Forwarded from انتشارات چارلز بوکُفسکی
"تلفن"
با صدای زنگش شما آدما رو به سمت خودش میاره
آدمایی که نمیدونن با وقتشون چی کار کنن و جون میکنن که تو رو به این دلیل آزار بدن
از یه فاصله دور
البته ترجیح میدن که تو یه اتاق باشید تا پوچی خودشونو بهتر واست به تصویر بکشن
تلفن فقط واسه موارد ضروریه
این آدما ضروری نیستن اینا مصیبتن
هیچوقت پیش نیومده که از شنیدن صدای تلفن خوشحال بشم
با احتیاط جواب میدم: "الو"
"دوایت هستم"
همون اول میتونی اشتیاق ابلهانهشونو واسه فضولی کردن حس کنی
اینا انگلای آدمنمان که رو اعصاب راه میرن
"بله، موضوع چیه"
"خب، من امشب اومدم شهر و فکر کردم که ..."
"گوش کن، دوایت من دستم بنده، نمیتونم..."
"باشه، شاید یه وقت دیگه؟"
"شاید هم نه..."
به هر آدمی فقط تعداد مشخصی عصر داده میشه و هر عصر تلف شده یه جنایت رقتانگیز علیه سیر طبیعیِ تنها زندگیِ توئه
به علاوه یه حسی تو آدم باقی میمونه که معمولا دو سه روز طول میکشه از بین بره، بستگی به فردی داره که ملاقاتش میکنی
تلفن فقط برای موارد ضروریه
دههها طول کشید اما من بالاخره فهمیدم چهجوری بگم "نه"
حالا
لطفا نگران اونا نباش
اونا خیلی راحت یه شماره دیگه رو میگیرن
میتونه شماره خودت باشه
تو میگی "الو"
و اون میگه "دوایت هستم"
اونوقت میتونی یه انسان فهیم و با محبت باشی.
#چارلز_بوکفسکی
مترجم: #شکیبا_یزدی
از کتاب "شعرهای آخرین شبِ زمین"
@Bukowski_Pub
انتشارات چارلز بوکفسکی✅
با صدای زنگش شما آدما رو به سمت خودش میاره
آدمایی که نمیدونن با وقتشون چی کار کنن و جون میکنن که تو رو به این دلیل آزار بدن
از یه فاصله دور
البته ترجیح میدن که تو یه اتاق باشید تا پوچی خودشونو بهتر واست به تصویر بکشن
تلفن فقط واسه موارد ضروریه
این آدما ضروری نیستن اینا مصیبتن
هیچوقت پیش نیومده که از شنیدن صدای تلفن خوشحال بشم
با احتیاط جواب میدم: "الو"
"دوایت هستم"
همون اول میتونی اشتیاق ابلهانهشونو واسه فضولی کردن حس کنی
اینا انگلای آدمنمان که رو اعصاب راه میرن
"بله، موضوع چیه"
"خب، من امشب اومدم شهر و فکر کردم که ..."
"گوش کن، دوایت من دستم بنده، نمیتونم..."
"باشه، شاید یه وقت دیگه؟"
"شاید هم نه..."
به هر آدمی فقط تعداد مشخصی عصر داده میشه و هر عصر تلف شده یه جنایت رقتانگیز علیه سیر طبیعیِ تنها زندگیِ توئه
به علاوه یه حسی تو آدم باقی میمونه که معمولا دو سه روز طول میکشه از بین بره، بستگی به فردی داره که ملاقاتش میکنی
تلفن فقط برای موارد ضروریه
دههها طول کشید اما من بالاخره فهمیدم چهجوری بگم "نه"
حالا
لطفا نگران اونا نباش
اونا خیلی راحت یه شماره دیگه رو میگیرن
میتونه شماره خودت باشه
تو میگی "الو"
و اون میگه "دوایت هستم"
اونوقت میتونی یه انسان فهیم و با محبت باشی.
