Forwarded from محمدرضا طاهری
امروز که روز تاسوعای حسینی ست، مصادف شده با روز بزرگداشت حافظ. خوب که دقت کنیم این دو مناسبت هیچ هم بی ربط به هم نیستند. آشکار ترین پیام اجتماعی شعر حافظ، نقد قدرت و رسوا کردن تزویر و دو رویی های صاحبان قدرت و سر خم نکردن مقابل ظالمان و زورمندان است. جان و مغز و عصاره ی قیام عاشورا نیز ایستادن در برابر فسادها و کج روی هایی است که از سوی مراکز قدرت سر می زند. در طول تاریخ هم همواره بزرگداشت قیام امام حسین (ع) در دل خود با نوعی اعتراض به صاحبان قدرت و ثروت همراه بوده که می خواستند با فریب توده های نا آگاه، هر چه بیشتر جامعه را چپاول کنند و هر روز فربه تر شوند. صاحبان قدرت در طول تاریخ معمولا هر حرکت حسینی که در مقابل ظالمان شکل گرفته است را "فتنه" نام نهاده اند. و رسوا کردن این شیوه ی ظالمان یکی از مهم ترین اثرات شعر بی بدیل حافظ است.
پس اگر نیک بنگیریم روز بزرگداشت حافظ، روز بزرگداشت پیام عاشورا نیز هست و این مقارن شدن، مقارن شدنی بسیار زیباست!
خداوند در این روزها و شبهای مقدس، روح حافظ عزیز ما را میهمان شهدای کربلا گرداند...
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
پس اگر نیک بنگیریم روز بزرگداشت حافظ، روز بزرگداشت پیام عاشورا نیز هست و این مقارن شدن، مقارن شدنی بسیار زیباست!
خداوند در این روزها و شبهای مقدس، روح حافظ عزیز ما را میهمان شهدای کربلا گرداند...
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
Forwarded from محمدرضا طاهری
دوستان شاعر من عصبانی اند که چرا یک جایی مجسمه ی یک شاعر زرد را ساخته اند و علم کرده اند! انصافا عصبانی شدن هم دارد. من هم که خبر را شنیدم دلم از این همه بی فرهنگی عریان و ابتذال بی امان به درد آمد. غیرتم جوشید و آمدم چیزی بنویسم و اعتراضی کنم، اما لختی به فکر فرو رفتم که در این روزگار کجای این کشور و حتی این جهان امور و پدیده ها ماهیت خود را حفظ کرده اند و در جای خویش اند که این یکی باشد؟
در مملکتی که فردوسی و مولوی و حافظ و سعدی و نظامی و بهار و ایرج و نیما و اخوان و شاملو و فروغ و سیمین و سایه و منزوی اش هر کدام به شکلی و از جهتی سانسور می شوند یا قدرشان دانسته نمی شود، باید هم برای بی مایه ها و زردها مجسمه بسازند! مگر در همین مرز پر گهر نبود که نام شاعر مردمی را با حضور #شفیعی_کدکنی و #هوشنگ_ابتهاج ، به علیرضا قزوه دادند؟ مگر در همین کشور نیست که کنسرت #شجریان را مجوز نمی دهند و برنامه #شهرام_ناظری و #کیهان_کلهر را تعطیل می کنند، اما تتلو را روی سرشان می گذارند و حامد همایون و خالتورهای دیگر را صبح تا شب ول کرده اند وسط سیمای مثلا ملی شان! مگر نه اینکه اندیشمندان اصیل و صاحب رایی چون #دکتر_سروش حق ندارند و نمی توانند حرفشان را در مرزهای ایران بزنند اما حکومت تا دلت بخواهد بلندگو جلوی دهان رائفی پور ها و عباسی ها می گذارد که تندروی ها حماقت ها را توجیه کنند؟! مگر نه اینکه در این سالها عالمان دین از ترس مداحان بد دهن و بی عنان، جرات نمی کنند حرفی از #خرافات و انحرافات گسترده ی وارد شده در دین بزنند؟! اصلا مملکت خودمان هیچ! نگاهی به جهان معاصرمان بیندازید! روزگار ما روزگاری ست که برنده #جایزه_صلح_نوبل می تواند زنده زنده آدم بسوزاند! اینها همه برای ما نشانه است. نشانه ی اینکه در زمانه ی ما اغلب امور از معنا و ماهیت حقیقی خودشان تهی شده اند. روزگاری اگر مجسمه ی کسی را می ساختند یا اگر به کسی جایزه ی صلح می دادند یک معنایی داشت. اما حالا روزگار دیگری ست دوستان!... بسیار باید باهوش باشیم تا فریب نخوریم...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
در مملکتی که فردوسی و مولوی و حافظ و سعدی و نظامی و بهار و ایرج و نیما و اخوان و شاملو و فروغ و سیمین و سایه و منزوی اش هر کدام به شکلی و از جهتی سانسور می شوند یا قدرشان دانسته نمی شود، باید هم برای بی مایه ها و زردها مجسمه بسازند! مگر در همین مرز پر گهر نبود که نام شاعر مردمی را با حضور #شفیعی_کدکنی و #هوشنگ_ابتهاج ، به علیرضا قزوه دادند؟ مگر در همین کشور نیست که کنسرت #شجریان را مجوز نمی دهند و برنامه #شهرام_ناظری و #کیهان_کلهر را تعطیل می کنند، اما تتلو را روی سرشان می گذارند و حامد همایون و خالتورهای دیگر را صبح تا شب ول کرده اند وسط سیمای مثلا ملی شان! مگر نه اینکه اندیشمندان اصیل و صاحب رایی چون #دکتر_سروش حق ندارند و نمی توانند حرفشان را در مرزهای ایران بزنند اما حکومت تا دلت بخواهد بلندگو جلوی دهان رائفی پور ها و عباسی ها می گذارد که تندروی ها حماقت ها را توجیه کنند؟! مگر نه اینکه در این سالها عالمان دین از ترس مداحان بد دهن و بی عنان، جرات نمی کنند حرفی از #خرافات و انحرافات گسترده ی وارد شده در دین بزنند؟! اصلا مملکت خودمان هیچ! نگاهی به جهان معاصرمان بیندازید! روزگار ما روزگاری ست که برنده #جایزه_صلح_نوبل می تواند زنده زنده آدم بسوزاند! اینها همه برای ما نشانه است. نشانه ی اینکه در زمانه ی ما اغلب امور از معنا و ماهیت حقیقی خودشان تهی شده اند. روزگاری اگر مجسمه ی کسی را می ساختند یا اگر به کسی جایزه ی صلح می دادند یک معنایی داشت. اما حالا روزگار دیگری ست دوستان!... بسیار باید باهوش باشیم تا فریب نخوریم...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
Forwarded from محمدرضا طاهری
فیلمی در تلگرام دست به دست می شود که در آن مصاحبه کننده ای تصویر دو نفر را به عابران خیابان نشان می دهند تا ببیند مردم آنها را می شناسند یا نه... احمد شاملو را و امیر تتلو را... اغلب مصاحبه شوندگان، به خصوص جوان تر ها شاملو را نمی شناسند. اما تتلو را به خوبی به جا می آورند و ترانه هایش را از حفظ می خوانند!
من فکر می کنم این یک نشانه ی نیکوست! نشانه ی اینکه توجه عامه ی مردم در امر فرهنگ چه میزان می تواند اهمیت و اعتبار داشته باشد! شاملو موفق ترین شاعر جدی معاصر در جذب مخاطب بوده است و شکی نیست که نام او تا همیشه در فهرست بزرگان این قرن ماندگار خواهد بود. او در روزگاری نزدیک، نماد ادبیات پیشرو برای یک نسل بود. اما همین چهره ی ادبی محبوب و پر سر و صدا را نیازی نیست اکثریت توده های جامعه بشناسند. او مخاطبان خودش را دارد. کسانی که روح پر شکوه ادبیات را می فهمند و با هزار سال ادب فارسی اُلفت و اُنسی عمیق برقرار کرده اند. بی شک توده هایی که مخاطب هنر بازاری اند و بهره ای از ذوق و سواد ادبی نبرده اند اساسا چیزی از شعر شاملو سر در نمی آورد. فلذا شأن شاعر بسی بالاتر از آن است که به هوای جذب طرفداران سینه چاک، مانند ستاره های پاپ و سلبریتی های تلوزیونی رفتار کند! شاعر ناقل اندیشه ای آمیخته با عاطفه است و اندیشه هیچگاه در هیاهو و زرق و برق انتقال نمی یابد... اندیشه را باید اهل اندیشه بخوانند و در آن تعمق کنند و آن را به اهلش بسپارند... و اینگونه است که یکی ماندگار می شود، بی آنکه همگان او را بشناسند. و یکی فراموش می شود در حالی که نامش را در کوچه و بازار ورد زبان هاست!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
#احمد_شاملو #جاودانگی #ادبیات
@mohammadrezataheri
من فکر می کنم این یک نشانه ی نیکوست! نشانه ی اینکه توجه عامه ی مردم در امر فرهنگ چه میزان می تواند اهمیت و اعتبار داشته باشد! شاملو موفق ترین شاعر جدی معاصر در جذب مخاطب بوده است و شکی نیست که نام او تا همیشه در فهرست بزرگان این قرن ماندگار خواهد بود. او در روزگاری نزدیک، نماد ادبیات پیشرو برای یک نسل بود. اما همین چهره ی ادبی محبوب و پر سر و صدا را نیازی نیست اکثریت توده های جامعه بشناسند. او مخاطبان خودش را دارد. کسانی که روح پر شکوه ادبیات را می فهمند و با هزار سال ادب فارسی اُلفت و اُنسی عمیق برقرار کرده اند. بی شک توده هایی که مخاطب هنر بازاری اند و بهره ای از ذوق و سواد ادبی نبرده اند اساسا چیزی از شعر شاملو سر در نمی آورد. فلذا شأن شاعر بسی بالاتر از آن است که به هوای جذب طرفداران سینه چاک، مانند ستاره های پاپ و سلبریتی های تلوزیونی رفتار کند! شاعر ناقل اندیشه ای آمیخته با عاطفه است و اندیشه هیچگاه در هیاهو و زرق و برق انتقال نمی یابد... اندیشه را باید اهل اندیشه بخوانند و در آن تعمق کنند و آن را به اهلش بسپارند... و اینگونه است که یکی ماندگار می شود، بی آنکه همگان او را بشناسند. و یکی فراموش می شود در حالی که نامش را در کوچه و بازار ورد زبان هاست!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
#احمد_شاملو #جاودانگی #ادبیات
@mohammadrezataheri
Forwarded from عکس نگار
بسته راه نفسم بغض و دلم شعله ور است
چون یتیمی که به او فحش پدر داده کسی!
