Hossein_jannati
12.5K subscribers
457 photos
66 videos
13 files
99 links
حسین جنتی_غزلسرا

{یک‌جهان نُقصان به یک ارزن‌کمال آمیخته}
Download Telegram
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
چه‌زنم به سر؟! چه‌زنم به پا؟! چه‌‌دهم سَقَط؟! چه‌کُنَم فغان؟!
به جـهان نیامـــدی از ازل، تو چـگونه رفـته‌ای از جـهان؟!

چــو خیالِ خواجه به خُــرّمی، پسِ پــرده بوده به مُبهمی،
تــو که آشکاره نبوده‌ای کــه کــنون زِ دیــده شوی نهان!

تو وجــودِ واجبی از قضا، چه‌قَــدَر نبودِ تو ممــکن است؟!
مـن و ظَــنِّ در نَفـَـحاتِ حق؟! به یقین کسی نَبَرَد گمان!

نه کُلَه به‌سر... نه سخن به‌زَر... نه به دین‌گرو... نه جهان به‌جُو
زِ دو کُون بهره به پیشخوان... نه دُکان زدی، نه زدی دُکان!

نه حـــضور می‌کُنَدت عیان، نه غــــیاب می ‌کُنَدَت نهان
نشمارمت به شمارگان، نه چو زنــدگان نه چو مــــردگان!

منِ بی‌دهـــان زِ تو گفته‌ام، که از آن دولب چه شنفته‌ام...
عجبی نباشدت از بیان، چو تو شعله، همچو منی دُخـــان!

من و بعد ازین غــــــمِ بودنت، من و زین قبیل سرودنت...
پس ازین به عکسِ تو بنگرم، اگرم که گریه دهد امــــــان!


#حسین_جنتی
#سایه

@h_jannati
.
.
دار و درختی شده‌ست، گرمِ سرانداختن!
در همه‌کار اوستاست، جز ثمر انداختن...
تَن به هرس داد؟ نه! میوه به کس داد؟ نه...
چاره نمانده‌ست هیچ، غیرِ برانداختن!


#حسین_جنتی
@h_jannati
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.

خسته ام دیگر ازین در قامتِ غم زیستن
با بهشتِ نسیه در نقدِ جهنم زیستن!
زندگانی نیست، تمرینِ فراوان مُردن است
شرم می آید مرا زینگونه کم کم زیستن!
باد تا چون من بگویی: هرچه باداباد! هان!
تا کجا بر بامِ هستی همچو پرچم زیستن؟!
قطره ام، اما مخیّر بینِ دریایی عمیق،
یا که آویزان ز برگی مثلِ شبنم زیستن!
آه ای سهراب! اینک، مرگ و جاویدان شدن،
یا در آغوشِ پدر با ننگِ مرهم زیستن!
هرچه ممنوع است خواهم خورد، باری! مِی بیار
تا بنوشم شادیِ مانندِ آدم زیستن!
با دلی چون موم دشوار است اما چاره چیست؟!
حال چندی هم شبیهِ سنگ محکم زیستن!
عاقبت عیدی ازین تقویم بیرون می کشیم
از پسِ عُمری در انبوهِ محرم زیستن!

#حسین_جنتی
@h_jannati
.
.
آهِ بسیاران سرآخر راهِ اینان را گرفت...
خونِ دامن‌گیر، آمد تا گریبان را گرفت!

خون، که تا دیروز پنهان‌ زیرِ فرش و تخت بود،
غیرتش جوشید، زد درگاه و ایوان را گرفت!

مُشت‌ها زین‌پیش پنهان‌بود اما ناگهان،
از خزر تا ساحلِ دریای عمان را گرفت!

دستِ‌خالی بسکه خالی ماند، پُر شد از امید،
از صفِ شمشیر رد شد، خِفتِ خِفتان را گرفت!

آسیابِ رِی که با خون گَشت چندی لَنگ‌لَنگ،
عاقبت دیدم که پای آسیابان را گرفت!