#چارلز_بوکفسکی
مترجم: #شکیبا_یزدی
از کتاب "شعرهای آخرین شبِ زمین"
@Bukowski_Pub
انتشارات چارلز بوکفسکی✅
Forwarded from انتشارات چارلز بوکُفسکی
"تلفن"
با صدای زنگش شما آدما رو به سمت خودش میاره
آدمایی که نمیدونن با وقتشون چی کار کنن و جون میکنن که تو رو به این دلیل آزار بدن
از یه فاصله دور
البته ترجیح میدن که تو یه اتاق باشید تا پوچی خودشونو بهتر واست به تصویر بکشن
تلفن فقط واسه موارد ضروریه
این آدما ضروری نیستن اینا مصیبتن
هیچوقت پیش نیومده که از شنیدن صدای تلفن خوشحال بشم
با احتیاط جواب میدم: "الو"
"دوایت هستم"
همون اول میتونی اشتیاق ابلهانهشونو واسه فضولی کردن حس کنی
اینا انگلای آدمنمان که رو اعصاب راه میرن
"بله، موضوع چیه"
"خب، من امشب اومدم شهر و فکر کردم که ..."
"گوش کن، دوایت من دستم بنده، نمیتونم..."
"باشه، شاید یه وقت دیگه؟"
"شاید هم نه..."
به هر آدمی فقط تعداد مشخصی عصر داده میشه و هر عصر تلف شده یه جنایت رقتانگیز علیه سیر طبیعیِ تنها زندگیِ توئه
به علاوه یه حسی تو آدم باقی میمونه که معمولا دو سه روز طول میکشه از بین بره، بستگی به فردی داره که ملاقاتش میکنی
تلفن فقط برای موارد ضروریه
دههها طول کشید اما من بالاخره فهمیدم چهجوری بگم "نه"
حالا
لطفا نگران اونا نباش
اونا خیلی راحت یه شماره دیگه رو میگیرن
میتونه شماره خودت باشه
تو میگی "الو"
و اون میگه "دوایت هستم"
اونوقت میتونی یه انسان فهیم و با محبت باشی.
#چارلز_بوکفسکی
مترجم: #شکیبا_یزدی
از کتاب "شعرهای آخرین شبِ زمین"
@Bukowski_Pub
انتشارات چارلز بوکفسکی✅
با صدای زنگش شما آدما رو به سمت خودش میاره
آدمایی که نمیدونن با وقتشون چی کار کنن و جون میکنن که تو رو به این دلیل آزار بدن
از یه فاصله دور
البته ترجیح میدن که تو یه اتاق باشید تا پوچی خودشونو بهتر واست به تصویر بکشن
تلفن فقط واسه موارد ضروریه
این آدما ضروری نیستن اینا مصیبتن
هیچوقت پیش نیومده که از شنیدن صدای تلفن خوشحال بشم
با احتیاط جواب میدم: "الو"
"دوایت هستم"
همون اول میتونی اشتیاق ابلهانهشونو واسه فضولی کردن حس کنی
اینا انگلای آدمنمان که رو اعصاب راه میرن
"بله، موضوع چیه"
"خب، من امشب اومدم شهر و فکر کردم که ..."
"گوش کن، دوایت من دستم بنده، نمیتونم..."
"باشه، شاید یه وقت دیگه؟"
"شاید هم نه..."
به هر آدمی فقط تعداد مشخصی عصر داده میشه و هر عصر تلف شده یه جنایت رقتانگیز علیه سیر طبیعیِ تنها زندگیِ توئه
به علاوه یه حسی تو آدم باقی میمونه که معمولا دو سه روز طول میکشه از بین بره، بستگی به فردی داره که ملاقاتش میکنی
تلفن فقط برای موارد ضروریه
دههها طول کشید اما من بالاخره فهمیدم چهجوری بگم "نه"
حالا
لطفا نگران اونا نباش
اونا خیلی راحت یه شماره دیگه رو میگیرن
میتونه شماره خودت باشه
تو میگی "الو"
و اون میگه "دوایت هستم"
اونوقت میتونی یه انسان فهیم و با محبت باشی.
#چارلز_بوکفسکی
مترجم: #شکیبا_یزدی
از کتاب "شعرهای آخرین شبِ زمین"
@Bukowski_Pub
انتشارات چارلز بوکفسکی✅
Forwarded from چارلز بوکفسکی (Mahyar Mazloumi)
شما چه طور میتوانید بگویید که عاشق یک نفر هستید؛ در صورتی که هزاران نفر در دنیا وجود دارند که شما به آنها بیشتر عشق میورزیدید، اگر آنها را ملاقات میکردید؟ اما هرگز نکردید.
