپوست_پارهوقت
✍#شرمن_الکسی
@pedrambook
#جرعه_ای_از_کتاب
@pedrambook
- تو فقیری؟
دیگر نمیتوانستم بهش دروغ بگویم.
گفتم: "آره، فقیرم."
حس کردم همین الان است که ترکم کند. امّا ترکم نکرد. عوضش مرا بوسید. روی گونههایم را. گمانم لبِ فقیر بیچارهها را نمیبوسند. میخواستم بهخاطر بیجنبه بودنش سرش داد بزنم. امّا یادم آمد دوست من است. آن هم دوست خوب. برای من دلسوزی میکرد. من داشتم به اندام او فکر میکردم و او به کلِ زندگیام. پس آنکه بیجنبه بود، من بودم.
📚#خاطرات_صددرصد_واقعی_یک_سرخپوست_پارهوقت
✍#شرمن_الکسی
@pedrambook
#معرفی_کتاب
#زندگی_عشق_و_دیگر_هیچ
نویسنده: #لئو_بوسکالیا
مترجم: #مهدی_قراچهداغی، #زهره_فتوحی
ناشر: #دایره
قطع: رقعی
تعدادصفحه: ۲۴۰
@pedrambook
#زندگی_عشق_و_دیگر_هیچ
نویسنده: #لئو_بوسکالیا
مترجم: #مهدی_قراچهداغی، #زهره_فتوحی
ناشر: #دایره
قطع: رقعی
تعدادصفحه: ۲۴۰
@pedrambook
کتابسرای پدرام
#معرفی_کتاب #زندگی_عشق_و_دیگر_هیچ نویسنده: #لئو_بوسکالیا مترجم: #مهدی_قراچهداغی، #زهره_فتوحی ناشر: #دایره قطع: رقعی تعدادصفحه: ۲۴۰ @pedrambook
🍁🍁🍁
#معرفی_کتاب
این كتاب آن میوهای است كه از كلاس عشق روییده؛ و به هیچ وجه قصد ندارد یك كتاب علمی، فلسفی یا یك كار قطعی بر موضوع عشق باشد. به جای آن این كتاب مجموعهای است مشتمل بر نظریات، احساسات و مشاهدات نشأت گرفته از گروهی از انسانها كه به اعتقاد نویسنده با شرایط انسانی مطابقت میكند.
🍂🍂🍂
بخشی از کتاب:
اگر کسی را دوست داری به او با دقت نگاه میکنی. او هر روز دارد با فرایندی زیبا و تدریجی تغییر میکند و اگر یاد نگیری او را درست نگاه کنی، این تغییر زیبا را از دست میدهی. آخرین باری که به صورت همسرت نگاه کردی کی بود؟ به صورت کودکت؟ مادرت؟ آخرین بار کی بود که به صورت مادرت نگاه کردی؟ راستی آخرین باری که عمیقاً به چهرهی خودت نگاه کردی کی بود؟ نه آن وقت که ریش میتراشیدی یا صورتت را میشستی، یا سایهی چشم میمالیدی، وقتی در یک لحظه پر از آرامش فقط به خودت نگاه کردی کی بود؟
@pedrambook
#معرفی_کتاب
این كتاب آن میوهای است كه از كلاس عشق روییده؛ و به هیچ وجه قصد ندارد یك كتاب علمی، فلسفی یا یك كار قطعی بر موضوع عشق باشد. به جای آن این كتاب مجموعهای است مشتمل بر نظریات، احساسات و مشاهدات نشأت گرفته از گروهی از انسانها كه به اعتقاد نویسنده با شرایط انسانی مطابقت میكند.
🍂🍂🍂
بخشی از کتاب:
اگر کسی را دوست داری به او با دقت نگاه میکنی. او هر روز دارد با فرایندی زیبا و تدریجی تغییر میکند و اگر یاد نگیری او را درست نگاه کنی، این تغییر زیبا را از دست میدهی. آخرین باری که به صورت همسرت نگاه کردی کی بود؟ به صورت کودکت؟ مادرت؟ آخرین بار کی بود که به صورت مادرت نگاه کردی؟ راستی آخرین باری که عمیقاً به چهرهی خودت نگاه کردی کی بود؟ نه آن وقت که ریش میتراشیدی یا صورتت را میشستی، یا سایهی چشم میمالیدی، وقتی در یک لحظه پر از آرامش فقط به خودت نگاه کردی کی بود؟
@pedrambook
🍹🍹🍹
#جرعه_ای_از_کتاب
گیله مرد، عاقبت، فاصله را در نظر گرفت و با صدای بلند گفت: آقا! من دخترتان را میخواهم.
آذری، صدایش هم مثل جُثّهاش بود.
- ها! این را باش! عسلِ مرا میخواهد. کوهِ الماس را. همهی کندوهای عسل دنیا را، یکجا میخواهد! به همین بچّگی، دو سال در زندانِ نامردانِ ساواک بوده. میفهمی؟
- بله آقا. دو سالِ سخت، با شکنجه. میدانم.
- از تو خیلی سَر است؛ از هر لحاظ.
- میدانم. شاید برای همین هم میخواهمش.
- قدّش، دو برابر توست.
- امّا من، خودش را میخواهم، نه قدّش را.
- قدّش را چطور از خودش جُدا میکنی؟
- قصد جُدا کردن ندارم آقا! هلو را با هسته میخرند. اگر بخواهند هسته را جدا کنند و بخرند، خیلی زشت میشود؛ امّا کسی هم هلو را بهخاطر هستهاش نمیخرد.
📚#یک_عاشقانه_آرام
✍#نادر_ابراهیمی
@pedrambook
#جرعه_ای_از_کتاب
گیله مرد، عاقبت، فاصله را در نظر گرفت و با صدای بلند گفت: آقا! من دخترتان را میخواهم.
آذری، صدایش هم مثل جُثّهاش بود.
- ها! این را باش! عسلِ مرا میخواهد. کوهِ الماس را. همهی کندوهای عسل دنیا را، یکجا میخواهد! به همین بچّگی، دو سال در زندانِ نامردانِ ساواک بوده. میفهمی؟
- بله آقا. دو سالِ سخت، با شکنجه. میدانم.
- از تو خیلی سَر است؛ از هر لحاظ.
- میدانم. شاید برای همین هم میخواهمش.
- قدّش، دو برابر توست.
- امّا من، خودش را میخواهم، نه قدّش را.
- قدّش را چطور از خودش جُدا میکنی؟
- قصد جُدا کردن ندارم آقا! هلو را با هسته میخرند. اگر بخواهند هسته را جدا کنند و بخرند، خیلی زشت میشود؛ امّا کسی هم هلو را بهخاطر هستهاش نمیخرد.
📚#یک_عاشقانه_آرام
✍#نادر_ابراهیمی
@pedrambook