حزب پان ایرانیست
1.6K subscribers
3.07K photos
775 videos
112 files
898 links
پان ایرانیسم: یگانگی و نیرومندی ایرانیان

حزب پان ایرانیست، بنیاد گرفته بر مکتب پان ایرانیسم

زیر نظر شورای عالی رهبری حزب پان ایرانیست و دبیرکل منتخب، سرور دکتر سهراب اعظم زنگنه

مطالب خبری و فورواردی لزوماً بیان کننده نظر حزب پان
ایرانیست نمی باشد.
Download Telegram
پاینده ایران

‍ ‍ 🌲مردی که زبان فارسی وطنش بود

#زادروز_احسان_یارشاطر

( زاده ۱۴ فروردین ۱۲۹۹ همدان -- درگذشته ۱۰ شهریور ۱۳۹۷ کالیفرنیا )، بنیانگذار دانشنامه ایرانیکا و مرکز مطالعات ایران‌شناسی و استاد بازنشسته مطالعات ایرانی دانشگاه کلمبیا آمریکا

《وطن ما، به یک معنی، سرزمینی‌ست پر از صحراهای فراخ و کوه‌های بلند و رودها و دریاچه‌هایی که در درازای زمان بارها زیر پای مهاجمان مختلف کوفته شده و باز به ‌پا خاسته... ولی ما وطن دیگری هم داریم که در ذهنمان جای دارد. وطنی که #رودکی در آن چنگ می‌نواخت و #فردوسی از خِرَد و دلاوری‌های قهرمانان سخن می‌گفت، و #خیام سرگردانی انسان را بازمی‌نمایاند و #ابوسعید و #نظامی و #سعدی و #مولوی و #حافظ، با استادی حیرت‌انگیز، از ظرایف روان انسان، بیش از همه عشق، سخن می‌گفتند. این وطن را می‌توان از گزند حوادث در امان داشت. وطن من این وطن است... #وطن_من_زبان_فارسی ا‌ست.》

(برگرفته از کانال تلگرامی اشتادان)

@paniranist_party
پاینده ایران

صبر بسیار بباید پدرِ پیرِ فلک را
تا دگر مادرِ گیتی چو تو فرزند بزاید

#سعدی

۲۲ اردیبهشت سالروز تولد #مریم_میرزاخانی ریاضیدان فقید ایرانی و روز "زنان در ریاضیات" گرامی باد.

@paniranist_party
پاینده ایران

۱۰ شهریور، درگذشت احسان یارشاطر

#احسان_یارشاطر می‌گوید وطن من جایی است که #رودکی در آن چنگ می‌نواخت و #فردوسی از خرد و دلاوری های قهرمانان سخن می‌گفت و #خیام سرگردانی انسان را باز می‌نمود و #ابوسعید و #نظامی و #سعدی و #مولوی و #حافظ همه از عشق می‌گفتند. وطن من #زبان_فارسی است.
آثاری که از احسان یارشاطر به جا مانده بسیار ارزشمندند: دانشنامه ایرانیکا، و مجموعه ۱۸ جلدی تاریخ ادبیات فارسی.
یاد او را گرامی می‌داریم.

@paniranist_party
پاینده ایران

‍ ‍ مردی که زبان فارسی وطنش بود

#زادروز_احسان_یارشاطر

( زاده ۱۴ فروردین ۱۲۹۹ همدان -- درگذشته ۱۰ شهریور ۱۳۹۷ کالیفرنیا )، بنیانگذار دانشنامه ایرانیکا و مرکز مطالعات ایران‌شناسی و استاد بازنشسته مطالعات ایرانی دانشگاه کلمبیا آمریکا

«وطن ما، به یک معنی، سرزمینی‌ست پر از صحراهای فراخ و کوه‌های بلند و رودها و دریاچه‌هایی که در درازای زمان بارها زیر پای مهاجمان مختلف کوفته شده و باز به ‌پا خاسته... ولی ما وطن دیگری هم داریم که در ذهنمان جای دارد. وطنی که #رودکی در آن چنگ می‌نواخت و #فردوسی از خِرَد و دلاوری‌های قهرمانان سخن می‌گفت، و #خیام سرگردانی انسان را بازمی‌نمایاند و #ابوسعید و #نظامی و #سعدی و #مولوی و #حافظ، با استادی حیرت‌انگیز، از ظرایف روان انسان، بیش از همه عشق، سخن می‌گفتند. این وطن را می‌توان از گزند حوادث در امان داشت. وطن من این وطن است... #وطن_من_زبان_فارسی ا‌ست.»