شاید بهترین مصداق برای این بیت درخشان و دردمند #مهدی_اخوان_ثالث ، امروز خانم #پرستو_فروهر است که به جرم یاد کردن از پدر و مادر مظلومش در نوزدهمین سالگردشان، باید برود پاسخگوی آقایان باشد!
پدر و مادری که دو دهه ی پیش به جرم اندیشه ای که داشتند وحشیانه سلاخی شدند و نه تنها هیچ کس از بازماندگانشان دلجویی و عذرخواهی نکرد، بلکه بردن نام آنها نیز گناهی بود مستوجب عقوبت!
چون یتیمی که به او فحش پدر داده کسی...
@mohammadrezataheri
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
#قتلهای_زنجیره_ای #داریوش_فروهر #پروانه_اسکندری
@mohammadrezataheri
چون یتیمی که به او فحش پدر داده کسی!
شاید بهترین مصداق برای این بیت درخشان و دردمند #مهدی_اخوان_ثالث ، امروز خانم #پرستو_فروهر است که به جرم یاد کردن از پدر و مادر مظلومش در نوزدهمین سالگردشان، باید برود پاسخگوی آقایان باشد!
پدر و مادری که دو دهه ی پیش به جرم اندیشه ای که داشتند وحشیانه سلاخی شدند و نه تنها هیچ کس از بازماندگانشان دلجویی و عذرخواهی نکرد، بلکه بردن نام آنها نیز گناهی بود مستوجب عقوبت!
چون یتیمی که به او فحش پدر داده کسی...
@mohammadrezataheri
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
#قتلهای_زنجیره_ای #داریوش_فروهر #پروانه_اسکندری
@mohammadrezataheri
Forwarded from محمدرضا طاهری
🔹اندیشمندان و ادیبان و هنرمندان بسیاری در طول تاریخ بشر، توسط صاحبان زور و ثروت محدود شده اند. اما نتیجه چه بوده است؟ در نهایت این محدودیت به نفع محدود کننده بوده است یا محدود شونده؟
کاش فکر کنند...
🔹دست ترسویی دهان شعرهایت را گرفت اما
از نفس هایت که آتش می زند راه فراری نیست!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
کاش فکر کنند...
🔹دست ترسویی دهان شعرهایت را گرفت اما
از نفس هایت که آتش می زند راه فراری نیست!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
Forwarded from محمدرضا طاهری
گروهی خصم دین اند و گروهی خصم آزادی
امیدی نیست اینسان شیوه دشمن گزینی را
در این هنگامه ی تزویر دینخواران، خوشا آندم
که دینداران فرو کوبند استبداد دینی را...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
امیدی نیست اینسان شیوه دشمن گزینی را
در این هنگامه ی تزویر دینخواران، خوشا آندم
که دینداران فرو کوبند استبداد دینی را...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
Forwarded from محمدرضا طاهری
شک به شکل تیشه آمد، کوه ایمان سست شد
دکمه ی بالایی افتاد و گریبان سست شد!
رشته ای زلف از خلال روسری بیرون خزید
رشته ی تسبیح شیخان و مریدان سست شد
خواهر دینی که لختی چادرش را شُل گرفت
محکمات قاریان شوخ قرآن سست شد
بوی پول رشوه آمد، چُرت قاضی پاره شد
مجرم اندک عشوه آمد، بند دیوان سست شد
گرچه بیت المال را محکم حراست می کنند
مانع سختش برای دین فروشان سست شد
در چنین وضعی که با یک عشوه ی بی خاصیت
چشم مومن خیره و پای مسلمان سست شد،
دین آن درویش را نازم که در عصر اتم
هو کشید و پایه های تخت سلطان سست شد!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
دکمه ی بالایی افتاد و گریبان سست شد!
رشته ای زلف از خلال روسری بیرون خزید
رشته ی تسبیح شیخان و مریدان سست شد
خواهر دینی که لختی چادرش را شُل گرفت
محکمات قاریان شوخ قرآن سست شد
بوی پول رشوه آمد، چُرت قاضی پاره شد
مجرم اندک عشوه آمد، بند دیوان سست شد
گرچه بیت المال را محکم حراست می کنند
مانع سختش برای دین فروشان سست شد
در چنین وضعی که با یک عشوه ی بی خاصیت
چشم مومن خیره و پای مسلمان سست شد،
دین آن درویش را نازم که در عصر اتم
هو کشید و پایه های تخت سلطان سست شد!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
Forwarded from محمدرضا طاهری
✅جماعتی که نظر را حرام میگویند
نظر حرام بکردند و خون خلق حلال
🔹️همین یک بیت از #سعدی، تمامِ آنچه این روزها در کشور ما مورد مناقشه است را به روشنی بیان می کند. رقص چند دختر بچه فریاد "وا اسلاما"ی جماعتی را به آسمان برده است که نه حقوق عقب افتادهی کارگران رگ غیرت دینی اش را می جنباند، نه بیت المال خواری مدیران خونش را به جوش میآورد، و نه تزویر دین فروشان خم به ابرویش میآورد... الحق که اینان به تحقیق، همان جماعتند که سعدی در قرن هفتم به شیوا ترین کلام توصیفشان کرده است!
🔹️و هزار افسوس که گویی عمر این جماعت خشک مغزِ دغل ساز، به طول عمر تاریخ ماست! از زمان سعدی و پیش از سعدی تا همین امروز...!
نزدیک به هزار سال قبل حکیم #ناصرخسرو گفته است:
از شاه زی فقیه چنان بود رفتنم
کز بیم مور در دهن اژدها شدم!
دیوان #حافظ هم که سراسر اعلام بیزاری و طعن و تعریض خطاب به همین جماعت است:
من اگر نیکم و گر بد، تو برو خود را باش
هرکسی آن دروَد عاقبت کار که کشت!
🔹️آری این جماعتی که امروز رگ غیرت دینی اش متورم شده است، پدیدهی تازه ای نیست. همان است که قرن ها خون به دل مردمان آزاده و دینداران راستین این سرزمین کرده است. همان جماعتی که هیچ کس به خوبی سعدی تصویرش نکرد:
جماعتی که نظر را حرام میگویند
نظر حرام بکردند و خون خلق حلال
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
نظر حرام بکردند و خون خلق حلال
🔹️همین یک بیت از #سعدی، تمامِ آنچه این روزها در کشور ما مورد مناقشه است را به روشنی بیان می کند. رقص چند دختر بچه فریاد "وا اسلاما"ی جماعتی را به آسمان برده است که نه حقوق عقب افتادهی کارگران رگ غیرت دینی اش را می جنباند، نه بیت المال خواری مدیران خونش را به جوش میآورد، و نه تزویر دین فروشان خم به ابرویش میآورد... الحق که اینان به تحقیق، همان جماعتند که سعدی در قرن هفتم به شیوا ترین کلام توصیفشان کرده است!
🔹️و هزار افسوس که گویی عمر این جماعت خشک مغزِ دغل ساز، به طول عمر تاریخ ماست! از زمان سعدی و پیش از سعدی تا همین امروز...!
نزدیک به هزار سال قبل حکیم #ناصرخسرو گفته است:
از شاه زی فقیه چنان بود رفتنم
کز بیم مور در دهن اژدها شدم!
دیوان #حافظ هم که سراسر اعلام بیزاری و طعن و تعریض خطاب به همین جماعت است:
من اگر نیکم و گر بد، تو برو خود را باش
هرکسی آن دروَد عاقبت کار که کشت!