گندمِ رِی تخمِ نفرین‌بود از روزِ نخست،
نان به مردم داد و تاجِ هرچه سلطان را گرفت!

ذاتِ رحمان زآستینِ خَلق، دستی شد شگفت،
خوی جبّاری عیان شد، گوشِ شیطان را گرفت!

مویی اندر باد دیدم چون درفشِ کاویان،
غیرتِ آهنگری برخاست، ایران را گرفت!


#حسین_جنتی
#غزل_تازه
#مهسا_امینی
.
@h_jannati
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
بادا که از ضمیمه بشوییم نامتان!
جور است بر جریده ی عالَم دوامتان!
یک یک به آزمون و خطا گشته ایم و نیست،
یک قولِ راست در سخنِ خاص و عامتان!
مامومتان اگرچه که دزد است و فربه است،
هرگز گمانِ بد نبرم بر امامتان!
آن تحفه ای که روزِ جزا پیش می رود،
آبِ حلالِ ماست زِ نانِ حرامتان!
پیغمبرانِ گنگِ سخن های کیستید؟!
تا سر درآوریم مگر از پیامتان!
گفتید: ما کسانِ خداییم در زمین...
ای ناکسان! خداست شبیهِ کدامتان؟!
روزی که بغضِ ما سرِ اندوه واکُند،
با سیلِ اشکِ ما چه کُند خشتِ خامتان؟!

#حسین_جنتی
@h_jannati
.
Soroode Zendegi
Mehdi Yarrahi
#سرود_زندگی
تقديم به زنان و مردان شريف سرزمینم

زن زندگى آزادى

#مهسا_امينى
@mehdiyarrahi
"شاید شاعر هم آدم باشد... - سایت رسمی حسین جنتی" https://www.h-jannati.ir?p=827
.
از کِشتِ پدر، زحمتِ بسیار در آمد...
او شوقِ ثمر داشت ولی دار در آمد!

دردا که اگر تخمِ در و پنجره کِشتیم،
دیوانه شد آن دانه و دیوار در آمد!

«یک‌صفحه» غلط داشت کتابِ شبِ پیشین،
شیرازه پریشان‌شد و طومار در آمد!

با نیزه نشستند چنان بر سرِ مُصحف،
کز لفظِ روان، معنیِ دشوار در آمد!

امروز همه اهلِ نَفَس مُنکِرِ عطرند...
از بس لجن از کلبه‌ی عطار در آمد!

گفتی که در این دایره‌ی بی‌ در و پیکر،
از خَلق، چرا کافر و دیندار در آمد؟!

فرقِ بشر این است که با بوسه‌ی ابلیس،
از دوشِ یکی دار، یکی مار در آمد!


#حسین_جنتی
#تازه

@h_jannati
.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
کماکان اهلِ سازم، اهلِ آوازم، غزلخوانم نخست ایرانی ام، آنگاه شاید هم مسلمانم!
به زور از من – زمانی – گنبد و گلدسته رویاندی
شراب آلوده‌ام! پیمانه خیزم! خاکِ ایرانم!
ملول از نعره ی ماسیده ی چنگیزِ خون ریزم...
به غایت خسته از دنباله ی دامانِ مروانم!
الا ای لکّه ی افتاده بر ایوان! چه پنداری؟!
چهل سال است ابرم، پاک استعدادِ بارانم!
مرا در شیشه ی دربسته می خواهی نمی دانی، که بر هم می زند خوابِ تورا غوغای طوفانم!
چنانچون از رگِ تو خونِ اسکندر فرو ریزد، برون می ریزد از رگ های من خونِ نیاکانم!
.
یادداشت کوتاه
«شهروند موقت»
.
در سایت حسین‌جنتی بخوانید:

https://www.h-jannati.ir/?p=928
Forwarded from Jooyamaroofi
سایه و تعهد اجتماعی

اگر #هوشنگ_ابتهاج هنوز در جهانِ ما بود، اینک نود و پنج سالگی او را تبریک می‌گفتیم. هرچند که روزگارِ ما چندان حالی برای تبریک نگذاشته است. به قول خودِ #سایه :

