🖋 #حامد_یعقوبی
در دفاع از کسانی که کتاب نمیخوانند :
عجب چیز خطرناکی است. لغتنامهها عجب را خویشتنبینی معنی کردهاند اما عجب عواقبی دارد که از خودبینی و خودرایی خطرناکتر است. اینطور نیست که فقط زهاد به خاطر زهدفروشی اهل عجب و خود برتربینی باشند و خویش را یک آب شستهتر از دیگران بدانند ، در وجود همهٔ آدمها اگر درست نگاه کنند زاهد ظاهرپرستی زندگی میکند که پشیمنهپوش و تندخو ، منتظر نشسته عیب دیگران را گوشزد کند و خود را تافتهٔ جدا بافته بداند. از این حیث، کتاب خواندن هم میتواند اسلحهٔ پنهانی باشد که زاهد کتابخوان
( کسی که به واسطهٔ کتاب خواندن خودش را برتر از دیگران میداند) با آن حریفان را از میدان بتاراند و به چشم حقارت نگاهشان کند. منی که این را میگویم از نوجوانی کتاب خواندهام و زندگی بدون آن را نمیتوانم تصور کنم اما اعتراف میکنم گاهی شبیه یک دیکتاتور از خدا بیخبر ، کتاب خواندن را معیار خوبی و بدی قرار دادهام و در دلم کسانی را که چیزی نمیخوانند تحقیر کردهام. اعوذ بالله من نفسی. آیا دارم به کتاب نخواندن دعوت میکنم؟ ابدا ! فقط میگویم صرف کتاب خواندن اگر چماقی شود روی سر آنهایی که کتاب نمیخوانند ، بین کتابخوان و زاهد ریایی تفاوت چندانی باقی نمیماند. مولانا بعد از شمس شیفتهٔ مردی شد به نام صلاحالدین زرکوب ؛ مرد عامی و سادهای که طبق گزارشهای تاریخی به قفل میگفت قلف و به مبتلا میگفت مفتلا.
این چیزی که عرض کردم البته شامل نویسنده و روزنامهنگار و شاعر و دانشجو و...نمیشود. برای این جماعت کتاب خواندن ابزار کار روزمره است ، مثل خمیر زدن برای نانوا و آچار کشیدن برای مکانیک و درست اره کردن برای نجار.
•
به چشم عجب و تکبر نگه به خلق مکن
که دوستان خدا ممکنند در اوباش
#سعدی
•
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
که نیست معصیت و زهد بی مشیت او
#حافظ
•
عبوس زهد به وجه خمار ننشیند
مرید خرقهٔ دردیکشان خوشخویم
#حافظ
•
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدی ست
آن به که کار خود به عنایت رها کنند
#حافظ
در دفاع از کسانی که کتاب نمیخوانند :
عجب چیز خطرناکی است. لغتنامهها عجب را خویشتنبینی معنی کردهاند اما عجب عواقبی دارد که از خودبینی و خودرایی خطرناکتر است. اینطور نیست که فقط زهاد به خاطر زهدفروشی اهل عجب و خود برتربینی باشند و خویش را یک آب شستهتر از دیگران بدانند ، در وجود همهٔ آدمها اگر درست نگاه کنند زاهد ظاهرپرستی زندگی میکند که پشیمنهپوش و تندخو ، منتظر نشسته عیب دیگران را گوشزد کند و خود را تافتهٔ جدا بافته بداند. از این حیث، کتاب خواندن هم میتواند اسلحهٔ پنهانی باشد که زاهد کتابخوان
( کسی که به واسطهٔ کتاب خواندن خودش را برتر از دیگران میداند) با آن حریفان را از میدان بتاراند و به چشم حقارت نگاهشان کند. منی که این را میگویم از نوجوانی کتاب خواندهام و زندگی بدون آن را نمیتوانم تصور کنم اما اعتراف میکنم گاهی شبیه یک دیکتاتور از خدا بیخبر ، کتاب خواندن را معیار خوبی و بدی قرار دادهام و در دلم کسانی را که چیزی نمیخوانند تحقیر کردهام. اعوذ بالله من نفسی. آیا دارم به کتاب نخواندن دعوت میکنم؟ ابدا ! فقط میگویم صرف کتاب خواندن اگر چماقی شود روی سر آنهایی که کتاب نمیخوانند ، بین کتابخوان و زاهد ریایی تفاوت چندانی باقی نمیماند. مولانا بعد از شمس شیفتهٔ مردی شد به نام صلاحالدین زرکوب ؛ مرد عامی و سادهای که طبق گزارشهای تاریخی به قفل میگفت قلف و به مبتلا میگفت مفتلا.