🔹️آری این جماعتی که امروز رگ غیرت دینی اش متورم شده است، پدیدهی تازه ای نیست. همان است که قرن ها خون به دل مردمان آزاده و دینداران راستین این سرزمین کرده است. همان جماعتی که هیچ کس به خوبی سعدی تصویرش نکرد:
جماعتی که نظر را حرام میگویند
نظر حرام بکردند و خون خلق حلال
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
Forwarded from محمدرضا طاهری
✍ابتذال در خدمت آرمان های انقلاب؛
به بهانهی سرقتهای ادبی یک خواننده!
@mohammadrezataheri
محمدرضا طاهری
🔹️این روزها دوستان شاعرم بحثی به راه انداختهاند دربارهی سرقتهای ادبی یک خوانندهی عامهپسند به نام #حمید_هیراد که گویا به تازگی با استفاده از فرصتهای تبلیغاتی صدا و سیما نامی به هم زده و طرفدارانی یافته است. حقیقتاً حیرت کردم وقتی نمونهی ترانههای سرقتی را دیدم! از عطار و مولانا گرفته تا حتی شاعران ضعیف همین روزگار، از همه دزدیده است! چند قطعه از او را دانلود کردم و شنیدم. آثاری به شدت مبتذل و بیریشه که سعی دارد با آوردن برخی اصطلاحات و لحنها مثلا پوستهای عرفانی پیدا کند که البته بسیار مضحک است. چنین آثاری چارهای ندارند جز اینکه مخاطب هدف خود را از کمسواد ترین و بیذوق ترین اقشار جامعه قرار دهند بلکه ناآگاهی مخاطب به یاری او بیاید و از چنین ساخته ای لذت ببرد...
🔹️اما در این سالها این نخستین بار نیست که امثال این خواننده ناگهان ظهور میکنند و یقیناً آخرین بار هم نخواهد بود. ظهور این خواننده و بسیاری چهرههایی از این جنس که به نام هنر و فرهنگ و ادبیات، آثار بیمایه و مبتذل را به خورد سلیقهی جمعی جامعه میدهند حاصل سیاست های فرهنگی سالهای اخیر جمهوری اسلامی است.
🔹️در این سالها حکومت تلاش کرده در کنار چهرههای رسمی هنر و ادبیات انقلاب که با دریافت پول، آثاری در راستای شعارهای نظام تولید میکنند، افرادی را هم داشته باشد که به ظاهر مورد پسند نسل جدید هستند و قیافه و ظاهری امروزی دارند و از عشق دختر همسایه دم می زنند اما در پشت پردهی زد و بندها، تمام و کمال وابستهی نهادهای قدرت و ثروت اند. وجود این افراد سه فایده برای آقایان دارد: اول اینکه رواج آثار فرهنگی و هنری مبتذل در میان نسل جدید آنها را از اندیشیدن به مسائل مهم باز میدارد و از ارتباط آنها با هنر و ادبیات اندیشمند و پرسشگر جلوگیری میکند. دوم اینکه می توان در بزنگاههای خاص از این چهرههای وابسته، برای موضع گیریهایی استفاده کرد که نمونهی بارزش را در دیدار تاریخی تتلو و رئیسی مشاهده کردیم و البته مثالهای دیگر هم فراوانند. و سوم اینکه میتوان از شهرت اینگونه چهرهها استفاده نمود و با قرار دادنشان در کنار چهرههای رسمیِ فرهنگی و هنری انقلاب، _که اغلب محبوب و مشهور نیستند_ به دیده شدن آنها نیز کمک کرد. نمونهی این مورد آخر را نیز می توان در دیدارها و مراودات سالهای اخیر مداحان اهل بیت با برخی خوانندههای پاپ مشاهده نمود.
🔹️دوستان عزیزم! من فکر می کنم هر یک از ما به سهم خودمان در تولید چنین چهرههای مبتذلی مقصریم. کافی است تلوزیون را روشن کنیم و نگاهی به برنامههای نوروزی صدا و سیما بیندازیم تا ببینیم چگونه هر روز چنین چهرههایی به نام خواننده و شاعر و بازیگر و نویسنده متولد میشوند. ما خودمان به برنامههای اغلب بیمحتوای تلوزیون اجازه می دهیم که هر روز یک چهرهی فرهنگی جدید به جامعه معرفی کنند و القاب و عناوین برایشان بتراشند. آنها معرفی میکنند و ما نیز می پذیریم و به رسمیتشان میشناسیم! اگر هر بار که یک مجری بی سواد تلوزیونی درباره شعر نظرِ بیراه میدهد و فلان شاعر زرد را به عنوان چهرهی برجستهی شعر معاصر معرفی میکند، ادیبان و شاعران خوب ما در قبالش موضع بگیرند، بی شک کار برای تولیدکنندگان چهرههای مبتذل سخت خواهد شد و از آن پس در اظهار نظرها دست به عصا خواهند بود. همچنین است دربارهی موسیقی و دیگر شاخه ها... همین حرکت هماهنگی که دربارهی سرقتهای ادبی شروع شده میتواند یک نقطهی آغاز برای مقابله با ابتذال هنری باشد. به شرط آنکه به این یک خواننده محدود نشود. سوژههای ابتذال در اطراف ما بسیار است و ممکن است در میان دوستان و رفیقان خودمان هم یافت شود...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
به بهانهی سرقتهای ادبی یک خواننده!
@mohammadrezataheri
محمدرضا طاهری
🔹️این روزها دوستان شاعرم بحثی به راه انداختهاند دربارهی سرقتهای ادبی یک خوانندهی عامهپسند به نام #حمید_هیراد که گویا به تازگی با استفاده از فرصتهای تبلیغاتی صدا و سیما نامی به هم زده و طرفدارانی یافته است. حقیقتاً حیرت کردم وقتی نمونهی ترانههای سرقتی را دیدم! از عطار و مولانا گرفته تا حتی شاعران ضعیف همین روزگار، از همه دزدیده است! چند قطعه از او را دانلود کردم و شنیدم. آثاری به شدت مبتذل و بیریشه که سعی دارد با آوردن برخی اصطلاحات و لحنها مثلا پوستهای عرفانی پیدا کند که البته بسیار مضحک است. چنین آثاری چارهای ندارند جز اینکه مخاطب هدف خود را از کمسواد ترین و بیذوق ترین اقشار جامعه قرار دهند بلکه ناآگاهی مخاطب به یاری او بیاید و از چنین ساخته ای لذت ببرد...
🔹️اما در این سالها این نخستین بار نیست که امثال این خواننده ناگهان ظهور میکنند و یقیناً آخرین بار هم نخواهد بود. ظهور این خواننده و بسیاری چهرههایی از این جنس که به نام هنر و فرهنگ و ادبیات، آثار بیمایه و مبتذل را به خورد سلیقهی جمعی جامعه میدهند حاصل سیاست های فرهنگی سالهای اخیر جمهوری اسلامی است.
🔹️در این سالها حکومت تلاش کرده در کنار چهرههای رسمی هنر و ادبیات انقلاب که با دریافت پول، آثاری در راستای شعارهای نظام تولید میکنند، افرادی را هم داشته باشد که به ظاهر مورد پسند نسل جدید هستند و قیافه و ظاهری امروزی دارند و از عشق دختر همسایه دم می زنند اما در پشت پردهی زد و بندها، تمام و کمال وابستهی نهادهای قدرت و ثروت اند. وجود این افراد سه فایده برای آقایان دارد: اول اینکه رواج آثار فرهنگی و هنری مبتذل در میان نسل جدید آنها را از اندیشیدن به مسائل مهم باز میدارد و از ارتباط آنها با هنر و ادبیات اندیشمند و پرسشگر جلوگیری میکند. دوم اینکه می توان در بزنگاههای خاص از این چهرههای وابسته، برای موضع گیریهایی استفاده کرد که نمونهی بارزش را در دیدار تاریخی تتلو و رئیسی مشاهده کردیم و البته مثالهای دیگر هم فراوانند. و سوم اینکه میتوان از شهرت اینگونه چهرهها استفاده نمود و با قرار دادنشان در کنار چهرههای رسمیِ فرهنگی و هنری انقلاب، _که اغلب محبوب و مشهور نیستند_ به دیده شدن آنها نیز کمک کرد. نمونهی این مورد آخر را نیز می توان در دیدارها و مراودات سالهای اخیر مداحان اهل بیت با برخی خوانندههای پاپ مشاهده نمود.