به هر چه می‌نگرم با دریغ و بدرود است
شد آن زمان که جهان مژده بود و درود

اگر استادِ ما، سایه، در روزگارِ پس از #مهسا_امینی زنده می‌بود، تردیدی ندارم که تعهد اجتماعی‌‌اش را که - که جزء جدایی‌ناپذیر شعرش بود - با سرودن اشعار اجتماعی- انتقادی نشان می‌داد، چرا که سابقهٔ هفتاد سال شاعری او - از کودتای علیه دولت ملی دکتر #محمد_مصدق در سال سی و دو تا حوادث سال‌های اخیر - معرف تعهد اجتماعی او است.

در مراسم بزرگداشت سایه که چند سال پیش در بنیاد موقوفات افشار برگزار شد، غلامعلی حداد عادل در ستایش سایه، شعرهای او را در نقد استبداد پهلوی دوم خواند و او را ستود. در انتهای مراسم، سایه در جملاتی کوتاه گفت ای کاش آقای حداد عادل شعرهای دههٔ شصتِ مرا نیز می‌خواند! می‌دانیم که سایه در این دهه یک سال زندانی بود و نمونه‌های درجهٔ اولی از شعرهای اجتماعی معاصر را سایه در آن دوره سرود، مانند:

از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند
یارب چقَدَر فاصلهٔ دست و زبان است

یا

چو فرزندت مرا خوانَد شهیدِ راهِ آزادی
چه خواهی گفتنش فردا؟ که زندانبانِ من بودی

یا

زمانه کیفرِ بیداد سخت خواهد داد
سزای رستمِ بد روز مرگِ سهراب است

همچنین شعر معروف #ارغوان سایه یکی از معروف‌ترین نمونه‌های شعر حبسیه در تاریخ معاصر ماست که کم‌احتمال نیست که در آینده در میان حبسیه‌های معروف شعر فارسی مانند حبسیه‌های #مسعود_سعد_سلمان ، #ناصر_خسرو و #ملک_الشعرای_بهار جا خوش کند. آنجا که در توصیف زندانش گفته بود:

من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آن‌چه می‌بینم دیوار است
آه این سختِ سیاه آن‌چنان نزدیک است
که چو بر می‌کشم از سینه نفس
نفسم را بر می‌گردانَد
ره چنان بسته که پروازِ نگه
در همین یک‌قدمی می‌مانَد

سایه در حوادث اجتماعی سالیان دیگر ایران نیز ساکت نبود و تعهد اجتماعی‌اش را در قالب هنرش ریخت. در سال هشتاد و هشت و حوادث بعد از جنبش سبز و آن همه امیدِ بهار که به ناامیدیِ زمستان انجامید، این شعرِ نیمایی را گفت:

آمد بهار و از میانِ ما گذشت و رفت
گفتند خالی بود دستش؟ نه
وقتی که می‌آمد پرستوهای هم پرواز دیدندش
در دست‌هایش خوشه‌های نورسِ امید
در کوله‌بارش بذرِ شادی‌های گم‌گشته
با خنده و آواز می‌آمد
آن سروهای گوش‌اِستاده شنیدندش
آمد بهار و از میانِ ما گذشت و رفت
گل داشت ... چیدندش!

یا پس از سرکوب اعتراضات دی‌ماه سال نود و شش، شعر فرزند ایران را سرود:

‏اینجا میان سوگواران آشنایانند و خویشانند
و مردمانی هم که چون من
دارنده‌ٔ این نام را هرگز ندیدند و نمی‌دانند
 ...