این چیزی که عرض کردم البته شامل نویسنده و روزنامهنگار و شاعر و دانشجو و...نمیشود. برای این جماعت کتاب خواندن ابزار کار روزمره است ، مثل خمیر زدن برای نانوا و آچار کشیدن برای مکانیک و درست اره کردن برای نجار.
•
به چشم عجب و تکبر نگه به خلق مکن
که دوستان خدا ممکنند در اوباش
#سعدی
•
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
که نیست معصیت و زهد بی مشیت او
#حافظ
•
عبوس زهد به وجه خمار ننشیند
مرید خرقهٔ دردیکشان خوشخویم
#حافظ
•
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدی ست
آن به که کار خود به عنایت رها کنند
#حافظ
بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشت
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست
گفت ما را جلوهٔ معشوق در این کار داشت
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
در نمیگیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست
خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت
خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم
کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت
وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر
ذکر تسبیح ملک در حلقهٔ زنار داشت
چشم #حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت
شیوهٔ جنات تجری تحتها الانهار داشت
@ghrmzejiiigh
و اندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشت
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست
گفت ما را جلوهٔ معشوق در این کار داشت
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
در نمیگیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست
خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت
خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم
کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت
وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر
ذکر تسبیح ملک در حلقهٔ زنار داشت
چشم #حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت
شیوهٔ جنات تجری تحتها الانهار داشت
@ghrmzejiiigh
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
در خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی
#مولوی
.
بعد از ششماه متصل به شارژر کار کردن، بالاخره چند روز پیش باتری گوشیام را عوض کردم و حالا میتوانم با اعصابی آرام و به دور از دلهرۀ مواجه شدن با صفحهای تاریک آن هم درحال ثبت یک لحظۀ دوستداشتنی گذرا، عکس بگیرم، کتاب الکترونیکی بخوانم و لذت استفاده از یک وسیلۀ کارا را ببرم.
اگر میدانستم که تعمیر آن فقط یک نیمروز طول میکشد و درعوض احساس رضایت روزمرۀ من افزایش مییابد، قطعا به خودم احترام میگذاشتم و همان ششماه گذشته فقط یک نیمروز حوصله میکردم!
دلیل این اهمالکاری، در درجۀ اول ترس بوده است.من خودم را میشناسم.از این میترسیدم که اگر مشکل جدیتر از تعویض باتری باشد، مجبور میشوم اطلاعاتم را به لپتاپ منتقل کنم و وای ! چه کار پرزحمتی! (من حتی نمیدانستم مشکل از چیست و با خودم به گزینههای مختلف فکر میکردم و اجازه میدادم «اگر»ها کنترل نیمسال از زندگی مرا در دست بگیرند.)
دلیل دوم، تنبلی است و تنبلی جز احترام نگذاشتن به خود نیست.
هربار که فکر کنیم تنبلیم و کاری را به خاطر تنبلی به موقع انجام ندادهایم، در حقیقت به خود احترام نگذاشتهایم، فراتر از خود به دیگران نیز.
من بارها و در زمینههای مختلف به خودم احترام نگذاشتهام.متأسفم چون درهمان حال میدانستم که دارم حرمت خود را میشکنم.
با انجام ندادن به موقع کارهای ضروری مهم و ایجاد نکردن عادات غیرضروری مهم.