ما باید بپذیریم که عشق، تنها،
نتیجهی یک رویاروییست.
#چارلز_بوکفسکی
@Charles_Bukowski
ما باید بپذیریم که عشق، تنها،
نتیجهی یک رویاروییست.
#چارلز_بوکفسکی
@Charles_Bukowski
Forwarded from انتشارات چارلز بوکُفسکی
"تلفن"
با صدای زنگش شما آدما رو به سمت خودش میاره
آدمایی که نمیدونن با وقتشون چی کار کنن و جون میکنن که تو رو به این دلیل آزار بدن
از یه فاصله دور
البته ترجیح میدن که تو یه اتاق باشید تا پوچی خودشونو بهتر واست به تصویر بکشن
تلفن فقط واسه موارد ضروریه
این آدما ضروری نیستن اینا مصیبتن
هیچوقت پیش نیومده که از شنیدن صدای تلفن خوشحال بشم
با احتیاط جواب میدم: "الو"
"دوایت هستم"
همون اول میتونی اشتیاق ابلهانهشونو واسه فضولی کردن حس کنی
اینا انگلای آدمنمان که رو اعصاب راه میرن
"بله، موضوع چیه"
"خب، من امشب اومدم شهر و فکر کردم که ..."
"گوش کن، دوایت من دستم بنده، نمیتونم..."
"باشه، شاید یه وقت دیگه؟"
"شاید هم نه..."
به هر آدمی فقط تعداد مشخصی عصر داده میشه و هر عصر تلف شده یه جنایت رقتانگیز علیه سیر طبیعیِ تنها زندگیِ توئه
به علاوه یه حسی تو آدم باقی میمونه که معمولا دو سه روز طول میکشه از بین بره، بستگی به فردی داره که ملاقاتش میکنی
تلفن فقط برای موارد ضروریه
دههها طول کشید اما من بالاخره فهمیدم چهجوری بگم "نه"
حالا
لطفا نگران اونا نباش
اونا خیلی راحت یه شماره دیگه رو میگیرن
میتونه شماره خودت باشه
تو میگی "الو"
و اون میگه "دوایت هستم"
اونوقت میتونی یه انسان فهیم و با محبت باشی.
#چارلز_بوکفسکی
مترجم: #شکیبا_یزدی
از کتاب "شعرهای آخرین شبِ زمین"
@Bukowski_Pub
انتشارات چارلز بوکفسکی✅
با صدای زنگش شما آدما رو به سمت خودش میاره
آدمایی که نمیدونن با وقتشون چی کار کنن و جون میکنن که تو رو به این دلیل آزار بدن
از یه فاصله دور
البته ترجیح میدن که تو یه اتاق باشید تا پوچی خودشونو بهتر واست به تصویر بکشن
تلفن فقط واسه موارد ضروریه
این آدما ضروری نیستن اینا مصیبتن
هیچوقت پیش نیومده که از شنیدن صدای تلفن خوشحال بشم
با احتیاط جواب میدم: "الو"
"دوایت هستم"
همون اول میتونی اشتیاق ابلهانهشونو واسه فضولی کردن حس کنی
اینا انگلای آدمنمان که رو اعصاب راه میرن
"بله، موضوع چیه"
"خب، من امشب اومدم شهر و فکر کردم که ..."
"گوش کن، دوایت من دستم بنده، نمیتونم..."
"باشه، شاید یه وقت دیگه؟"
"شاید هم نه..."
به هر آدمی فقط تعداد مشخصی عصر داده میشه و هر عصر تلف شده یه جنایت رقتانگیز علیه سیر طبیعیِ تنها زندگیِ توئه
به علاوه یه حسی تو آدم باقی میمونه که معمولا دو سه روز طول میکشه از بین بره، بستگی به فردی داره که ملاقاتش میکنی
تلفن فقط برای موارد ضروریه
دههها طول کشید اما من بالاخره فهمیدم چهجوری بگم "نه"
حالا
لطفا نگران اونا نباش
اونا خیلی راحت یه شماره دیگه رو میگیرن
میتونه شماره خودت باشه
تو میگی "الو"
و اون میگه "دوایت هستم"
اونوقت میتونی یه انسان فهیم و با محبت باشی.