🔹️دوستان عزیزم! من فکر می کنم هر یک از ما به سهم خودمان در تولید چنین چهرههای مبتذلی مقصریم. کافی است تلوزیون را روشن کنیم و نگاهی به برنامههای نوروزی صدا و سیما بیندازیم تا ببینیم چگونه هر روز چنین چهرههایی به نام خواننده و شاعر و بازیگر و نویسنده متولد میشوند. ما خودمان به برنامههای اغلب بیمحتوای تلوزیون اجازه می دهیم که هر روز یک چهرهی فرهنگی جدید به جامعه معرفی کنند و القاب و عناوین برایشان بتراشند. آنها معرفی میکنند و ما نیز می پذیریم و به رسمیتشان میشناسیم! اگر هر بار که یک مجری بی سواد تلوزیونی درباره شعر نظرِ بیراه میدهد و فلان شاعر زرد را به عنوان چهرهی برجستهی شعر معاصر معرفی میکند، ادیبان و شاعران خوب ما در قبالش موضع بگیرند، بی شک کار برای تولیدکنندگان چهرههای مبتذل سخت خواهد شد و از آن پس در اظهار نظرها دست به عصا خواهند بود. همچنین است دربارهی موسیقی و دیگر شاخه ها... همین حرکت هماهنگی که دربارهی سرقتهای ادبی شروع شده میتواند یک نقطهی آغاز برای مقابله با ابتذال هنری باشد. به شرط آنکه به این یک خواننده محدود نشود. سوژههای ابتذال در اطراف ما بسیار است و ممکن است در میان دوستان و رفیقان خودمان هم یافت شود...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
Forwarded from محمدرضا طاهری
🔹️یکی از تخصص های برخی، مصادره کردن مردههاست! وقتی کسی میمیرد و دیگر زبان ندارد که نظرات خودش را بیان کند به راحتی میتوان به جای او حرف زد و خود را به او چسباند. با این روش، بیربط ترین آدم ها از نظر اندیشه و منش و رفتار، می توانند خودشان را نزدیک ترین فرد به کسی که دستش از دنیا کوتاه است جلوه دهند. اگر از اتفاق، عکسی هم با او داشته باشند که دیگر نور علی نور است!
🔹️نمونهی بارز این پدیده در فضای شعر امروز، مصادرهی #حسین_منزوی است. منزوی دو ویژگی مشخص داشت:
🔹️۱. شعرش استوار و فخیم و زبان آور بود و منزه از مضامین سانتیمانتال و سطحی. او اگرچه شاعر عشق بود اما هیچگاه از درد جامعه و مردم خود غافل نمیشد. دیوان منزوی را که ورق بزنیم جا به جا به غزلهایی بر می خوریم که به صراحت بر ظالمان تاخته است و جانب مردمان ستمدیده را گرفته است.
ظلمت صریح با تو سخن گفت، پس تو هم
با شب به استعاره و ایما سخن مگو!
🔹️۲. حسین منزوی با دستگاه های فرهنگی و تریبون های رسمی و نهادهای قدرت هیچگونه ارتباطی نداشت. نه در صدا و سیما جایی داشت، نه در وزارت ارشاد و حوزه هنری و جاهای دیگر. او حتی از جانب بسیاری از شاعران همروزگار خود نیز طرد شده بود، زیرا حاضر نبود به هیچ قیمتی از معیارهای بلند ادبیاش کوتاه بیاید و به هوای آنکه از این و آن تایید بگیرد و تعریف بشنود هر بیمایهای را تایید کند و مجیز هر بیهنری را بگوید.
🔹️اما طنز روزگار را ببینید؛ در این چهارده سالی که از مرگ منزوی گذشته است، همانهایی که هر بلایی بر سر مردم جامعهشان بیاید تنها برای دختر همسایه شعر میگویند، همانهایی که غزلهای سُست و سانتیمانتال و تینیجری منتشر میکنند، همانهایی که در تمام برنامه های دولتی شعر حضور همه جانبه دارند و از این راه نانی در روغن فرو برده اند، همان ها بیش از همگان منزوی منزوی کردهاند!
🔹️گاهی با خود تصور میکنم که جسم بی جان حسین منزوی زیر آن سنگ قبر مهجور در زنجان، همچنان زیر لب زمزمه میکند که:
مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من
که جز ملال نصیبی نمیبرید از من
خدا به نیمهای از خویش و نیمی از ابلیس
در آن سپیده چه معجونی آفرید از من؟
عجب که راه نفس بسته اید بر من و باز
در انتظار نفسهای دیگرید از من
خزان به قیمت جان جار میزنید اما
بهار را به پشیزی نمیخرید از من
نه در تبرّیِ من نیز بیم رسواییاست؟
به لب مباد که نامی بیاورید از من
وگر فرو بنشیند ز خون من عطشی
چه جای واهمه؟ تیغ از شما ورید از من!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
🔹️نمونهی بارز این پدیده در فضای شعر امروز، مصادرهی #حسین_منزوی است. منزوی دو ویژگی مشخص داشت:
🔹️۱. شعرش استوار و فخیم و زبان آور بود و منزه از مضامین سانتیمانتال و سطحی. او اگرچه شاعر عشق بود اما هیچگاه از درد جامعه و مردم خود غافل نمیشد. دیوان منزوی را که ورق بزنیم جا به جا به غزلهایی بر می خوریم که به صراحت بر ظالمان تاخته است و جانب مردمان ستمدیده را گرفته است.
ظلمت صریح با تو سخن گفت، پس تو هم
با شب به استعاره و ایما سخن مگو!
🔹️۲. حسین منزوی با دستگاه های فرهنگی و تریبون های رسمی و نهادهای قدرت هیچگونه ارتباطی نداشت. نه در صدا و سیما جایی داشت، نه در وزارت ارشاد و حوزه هنری و جاهای دیگر. او حتی از جانب بسیاری از شاعران همروزگار خود نیز طرد شده بود، زیرا حاضر نبود به هیچ قیمتی از معیارهای بلند ادبیاش کوتاه بیاید و به هوای آنکه از این و آن تایید بگیرد و تعریف بشنود هر بیمایهای را تایید کند و مجیز هر بیهنری را بگوید.
🔹️اما طنز روزگار را ببینید؛ در این چهارده سالی که از مرگ منزوی گذشته است، همانهایی که هر بلایی بر سر مردم جامعهشان بیاید تنها برای دختر همسایه شعر میگویند، همانهایی که غزلهای سُست و سانتیمانتال و تینیجری منتشر میکنند، همانهایی که در تمام برنامه های دولتی شعر حضور همه جانبه دارند و از این راه نانی در روغن فرو برده اند، همان ها بیش از همگان منزوی منزوی کردهاند!
🔹️گاهی با خود تصور میکنم که جسم بی جان حسین منزوی زیر آن سنگ قبر مهجور در زنجان، همچنان زیر لب زمزمه میکند که:
مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من
که جز ملال نصیبی نمیبرید از من
خدا به نیمهای از خویش و نیمی از ابلیس
در آن سپیده چه معجونی آفرید از من؟
عجب که راه نفس بسته اید بر من و باز
در انتظار نفسهای دیگرید از من
خزان به قیمت جان جار میزنید اما
بهار را به پشیزی نمیخرید از من
نه در تبرّیِ من نیز بیم رسواییاست؟
به لب مباد که نامی بیاورید از من
وگر فرو بنشیند ز خون من عطشی
چه جای واهمه؟ تیغ از شما ورید از من!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
Forwarded from محمدرضا طاهری
هرکه رفت و هرکه آمد، بیپناهان مردماند
الغرض؛ قربانی دعوای شاهان مردماند!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
الغرض؛ قربانی دعوای شاهان مردماند!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
Forwarded from محمدرضا طاهری
از خویش بپرس این چه مُعماست که هرکس
از خیل تو بیرون شده محبوب جهان است!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
پ.ن: و تُعزُّ مَن تَشاءُ و تذلُّ مَن تَشاء...
#ناصر_ملک_مطیعی
@mohammadrezataheri
از خیل تو بیرون شده محبوب جهان است!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
پ.ن: و تُعزُّ مَن تَشاءُ و تذلُّ مَن تَشاء...
#ناصر_ملک_مطیعی
@mohammadrezataheri
Forwarded from محمدرضا طاهری
گر اشک میفشانی و گر سینه میزنی
باهوش باش، گم نکنی آن نشانه را
آرام گریه کن که در این شور بشنوی
فریادِ "یاحسینِ" یزید زمانه را...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
باهوش باش، گم نکنی آن نشانه را
آرام گریه کن که در این شور بشنوی
فریادِ "یاحسینِ" یزید زمانه را...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
Forwarded from محمدرضا طاهری
#غزل_تازه
بسکه رازِ فاش را در پرده خواندم خستهام
از نگفتنها و گفتنهای تواَم خستهام
از عتابت بیمناکم، از شرابت بینیاز
زهر اگر داری بیار، از شادی و غم خستهام
نیست سیلابی که از تخریب، سیرابم کند
از نوازشهای این باران نمنم خستهام
ملحدان طعنم کنند و صوفیان سنگم زنند
از تو و خیّام و ابراهیمِ اَدهم خستهام
بین آدمها غریبم، آه! غربالت کجاست؟
از سکونِ نحس این دنیای در هم خستهام
دیگران گفتند: "آزادی" ، من افتادم به بند
بازجو پرسید: جرمت چیست؟ گفتم: خستهام!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
بسکه رازِ فاش را در پرده خواندم خستهام
از نگفتنها و گفتنهای تواَم خستهام
از عتابت بیمناکم، از شرابت بینیاز
زهر اگر داری بیار، از شادی و غم خستهام
نیست سیلابی که از تخریب، سیرابم کند
از نوازشهای این باران نمنم خستهام
ملحدان طعنم کنند و صوفیان سنگم زنند
از تو و خیّام و ابراهیمِ اَدهم خستهام
بین آدمها غریبم، آه! غربالت کجاست؟
از سکونِ نحس این دنیای در هم خستهام
دیگران گفتند: "آزادی" ، من افتادم به بند
بازجو پرسید: جرمت چیست؟ گفتم: خستهام!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
Forwarded from محمدرضا طاهری
✍شاملوی خوب، شاملوی مُرده است!