حالا حق ندارم بارش برف را مقصر بدانم چون خودم تا امروز سرم را زیر برف فرو برده بودم.
اما بعضی اتفاقات مانند آفتاب تموز به روی کبک بودن ما میتابند وگوشۀ امن تهنشینی ما را تکان میدهند.
من هم سالها ست به منبع تغذیهای بیرونی متصلم.سالها خوشحالیام وابسته به موفقیتهایم و دوستداشته شدن بوده است.
جالب این که هروقت هم به چیزی رسیدهام، کبوتر شادی از روی بام پریده است!
حال میفهمم که چرا همیشه از رها شدن این اتصال میترسیدم.از دوست داشته نشدن میترسیدم و پس زده شدم، زمانی که از عشق خالصم اطمینان داشتم.
#پریسا_فوجی
تیرماه۱۳۹۹
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
#حافظ
www.parisafouji.com/post/19
در خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی
#مولوی
.
بعد از ششماه متصل به شارژر کار کردن، بالاخره چند روز پیش باتری گوشیام را عوض کردم و حالا میتوانم با اعصابی آرام و به دور از دلهرۀ مواجه شدن با صفحهای تاریک آن هم درحال ثبت یک لحظۀ دوستداشتنی گذرا، عکس بگیرم، کتاب الکترونیکی بخوانم و لذت استفاده از یک وسیلۀ کارا را ببرم.
اگر میدانستم که تعمیر آن فقط یک نیمروز طول میکشد و درعوض احساس رضایت روزمرۀ من افزایش مییابد، قطعا به خودم احترام میگذاشتم و همان ششماه گذشته فقط یک نیمروز حوصله میکردم!
دلیل این اهمالکاری، در درجۀ اول ترس بوده است.من خودم را میشناسم.از این میترسیدم که اگر مشکل جدیتر از تعویض باتری باشد، مجبور میشوم اطلاعاتم را به لپتاپ منتقل کنم و وای ! چه کار پرزحمتی! (من حتی نمیدانستم مشکل از چیست و با خودم به گزینههای مختلف فکر میکردم و اجازه میدادم «اگر»ها کنترل نیمسال از زندگی مرا در دست بگیرند.)
دلیل دوم، تنبلی است و تنبلی جز احترام نگذاشتن به خود نیست.
هربار که فکر کنیم تنبلیم و کاری را به خاطر تنبلی به موقع انجام ندادهایم، در حقیقت به خود احترام نگذاشتهایم، فراتر از خود به دیگران نیز.
من بارها و در زمینههای مختلف به خودم احترام نگذاشتهام.متأسفم چون درهمان حال میدانستم که دارم حرمت خود را میشکنم.
با انجام ندادن به موقع کارهای ضروری مهم و ایجاد نکردن عادات غیرضروری مهم.
حالا حق ندارم بارش برف را مقصر بدانم چون خودم تا امروز سرم را زیر برف فرو برده بودم.
اما بعضی اتفاقات مانند آفتاب تموز به روی کبک بودن ما میتابند وگوشۀ امن تهنشینی ما را تکان میدهند.
من هم سالها ست به منبع تغذیهای بیرونی متصلم.سالها خوشحالیام وابسته به موفقیتهایم و دوستداشته شدن بوده است.
جالب این که هروقت هم به چیزی رسیدهام، کبوتر شادی از روی بام پریده است!
حال میفهمم که چرا همیشه از رها شدن این اتصال میترسیدم.از دوست داشته نشدن میترسیدم و پس زده شدم، زمانی که از عشق خالصم اطمینان داشتم.