بر گردِ گورِ تازه جمعی سوگواران است
دیگر کسی اینجا نمی‌پرسد:
این خفته در خاک از کجا و از کدامان است؟
می‌دانند
او فرزندِ ایران است

سایه هیچگاه معتقد به شعر برای شعر نبود، بلکه شعر را در خدمت آرمان و اجتماع می‌دید. می‌شود گروهی با آرمان‌های سایه همداستان نباشند، اما او در پشتِ همهٔ آن آرمان‌ها که امروز بر او غبارِ سیاست نشسته است، دل در گروِ انسانیت بسته بود و او شاعر متعهدِ به انسانیت و اجتماعِ انسانی بود و شعرش ترنمِ همهٔ رنج‌ها و دردهای انسانی بود؛ دردِ استبداد و امید به آزادی. سال‌ها پیش با همین "امیدواریِ دور" گفته بود:

به شعرِ سایه در "آن" بزمگاهِ آزادی
طرب کنید که پُر نوش باد جامِ شما

و حالا اگر از منِ شاعر بپرسید، با همان خیالات شاعرانه می‌گویم که سایه در آن جهان هم دردِ استبداد دارد و امیدِ آزادی. روانش شاد باد

#جویا_معروفی


@jooyamaroofi1
یادداشت کوتاه مرا بخوانید:
«شیعه‌گری مدیترانه‌ای»
.https://www.h-jannati.ir/?p=953
صدای تَق‌تَقِ تقوا - سایت رسمی حسین جنتی
https://www.h-jannati.ir/?p=964
.


به تُندی گفت: می‌مانیم! گفتیمش: مزن! لاف است!
کلاهِ آهنین افتاد... این، یک‌مُشت الیاف است...
از آن خون‌ها که بر فرشِ خیابان ریخت دانستم،
دهانِ هرزه‌تیغان چون حسابِ لوطیان صاف است!
تو را دستِ قضا از لانه کج‌کج می‌کشد بیرون...
کمینگاهِ تو گیرم راست، چاکِ قله‌ی قاف است!
پریشان کرده بودی خَلق را چون برگِ بی‌دفتر
ندانستی که سودایِ شرف اینگونه صحاف است!
تو را نفرین نخواهم کرد چون پیرانِ ظالم را
زِ روی طبع، چرخِ چاره‌اندیشی کفن‌باف است!


#حسین_جنتی
#تازه
@h_jannati
.
https://www.h-jannati.ir/?p=975

« بیداری فرهنگی »
یادداشت کوتاه
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
نه همین است که در مُلکِ تو جایی دارم
مژده ای سفله! که انسانم و رایی دارم!

کوهم ای شیخ! چو برخیزی و یک «هو» بکشی،
پاسخِ «هوی» تو ناخواسته «هایی» دارم!

من از آن قوم نی‌ام تا تو بگویی: خاموش!
غیرتم بانگ برآرَد که صدایی دارم...

من ازین فرقه نی‌ام تا تو خدایش باشی
آدمیزاده‌ام از پیش خدایی دارم...

خوشدل از آنی ای شیخ! که تختی داری...
غافل از اینی ای‌تخت! که پایی دارم!

گفت فرعون که: از هرچه‌جهان چیست تورا؟
گفت موسی که: گریبان و عصایی دارم!

#حسین_جنتی
#تازه
#رفراندوم
.
@h_jannati
.
این قصیده از یکی از دوستان شاعر عزیز من است، بخوانید و روشن شوید، نامِ عزیزش نزد من امانت است که روزگارِ سفله‌ای‌ست...
.
چه فتنه است ندانم ، که روزگارِ دغل
به کامِ خلق کند شوکران به جایِ عسل

به رهگذار ، فتاده‌ست موکِبِ بِرجیس
« اَنَاالاَمیر » به میدان زنَد عبوسِ زُحَل

از او : تنی همه مجروح و ، سر چو شَقّ قَمَـر
وز این : سَمین همه پیکر ، ستبر و فربه کَـفَـل