🔹️ماهنامهی اندیشه پویا اخیرا اسنادی را منتشر کرده که نشان میدهد احمد شاملو وقتی در سال ۱۳۵۲ برای عمل جرّاحی نخاع به فرانسه رفته بود، با مساعدت امیرعباس هویدا، نخستوزیر وقت، از سفارت ایران در پاریس کمک مالی دریافت کرده است.
هویدا خطاب به سفیر ایران در فرانسه مینویسد: "لطفا هزینه معالجه آقای شاملو را سفارت بپردازد... برای مشارالیه از طرف اینجانب یک دسته گل ارسال نمایید و احوال پرسی کنید و از حالش مرا مطلع نمایید."
🔹️این اسناد البته از نظر تاریخی میتواند قابل توجه باشد و دریچهای باز کند برای بهتر فهمیدن سالهایی از تاریخ معاصر ایران، همچنین میتواند دلیلی باشد بر شخصیت معتدل و روادار هویدا که در مقابل سلامتی شاعری آنچنان معترض، خود را مسئول میداند، تنها به این دلیل که شاعر است و شاعر مهمی است.
🔹️اما و هزار اما... خواندم و شنیدم که بسیاری از دوستان عزیز و اهل فضلم گفتهاند و نوشتهاند که از این اسناد باید فهمید که شاملو هرچه در شعرهایش گفته است مُفت گفته است! او دیگر نه شاعر آزادی است، نه شاعر مبارزه، نه شاعر مردم، زیرا حاضر شده از همان حکومتی که به آن اعتراض میکرده برای جرّاحیاش پول بگیرد! او در شعرش از آزادی و مبارزه گفته تا روزنامهها تمجیدش کنند و جوانان آرمانگرا دوستش بدارند، تا مگر بدین شیوهها به شهرت برسد! جوانان را به مبارزه وتندروی دعوت کرده و کارشان را به زندان و اعدام کشانده و خودش در مقابل مبلغی وا داده!
🔹️من نه شیفتهی شعر مدرنم، نه ذوب در شاملو اما این نتیجهگیریها را منصفانه و دقیق نمیبینم. البته که بسی آرمانیتر و زیباتر و شکوهمند تر بود اگر شاملو چشمی به پول دولت نمیداشت. اصلا فکر کنید اگر از بی پولی بر اثر همین ضایعه میمُرد و حاضر به رو انداختن به حکومت پهلوی نمیشد، عجب شهادت بشکوهی را رقم میزد! آن وقت امروز ما باور میکردیم که تمامِ شعرهایش را از تهِ دل گفته است! اما مگر قضاوت دربارهی یک عمر شاعریِ یک شاعر به همین آسانی است؟
🔹️شاملو در طول چند دهه حیات ادبی، تحت تاثیر تمام تحولات آرمانخواهانهی یک ملت شعر گفته است؛ شعر خوب و تاثیر گذار. هنرش را وقف آرمان ِ بلند آزادی خواهی و سر خم نکردن در برابر ظلم و ذلت کرده است. در حالی که خیل شاعرکان بی بخار از گذشته تا به حالا، از سنتی گرفته تا آوانگارد، هر روز به دنبال استعارهی جدیدی برای فرم لبهای دختر همسایه میگردند، او در شعرش عشق و انسانیت را طوری به تعهد اجتماعی و روحیهی حق طلبی تنیده که گویی هیچ فاصلهای میان آنها نیست:
چخماقها کنارِ فتیله بی طاقتاند
من تو را دوست میدارم
و شب از ظلمت خود وحشت میکند
مگر میشود یک عمر برای یک آرمان، شعرِ خوب و تاثیرگذار بگویی و به آن باور نداشته باشی؟! مگر میشود یک عمر نقش بازی کنی و سخنت اینگونه جانها را بشوراند و دلها را تکان دهد؟! بله، خیلی خوب بود اگر شاملو پول نمیگرفت، اما او یک عمر صادقانه برای آزادی نوشت و نوشت و نوشت و فقط یک بار در وضعیتی که هیچ یک از ما نمیدانیم چه وضعیتی بوده است، سرش خم شد! روا نیست به همین راحتی ژرفای قلبش را قضاوت کنیم.
🔹️از این گذشته، ستودن روحیهی حق طلبی و مبارزه با ظلم، به معنای فرستادن جوانان مقابل جوخهی اعدام نیست. جای این آرمانهای بلند بشری اگر در شعر نباشد پس کجاست؟ درایت و خرد و اعتدال در تحلیلهای سیاسی حتما واجب است اما این اگر بهانه ای باشد برای تعطیل کردن روحیهی حق طلبی و ظلم ستیزی، هیچ نیست مگر چیزی از جنس عافیتطلبیهای سیاسیون. بماند که ساحت شعر اساساً دیگر است و آنچه میطلبد شوریدگی و شیداییِ تمام است.
🔹️اینها که نوشتم به معنای همصدایی با ذوب شدگانِ در شاملو که هیچ نقدی به او را نمیپذیرند نیست. جماعتی که معمولا شعر شاملو را از رو هم بلد نیستند بخوانند اما تا دلتان بخواهد بلدند به هوایش گریبان پاره کنند! بی شک نقدهای بسیار به رفتارهای شاملو به خصوص در قامت یک روشنفکر وارد است. اما این نقدها نباید به قضاوت ناصحیح دربارهی شعر تابناکِ او و صداقت او در شعرش بینجامد.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
🔹️ماهنامهی اندیشه پویا اخیرا اسنادی را منتشر کرده که نشان میدهد احمد شاملو وقتی در سال ۱۳۵۲ برای عمل جرّاحی نخاع به فرانسه رفته بود، با مساعدت امیرعباس هویدا، نخستوزیر وقت، از سفارت ایران در پاریس کمک مالی دریافت کرده است.
هویدا خطاب به سفیر ایران در فرانسه مینویسد: "لطفا هزینه معالجه آقای شاملو را سفارت بپردازد... برای مشارالیه از طرف اینجانب یک دسته گل ارسال نمایید و احوال پرسی کنید و از حالش مرا مطلع نمایید."
🔹️این اسناد البته از نظر تاریخی میتواند قابل توجه باشد و دریچهای باز کند برای بهتر فهمیدن سالهایی از تاریخ معاصر ایران، همچنین میتواند دلیلی باشد بر شخصیت معتدل و روادار هویدا که در مقابل سلامتی شاعری آنچنان معترض، خود را مسئول میداند، تنها به این دلیل که شاعر است و شاعر مهمی است.
🔹️اما و هزار اما... خواندم و شنیدم که بسیاری از دوستان عزیز و اهل فضلم گفتهاند و نوشتهاند که از این اسناد باید فهمید که شاملو هرچه در شعرهایش گفته است مُفت گفته است! او دیگر نه شاعر آزادی است، نه شاعر مبارزه، نه شاعر مردم، زیرا حاضر شده از همان حکومتی که به آن اعتراض میکرده برای جرّاحیاش پول بگیرد! او در شعرش از آزادی و مبارزه گفته تا روزنامهها تمجیدش کنند و جوانان آرمانگرا دوستش بدارند، تا مگر بدین شیوهها به شهرت برسد! جوانان را به مبارزه وتندروی دعوت کرده و کارشان را به زندان و اعدام کشانده و خودش در مقابل مبلغی وا داده!
🔹️من نه شیفتهی شعر مدرنم، نه ذوب در شاملو اما این نتیجهگیریها را منصفانه و دقیق نمیبینم. البته که بسی آرمانیتر و زیباتر و شکوهمند تر بود اگر شاملو چشمی به پول دولت نمیداشت. اصلا فکر کنید اگر از بی پولی بر اثر همین ضایعه میمُرد و حاضر به رو انداختن به حکومت پهلوی نمیشد، عجب شهادت بشکوهی را رقم میزد! آن وقت امروز ما باور میکردیم که تمامِ شعرهایش را از تهِ دل گفته است! اما مگر قضاوت دربارهی یک عمر شاعریِ یک شاعر به همین آسانی است؟
🔹️شاملو در طول چند دهه حیات ادبی، تحت تاثیر تمام تحولات آرمانخواهانهی یک ملت شعر گفته است؛ شعر خوب و تاثیر گذار. هنرش را وقف آرمان ِ بلند آزادی خواهی و سر خم نکردن در برابر ظلم و ذلت کرده است. در حالی که خیل شاعرکان بی بخار از گذشته تا به حالا، از سنتی گرفته تا آوانگارد، هر روز به دنبال استعارهی جدیدی برای فرم لبهای دختر همسایه میگردند، او در شعرش عشق و انسانیت را طوری به تعهد اجتماعی و روحیهی حق طلبی تنیده که گویی هیچ فاصلهای میان آنها نیست:
چخماقها کنارِ فتیله بی طاقتاند
من تو را دوست میدارم
و شب از ظلمت خود وحشت میکند
مگر میشود یک عمر برای یک آرمان، شعرِ خوب و تاثیرگذار بگویی و به آن باور نداشته باشی؟! مگر میشود یک عمر نقش بازی کنی و سخنت اینگونه جانها را بشوراند و دلها را تکان دهد؟! بله، خیلی خوب بود اگر شاملو پول نمیگرفت، اما او یک عمر صادقانه برای آزادی نوشت و نوشت و نوشت و فقط یک بار در وضعیتی که هیچ یک از ما نمیدانیم چه وضعیتی بوده است، سرش خم شد! روا نیست به همین راحتی ژرفای قلبش را قضاوت کنیم.