#پریسا_فوجی
تیرماه۱۳۹۹
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
#حافظ
www.parisafouji.com/post/19
Parisafouji
یادداشت
یادداشت - برای دل خودم و برای ادبیات
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شبرو است او از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بندهپرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش #حافظ کاین غصه هم سر آید
@ghrmzejiiigh
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شبرو است او از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بندهپرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش #حافظ کاین غصه هم سر آید
@ghrmzejiiigh
ghrmzejiiigh🫀
Video message
کسی که از ره تقوا قدم برون ننهاد
به عزم میکده اکنون ره سفر دارد
دل شکستهٔ #حافظ به خاک خواهد برد
چو لاله داغ هوایی که بر جگر دارد
به عزم میکده اکنون ره سفر دارد
دل شکستهٔ #حافظ به خاک خواهد برد
چو لاله داغ هوایی که بر جگر دارد
https://parisafouji.com/کی-شعر-تر-انگیزد؟/
دیشب بیت اول این شعر مدام در خوابم تکرار میشد:
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
هر کو نکند فهمی زین کلک خیالانگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایرۀ قسمت اوضاع چنین باشد
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پردهنشین باشد
آن نیست که #حافظ را رندی بشد از خاطر
کاین سابقهٔ پیشین تا روز پسین باشد
@ghrmzejiiigh
دیشب بیت اول این شعر مدام در خوابم تکرار میشد:
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
هر کو نکند فهمی زین کلک خیالانگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایرۀ قسمت اوضاع چنین باشد
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پردهنشین باشد
آن نیست که #حافظ را رندی بشد از خاطر
کاین سابقهٔ پیشین تا روز پسین باشد
@ghrmzejiiigh
اصلا فلسفهٔ قرمز جیغ همینه:
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
در خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی
#مولوی
یا
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
#حافظ
🔻
https://parisafouji.com/در-خود-بطلب-هرآنچه-خواهی-که-تویی/
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
در خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی
#مولوی
یا
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
#حافظ
🔻
https://parisafouji.com/در-خود-بطلب-هرآنچه-خواهی-که-تویی/
ما بیغمان مست دل از دست دادهایم
همراز عشق و همنفس جام باده ایم
بر ما بسی کمان ملامت کشیدهاند
تا کار خود ز ابروی جانان گشادهایم
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیدهای
ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم
پیر مغان ز توبهٔ ما گر ملول شد
گو باده صاف کن که به عذر ایستادهایم
کار از تو میرود مددی ای دلیل راه
کانصاف میدهیم و ز راه اوفتادهایم
چون لاله می مبین و قدح در میان کار
این داغ بین که بر دل خونین نهادهایم
گفتی که #حافظ این همه رنگ و خیال چیست
نقش غلط مبین که همان لوح ساده ایم
@ghrmzejiiigh 🍉✨
همراز عشق و همنفس جام باده ایم
بر ما بسی کمان ملامت کشیدهاند
تا کار خود ز ابروی جانان گشادهایم
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیدهای
ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم
پیر مغان ز توبهٔ ما گر ملول شد
گو باده صاف کن که به عذر ایستادهایم
کار از تو میرود مددی ای دلیل راه
کانصاف میدهیم و ز راه اوفتادهایم
چون لاله می مبین و قدح در میان کار
این داغ بین که بر دل خونین نهادهایم
گفتی که #حافظ این همه رنگ و خیال چیست
نقش غلط مبین که همان لوح ساده ایم
@ghrmzejiiigh 🍉✨
زان یار دلنوازم شکری ست با شکایت
گر نکتهدان عشقی بشنو تو این حکایت
بیمزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بیعنایت
رندان تشنهلب را آبی نمیدهد کس
گویی ولیشناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بیجرم و بیجنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خونریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایهٔ عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان #حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
@ghrmzejiiigh
گر نکتهدان عشقی بشنو تو این حکایت
بیمزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بیعنایت
رندان تشنهلب را آبی نمیدهد کس
گویی ولیشناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بیجرم و بیجنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خونریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایهٔ عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان #حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
@ghrmzejiiigh
فرفرههای رنگی در جعبهای بیرون فروشگاهی بین راهی، چرخهای ماشینهای جاده و توربینهای بادی میچرخند.
خورشید از مشرق طلوع میکند و در مغرب غروب و دوباره از مشرق...
مسافر برزخی با تأمل در این نشانهها درمییابد که همهچیز درحال چرخش و دوران است.