#چارلز_بوکفسکی
مترجم: #شکیبا_یزدی
از کتاب "شعرهای آخرین شبِ زمین"
@Bukowski_Pub
انتشارات چارلز بوکفسکی✅
Forwarded from چارلز بوکفسکی
.
"نبوغِ مردم"
درون انسانی معمولی،
آنقدر خیانت،
نفرت،
خشونت،
و چرندیات وجود دارد،
که هر ارتشی را برای هر زمانی تامین میکند.
بهترین قاتلان آنانند
که برضد قتل موعظه میکنند.
و آنان که پر از نفرتند
از عشق سخن میرانند.
و در نهایت، جنگافروزترینان
آنهایند که دم از صلح میزنند.
آنها که شما را به خدا سوق میدهند
به خدا نیاز دارند.
آنها که ندای صلح سر میدهند
در آرامش نیستند.
آنها که از عشق میگویند
عشقی ندارند.
از واعظان بر حذر باشید.
از مدعیان دانایی بر حذر باشید.
از آنها که همیشه کتاب میخوانند بر حذر باشید.
از آنها که از فقر بیزارند
و آنهایی که به آن افتخار میکنند
بر حذر باشید.
از آنها که زود لب به تحسین میگشایند بر حذر باشید
زیرا به تحسینِ متقابل نیازمندند.
از آنها که به سرعت چیزی را مورد سرزنش قرار میدهند
بر حذر باشید
زیرا آنها از ندانستههایشان میترسند.
از آنها که مدام دنبال جمع خاصی هستند بر حذر باشید
آنها در تنهایی پوچند.
از مردان و زنان عادی
و عشقشان بر حذر باشید.
عشقشان معمولیست
و هدفی معمولی را دنبال میکند.
اما در نفرتشان نبوغی نهفته است
که میتواند شما را
و هر آدمی را بکشد.
تنهایی را نمیخواهند
تنهایی را نمیفهمند
و هرآنچه که با خلوت آنها در تضاد باشد را تخریب میکنند.
عاجز از خلق هنر،
هنر را درک نمیکنند.
حساب شکستهایشان را
به پای دنیا مینویسند.
عاجز از بیمحابا عشقورزیدن،
عشق شما را ناقص میپندارند
و از شما متنفر میشوند.
نفرتشان بینقص است،
چون الماسی درخشان
همچون یک چاقو
یک کوه
یک پلنگ
و چون شوکران.
این بهترین هنرشان است.
#چارلز_بوکفسکی
برگردان #مهیار_مظلومی
از کتاب #لذتهای_نفرین_شده
@charles_bukowski_poetry
@mahyarmaz
"نبوغِ مردم"
درون انسانی معمولی،
آنقدر خیانت،
نفرت،
خشونت،
و چرندیات وجود دارد،
که هر ارتشی را برای هر زمانی تامین میکند.
بهترین قاتلان آنانند
که برضد قتل موعظه میکنند.
و آنان که پر از نفرتند
از عشق سخن میرانند.
و در نهایت، جنگافروزترینان
آنهایند که دم از صلح میزنند.
آنها که شما را به خدا سوق میدهند
به خدا نیاز دارند.
آنها که ندای صلح سر میدهند
در آرامش نیستند.
آنها که از عشق میگویند
عشقی ندارند.
از واعظان بر حذر باشید.
از مدعیان دانایی بر حذر باشید.
از آنها که همیشه کتاب میخوانند بر حذر باشید.
از آنها که از فقر بیزارند
و آنهایی که به آن افتخار میکنند
بر حذر باشید.
از آنها که زود لب به تحسین میگشایند بر حذر باشید
زیرا به تحسینِ متقابل نیازمندند.
از آنها که به سرعت چیزی را مورد سرزنش قرار میدهند
بر حذر باشید
زیرا آنها از ندانستههایشان میترسند.
از آنها که مدام دنبال جمع خاصی هستند بر حذر باشید
آنها در تنهایی پوچند.