غریبْ حالی و مقلوبْ روزگاری و ، من ،
اسیرِ چنبرِ حیرت ، فشرده پا به بغل

رسید ناگــَهَم از هاتفی ندا : برخیز !
چو برگِ‌خشکِ خزانی مباش مُستَأصَل

تو را که گفت که دَم درکش و نفَس بس کن ؟
زمین چگونه نلرزد به خود ، اِذا زَلزَل ؟

« زبان بُریده به کنجی نِشسته صُـمٌّ بُـکم » *
کجا رَواست ؟ غریو آر ، اینــْـت جَهدِ اَقَلّ

نِه‌ای به علّت اگر مبتلا، خروشی کن
به واو و یاء و الِف ، از چه مانده‌ای مُعتَل ؟

به دست اگر نَتَوانی ، زبان بیار به کار
به تیغِ نابُرِ او ، از بیان بکــَش مَصقَل

ز عشق ، دل چو بسوزد ، شود چو مُشک و عَبیر
وگرنه ، گــَنده‌ی عَنبَرنِساست بر مَنقَل

بگیر نِشتَری از استخوانِ مانده به زخم
بزن بر این ستم‌آماس و چِرکــْـتوده دُمَل

به غَدرِ غولَـکِ منبرنشین ، مَپیچ از راه
روانه از پیِ سِرگین مَشو به تــَـک ، چو جُعَل

به زیرِ پای ، خدا را نهاده و آنگاه
ستانده اَست ز ابلیس ، پایْ‌مُـزد و شـَـتـَـل

لباسِ احمد و بوحَنظَله‌ست گرچه شبیه ؛
ولیک او ز مَلَک افضل ؛ این ز خس اَرذَل

یکی‌ست را یَدِطولا به عفو و بذل و کرَم
یکی‌ست را همه‌ پا در ضَلال ، با یَدِ شَل

به چشمِ یوسُفِ ایمان ، فشانده خاکستر
بر آبگینِ عَزازیل بَرزَده صیقل

کشیده تیغ به نایِ هزار اسماعیل
به خیره ، حکمِ خداوند را نموده بَدَل

گرفته رایَتِ « اَلمـُـلکُ لیّٖ » و بر گِردَش ،
بَهائِم‌اند و سُتوران به نعره ، بَلهُم اَضَلّ

ندیده دیده چو اینان به کارخانه‌ی دهر
به‌سانِ حرفِ معمّا ، کــَـژَند و لایَنحـَـل

بسوز کُرسیِ سالوس اگر ملول شدی
که آن صُداع ندارد دوا ، جُز این صَندَل

نظر به حَبلِ‌مَتین کن که رشته‌یِ رادی‌ست
که عنکبوت ، نیارَد به غیرِ تارِ فَشَل

علی‌صفَت به صَنَمخانه‌ پایِ وحدت نِهْ
کمر ببند به تَهدیم و کسرِ لاتِ هُبـَـل

کنم به مَطلَعِ نو ، شرحِ سوزِ آتشِ دل
که نیست درخورِ این درد ، ناله‌ی مُجمَل

کَشَد نَبَردِ‌ه‌یِ خورشید ، بر ستیغِ جَبَل ،
ز رَختِ سرخِ شهیدان - به صبح - نخل و کُـتَل