#پریسا_فوجی
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
#حافظ
میچرخی و میچرخم
از این شب بیامّید
تا صبح فراموشی
تا تجربهٔ خورشید
در جادهٔ بیمقصد
رفتیم و گریزی نیست...
#سید_مهدی_موسوی
حالا اینجا حافظ میگه:
گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچراهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
@ghrmzejiiigh
خورشید از مشرق طلوع میکند و در مغرب غروب و دوباره از مشرق...
مسافر برزخی با تأمل در این نشانهها درمییابد که همهچیز درحال چرخش و دوران است.
#پریسا_فوجی
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
#حافظ
میچرخی و میچرخم
از این شب بیامّید
تا صبح فراموشی
تا تجربهٔ خورشید
در جادهٔ بیمقصد
رفتیم و گریزی نیست...
#سید_مهدی_موسوی
حالا اینجا حافظ میگه:
گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچراهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
@ghrmzejiiigh
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجا ست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقهٔ سالوس
کجا ست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمهٔ رباب کجا
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو کحل بینش ما خاک آستان شما ست
کجا رویم بفرما از این جناب کجا
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همیروی ای دل بدین شتاب کجا
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب ز #حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا
@ghrmzejiiigh
ببین تفاوت ره کز کجا ست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقهٔ سالوس
کجا ست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمهٔ رباب کجا
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو کحل بینش ما خاک آستان شما ست
کجا رویم بفرما از این جناب کجا
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همیروی ای دل بدین شتاب کجا
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب ز #حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا
@ghrmzejiiigh
Forwarded from Dr. Parisa Fouji
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو به تأیید نظر حلّ معما میکرد
دیدمش خرّم و خندان قدح باده به دست
و اندر آن آینه صدگونه تماشا میکرد
گفتم این جام جهانبین به تو کی داد حکیم؟
گفت آنروز که این گنبد مینا میکرد
بیدلی در همه احوال خدا با او بود
او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد
این همه شعبدهٔ خویش که میکرد اینجا
سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد
گفت آنیار کز او گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد
گفتمش سلسلهٔ زلف بتان از پی چیست
گفت #حافظ گلهای از دل شیدا میکرد
@ghrmzejiiigh
وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو به تأیید نظر حلّ معما میکرد
دیدمش خرّم و خندان قدح باده به دست
و اندر آن آینه صدگونه تماشا میکرد
گفتم این جام جهانبین به تو کی داد حکیم؟
گفت آنروز که این گنبد مینا میکرد
بیدلی در همه احوال خدا با او بود
او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد
این همه شعبدهٔ خویش که میکرد اینجا
سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد
گفت آنیار کز او گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد
گفتمش سلسلهٔ زلف بتان از پی چیست
گفت #حافظ گلهای از دل شیدا میکرد
@ghrmzejiiigh
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
آخرالامر گل کوزهگران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
گر از آن آدمیانی که بهشتت هوس است
عیش با آدمی ای چند پریزاده کنی
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی
اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان
گر نگاهی سوی فرهاد دل افتاده کنی
خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات
مگر از نقش پراگنده ورق ساده کنی
کار خود گر به کرم بازگذاری #حافظ
ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی
ای صبا بندگی خواجه جلال الدین کن