از مردان و زنان عادی
و عشقشان بر حذر باشید.
عشقشان معمولیست
و هدفی معمولی را دنبال میکند.
اما در نفرتشان نبوغی نهفته است
که میتواند شما را
و هر آدمی را بکشد.
تنهایی را نمیخواهند
تنهایی را نمیفهمند
و هرآنچه که با خلوت آنها در تضاد باشد را تخریب میکنند.
عاجز از خلق هنر،
هنر را درک نمیکنند.
حساب شکستهایشان را
به پای دنیا مینویسند.
عاجز از بیمحابا عشقورزیدن،
عشق شما را ناقص میپندارند
و از شما متنفر میشوند.
نفرتشان بینقص است،
چون الماسی درخشان
همچون یک چاقو
یک کوه
یک پلنگ
و چون شوکران.
این بهترین هنرشان است.
#چارلز_بوکفسکی
برگردان #مهیار_مظلومی
از کتاب #لذتهای_نفرین_شده
@charles_bukowski_poetry
@mahyarmaz
Forwarded from انتشارات چارلز بوکُفسکی
"عشق خام"
ای دختر کوچولوی غمگین
با چشمهای مهربون،
زمانش که برسه تا از چاقوت استفاده کنی،
من نمیترسم و مقصرت نمیدونم.
وقتی در کنار ساحل به تنهایی رانندگی میکنم،
و درختان خرما تاب میخورن،
درختای سنگین و زشت خرما،
وقتی زندهها از راه نمیرسن،
و مردهها از اینجا نمیرن.
من تو رو مقصر نمیدونم
و حتی بوسههامون رو به خاطر میسپارم
وقتی لبهامون در عشقی خام بودن،
و تو همه چیزت رو به من دادی
و من هرچی ازم باقی مونده بود رو به تو دادم.
اتاق کوچیکت رو به خاطر میسپارم
احساست رو
نور پنجره رو
صفحههای موسیقیت رو
کتابهات رو
قهوههای صبح رو
ظهرهامون و شبهامون رو
بدنهامون رو که در هم جریان پیدا کردن و با هم خوابیدن
جریانهایی ریز و سریع و دایمی،
پاهای تو
پاهای من
بازوان تو
بازوهای من
خنده تو و گرمات
که من رو دوباره شاد کرد.
ای دختر کوچولوی غمگین با چشمهای مهربون.
تو هیچ چاقویی نداری
چاقو مال منه
و فعلا استفادهش نمیکنم.
#چارلز_بوکفسکی
ترجمه: #مهیار_مظلومی
از کتاب: #آنچه_اهمیت_دارد_این_است_که_چگونه_از_میانه_آتش_بگذریم
@bukowski_Pub
انتشارات چارلز بوکفسکی✅
ای دختر کوچولوی غمگین
با چشمهای مهربون،
زمانش که برسه تا از چاقوت استفاده کنی،
من نمیترسم و مقصرت نمیدونم.
وقتی در کنار ساحل به تنهایی رانندگی میکنم،
و درختان خرما تاب میخورن،
درختای سنگین و زشت خرما،
وقتی زندهها از راه نمیرسن،
و مردهها از اینجا نمیرن.
من تو رو مقصر نمیدونم
و حتی بوسههامون رو به خاطر میسپارم
وقتی لبهامون در عشقی خام بودن،
و تو همه چیزت رو به من دادی
و من هرچی ازم باقی مونده بود رو به تو دادم.
اتاق کوچیکت رو به خاطر میسپارم
احساست رو
نور پنجره رو
صفحههای موسیقیت رو
کتابهات رو
قهوههای صبح رو
ظهرهامون و شبهامون رو
بدنهامون رو که در هم جریان پیدا کردن و با هم خوابیدن
جریانهایی ریز و سریع و دایمی،
پاهای تو
پاهای من
بازوان تو
بازوهای من
خنده تو و گرمات
که من رو دوباره شاد کرد.
ای دختر کوچولوی غمگین با چشمهای مهربون.
تو هیچ چاقویی نداری
چاقو مال منه
و فعلا استفادهش نمیکنم.