۱۲ فروردین ۱۴۰۳

@paniranist_party
پاینده ایران

به بهانه‌ی یکم اردیبهشت، روز بزرگداشت #سعدی_شیرازی

در ستایش شیخ اجل

همراه آفتاب
(دنیا نیرزد آن‌که پریشان کنی دلی
زنهار بد مکن که نکرده‌ست عاقلی-  سعدی)

همراه آفتاب جوانی،
وقتی جوانه می‌زد در من نهال عشق،
دست دلم به دامن شعرش رسیده بود.
میخانه‌ی غزل!
شعری که عشق،
ــ گرم و درخشان ــ چو آفتاب،
از مشرق طلایی آن سر کشیده بود.
شعری که آن زمان و، همیشه
در چشم من
«ز رحمت محض آفریده» بود.
◽️
پر می‌کشید روح پر از التهاب من
از تشنگی به سوی غزل‌های او، نخست
در مکتب محبّت او، حرف عشق را
تا درس پاک سوختن، آموختم درست.

در دفتر ستایش نیکویی،
در نامه‌ی پرستش زیبایی،
آموختم چگونه به محبوب بنگرم!
آموختم چگونه به سودای یک نگاه
از جان و مال و زندگی خویش بگذرم.
آموختم چگونه
در پیش او بمیرم و دم برنیارم!

آموختم چگونه بر اندام واژه‌ها
از سوز آرزو
آتش درافکنم
آموختم که
         شور درون را
شیرین بیان کنم.
◽️
همراه آفتاب جوانی،
آن عاشقانه‌های دلاویز،
آرام ، چون نسیم،
در تار و پود جان و دل من وزیده بود.
◽️
زان پس که هرچه قول و غزل داشت،
همچو جان،
در پرده‌های حافظه، در خاطرم، نشست؛
راه مرا به بوی «گلستان» خویش بست!
چندی در آن بهشت طربناک، مست مست،
چون او برفت دامنم از بوی گل ز دست.

دریایی از لطافت و دنیایی از هنر
آمیخته به آن سخنان گزیده بود.
◽️
اما، تمام عمر،
من بودم و هوای خوش «بوستان» او.
روشن‌ترین ستاره،
در کهکشان او
«آرام جان و انس دل و نور دیده» بود.
در نغمه‌های بر شده از ساز جان او،
آیین رستگاری انسان، درین جهان،
گلبانگ آدمیت،
قانون مردمی،
راه رهایی بشریت.
دنیای آرمانی،
                   در شأن آدمی،
گفتی مگر کلام و پیام پیمبران
در گوهر زبان و بیانش دمیده بود.
◽️
او پادشاه ملک سخن بود،
                                  بی‌گمان.
«روی زمین گرفته به تیغ سخنوری»
با منکرش بگو که بیا روبرو کنیم!
با مدعی بگو، بنشیند به داوری.
◽️
حیران بی‌نیازی اویم،
                             که با نیاز
«وجه کفاف» بود اگر نامعین‌اش
«سیمرغ» بود و «قاف قناعت» نشیمنش
با «دست سلطنت» که بر اقلیم شعر داشت؛
«پای ریاضتش همه در قید دامنش»!

می‌گفت با غرور:
«گر گویی‌ام که سوزنی از سفله‌ای بخواه،
چون خارپشت، بر بدنم موی، سوزن است!
صد ملک سلطنت به بهای جوی هنر،
منت بر آن‌ که می‌دهد و حیف بر من است»!

روحی بزرگ،
در تن او، آرمیده بود.
◽️
طبعی بلند، پاک،
آزاده،
همتای آفتاب، و لیکن
افتاده، همچو خاک!
هرگز کسی نبود چو او در سخن دلیر،
حق گوی و حق پذیر.
◽️
می گفت شاه را
در پرده‌ی نصیحت و مهر و فروتنی ــ
بخت تو هم بلند، که هم عصر با منی
آن شاعر رونده‌ی بیدار ِ ره شناس
تنها همین نه راهبر نوجوانی‌ام
همواره و هنوز و همیشه
آموزگار، در سفر زندگانی‌ام.
◽️
بانگ بلند اوست،
از پشت قرن‌ها:
«دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی
زنهار، بد مکن که نکرده‌ست عاقلی»
بانگ بلند اوست که اینک جهانیان
هرجا به احترام ازو نام می‌برند:
فرزندگان یک پدر و مادرند خلق
اعضای یک تن‌اند، که یک پیکراند خلق
از یک تبار و یک گهرند و برابرند.
از یکدگر نه هیچ فروتر نه برترند.
◽️
در روزگار ما که «بنی آدم»، -ای دریغ-
چون گرگ، یکدگر را
هر روز می‌درند؛
بر من چو آفتاب جهانتاب روشن است
دنیا به این تباهی و درماندگی نبود،
یک بار اگر نصیحت او را شنیده بود!

(فریدون مشیری)

۱ اردیبهشت ۱۴۰۴

@paniranist_party