که جهان پرسمن و سوسن آزاده کنی
@ghrmzejiiigh
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
آخرالامر گل کوزهگران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
گر از آن آدمیانی که بهشتت هوس است
عیش با آدمی ای چند پریزاده کنی
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی
اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان
گر نگاهی سوی فرهاد دل افتاده کنی
خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات
مگر از نقش پراگنده ورق ساده کنی
کار خود گر به کرم بازگذاری #حافظ
ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی
ای صبا بندگی خواجه جلال الدین کن
که جهان پرسمن و سوسن آزاده کنی
@ghrmzejiiigh
Forwarded from Dr. Parisa Fouji
دیدی ای دل که غمِ عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یارِ وفادار چه کرد
آه از آن نرگسِ جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردمِ هشیار چه کرد
اشکِ من رنگِ شفق یافت ز بیمِهری یار
طالعِ بیشفقت بین که در این کار چه کرد
برقی از منزلِ لیلی بدرخشید سحر
وَه که با خرمنِ مجنونِ دلافگار چه کرد
ساقیا جامِ مِیام دِه که نگارندهٔ غیب
نیست معلوم که در پردهٔ اسرار چه کرد
آن که پُرنقش زد این دایرهٔ مینایی
کس ندانست که در گردشِ پرگار چه کرد
فکرِ عشق آتشِ غم در دلِ #حافظ زد و سوخت
یارِ دیرینه ببینید که با یار چه کرد
@barayeadab
@ghrmzejiiigh
چون بشد دلبر و با یارِ وفادار چه کرد
آه از آن نرگسِ جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردمِ هشیار چه کرد
اشکِ من رنگِ شفق یافت ز بیمِهری یار
طالعِ بیشفقت بین که در این کار چه کرد
برقی از منزلِ لیلی بدرخشید سحر
وَه که با خرمنِ مجنونِ دلافگار چه کرد
ساقیا جامِ مِیام دِه که نگارندهٔ غیب
نیست معلوم که در پردهٔ اسرار چه کرد
آن که پُرنقش زد این دایرهٔ مینایی
کس ندانست که در گردشِ پرگار چه کرد
فکرِ عشق آتشِ غم در دلِ #حافظ زد و سوخت
یارِ دیرینه ببینید که با یار چه کرد
@barayeadab
@ghrmzejiiigh
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
کسی که از ره تقوا قدم برون ننهاد
به عزم میکده اکنون ره سفر دارد
دل شکستهٔ #حافظ به خاک خواهد برد
چو لاله داغ هوایی که بر جگر دارد
به عزم میکده اکنون ره سفر دارد
دل شکستهٔ #حافظ به خاک خواهد برد
چو لاله داغ هوایی که بر جگر دارد
#حافظ
غزل شمارهٔ ۲۲۶
ترسم که اشک در غمِ ما پردهدر شود
وین رازِ سر به مُهر به عالَم سَمَر شود
گویند سنگ لَعل شود در مقامِ صبر
آری شود، ولیک به خونِ جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دستِ غم خلاصِ من آنجا مگر شود
از هر کرانه تیرِ دعا کردهام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
ای جان حدیثِ ما بَرِ دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کیمیایِ مهرِ تو زر گشت رویِ من
آری به یُمْنِ لطفِ شما خاک زر شود
در تنگنایِ حیرتم از نخوتِ رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
بس نکته غیرِ حُسن بِباید که تا کسی
مقبولِ طبعِ مردمِ صاحبنظر شود
این سرکشی که کنگرهٔ کاخِ وصل راست
سرها بر آستانهٔ او خاکِ در شود
حافظ چو نافهٔ سرِ زلفش به دستِ توست
دَم درکش ار نه بادِ صبا را خبر شود
قرمز جیییغ
غزل شمارهٔ ۲۲۶
ترسم که اشک در غمِ ما پردهدر شود
وین رازِ سر به مُهر به عالَم سَمَر شود
گویند سنگ لَعل شود در مقامِ صبر
آری شود، ولیک به خونِ جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دستِ غم خلاصِ من آنجا مگر شود
از هر کرانه تیرِ دعا کردهام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
ای جان حدیثِ ما بَرِ دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کیمیایِ مهرِ تو زر گشت رویِ من
آری به یُمْنِ لطفِ شما خاک زر شود
در تنگنایِ حیرتم از نخوتِ رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
بس نکته غیرِ حُسن بِباید که تا کسی
مقبولِ طبعِ مردمِ صاحبنظر شود
این سرکشی که کنگرهٔ کاخِ وصل راست
سرها بر آستانهٔ او خاکِ در شود
حافظ چو نافهٔ سرِ زلفش به دستِ توست
دَم درکش ار نه بادِ صبا را خبر شود
قرمز جیییغ