🔹️از این گذشته، ستودن روحیهی حق طلبی و مبارزه با ظلم، به معنای فرستادن جوانان مقابل جوخهی اعدام نیست. جای این آرمانهای بلند بشری اگر در شعر نباشد پس کجاست؟ درایت و خرد و اعتدال در تحلیلهای سیاسی حتما واجب است اما این اگر بهانه ای باشد برای تعطیل کردن روحیهی حق طلبی و ظلم ستیزی، هیچ نیست مگر چیزی از جنس عافیتطلبیهای سیاسیون. بماند که ساحت شعر اساساً دیگر است و آنچه میطلبد شوریدگی و شیداییِ تمام است.
🔹️اینها که نوشتم به معنای همصدایی با ذوب شدگانِ در شاملو که هیچ نقدی به او را نمیپذیرند نیست. جماعتی که معمولا شعر شاملو را از رو هم بلد نیستند بخوانند اما تا دلتان بخواهد بلدند به هوایش گریبان پاره کنند! بی شک نقدهای بسیار به رفتارهای شاملو به خصوص در قامت یک روشنفکر وارد است. اما این نقدها نباید به قضاوت ناصحیح دربارهی شعر تابناکِ او و صداقت او در شعرش بینجامد.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
Forwarded from محمدرضا طاهری
🔹️این عکسِ جالب و ماندگار، تصویری است از روی زمین نشستن استاد علّامه دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در مراسم بزرگداشتِ استادِ ارجمند جناب محمدعلی موحد، مولویپژوه و ایران شناس بزرگِ معاصر. کدامیک از سلبریتیهای خوشتیپ و بیسوادِ شعر معاصر در شان خود میبینند که در جُنگها و شبشعرهای بیمایهی فرهنگسراهای تهران روی زمین بنشینند؟
🔹️به لباسهای تنِ شفیعی نگاه کنید؛ سالهاست که هرکجا میرود همینها را به تن دارد. ساده و مندرس و ارزان. او یکی از برجسته ترین چهرههای حال حاضر فرهنگ ایران است! قطعاً اگر بخواهد توان مالیِ طورِ دیگری زیستن را هم دارد، اما گویا می خواهد به من و شما چیزی یاد بدهد! اینکه ارزشهای حقیقی کدامند! این که ژستها و ادا و اطوارها و قلمبه سلمبه حرف زدنها فضل و هنر به بار نمیآورند!
حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربیست
عاشقِ دُردیکش اندر بند مال و جاه نیست
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
🔹️به لباسهای تنِ شفیعی نگاه کنید؛ سالهاست که هرکجا میرود همینها را به تن دارد. ساده و مندرس و ارزان. او یکی از برجسته ترین چهرههای حال حاضر فرهنگ ایران است! قطعاً اگر بخواهد توان مالیِ طورِ دیگری زیستن را هم دارد، اما گویا می خواهد به من و شما چیزی یاد بدهد! اینکه ارزشهای حقیقی کدامند! این که ژستها و ادا و اطوارها و قلمبه سلمبه حرف زدنها فضل و هنر به بار نمیآورند!
حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربیست
عاشقِ دُردیکش اندر بند مال و جاه نیست
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
Forwarded from محمدرضا طاهری
✍داستان سیستان
🔹️در خبرها آمده که حکم دادگاه ابوالفضل قدیانی، فعال سیاسیِ معترض، ابلاغ شده است. علاوه بر سه سال حبس که مجازات اصلی آقای قدیانی است، دادگاه یک مجازات تکمیلی هم برای او در نظر گرفته که عبارت است از رونویسی از متن سه کتاب! یکی از این سه کتاب "داستان سیستان" نوشتهی رضا امیرخانی است. سفرنامهای مفصّل که وقایع سفر ده روزهی رهبری به سیستان و بلوچستان در سال ۱۳۸۱ را از نگاه نویسنده شرح میدهد. آنطور که خود نویسنده در مقدمه کتاب آورده، این کتاب به سفارش دفتر نشر آثار رهبری تهیه شده و بدین منظور از امیرخانی خواسته شده تا در این سفر با آیتالله خامنهای و گروه همراه، همسفر شود: "کسی زنگ زد به نام کرمی، پرویز کرمی. سردبیر روزنامه جوان. به تعریف چیزهایی گفت که کتابت را خواندهام و خیلی مشتاقم که ببینمت و راستی اصلاً میآیی برویم یک سفر؟ بعدتر در جلسهای کرمی گفت که آقا سفری دارند به سیستان و بلوچستان. هفتهی آینده. دفتر نشر آثار رهبری -مقام معظّمش را مثل ما فاکتور گرفت- دوست دارد از این سفر چیزهایی را برای آینده حفظ کند"(داستان سیستان-ص۱۳) "همه چیز هماهنگ شده است. شما هیچ مشکلی نخواهید داشت. به محض ورود برنامهی تایپ شدهی سفر در اختیارتان قرار خواهد گرفت. نیازی به معارفه با مسئولان حفاظت وجود ندارد. شما با کارت مخصوصی میتوانید همیشه جزو حلقهی شماره یک باشید. کلیهی مطالبی که میخواهید، از دوران تبعیدِ آقا از طرف بیت برای شما ارسال میشود. در مورد وسایل شخصی هم فقط مسواک!! البته مسواک هم نباشد آنجا هست... بقیه امکانات هتلینگ فراهم است..."(همان-ص۱۵)
🔹️رضا امیرخانی انصافا خوب از پس آنچه دفتر رهبری از او خواسته است برآمده. با نثری شیوا و جوان پسند از عشق خودش و تمام مردم به رهبری نوشته و در جای جای کتاب این پیام را به خواننده یادآور شده که هرچه خوبی در این دیار هست از برکت وجود رهبر و اطرافیان اوست و هرچه ظلم و کاستی است نتیجهی عمل دولتمردان. "مردم بدجوری آمده بودند. جای سوزن انداختن نبود. چند دقیقه یک بار مردی یا زنی از شدت فشار و گرما غش میکرد"(همان-ص۶۰) "جلو میروم. سکوتی مطلق همه جا را فرا میگیرد. به جز صدای رهبر هیچ نمیشنوم. انگار زمان ایستاده است. میخواهم دست رهبر را ببوسم اما او عصایش را به دست محافظ میدهد و دو بال عبایش را باز میکند و مرا در آغوش میگیرد... در سایهی عبایش پنهان شدهام و در آغوشش گرفتهام. خدای بزرگ! وه که چقدر رهبر نحیف است... و اجسادهم نحیفه، و حاجاتهم خفیفه، و انفسهم عفیفه (خطبه همام، امیرالمومنین)" (همان-ص۳۰۰)
🔹️امیرخانی نویسنده خوب و خلاقی است. کتابهایش -البته با مدد حمایتهای گسترده حکومتی- فروش خوبی دارد. خود را متعلق به جریان ادبیات انقلاب میداند و همواره در آثارش سعی کرده عدالتخواهی را با حمایت از سیاستهای جمهوری اسلامی جمع کند. نمیدانم که تا امروز به تناقض و تعارضی در جمع این دو رسیده است یا نه! به هر حال این سفرنامه مربوط است به سال ۸۱ یعنی شانزده سال پیش. در این سالها وقایع بسیاری از سر این مُلک گذشته و صحنهی سیاسی کشور به کل تغییر کرده است. رضا امیرخانی هم لابد مثل خیلیهای دیگر امروز -دستکم در تنهایی و خلوت- طور دیگری فکر میکند. حالا در سال ۱۳۹۷، در شرایط کُشندهی اقتصادی و وضعیتِ نامعلومِ سیاسی، قاضی دادگاه، یک معترض سیاسی کهنسال که از پیش از انقلاب سابقه مبارزات سیاسی دارد و در زندانهای ساواک شکنجه شده را به جرم انتقاد از رهبری مجبور کرده که یک بار از کتاب آقای امیرخانی رونویسی کند!
🔹️فارغ از اینکه امیرخانی همچنان به نوشتههای شانزده سال قبل خود معتقد باشد یا نه، و فارغ از اینکه با نظرات ابوالفضل قدیانی موافق باشد یا مخالف، شرافت نویسندگی و حرمت قلم میطلبد که به حکم این دادگاه اعتراض کند! اگر امیرخانی شانزده سال پیش آن نوشتهها را از روی باور و اعتقاد نوشته باشد، شکی نیست حکم این دادگاه صداقت و باور او را لجنمال خواهد کرد. باید منتظر بود و واکنش نویسنده را دید....