« کفن بیاور و تابوت و ، جامه نیلی کُن »**
قلم بگیر و رقم کن ز نو ، یکی مَقـتَـل

ز خونِ دیده و دل ، دشت را ببین شَنگَرف
ز جسمِ پاکِ جوانان ، ببین به هرسو تــَـل

رسد به گوشِ فلک ، ضجّه‌های رودارود
زِ دودِ آه ، شده کارِ آسمان مُختل

به هر گــَـریوِه ، سرِ دار رفته عیسایی
به هر شَجَر ، زکریّاست اَرّه بر مَفصَل

یکی نشاط نیابی به چهره در مَعبَر
به جز غُموم نبینی به کوی و سوق و محل

به قامتِ خَمِ خود ، از جراحتِ ناسور
کشیده مامِ وطن ، نیل‌جامه‌ی مخمل

بسوخت هرچه درین باغ ، سرو بود و سَمَن
غبارِ سُرمه نِشسته‌ست بر گلویِ غزل

ز کِشتِ خلق نمانده‌ست حاصلی جز باد
فتاده طائرِ فکرت به بندِ لَیت و لَعَلّ

ز کاخِ عقل نمانده‌ست غیرِ خشتی چند
رمیده روح ز دین و ، اساسِ او مُهمَل

به دستِ اَهرِمَن افتاده خاتمِ تدبیر
زِ دست رفته سلیمان و مانده زو هیکل

مگر که ناوَکِ غیرت رسد ز مَـکمَنِ غیب
که بیتِ خُدعه‌گــَران را ، ز بُن کُــنَد مُنحَل

کنم به عرضِ دعا ختمِ این سخن ، که بـوَد ،
به نَصِّ امرِ خداوندگار ، نِعمَ‌عَمَـل

تو هم دو دست برآر و زِ صدق ، آمین گوی
که وعده است اجابت ز رَبّ عَزَّ وَ جَلّ

ز مامَضیٰ خجلم، حالیا غَمان دارم
که خود چه تحفه بیارد به پیش ، مُستَقبَل

بزرگوار خدایا ، به حقّ هشت و چهار
به حقّ اُمّ ابیها و احمدِ مُرسَل

به اسمِ اعظمِ ذاتت ، به عِزّ قُدسِ صفات
به لطف و بخشش و اِکرام ، قبلَ أَن‌یُسئَـل

به هَل‌أَتیٰ و به یاسین ، به کوثر و طــٰـهٰ
به آیه‌آیه‌ی تابانِ مُصحَفِ مُـنزَل

مرا مُصَـدَّقِ لطفت بدار در دارَین ؛
ز مُنکِران و کــَفورانِ جود ، لاتَجعَل

ببین به گــُردِ‌ه‌یِ مجروحِ تازیانه‌نشان
ببین به پینه‌یِ تسلیمِ زانوان چو جَمـَـل

به قولِ فتحِ قریب و به وعده‌ی نَصرَت
به آن « اَلَم تَرَ رَبــُّـکْ بِفیٖلِ کَیفَ فَعَل » ؛

برآر خنجرِ غیظ از خزانه‌ی قهرت
به ضربتی رَسَنِ زَفتِ ظلم را بُگسـَـل

به ریش و ریشه‌ی این قوم ، شعله زن ، چندان ،
که در قُرون و زَمن ، زان بیاورند مَثَل

بِکَش به کــَـتمِ عَدَمْ‌شان ، چنان که تا به ابد ،
گمان شود که نبودند خود ز صبحِ اَزَل

به دستِ خازِنِ دوزخ سپارِشان در حشر
حَمیمِ‌شان بچشان ، بعـدِ کیفرِ اَکمـَـل


* از سعدی
** از عرفی‌شیرازی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
زرد زردم، قسمت من از بهار این گونه است
غم نباید خورد کار روزگار این گونه است
بارها در راه دریا بر زمین افتاده ام،
آری آری دیده ام من، آبشار اینگونه است!
دست بر دل می گذاری، ناله از سر می رود،
در میان عاشقان حال سه تار این گونه است!
آه ای رویای باد آورده می بازم تو را،
عاقبت امروز یا فردا، قمار این گونه است
گیج گیجم، منگ منگم، راه را گم کرده ام
حالت سیاره های بی مدار این گونه است!
سرد و سنگینم، پر از آثار اشک و گرد و خاک،
ای ز حالم بی خبر، سنگ مزار این گونه است!
هر دم از بادی به دامانی پناه آورده ام،
دامن از من وامکش، آری غبار این گونه است!

#حسین_جنتی
#از_مجموعه_غزل_ن

.
@h_jannati
.
بعد از قریب به پنج‌سال... ناشر محترم دوباره توانسته «ن» و «ی» را منتشر کند... چاپ هفتم«ن» و چاپ پنجم «ی» را از انتشارات فصل پنجم تهیه کنید اگر دوست دارید... «حرف» باید زده شود، هرجور ممکن است...