#چارلز_بوکفسکی
ترجمه: #مهیار_مظلومی
از کتاب: #آنچه_اهمیت_دارد_این_است_که_چگونه_از_میانه_آتش_بگذریم
@bukowski_Pub
انتشارات چارلز بوکفسکی✅
Forwarded from چارلز بوکفسکی
وقتی یه زن باهاتون چپ افتاد، دیگه فراموشش کنید. زنها میتونن عاشقتون باشن. اما بعد چیزی درونشون عوض میشه. اونها میتونن واستن و ببینن که توی جوی آب جون میدید یا ماشین از روتون رد میشه، بعد بیان روتون تف بندازن.
#چارلز_بوکفسکی
برگردان #مهیار_مظلومی
از کتاب #زنان
#چارلز_بوکفسکی
برگردان #مهیار_مظلومی
از کتاب #زنان
منتظر شدیم و منتظر شدیم. همهمان.
مگر این حضرت روانپزشک نمیدانست که انتظار یکی از چیزهایی است که مردم را دیوانه میکند؟ مردم تمام عمرشان منتظرند. برای زندگی کردن انتظار میکشند، برای مردن انتظار میکشند. در صف منتظر میمانند تا کاغذ توالت بخرند. در صف انتظار میکشند تا پول بگیرند. و اگر پول نداشته باشند در صفهای طولانیتری انتظار میکشند. باید انتظار بکشی تا خوابت ببرد، و بعد انتظار بکشی تا بیدار شوی. انتظار میکشی تا ازدواج کنی و بعد انتظار میکشی تا طلاق بگیری.
انتظار میکشی تا باران بگیرد، و بعد انتظار میکشی تا بند بیاید. برای خوردن انتظار میکشی و بعد دوباره برای خوردن انتظار میکشی.
در دفتر روانپزشک با چند تا خل انتظار میکشی و فکر و ذکرت این است که خودت هم یکی از این خلها هستی یا نه.
فکر کنم آنقدر منتظر ماندم که خوابم برد، و بعد منشی که تکانم میداد بیدارم کرد. "آقای بلین، نوبت شماست."
از کتاب #پالپ
#چارلز_بوکفسکی
مترجم: #آرش_یگانه
ترجمهٔ این آقا رو یکم سانسورش کردم😄🤝
@ghrmzejiiigh
مگر این حضرت روانپزشک نمیدانست که انتظار یکی از چیزهایی است که مردم را دیوانه میکند؟ مردم تمام عمرشان منتظرند. برای زندگی کردن انتظار میکشند، برای مردن انتظار میکشند. در صف منتظر میمانند تا کاغذ توالت بخرند. در صف انتظار میکشند تا پول بگیرند. و اگر پول نداشته باشند در صفهای طولانیتری انتظار میکشند. باید انتظار بکشی تا خوابت ببرد، و بعد انتظار بکشی تا بیدار شوی. انتظار میکشی تا ازدواج کنی و بعد انتظار میکشی تا طلاق بگیری.
انتظار میکشی تا باران بگیرد، و بعد انتظار میکشی تا بند بیاید. برای خوردن انتظار میکشی و بعد دوباره برای خوردن انتظار میکشی.
در دفتر روانپزشک با چند تا خل انتظار میکشی و فکر و ذکرت این است که خودت هم یکی از این خلها هستی یا نه.
فکر کنم آنقدر منتظر ماندم که خوابم برد، و بعد منشی که تکانم میداد بیدارم کرد. "آقای بلین، نوبت شماست."
از کتاب #پالپ
#چارلز_بوکفسکی
مترجم: #آرش_یگانه
ترجمهٔ این آقا رو یکم سانسورش کردم😄🤝
@ghrmzejiiigh
Forwarded from چارلز بوکفسکی
وقتی یه زن باهاتون چپ افتاد، دیگه فراموشش کنید. زنها میتونن عاشقتون باشن. اما بعد چیزی درونشون عوض میشه. اونها میتونن واستن و ببینن که توی جوی آب جون میدید یا ماشین از روتون رد میشه، بعد بیان روتون تف بندازن.
#چارلز_بوکفسکی
برگردان #مهیار_مظلومی
از کتاب #زنان
#چارلز_بوکفسکی
برگردان #مهیار_مظلومی
از کتاب #زنان