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
🔹️در خبرها آمده که حکم دادگاه ابوالفضل قدیانی، فعال سیاسیِ معترض، ابلاغ شده است. علاوه بر سه سال حبس که مجازات اصلی آقای قدیانی است، دادگاه یک مجازات تکمیلی هم برای او در نظر گرفته که عبارت است از رونویسی از متن سه کتاب! یکی از این سه کتاب "داستان سیستان" نوشتهی رضا امیرخانی است. سفرنامهای مفصّل که وقایع سفر ده روزهی رهبری به سیستان و بلوچستان در سال ۱۳۸۱ را از نگاه نویسنده شرح میدهد. آنطور که خود نویسنده در مقدمه کتاب آورده، این کتاب به سفارش دفتر نشر آثار رهبری تهیه شده و بدین منظور از امیرخانی خواسته شده تا در این سفر با آیتالله خامنهای و گروه همراه، همسفر شود: "کسی زنگ زد به نام کرمی، پرویز کرمی. سردبیر روزنامه جوان. به تعریف چیزهایی گفت که کتابت را خواندهام و خیلی مشتاقم که ببینمت و راستی اصلاً میآیی برویم یک سفر؟ بعدتر در جلسهای کرمی گفت که آقا سفری دارند به سیستان و بلوچستان. هفتهی آینده. دفتر نشر آثار رهبری -مقام معظّمش را مثل ما فاکتور گرفت- دوست دارد از این سفر چیزهایی را برای آینده حفظ کند"(داستان سیستان-ص۱۳) "همه چیز هماهنگ شده است. شما هیچ مشکلی نخواهید داشت. به محض ورود برنامهی تایپ شدهی سفر در اختیارتان قرار خواهد گرفت. نیازی به معارفه با مسئولان حفاظت وجود ندارد. شما با کارت مخصوصی میتوانید همیشه جزو حلقهی شماره یک باشید. کلیهی مطالبی که میخواهید، از دوران تبعیدِ آقا از طرف بیت برای شما ارسال میشود. در مورد وسایل شخصی هم فقط مسواک!! البته مسواک هم نباشد آنجا هست... بقیه امکانات هتلینگ فراهم است..."(همان-ص۱۵)
🔹️رضا امیرخانی انصافا خوب از پس آنچه دفتر رهبری از او خواسته است برآمده. با نثری شیوا و جوان پسند از عشق خودش و تمام مردم به رهبری نوشته و در جای جای کتاب این پیام را به خواننده یادآور شده که هرچه خوبی در این دیار هست از برکت وجود رهبر و اطرافیان اوست و هرچه ظلم و کاستی است نتیجهی عمل دولتمردان. "مردم بدجوری آمده بودند. جای سوزن انداختن نبود. چند دقیقه یک بار مردی یا زنی از شدت فشار و گرما غش میکرد"(همان-ص۶۰) "جلو میروم. سکوتی مطلق همه جا را فرا میگیرد. به جز صدای رهبر هیچ نمیشنوم. انگار زمان ایستاده است. میخواهم دست رهبر را ببوسم اما او عصایش را به دست محافظ میدهد و دو بال عبایش را باز میکند و مرا در آغوش میگیرد... در سایهی عبایش پنهان شدهام و در آغوشش گرفتهام. خدای بزرگ! وه که چقدر رهبر نحیف است... و اجسادهم نحیفه، و حاجاتهم خفیفه، و انفسهم عفیفه (خطبه همام، امیرالمومنین)" (همان-ص۳۰۰)
🔹️امیرخانی نویسنده خوب و خلاقی است. کتابهایش -البته با مدد حمایتهای گسترده حکومتی- فروش خوبی دارد. خود را متعلق به جریان ادبیات انقلاب میداند و همواره در آثارش سعی کرده عدالتخواهی را با حمایت از سیاستهای جمهوری اسلامی جمع کند. نمیدانم که تا امروز به تناقض و تعارضی در جمع این دو رسیده است یا نه! به هر حال این سفرنامه مربوط است به سال ۸۱ یعنی شانزده سال پیش. در این سالها وقایع بسیاری از سر این مُلک گذشته و صحنهی سیاسی کشور به کل تغییر کرده است. رضا امیرخانی هم لابد مثل خیلیهای دیگر امروز -دستکم در تنهایی و خلوت- طور دیگری فکر میکند. حالا در سال ۱۳۹۷، در شرایط کُشندهی اقتصادی و وضعیتِ نامعلومِ سیاسی، قاضی دادگاه، یک معترض سیاسی کهنسال که از پیش از انقلاب سابقه مبارزات سیاسی دارد و در زندانهای ساواک شکنجه شده را به جرم انتقاد از رهبری مجبور کرده که یک بار از کتاب آقای امیرخانی رونویسی کند!
🔹️فارغ از اینکه امیرخانی همچنان به نوشتههای شانزده سال قبل خود معتقد باشد یا نه، و فارغ از اینکه با نظرات ابوالفضل قدیانی موافق باشد یا مخالف، شرافت نویسندگی و حرمت قلم میطلبد که به حکم این دادگاه اعتراض کند! اگر امیرخانی شانزده سال پیش آن نوشتهها را از روی باور و اعتقاد نوشته باشد، شکی نیست حکم این دادگاه صداقت و باور او را لجنمال خواهد کرد. باید منتظر بود و واکنش نویسنده را دید....
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
Forwarded from محمدرضا طاهری
برادر! تیشه را بردار، "سیمان" پنبه خواهد شد
اگر همّت کنی آن سوی این دیوار نزدیک است
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
#روز_کارگر
@mohammadrezataheri
اگر همّت کنی آن سوی این دیوار نزدیک است
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
#روز_کارگر
@mohammadrezataheri
Forwarded from محمدرضا طاهری
✍سیف فرغانی
🔹امشب چند ساعتی را با دیوانِ سیف فرغانی گذراندم. شاعری متواضع و معصوم و آزاده که قرنها عموم مخاطبان شعر فارسی از وجودش بیخبر بودهاند. شادروان استاد ذبیحالله صفا که دیوان او را تصحیح کرده در مقدمه مینویسد: "در هیچ یک از تذکرهها و ماخذها نام و اثری از این شاعر توانا ندیدم". استاد صفا سبب ناشناخته ماندنِ این شاعر در نزد آیندگان را "هجرت از زادگاه و میهن خود و انقطاع از عالَم و گوشهگیری از دونان و امتناع از ستایش امیرانِ ظالم و فاسد زمان" میداند. شیوهای از زندگی که سبب شد "نامی و نشانی از او در کتابهای رجال و مقاماتِ عارفان و تذکرههای شاعران برجای نمانَد" و در نهایت در خانقاهی بینام و نشان "در کامِ ظلمتِ قرون" فرو رود.
🔹سیف فرغانی در اواسط نیمهی اوّل قرن هفتم در فرغانه که شهری است در شمال شرق خراسانِ بزرگ متولّد شد و در جوانی به شهر کوچکی به نام "آقسرا" در ترکیهی امروز مهاجرت کرد و همانجا به پیری رسید و در اوایل قرن هشتم از دنیا رفت. او بیگمان شخصیتی منحصر به فرد و ویژه در میان شاعران گذشتهی ما دارد. عجیب است که با وجود آنکه قصیده سرایی چیرهدست و زبانآور است حتی یک شعر هم در مدح صاحب منصبان حکومتی ندارد. او هیچ قدرتمندی را خطاب قرار نداده مگر برای بیانِ نصیحت یا اعتراض یا افشای ظلم و فساد و ریاکاریاش. همه جای دیوانِ او نشان از بیزاری از مدّاحی و ثنا خوانی دارد:
اسبِ همّت سرکشید و بهرِ جو جایز نداشت
خوار همچون خر در اصطبل ثناخوانی مرا
یا
گرت از سیم زبان است و سخن زر گویی
از زر و سیم بِه آن است که کمتر گویی
شعر در دولتِ این سیمپرستانِ گدا
کمتر از خاک بُوَد گر ز پیِ زر گویی
🔹معروفترین شعر اعتراضی او هم شعری است که از قضا این روزها مردمانِ روزگارِ ما آن را حرف دل خود یافتهاند و بسیار زمزمهاش میکنند:
هم مرگ بر جهانِ شما نیز بگذرد
هم رونق زمانِ شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرّش شیران گذشت و رفت
این عوعوی سگانِ شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکُشت
هم بر چراغدانِ شما نیز بگذرد
آنکس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گَردِ سُمِ خرانِ شما نیز بگذرد...
(الی آخر)
🔹از آزادگی سیف و شعرهای دلیرانهی او هر چه بگوییم کم گفتیم، اما ویژگی دیگری که میتواند او را برای مخاطبانِ شعر جذاب و خواستنی کند ارادتِ بی حدّ و مرزش به سعدی است. سیف شعرهای بسیاری از سعدی را تضمین کرده و پاسخ گفته است. چهار قصیده نیز در ستایش شیخ اجل و بیانِ مراتبِ شعر بلندِ او سروده و ظاهراً برایش فرستاده که یکی از یکی آبدارتر و خواندنی تر است. خصوصاً این یکی که من بسیار دوستش میدارم:
نمیدانم که چون باشد به معدن زر فرستادن
به دریا قطره آوردن، به کان گوهر فرستادن
شبی بی فکر این قطعه بگفتم در ثنای تو
ولیکن روزها کردم تامّل در فرستادن
مرا از غایت شوقت نیامد در دل این معنی
که آبِ پارگین نتوان سوی کوثر فرستادن
مرا آهن در آتش بود از شوقت، ندانستم
که مس از ابلهی باشد به کانِ زر فرستادن
حدیثِ شعرِ من گفتن به پیشِ طبعِ چون آبت
به آتشگاهِ زرتشت است خاکستر فرستادن
سوی فردوس باغی را نزیبد میوه آوردن
سوی طاووس زاغی را نشاید پر فرستادن
ز باغِ طبعِ بی بارم از این غوره که من دارم
اگر حلوا شود نتوان بدان شکّر فرستادن
تو کشورگیرِ آفاقی و شعرِ تو تورا لشکر
چنین لشکر تو را زیبد به هر کشور فرستادن
چو چیزی نیست در دستم که حضرت را سزا باشد
ز بهرِ خدمتِ پایت بخواهم سر فرستادن
سعادت میکند سعیی که با شیرازم اندازد
ولکن خاک را نتوان به گردونبر فرستادن
اگر با یکدگر ما را نیفتد قُربِ جسمانی
نباشد کم ز پیغامی به یکدیگر فرستادن...
