Forwarded from عکس نگار
▪
دورهی ضحّاک طِی شد ، پیش از او جمشید کِی هم
شاه رفت از دارِ هستی ، میرسد دورانِ وِی هم !
غیرِ ذاتِ حق نخواهد ماند بر تختی ، امیری
بوی الرحمن بلند است از تنورِ مُلکِ رِی هم!
آری آوازِ دُهُل از دور خوش بودهست روزی
حال ، چندی بشنوید از نالهی جانسوزِ نِی هم!
غم چنان از شش جهت آوار خواهد شد که هرگز
شادمانی در دلی باقی نمیمانَد به مِی هم!
فکرِ بالاپوش باید کرد پیش از برف و بوران
بعدِ فروردین میآید لاجرم کولاکِ دِی هم!
▪
▪
#حسین_جنتی
#تازه
#کل_من_علیها_فان
▪
@h_jannati
▪
دورهی ضحّاک طِی شد ، پیش از او جمشید کِی هم
شاه رفت از دارِ هستی ، میرسد دورانِ وِی هم !
غیرِ ذاتِ حق نخواهد ماند بر تختی ، امیری
بوی الرحمن بلند است از تنورِ مُلکِ رِی هم!
آری آوازِ دُهُل از دور خوش بودهست روزی
حال ، چندی بشنوید از نالهی جانسوزِ نِی هم!
غم چنان از شش جهت آوار خواهد شد که هرگز
شادمانی در دلی باقی نمیمانَد به مِی هم!
فکرِ بالاپوش باید کرد پیش از برف و بوران
بعدِ فروردین میآید لاجرم کولاکِ دِی هم!
▪
▪
#حسین_جنتی
#تازه
#کل_من_علیها_فان
▪
@h_jannati
▪
Forwarded from عکس نگار
▪
مرا ماندهست در دِل آرزوی خوابِ کوتاهی
صدای پایههای تخت میآید هر از گاهی!
که میخی میکِشد از پایههای تختِ من گویا،
به هرجا میکِشد از دستِ من بیچارهای ، آهی!
چهلسال از چهلسو بستهام دَر را ولی افسوس
که این وامانده پیدا میکُند از روزنی راهی !
گمان کردم که کُشتم دشمنِ خود را و جان بُردم
ندیدم خُفته در گهواره دارد طفلِ خونخواهی!
تورُّق کردهام تاریخ را صدبار و در وِی نیست،
که از خشمِ رُعایا رَسته باشد عاقبت شاهی...
▪
▪
#حسین_جنتی
#تازه
▪
▪
@h_jannati
▪
مرا ماندهست در دِل آرزوی خوابِ کوتاهی
صدای پایههای تخت میآید هر از گاهی!
که میخی میکِشد از پایههای تختِ من گویا،
به هرجا میکِشد از دستِ من بیچارهای ، آهی!
چهلسال از چهلسو بستهام دَر را ولی افسوس
که این وامانده پیدا میکُند از روزنی راهی !
گمان کردم که کُشتم دشمنِ خود را و جان بُردم
ندیدم خُفته در گهواره دارد طفلِ خونخواهی!
تورُّق کردهام تاریخ را صدبار و در وِی نیست،
که از خشمِ رُعایا رَسته باشد عاقبت شاهی...
▪
▪
#حسین_جنتی
#تازه
▪
▪
@h_jannati
▪
Forwarded from اتچ بات
▪
کماکان اهلِ سازم، اهلِ آوازم، غزلخوانم
نخست ایرانیام، آنگاه شاید هم مسلمانم!
به زور از من گرفتم گنبد و گلدسته رویاندی
شراب آلودهام، پیمانهخیزم، خاکِ ایرانم!
ملول از نعرهی ماسیدهی چنگیزِ خونریزم
بهغایت خسته از دنبالهی دامانِ مَروانم!
