🍹🍹🍹
#جرعه_ای_از_کتاب
اول گفتند زنی از اهالی جورجیا همسرم باشد. خوشگل و پولدار. قرار بود خانهای در سواحل فلوریدا داشته باشیم. با یک کوروت کروکی جگری. تنها اشکالاش این بود که زنم در چهل و سه سالگی سرطان میگرفت. قبول نکردم. راستاش تحملاش را نداشتم.
بعد موقعیت دیگری پیشنهاد کردند: پاریس خودم هنرپیشه میشدم و زنم مدل لباس. قرار بود دو دختر دو قلو داشته باشیم. امّا وقتی گفتند یکی از آنها نه سالگی در تصادفی کشته میشود. گفتم حرفش را هم نزنید.
بعد قرار شد کلودیا زنم باشد. با دو پسر. قرار شد توی محلههای پایین شهر ناپل زندگی کنیم. توی دخمهای عینهو قبر. امّا کسی تصادف نکند. کسی سرطان نگیرد. قبول کردم.
حالا کلودیا مدام میگوید خانه نور کافی ندارد، بچهها کفش و لباس ندارند، یخچال خالی است. امّا من اهمیتی نمیدهم. میدانم اوضاع میتوانست بدتر از این هم باشد با سرطان و تصادف. کلودیا امّا این چیزها را نمیداند. بچهها هم نمیدانند.
📚#پرسه_در_حوالی_زندگی
✍#مصطفی_مستور
@pedrambook
#جرعه_ای_از_کتاب
اول گفتند زنی از اهالی جورجیا همسرم باشد. خوشگل و پولدار. قرار بود خانهای در سواحل فلوریدا داشته باشیم. با یک کوروت کروکی جگری. تنها اشکالاش این بود که زنم در چهل و سه سالگی سرطان میگرفت. قبول نکردم. راستاش تحملاش را نداشتم.
بعد موقعیت دیگری پیشنهاد کردند: پاریس خودم هنرپیشه میشدم و زنم مدل لباس. قرار بود دو دختر دو قلو داشته باشیم. امّا وقتی گفتند یکی از آنها نه سالگی در تصادفی کشته میشود. گفتم حرفش را هم نزنید.
بعد قرار شد کلودیا زنم باشد. با دو پسر. قرار شد توی محلههای پایین شهر ناپل زندگی کنیم. توی دخمهای عینهو قبر. امّا کسی تصادف نکند. کسی سرطان نگیرد. قبول کردم.
حالا کلودیا مدام میگوید خانه نور کافی ندارد، بچهها کفش و لباس ندارند، یخچال خالی است. امّا من اهمیتی نمیدهم. میدانم اوضاع میتوانست بدتر از این هم باشد با سرطان و تصادف. کلودیا امّا این چیزها را نمیداند. بچهها هم نمیدانند.
📚#پرسه_در_حوالی_زندگی
✍#مصطفی_مستور
@pedrambook