سرمای امروز غیرقابل تحمل بود.با چهارلایه لباس، دستکش و کلاه دوساعت منتظر استاد نشسته بودم و مثل🐶 میلرزیدم.
بعد از کلاس بازهم لرزان در ایستگاه منتظر اتوبوس ایستاده بودم که خانمی با بچهٔ کوچکش خودش را به من رساند.بعد از صحبتهای معمول راجع به خط و کارت اتوبوس بیمقدمه گفت:«گاز شهرک توحید رو قطع کردهن».جا خوردم.شب گذشته خانهٔ عمهام بودم و فقط آبشان قطع بود!
آنوقت خانم شروع کرد پشت سرهم سوالاتی از من پرسید.گفت:«از وقتی پاتو از خونه میذاری بیرون باید فقط پول خرج کنی.مگه نه؟!» تعجب نکردم که چرا فکر هرروز مرا به زبان آورد.با خودش گمان کرده کارمندم چسبیده بود که چقدر حقوق میگیری.من هم خودم را دانشجوی رشتهٔ دیگری جا زدم و مخصوصا بر این تأکید کردم که هیچ حقوقی دریافت نمیکنم و با اولین خط اتوبوس از زیر باران سوالهایش فرار کردم.
در اتوبوس خانمی داشت با تلفن صحبت میکرد.همان خبر قطعی گاز را به مادرش که داخل شهر بود، داد و از او خواست به پدرش بگوید کرسی راه بیاندازد چون شب را مجبورند خانهٔ آنها بمانند.
یک لحظه با «دیدن قیافهٔ این مردمان خوب» احساس کردم دارم دوران جنگ و قحطی را تجربه میکنم.
تا رسیدم خانه رفتم حمام چون از خاموش شدن آبگرمکن مثل دیشب ترسیدم.
کانال اطلاعرسانی دانشگاه را چک کردم.منتظر خبر تعطیلی و لغو شدن امتحان فردا و پسفردا بودم.
من در تمام زندگیام منتظر بودهام.چه بیهوده تقلا میکردم که زودتر کارهایم را تمام کنم و به امتحان پره انترنی خودم را برسانم.آن هم در کشوری که برای فرداروزت نمیتوانی برنامه بریزی.
امروز هم سر کلاس و هم با شنیدن خبر تعطیلی دانشگاه دچار دژاوو شدم.من این لحظات را از پیش جایی دیدهام.تنها کاری که از دستم برمیآید این است که برای بحران آماده باشم و هرروز یکقدم پیشتر به سوی هدفم بردارم.
بازهم چندلایه لباس پوشیدم.کولهپشتیام را انداختم روی شانهام و راهی مشهد شدم.
با این که آب خانهمان قطع است و گاز هم به زودی قطع خواهد شد.
(قطعی اینترنت جدا!)
#روزها_و_شبها_در_راه
@ghrmzejiiigh
https://t.me/ghrmzejiiigh/549
بعد از کلاس بازهم لرزان در ایستگاه منتظر اتوبوس ایستاده بودم که خانمی با بچهٔ کوچکش خودش را به من رساند.بعد از صحبتهای معمول راجع به خط و کارت اتوبوس بیمقدمه گفت:«گاز شهرک توحید رو قطع کردهن».جا خوردم.شب گذشته خانهٔ عمهام بودم و فقط آبشان قطع بود!
آنوقت خانم شروع کرد پشت سرهم سوالاتی از من پرسید.گفت:«از وقتی پاتو از خونه میذاری بیرون باید فقط پول خرج کنی.مگه نه؟!» تعجب نکردم که چرا فکر هرروز مرا به زبان آورد.با خودش گمان کرده کارمندم چسبیده بود که چقدر حقوق میگیری.من هم خودم را دانشجوی رشتهٔ دیگری جا زدم و مخصوصا بر این تأکید کردم که هیچ حقوقی دریافت نمیکنم و با اولین خط اتوبوس از زیر باران سوالهایش فرار کردم.
در اتوبوس خانمی داشت با تلفن صحبت میکرد.همان خبر قطعی گاز را به مادرش که داخل شهر بود، داد و از او خواست به پدرش بگوید کرسی راه بیاندازد چون شب را مجبورند خانهٔ آنها بمانند.
یک لحظه با «دیدن قیافهٔ این مردمان خوب» احساس کردم دارم دوران جنگ و قحطی را تجربه میکنم.
تا رسیدم خانه رفتم حمام چون از خاموش شدن آبگرمکن مثل دیشب ترسیدم.
کانال اطلاعرسانی دانشگاه را چک کردم.منتظر خبر تعطیلی و لغو شدن امتحان فردا و پسفردا بودم.
من در تمام زندگیام منتظر بودهام.چه بیهوده تقلا میکردم که زودتر کارهایم را تمام کنم و به امتحان پره انترنی خودم را برسانم.آن هم در کشوری که برای فرداروزت نمیتوانی برنامه بریزی.
امروز هم سر کلاس و هم با شنیدن خبر تعطیلی دانشگاه دچار دژاوو شدم.من این لحظات را از پیش جایی دیدهام.تنها کاری که از دستم برمیآید این است که برای بحران آماده باشم و هرروز یکقدم پیشتر به سوی هدفم بردارم.
بازهم چندلایه لباس پوشیدم.کولهپشتیام را انداختم روی شانهام و راهی مشهد شدم.
با این که آب خانهمان قطع است و گاز هم به زودی قطع خواهد شد.
(قطعی اینترنت جدا!)
#روزها_و_شبها_در_راه
@ghrmzejiiigh
https://t.me/ghrmzejiiigh/549
Telegram
ghrmzejiiigh
#Deja_Vu
#Eminem
#Relapse : #Refill
@ghrmzejiiigh
#Eminem
#Relapse : #Refill
@ghrmzejiiigh