الا ای لکّهی افتاده بر ایوان! چه پنداری؟
چهل سال است ابرم، پاک استعدادِ بارانم!
مرا در شیشهی دربسته میخواهی، نمیدانی
که بر هم میزند خوابِ تورا غوغای طوفانم
چنانچون از رگِ تو خونِ اسکندر فرو ریزد،
برون میریزد از رگهای من خونِ نیاکانم!
#حسین_جنتی
#تازه
@h_jannati
▪
کماکان اهلِ سازم، اهلِ آوازم، غزلخوانم
نخست ایرانیام، آنگاه شاید هم مسلمانم!
به زور از من گرفتم گنبد و گلدسته رویاندی
شراب آلودهام، پیمانهخیزم، خاکِ ایرانم!
ملول از نعرهی ماسیدهی چنگیزِ خونریزم
بهغایت خسته از دنبالهی دامانِ مَروانم!
الا ای لکّهی افتاده بر ایوان! چه پنداری؟
چهل سال است ابرم، پاک استعدادِ بارانم!
مرا در شیشهی دربسته میخواهی، نمیدانی
که بر هم میزند خوابِ تورا غوغای طوفانم
چنانچون از رگِ تو خونِ اسکندر فرو ریزد،
برون میریزد از رگهای من خونِ نیاکانم!
#حسین_جنتی
#تازه
@h_jannati
▪
Telegram
Forwarded from اتچ بات
"زِ نیمه قصه نگفتن" مرامِ ما این است
تمامکن! سخنِ ناتمامِ ما این است!
"غریب و تشنه و رنجور" این امامِ شماست!
"چراغِ شبشکنِ حق" امامِ ما این است!
سخن یکیست وگر خونِ ما حلال شود
"ازین فسانه مخور نان" حرامِ ما این است!
"خوشا تویی که اگر دین نداری آزادی"
نوشته بر کُتَلِ سرخفامِ ما این است
به روزِ حشر چو ایزد در آتش اندازد،
چه میکنیم؟! که امروز خامِ ما این است!
"حسین" دشمنِ اهلِ "ریا"ست ناچاریم،
که این خطای پدر بود و نامِ ما این است!
#حسین_جنتی
#تازه
#علیه_السلام
#شکار_عکاس
@h_jannati
-
تمامکن! سخنِ ناتمامِ ما این است!
"غریب و تشنه و رنجور" این امامِ شماست!
"چراغِ شبشکنِ حق" امامِ ما این است!
سخن یکیست وگر خونِ ما حلال شود
"ازین فسانه مخور نان" حرامِ ما این است!
"خوشا تویی که اگر دین نداری آزادی"
نوشته بر کُتَلِ سرخفامِ ما این است
به روزِ حشر چو ایزد در آتش اندازد،
چه میکنیم؟! که امروز خامِ ما این است!
"حسین" دشمنِ اهلِ "ریا"ست ناچاریم،
که این خطای پدر بود و نامِ ما این است!
#حسین_جنتی
#تازه
#علیه_السلام
#شکار_عکاس
@h_jannati
-
Telegram
Forwarded from اتچ بات
.
از دیدِ من به ارض و سما میتوان گریست...
بنگر که از کجا به کجا میتوان گریست!
اینسان که هر کرانه پُر از دام و دانه است،
در بیضه هم به مرغِ هوا میتوان گریست!
#حسین_جنتی
#از_کتاب_بعدی
#تازه
@h_jannatu
از دیدِ من به ارض و سما میتوان گریست...
بنگر که از کجا به کجا میتوان گریست!
اینسان که هر کرانه پُر از دام و دانه است،
در بیضه هم به مرغِ هوا میتوان گریست!
#حسین_جنتی
#از_کتاب_بعدی
#تازه
@h_jannatu
Telegram
attach 📎
فراوان گفتهاند ای مرد! آنَت کُشت... اینَت کُشت...
سخن بیپرده میگویم: امیرالمومنینَت کُشت!
تو آنشمعی که در تاریکجایِ هستیِ انسان،
بهنامِ فتنه در اسلام، بادِ آستینَت کُشت!
نه در میدانِ تیغ و تیر و آهن، راویان گیجاند...
که در آن حُجرههای مرتجع، تفسیرِ دینَت کُشت!
الا ای "بیشاز اینها" شرم میآید مرا کانشب،
به بویِ گندمِ رِی، کمترینی از کمینَت کَشت!
از آن ساعت به خیلِ مومنانِ قوم شکدارم،
که در آن ظُهر، هرکس کُشت درحالِ یقینَت کُشت!
به قولِ روضهخوانان اعتباری نیست، چون ایشان،
یکی در گوشهی گودال، وآنیک پُشتِ زینَت کُشت!
تورا ای تخمهی پاکِ شرافت! دوست میدارم...
سخن سربسته میگویم که؛ اینَت کُشت! اینَت کُشت!
#حسین_جنتی
#تازه
# صلیالله_علیک
@h_jannati
.
سخن بیپرده میگویم: امیرالمومنینَت کُشت!
تو آنشمعی که در تاریکجایِ هستیِ انسان،
بهنامِ فتنه در اسلام، بادِ آستینَت کُشت!
نه در میدانِ تیغ و تیر و آهن، راویان گیجاند...
که در آن حُجرههای مرتجع، تفسیرِ دینَت کُشت!
الا ای "بیشاز اینها" شرم میآید مرا کانشب،
به بویِ گندمِ رِی، کمترینی از کمینَت کَشت!
از آن ساعت به خیلِ مومنانِ قوم شکدارم،
که در آن ظُهر، هرکس کُشت درحالِ یقینَت کُشت!
به قولِ روضهخوانان اعتباری نیست، چون ایشان،
یکی در گوشهی گودال، وآنیک پُشتِ زینَت کُشت!
تورا ای تخمهی پاکِ شرافت! دوست میدارم...
سخن سربسته میگویم که؛ اینَت کُشت! اینَت کُشت!
#حسین_جنتی
#تازه
# صلیالله_علیک
@h_jannati
.
Forwarded from Hossein_jannati
فراوان گفتهاند ای مرد! آنَت کُشت... اینَت کُشت...
سخن بیپرده میگویم: امیرالمومنینَت کُشت!
تو آنشمعی که در تاریکجایِ هستیِ انسان،
بهنامِ فتنه در اسلام، بادِ آستینَت کُشت!
نه در میدانِ تیغ و تیر و آهن، راویان گیجاند...
که در آن حُجرههای مرتجع، تفسیرِ دینَت کُشت!
الا ای "بیشاز اینها" شرم میآید مرا کانشب،
به بویِ گندمِ رِی، کمترینی از کمینَت کَشت!
از آن ساعت به خیلِ مومنانِ قوم شکدارم،
که در آن ظُهر، هرکس کُشت درحالِ یقینَت کُشت!
به قولِ روضهخوانان اعتباری نیست، چون ایشان،
یکی در گوشهی گودال، وآنیک پُشتِ زینَت کُشت!
تورا ای تخمهی پاکِ شرافت! دوست میدارم...
سخن سربسته میگویم که؛ اینَت کُشت! اینَت کُشت!
#حسین_جنتی
#تازه
# صلیالله_علیک
@h_jannati
.
سخن بیپرده میگویم: امیرالمومنینَت کُشت!
تو آنشمعی که در تاریکجایِ هستیِ انسان،
بهنامِ فتنه در اسلام، بادِ آستینَت کُشت!
نه در میدانِ تیغ و تیر و آهن، راویان گیجاند...
که در آن حُجرههای مرتجع، تفسیرِ دینَت کُشت!
الا ای "بیشاز اینها" شرم میآید مرا کانشب،
به بویِ گندمِ رِی، کمترینی از کمینَت کَشت!
از آن ساعت به خیلِ مومنانِ قوم شکدارم،
که در آن ظُهر، هرکس کُشت درحالِ یقینَت کُشت!
به قولِ روضهخوانان اعتباری نیست، چون ایشان،
یکی در گوشهی گودال، وآنیک پُشتِ زینَت کُشت!
تورا ای تخمهی پاکِ شرافت! دوست میدارم...
سخن سربسته میگویم که؛ اینَت کُشت! اینَت کُشت!
#حسین_جنتی
#تازه
# صلیالله_علیک
@h_jannati
.
.
اگر با آنکه دار آویخت، امکانِ سخن داری،
نگهکُن! زان طناب اینک نخی در پیرهن داری!
وگر بر کِیدِ خسرو چشم بستی فاش میگویم؛
که شیرین تا به مُچ دستی به خونِ کوهکن داری!
به زمزم گر بشویی دست از خون، باز بیهودهست...
چو تا زانو نمیبینی که پایی در لجن داری!
مگویی: "کاری از دستم نمیآید برادرجان"
هواری میتوانی زد... که میبینم دهن داری!
خدا را دیدهام باور نداری... لیک میبینم،
که در پیشانیِ تاریخ شرم از شعرِ من داری!
#حسین_جنتی
#تازه
@h_jannati
.
اگر با آنکه دار آویخت، امکانِ سخن داری،
نگهکُن! زان طناب اینک نخی در پیرهن داری!
وگر بر کِیدِ خسرو چشم بستی فاش میگویم؛
که شیرین تا به مُچ دستی به خونِ کوهکن داری!
به زمزم گر بشویی دست از خون، باز بیهودهست...
چو تا زانو نمیبینی که پایی در لجن داری!
مگویی: "کاری از دستم نمیآید برادرجان"
هواری میتوانی زد... که میبینم دهن داری!
خدا را دیدهام باور نداری... لیک میبینم،
که در پیشانیِ تاریخ شرم از شعرِ من داری!
#حسین_جنتی
#تازه
@h_jannati
.
.
ندیدم بترسد یک از شهریاران
هم از شادمانان، هم از سوگواران!
هم از هرچه جُنبد، هم از هرچه خُسبد
هم از قُبّه داران، هم از بی مزاران!
هم از آنکه از صف بُرون می کند سر!
هم از سر به زیران، هم از سر به داران!
هم از دیرخوابانِ دائم گرسنه
هم از سیرچشمان، هم از هوشیاران!
ندیدم طلبکاریِ حق به جانب،
هم از ناامیدان، هم امّیدواران!
که پنهان کند نان زِ پهنای سفره،
هم از ریزه خواران، هم از روزه خواران!
به شلّاقِ آتش ندیدم که سلطان،
خراجِ طلا گیرد از پنبه کاران!
شگفتا! که فریادِ "یارب" بلند است،
هم از حق گریزان، هم از حق گزاران!
به زَر خُرده گیرند مُشتی مُطلّا
ترازو گذارند با کم عیاران!
اگر جویی "استاد" یک سر نیابی،
وگر خواهی ابله، هزاران، هزاران!
ندیدیم و هرگز نبینند روزی،
چنین چشم های وطن دوستداران!
#حسین_جنتی
#تازه
@h_jannati
ندیدم بترسد یک از شهریاران
هم از شادمانان، هم از سوگواران!
هم از هرچه جُنبد، هم از هرچه خُسبد
هم از قُبّه داران، هم از بی مزاران!
هم از آنکه از صف بُرون می کند سر!
هم از سر به زیران، هم از سر به داران!
هم از دیرخوابانِ دائم گرسنه
هم از سیرچشمان، هم از هوشیاران!
ندیدم طلبکاریِ حق به جانب،
هم از ناامیدان، هم امّیدواران!
که پنهان کند نان زِ پهنای سفره،
هم از ریزه خواران، هم از روزه خواران!
به شلّاقِ آتش ندیدم که سلطان،
خراجِ طلا گیرد از پنبه کاران!
شگفتا! که فریادِ "یارب" بلند است،
هم از حق گریزان، هم از حق گزاران!
به زَر خُرده گیرند مُشتی مُطلّا
ترازو گذارند با کم عیاران!
اگر جویی "استاد" یک سر نیابی،
وگر خواهی ابله، هزاران، هزاران!
ندیدیم و هرگز نبینند روزی،
چنین چشم های وطن دوستداران!
#حسین_جنتی
#تازه
@h_jannati
.
زِ خونِ گَرْم، جاری کردهاند از هرطرف، جوها...
خدایا! طالبانِ حضرتت، این سوی و آن سوها!
تو با این مهربانی، گِردِ نامت چیستند اینان؟!
مُنزّهباد دامانِ تو از غوغای بدخوها!
تو را با عطرِ مریم میشناسم تا مپنداری،
که روی از درگهت برتابم از گَندایِ راسوها!
خدایا! از فرازِ عرش، لَختی حالِ ما بنگر،
که اوضاعِ رُعایا چیست دور از برج و باروها...
به عدلت شکندارم یارب! اما حالِ ما این است:
بهخواری رخشِ رُستم خفته در اسطبلِ یابوها!
زِ اشکِ مادران یخبسته در زیر و بمِ هستی،
نهنگان باله میکوبند بر دریاچهی قوها!
دوای دردِ ما مستیست یارب! روزنی وا کُن
در این بلوای اندوهان، زِ میناها به مینوها...
#حسین_جنتی
#تازه
.
@h_jannati
.
زِ خونِ گَرْم، جاری کردهاند از هرطرف، جوها...
خدایا! طالبانِ حضرتت، این سوی و آن سوها!
تو با این مهربانی، گِردِ نامت چیستند اینان؟!
مُنزّهباد دامانِ تو از غوغای بدخوها!
تو را با عطرِ مریم میشناسم تا مپنداری،
که روی از درگهت برتابم از گَندایِ راسوها!
خدایا! از فرازِ عرش، لَختی حالِ ما بنگر،
که اوضاعِ رُعایا چیست دور از برج و باروها...
به عدلت شکندارم یارب! اما حالِ ما این است:
بهخواری رخشِ رُستم خفته در اسطبلِ یابوها!
زِ اشکِ مادران یخبسته در زیر و بمِ هستی،
نهنگان باله میکوبند بر دریاچهی قوها!
دوای دردِ ما مستیست یارب! روزنی وا کُن
در این بلوای اندوهان، زِ میناها به مینوها...
#حسین_جنتی
#تازه
.
@h_jannati
.
.
از کِشتِ پدر، زحمتِ بسیار در آمد...
او شوقِ ثمر داشت ولی دار در آمد!
دردا که اگر تخمِ در و پنجره کِشتیم،
دیوانه شد آن دانه و دیوار در آمد!
«یکصفحه» غلط داشت کتابِ شبِ پیشین،
شیرازه پریشانشد و طومار در آمد!
با نیزه نشستند چنان بر سرِ مُصحف،
کز لفظِ روان، معنیِ دشوار در آمد!
امروز همه اهلِ نَفَس مُنکِرِ عطرند...
از بس لجن از کلبهی عطار در آمد!
گفتی که در این دایرهی بی در و پیکر،
از خَلق، چرا کافر و دیندار در آمد؟!
فرقِ بشر این است که با بوسهی ابلیس،
از دوشِ یکی دار، یکی مار در آمد!
#حسین_جنتی
#تازه
@h_jannati
.
از کِشتِ پدر، زحمتِ بسیار در آمد...
او شوقِ ثمر داشت ولی دار در آمد!
دردا که اگر تخمِ در و پنجره کِشتیم،
دیوانه شد آن دانه و دیوار در آمد!
«یکصفحه» غلط داشت کتابِ شبِ پیشین،
شیرازه پریشانشد و طومار در آمد!
با نیزه نشستند چنان بر سرِ مُصحف،
کز لفظِ روان، معنیِ دشوار در آمد!
امروز همه اهلِ نَفَس مُنکِرِ عطرند...
از بس لجن از کلبهی عطار در آمد!
گفتی که در این دایرهی بی در و پیکر،
از خَلق، چرا کافر و دیندار در آمد؟!
فرقِ بشر این است که با بوسهی ابلیس،
از دوشِ یکی دار، یکی مار در آمد!
#حسین_جنتی
#تازه
@h_jannati
.
.
به تُندی گفت: میمانیم! گفتیمش: مزن! لاف است!
کلاهِ آهنین افتاد... این، یکمُشت الیاف است...
از آن خونها که بر فرشِ خیابان ریخت دانستم،
دهانِ هرزهتیغان چون حسابِ لوطیان صاف است!
تو را دستِ قضا از لانه کجکج میکشد بیرون...
کمینگاهِ تو گیرم راست، چاکِ قلهی قاف است!
پریشان کرده بودی خَلق را چون برگِ بیدفتر
ندانستی که سودایِ شرف اینگونه صحاف است!
تو را نفرین نخواهم کرد چون پیرانِ ظالم را
زِ روی طبع، چرخِ چارهاندیشی کفنباف است!
#حسین_جنتی
#تازه
@h_jannati
به تُندی گفت: میمانیم! گفتیمش: مزن! لاف است!
کلاهِ آهنین افتاد... این، یکمُشت الیاف است...
از آن خونها که بر فرشِ خیابان ریخت دانستم،
دهانِ هرزهتیغان چون حسابِ لوطیان صاف است!
تو را دستِ قضا از لانه کجکج میکشد بیرون...
کمینگاهِ تو گیرم راست، چاکِ قلهی قاف است!
پریشان کرده بودی خَلق را چون برگِ بیدفتر
ندانستی که سودایِ شرف اینگونه صحاف است!
تو را نفرین نخواهم کرد چون پیرانِ ظالم را
زِ روی طبع، چرخِ چارهاندیشی کفنباف است!
#حسین_جنتی
#تازه
@h_jannati
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
نه همین است که در مُلکِ تو جایی دارم
مژده ای سفله! که انسانم و رایی دارم!
کوهم ای شیخ! چو برخیزی و یک «هو» بکشی،
پاسخِ «هوی» تو ناخواسته «هایی» دارم!
من از آن قوم نیام تا تو بگویی: خاموش!
غیرتم بانگ برآرَد که صدایی دارم...
من ازین فرقه نیام تا تو خدایش باشی
آدمیزادهام از پیش خدایی دارم...
خوشدل از آنی ای شیخ! که تختی داری...
غافل از اینی ایتخت! که پایی دارم!
گفت فرعون که: از هرچهجهان چیست تورا؟
گفت موسی که: گریبان و عصایی دارم!
#حسین_جنتی
#تازه
#رفراندوم
.
@h_jannati
نه همین است که در مُلکِ تو جایی دارم
مژده ای سفله! که انسانم و رایی دارم!
کوهم ای شیخ! چو برخیزی و یک «هو» بکشی،
پاسخِ «هوی» تو ناخواسته «هایی» دارم!
من از آن قوم نیام تا تو بگویی: خاموش!
غیرتم بانگ برآرَد که صدایی دارم...
من ازین فرقه نیام تا تو خدایش باشی
آدمیزادهام از پیش خدایی دارم...
خوشدل از آنی ای شیخ! که تختی داری...
غافل از اینی ایتخت! که پایی دارم!
گفت فرعون که: از هرچهجهان چیست تورا؟
گفت موسی که: گریبان و عصایی دارم!
#حسین_جنتی
#تازه
#رفراندوم
.
@h_jannati
.
چو میکُنم به غزلهای گرم، مدهوشش...
فروتنانه فرو میروم در آغوشش!
پیمبرِ تواَم ای عشق! بی عبا و کتاب...
چه قصهها که نمیگویم از تو در گوشش!
غمِ زمانه برون میجهد چو دود از بام
چو دست میبَرَم آهسته در بر و دوشش..
هزار نیشِ جهان را هزارگونه دواست،
لبی که مینهم آرام بر لبِ نوشش!
چه سایه روشنی از شوق گسترانیدهست،
چراغِ روشنِ چشمشش... لبانِ خاموشش...
مرا چو خواجه زِ باغ و چمن فراغت داد،
صفای دامنِ دنبالهدارِ گلپوشش!
.
#حسین_جنتی
#تازه
#عشق
.
@h_jannati
.
چو میکُنم به غزلهای گرم، مدهوشش...
فروتنانه فرو میروم در آغوشش!
پیمبرِ تواَم ای عشق! بی عبا و کتاب...
چه قصهها که نمیگویم از تو در گوشش!
غمِ زمانه برون میجهد چو دود از بام
چو دست میبَرَم آهسته در بر و دوشش..
هزار نیشِ جهان را هزارگونه دواست،
لبی که مینهم آرام بر لبِ نوشش!
چه سایه روشنی از شوق گسترانیدهست،
چراغِ روشنِ چشمشش... لبانِ خاموشش...
مرا چو خواجه زِ باغ و چمن فراغت داد،
صفای دامنِ دنبالهدارِ گلپوشش!
.
#حسین_جنتی
#تازه
#عشق
.
@h_jannati
.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
مسلمانانم از بیمایگی کافر میانگارند...
خداناباورانم پورِ پیغمبر میانگارند!
به رفعِ تشنگی لب میگذارم بر لبی گاهی،
یکی صهبای کوثر، وآنیکی ساغر میانگارند!
اگر دَر میگشایم فرقهای دیوار میبینند...
وگر دیوار بگذارم گروهی دَر میانگارند!
به مستان میرسم، با خویش میگویند: شیخ آمد!
به مسجد میروم آتشزنِ منبر میانگارند!!
اگر گُل بشکفم، نمرود در آبم میاندازد...
وگر آتش درآرَم، شاخِ نیلوفر میانگارند...
الفبای عصا افکندهام در کار و میبینم،
که این ناباورانم راست جادوگر میانگارند!
چه در آیینهی شعر است؟ جبراییل، یا شیطان؟!
چه باک از دیگران؟ چون تا ابد دیگر میانگارند...
کلیمی در گریبان کردهام پنهان و خاموشم
دهانهای وقاحت گرچه صد دفتر میانگارند...
.
#حسین_جنتی
#تازه
@h_jannati
مسلمانانم از بیمایگی کافر میانگارند...
خداناباورانم پورِ پیغمبر میانگارند!
به رفعِ تشنگی لب میگذارم بر لبی گاهی،
یکی صهبای کوثر، وآنیکی ساغر میانگارند!
اگر دَر میگشایم فرقهای دیوار میبینند...
وگر دیوار بگذارم گروهی دَر میانگارند!
به مستان میرسم، با خویش میگویند: شیخ آمد!
به مسجد میروم آتشزنِ منبر میانگارند!!
اگر گُل بشکفم، نمرود در آبم میاندازد...
وگر آتش درآرَم، شاخِ نیلوفر میانگارند...
الفبای عصا افکندهام در کار و میبینم،
که این ناباورانم راست جادوگر میانگارند!
چه در آیینهی شعر است؟ جبراییل، یا شیطان؟!
چه باک از دیگران؟ چون تا ابد دیگر میانگارند...
کلیمی در گریبان کردهام پنهان و خاموشم
دهانهای وقاحت گرچه صد دفتر میانگارند...
.
#حسین_جنتی
#تازه
@h_jannati