امشب به صورت تصادفی نشستم یه فیلم جادویی درمورد گربهها و نقاشی دیدم.
اسمش"زندگی الکتریکی لوئیس وین" یا
"The Electrical Life of Louis Wain"
لوئیس وین یه نقاش و هنرمند انگلیسی ست که بیشتر به خاطر نقاشیهایش از گربهها😻 شهرت دارد.همچنین او از اسکیزوفرنی نیز رنج میبرد.✨
.
سر فرصت باید زندگینامهش رو کامل بخونم چون به نظرم خیلی جالب اومد.
این فیلم با بازی Benedict Cumberbatch بهترین فیلمی بود که اخیرا دیدم.🫶
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
@ghrmzejiiigh
اسمش"زندگی الکتریکی لوئیس وین" یا
"The Electrical Life of Louis Wain"
لوئیس وین یه نقاش و هنرمند انگلیسی ست که بیشتر به خاطر نقاشیهایش از گربهها😻 شهرت دارد.همچنین او از اسکیزوفرنی نیز رنج میبرد.✨
.
سر فرصت باید زندگینامهش رو کامل بخونم چون به نظرم خیلی جالب اومد.
این فیلم با بازی Benedict Cumberbatch بهترین فیلمی بود که اخیرا دیدم.🫶
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
@ghrmzejiiigh
❤1
ghrmzejiiigh🫀
امشب به صورت تصادفی نشستم یه فیلم جادویی درمورد گربهها و نقاشی دیدم. اسمش"زندگی الکتریکی لوئیس وین" یا "The Electrical Life of Louis Wain" لوئیس وین یه نقاش و هنرمند انگلیسی ست که بیشتر به خاطر نقاشیهایش از گربهها😻 شهرت دارد.همچنین او از اسکیزوفرنی نیز…
"The Electrical Life of Louis Wain"
@ghrmzejiiigh
@ghrmzejiiigh
❤1
ghrmzejiiigh🫀
امشب به صورت تصادفی نشستم یه فیلم جادویی درمورد گربهها و نقاشی دیدم. اسمش"زندگی الکتریکی لوئیس وین" یا "The Electrical Life of Louis Wain" لوئیس وین یه نقاش و هنرمند انگلیسی ست که بیشتر به خاطر نقاشیهایش از گربهها😻 شهرت دارد.همچنین او از اسکیزوفرنی نیز…
"The Electrical Life of Louis Wain"
@ghrmzejiiigh
@ghrmzejiiigh
❤1
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
«برف»، «ردپا» و «شالگردن».اینها کلیدواژههایی هستند که برای من یادآور لحظاتی دردناکند.دردآلود از این جهت که دوست داشتم وقتی آنواژهها را به کار میبرد، به من هم فکر میکرد.مثل خیلی از آهنگها، مکانها و...که فقط غباری از غم با دیدن و شنیدنشان روی دلم مینشیند.مثل اسمش.
«شالگردن» میبافم با این که به طور معمول استفاده نمیکنم.یعنی خیلی خواستنی نیست که بنشینم برای خودم شالگردن ببافم اما میبافم تا دستهایم سرگرم باشند که اگر لحظهای به حال خود رهایشان کنم، میچسبند به رشتهٔ پوسیدهٔ افکار.به زور آدمهایی را در ذهنم میچپانند که خیلی وقت است از قلبم بیرون رفتهاند.مینویسم تا دستهایم سرگرم باشند و همیشه وقتی نقطهٔ پایان را میگذارم آدمها به فکرم هجوم میآورند.
#پریسا_فوجی
@ghrmzejiiigh
«شالگردن» میبافم با این که به طور معمول استفاده نمیکنم.یعنی خیلی خواستنی نیست که بنشینم برای خودم شالگردن ببافم اما میبافم تا دستهایم سرگرم باشند که اگر لحظهای به حال خود رهایشان کنم، میچسبند به رشتهٔ پوسیدهٔ افکار.به زور آدمهایی را در ذهنم میچپانند که خیلی وقت است از قلبم بیرون رفتهاند.مینویسم تا دستهایم سرگرم باشند و همیشه وقتی نقطهٔ پایان را میگذارم آدمها به فکرم هجوم میآورند.
#پریسا_فوجی
@ghrmzejiiigh
ghrmzejiiigh🫀
«برف»، «ردپا» و «شالگردن».اینها کلیدواژههایی هستند که برای من یادآور لحظاتی دردناکند.دردآلود از این جهت که دوست داشتم وقتی آنواژهها را به کار میبرد، به من هم فکر میکرد.مثل خیلی از آهنگها، مکانها و...که فقط غباری از غم با دیدن و شنیدنشان روی دلم مینشیند.مثل…
#بنویس
چند روز است به پیشنهاد آخر کسی که ماهها ست دیگر از او کوچکترین خبری ندارم، فکر میکنم.مسکنی برای ضربهای که به روح من زده بود.برای فراموشی آگاهی از مورد سوءاستفاده قرار گرفتن و با اینوجود ادامه دادن.برای آنسالها که بهترین سالهای عمرم بود.
میان اشکهای التماسآلودم به من پیشنهاد ژورنالنویسی و مدیتیشن داد!
گفت برو ژورنال بنویس.برو مدیتیشن کن.هرکار احمقانه دیگری جز صحبت با من! که بزرگترین حماقتها ست.
چندروز است دارم به پیشنهادی که دادی، فکر میکنم و خنده بر لبانم مینشیند.احساس میکنم بخشش باید حسی اینچنین داشته باشد.من تو را بخشیدهام چرا که کلید تمام قفلهای روحم را به من بخشیدی.تو از شانههایم گرفتی و برگرداندیام به سمت آینه:
گفتی بپرس نام نجاتدهندهات را.
گفتی بنویس که بفهمی من توهمی بیش نبودم.
بنویس که من هیچی نبودم.
بنویس که من ساخته ذهن تو بودم.
که اگر اولین واژه روی کاغذ بیاید، نیمه تاریک وجودت را خواهی شناخت.
که تو نوری بودی که برمن تابیدی.
#پریسا
#نامه_به_
چند روز است به پیشنهاد آخر کسی که ماهها ست دیگر از او کوچکترین خبری ندارم، فکر میکنم.مسکنی برای ضربهای که به روح من زده بود.برای فراموشی آگاهی از مورد سوءاستفاده قرار گرفتن و با اینوجود ادامه دادن.برای آنسالها که بهترین سالهای عمرم بود.
میان اشکهای التماسآلودم به من پیشنهاد ژورنالنویسی و مدیتیشن داد!
گفت برو ژورنال بنویس.برو مدیتیشن کن.هرکار احمقانه دیگری جز صحبت با من! که بزرگترین حماقتها ست.
چندروز است دارم به پیشنهادی که دادی، فکر میکنم و خنده بر لبانم مینشیند.احساس میکنم بخشش باید حسی اینچنین داشته باشد.من تو را بخشیدهام چرا که کلید تمام قفلهای روحم را به من بخشیدی.تو از شانههایم گرفتی و برگرداندیام به سمت آینه:
گفتی بپرس نام نجاتدهندهات را.
گفتی بنویس که بفهمی من توهمی بیش نبودم.
بنویس که من هیچی نبودم.
بنویس که من ساخته ذهن تو بودم.
که اگر اولین واژه روی کاغذ بیاید، نیمه تاریک وجودت را خواهی شناخت.
که تو نوری بودی که برمن تابیدی.
#پریسا
#نامه_به_