ghrmzejiiigh🫀
20 subscribers
629 photos
115 videos
24 files
382 links
برای دل خودم و برای ادبیات 🎧
#پری_کوچک_غمگین #پریسا_فوجی
نوشته‌های من را این‌جا بخوانید!
http://www.parisafouji.blogfa.com
http://www.instagram.com/parisafouji
👥Join Groups:
Literature General: t.me/barayeadab
Book Club: https://t.me/+GUDI6rX8oUFhZGQ0
Download Telegram
به نظرت از لجن‌زار توییتر یه پادکستر یا خواننده خفن درمیاد؟! یا یه هیولای لجن؟!
با کار جدی ازت انتقام می‌گیرم.🫱🏼‍🫲🏼
فقط تماشا کن!
یه روز می‌رسه که دیگه نمی‌تونی
برام کُری بخونی
لال میشی!😹
#نامه‌_به_یک_خودشیفته 🤡

نکته اخلاقی:
۱-جوابشو با #کار_عمیق بده چون چیزی که من دارم و اون نداره، تمرکزه‌.
۳-نارسیسیستی که میره تراپی هیچ‌ درمان نمیشه که هارتر از قبل میشه.
۲-تجربه: یادم باشه درآینده که روانپزشکی شده‌ام که در مطب سعادت‌آباد-لس‌آنجلسم نشسته‌م😹 هیچ فرصتی به بیمار نارسیسیست ندم! اصلا تغییر اینا رو باور نکنم و بگم نفر بعدی!
Dr. Parisa Fouji
بعضی‌ رابطه‌ها را باید ترک کرد چرا که آن‌قدر مخرب اند که دیگر امیدی به ساختنشان نیست. @barayeadab @ghrmzejiiigh https://castbox.fm/vb/483827301
در پایان این اپیزود مجتبی شکوری از همسر، همراه و رفیقش نیلوفر تشکر می‌کند.

من هم چون این پادکست را چندروز پیش با نیلو گوش دادم، می‌خواهم این‌جا برای او بنویسم:"
برای این که دعوتم را پاسخ گفت و مرا تنها نگذاشت نه در این مدت که هرزمان قلبم را کسی شکسته، از این که پا به پایم آمد هرجای این شهر را که می‌خواستم بارانی و حزن‌آلود کنم.شهری که به زودی شاید برای همیشه ترکش کنم.
برای مهربانی و دلسوزی‌ مادرانه‌اش، این که نمی‌‌گذارد وقتی باهم هستیم کمبودهایی را که هردویمان در زندگی‌ تجربه کردیم، دوباره تجربه کنم.
به خاطر این که من را برای خودم دوست دارد، نه منفعتی که برایش هیچ‌گاه نداشته‌ام.
برای رفاقتش سپاس‌گزارم."🫂
#نامه‌_به_رفیق
#پریسا
@ghrmzejiiigh
ghrmzejiiigh🫀
«برف»، «ردپا» و «شال‌گردن».این‌ها کلیدواژه‌هایی هستند که برای من یادآور لحظاتی دردناکند.دردآلود از این جهت که دوست داشتم وقتی آن‌‌واژه‌ها را به کار می‌برد، به من هم فکر می‌کرد.مثل خیلی از آهنگ‌ها، مکان‌ها و...که فقط غباری از غم با دیدن و شنیدنشان روی دلم می‌نشیند.مثل…
#بنویس
چند روز است به پیشنهاد آخر کسی که ماه‌ها ست دیگر از او کوچک‌ترین خبری ندارم، فکر می‌کنم.مسکنی برای ضربه‌ای که به روح من زده بود.برای فراموشی آگاهی از مورد سوءاستفاده قرار گرفتن و با این‌وجود ادامه دادن.برای آن‌سال‌ها که بهترین سال‌های عمرم بود.
میان اشک‌های التماس‌آلودم به من پیشنهاد ژورنال‌نویسی و مدیتیشن داد!
گفت برو ژورنال بنویس.برو مدیتیشن کن‌.هرکار احمقانه دیگری جز صحبت با من! که بزرگ‌ترین حماقت‌ها ست.

چندروز است دارم به پیشنهادی که دادی، فکر می‌کنم و خنده بر لبانم می‌نشیند.احساس می‌کنم بخشش باید حسی این‌چنین داشته باشد.من تو را بخشیده‌ام چرا که کلید تمام قفل‌های روحم را به من بخشیدی.تو از شانه‌هایم گرفتی و برگرداندی‌ام به سمت آینه:
گفتی بپرس نام نجات‌دهنده‌ات را.
گفتی بنویس که بفهمی من توهمی بیش نبودم.
بنویس که من هیچی نبودم.
بنویس که من ساخته ذهن تو بودم.
که اگر اولین واژه‌ روی کاغذ بیاید، نیمه تاریک وجودت را خواهی شناخت.

که تو نوری بودی که برمن تابیدی.
#پریسا
#نامه‌_به_