(الی آخر)
🔹رحمتِ خدا بر سیف فرغانی، این شاعرِ وارسته و آزاده و رحمت خدا بر تمامی آزادگان و جوانمردانِ این دیار کهن در طول تاریخ.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
🔹امشب چند ساعتی را با دیوانِ سیف فرغانی گذراندم. شاعری متواضع و معصوم و آزاده که قرنها عموم مخاطبان شعر فارسی از وجودش بیخبر بودهاند. شادروان استاد ذبیحالله صفا که دیوان او را تصحیح کرده در مقدمه مینویسد: "در هیچ یک از تذکرهها و ماخذها نام و اثری از این شاعر توانا ندیدم". استاد صفا سبب ناشناخته ماندنِ این شاعر در نزد آیندگان را "هجرت از زادگاه و میهن خود و انقطاع از عالَم و گوشهگیری از دونان و امتناع از ستایش امیرانِ ظالم و فاسد زمان" میداند. شیوهای از زندگی که سبب شد "نامی و نشانی از او در کتابهای رجال و مقاماتِ عارفان و تذکرههای شاعران برجای نمانَد" و در نهایت در خانقاهی بینام و نشان "در کامِ ظلمتِ قرون" فرو رود.
🔹سیف فرغانی در اواسط نیمهی اوّل قرن هفتم در فرغانه که شهری است در شمال شرق خراسانِ بزرگ متولّد شد و در جوانی به شهر کوچکی به نام "آقسرا" در ترکیهی امروز مهاجرت کرد و همانجا به پیری رسید و در اوایل قرن هشتم از دنیا رفت. او بیگمان شخصیتی منحصر به فرد و ویژه در میان شاعران گذشتهی ما دارد. عجیب است که با وجود آنکه قصیده سرایی چیرهدست و زبانآور است حتی یک شعر هم در مدح صاحب منصبان حکومتی ندارد. او هیچ قدرتمندی را خطاب قرار نداده مگر برای بیانِ نصیحت یا اعتراض یا افشای ظلم و فساد و ریاکاریاش. همه جای دیوانِ او نشان از بیزاری از مدّاحی و ثنا خوانی دارد:
اسبِ همّت سرکشید و بهرِ جو جایز نداشت
خوار همچون خر در اصطبل ثناخوانی مرا
یا
گرت از سیم زبان است و سخن زر گویی
از زر و سیم بِه آن است که کمتر گویی
شعر در دولتِ این سیمپرستانِ گدا
کمتر از خاک بُوَد گر ز پیِ زر گویی
🔹معروفترین شعر اعتراضی او هم شعری است که از قضا این روزها مردمانِ روزگارِ ما آن را حرف دل خود یافتهاند و بسیار زمزمهاش میکنند:
هم مرگ بر جهانِ شما نیز بگذرد
هم رونق زمانِ شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرّش شیران گذشت و رفت
این عوعوی سگانِ شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکُشت
هم بر چراغدانِ شما نیز بگذرد
آنکس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گَردِ سُمِ خرانِ شما نیز بگذرد...
(الی آخر)
🔹از آزادگی سیف و شعرهای دلیرانهی او هر چه بگوییم کم گفتیم، اما ویژگی دیگری که میتواند او را برای مخاطبانِ شعر جذاب و خواستنی کند ارادتِ بی حدّ و مرزش به سعدی است. سیف شعرهای بسیاری از سعدی را تضمین کرده و پاسخ گفته است. چهار قصیده نیز در ستایش شیخ اجل و بیانِ مراتبِ شعر بلندِ او سروده و ظاهراً برایش فرستاده که یکی از یکی آبدارتر و خواندنی تر است. خصوصاً این یکی که من بسیار دوستش میدارم:
نمیدانم که چون باشد به معدن زر فرستادن
به دریا قطره آوردن، به کان گوهر فرستادن
شبی بی فکر این قطعه بگفتم در ثنای تو
ولیکن روزها کردم تامّل در فرستادن
مرا از غایت شوقت نیامد در دل این معنی
که آبِ پارگین نتوان سوی کوثر فرستادن
مرا آهن در آتش بود از شوقت، ندانستم
که مس از ابلهی باشد به کانِ زر فرستادن
حدیثِ شعرِ من گفتن به پیشِ طبعِ چون آبت
به آتشگاهِ زرتشت است خاکستر فرستادن
سوی فردوس باغی را نزیبد میوه آوردن
سوی طاووس زاغی را نشاید پر فرستادن
ز باغِ طبعِ بی بارم از این غوره که من دارم
اگر حلوا شود نتوان بدان شکّر فرستادن
تو کشورگیرِ آفاقی و شعرِ تو تورا لشکر
چنین لشکر تو را زیبد به هر کشور فرستادن
چو چیزی نیست در دستم که حضرت را سزا باشد
ز بهرِ خدمتِ پایت بخواهم سر فرستادن
سعادت میکند سعیی که با شیرازم اندازد
ولکن خاک را نتوان به گردونبر فرستادن
اگر با یکدگر ما را نیفتد قُربِ جسمانی
نباشد کم ز پیغامی به یکدیگر فرستادن...
(الی آخر)
🔹رحمتِ خدا بر سیف فرغانی، این شاعرِ وارسته و آزاده و رحمت خدا بر تمامی آزادگان و جوانمردانِ این دیار کهن در طول تاریخ.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
Forwarded from محمدرضا طاهری
🔹پاسخ به اخوانیهی برادر شاعرم #حسین_جنتی
اگر که عمر، ملالِ مکرّر است مرا
اگر که مرگ، از این درد بهتر است مرا
اگر به لطفِ تبر، باغ آرزوهایم
بغل بغل همه گلهای پرپر است مرا
اگر که شعر که فریادِ دادخواهان بود
نگفته مانده و در سینه خنجر است مرا
اگر هنر که بنا بود صدر بنشاند
به صدرِ دارِ شهادت نشانگر است مرا
اگر که گوش، پر از طعنههای تردستان
اگر که کیسه تهی مانده از زر است مرا
اگر که قوم، نمک میزنند بر ریشم
اگر که خویش، ز بیگانه بدتر است مرا
اگر چو قبر یزید این جهان مرا تنگ است
چه غم که همچو حسینی برادر است مرا
برادرا... تو خودت ختم دردمندانی
ز خمره میخوری آن کاو به ساغر است مرا
تو خود کشیدهای اندوهِ مثل کوهِ مرا
هزار خاطره زآن روز در سر است مرا
دلم خنک شد از آن شعرِ آتشین، بنگر
تمام، شعلهام و دیدهی تر است مرا
جهان بگو برهوتِ هنر شدهست، چه غم؟
که بیتبیتِ تو صدها صنوبر است مرا
به پایمردی جویا و مرتضی سوگند
که در جهان سه رفیق دلاور است مرا...
به پشتگرمیات ای دوست، هرچه غم باشد
همه خراجِ غزلهای دیگر است مرا...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
اگر که عمر، ملالِ مکرّر است مرا
اگر که مرگ، از این درد بهتر است مرا
اگر به لطفِ تبر، باغ آرزوهایم
بغل بغل همه گلهای پرپر است مرا
اگر که شعر که فریادِ دادخواهان بود
نگفته مانده و در سینه خنجر است مرا
اگر هنر که بنا بود صدر بنشاند
به صدرِ دارِ شهادت نشانگر است مرا
اگر که گوش، پر از طعنههای تردستان
اگر که کیسه تهی مانده از زر است مرا
اگر که قوم، نمک میزنند بر ریشم
اگر که خویش، ز بیگانه بدتر است مرا
اگر چو قبر یزید این جهان مرا تنگ است
چه غم که همچو حسینی برادر است مرا
برادرا... تو خودت ختم دردمندانی
ز خمره میخوری آن کاو به ساغر است مرا
تو خود کشیدهای اندوهِ مثل کوهِ مرا
هزار خاطره زآن روز در سر است مرا
دلم خنک شد از آن شعرِ آتشین، بنگر
تمام، شعلهام و دیدهی تر است مرا
جهان بگو برهوتِ هنر شدهست، چه غم؟
که بیتبیتِ تو صدها صنوبر است مرا
به پایمردی جویا و مرتضی سوگند
که در جهان سه رفیق دلاور است مرا...
به پشتگرمیات ای دوست، هرچه غم باشد
همه خراجِ غزلهای دیگر است مرا...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri