This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@doostdaran_freudianassociation
باید «ای ایران» زمانه ی خود را سرود.
@doostdaran_freudianassociation
💬👇
باید «ای ایران» زمانه ی خود را سرود.
@doostdaran_freudianassociation
💬👇
Doostdaran_freudianassociation
@doostdaran_freudianassociation باید «ای ایران» زمانه ی خود را سرود. @doostdaran_freudianassociation 💬👇
باید «ای ایران» زمانه ی خود را سرود
نقدِ بازارِ جهان بنگر و آزارِ جهان
(حسین دهباشی)
یک:
ماجرا این است که در شهریور ۱۳۲۰ ایران به شکل سریع و ناباورانهای اشغال میشود. ارتش بیآنکه مقاومت چندانی کند از هم میپاشد و رضاشاه از ایران تبعید شده و روس و انگلیس بر جان و مال و ناموس ایرانیان مستولی میشوند.
در همین ایام روزی مرحوم استاد حسینگلگلاب از بازار تهران که میگذرد و میبیند که چندتن از سربازان متفقین، مست و لایعقل، مزاحم همسر مردی شدهاند و چون او اعتراض کرده به سختی جلوی رهگذران کتکاش میزنند و خاکمالاش میکنند… مرد و همسرش التماس میکردند که کسی کمکشان کنند و هیچکس جرات نداشت. حتی پاسبانها از فرط ترس و شاید شرم سرشان را پایین انداخته و راه کج میکردند تا مجبور به دخالت نباشند.
مرحوم گلگلاب که ترس و تحقیر بیاندازه هموطناناش را به چشم میبیند، ساعتی بعد، پریشان و درمانده به خانه دوستِ هنرمندش استاد روحالهخالقی میرود. و لبالب از خشم ماجرا را میگوید.
ناگهان اتفاق عجیبی میافتد. با جوشیدن آن غرور شکستهشده، بهیکباره چیزی در قالب شعری بینظیر فوران میکند. همانجا انگار کلمه به کلمه شعر “ایایران” به حسینگلگلاب الهام شده و روحاله خالقی نیز خط به خط برایش موسیقی مینویسد!
ابیات و اصواتی جادوانه خلق میشوند یکی از دیگری گداختهتر، لبریز و لبسوز و لبدوزتر و دلنشینتر…
ایران ای خرّم بهشت من
روشن از تو سرنوشت من
گر آتش بارد به پیکرم
جز مهرت در دل نپرورم
از آب و خاک و مهرِ تو سرشته شد گِلم
مهر اگر برون رود گِلی شود دلم…
باری، میگویند آن دو هنرمندِ شوریده و میهندوست، آن روز و در جریان خلق “ایایران” آنقدر گریه میکنند که عاقبت از حال میروند… در عوضاش امّا، سرودی نازنین و شورآفرین و بیهمتا از دل برآمده و تا خدا خدایی میکند و ایران هست، جاودانه میشود.
دو:
گفتن ندارد که اینروزها خیلی از ما تحقیر میشویم. خیلی وقتها را ظلم را میبینیم و از فرط ترس صدایمان در نمیآید. خیلیهایمان کارد به استخوانمان رسیده اما فریاد نمیزنیم. خشم دارد خفهمان میکند اما دور از جانِ شما که این مطلب را میخوانی خفهخون گرفتهایم. زمین خوردهایم. زخمِ زبان خورده و گاه میزنیم. خیلیهایمان از اسب افتادهایم. از اصل چطور؟
چه کار بکنیم؟ به کجای این شبِ تیره بیاویزیم قبای ژنده خود را؟ چهل سال از انقلاب گذشته. کهنسالان آنسالها دیگر مردهاند. جواناناش پیر شدهاند. کودکاناش جوانی را طی کردهاند. و جوانان و کودکان این دوره مدام میپرسند این بود حاصلِ آرمانهایِ شما؟ چه باید گفت؟ چه باید کرد؟
من میگویم، دستکم باید دید. دستکم باید گفت. ثمره همین تحقیرها، ثمره همین جانکندنها و همین جانزدنها است که جانمایه میهندوستی نسلهای بعد میشود. مبادا این شعله خاموش بشود؟
اتفاقا در اوج همین ناامیدی، همین بیپناهی است که باید از بازارِ روزگار گذشت. باید ایایرانِ زمانه خود را سرود.
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان
گر شما را نهبس این سودوزیان ما را بس!
منبع: برگرفته از #سایت_انجمن_فرویدی
...
#ایران #جاودانه
#ای_ایران #حسین_گل_گلاب
#گل_نرگس #مهربانی #وفاداری
#ظلم #ترس #فریاد
#دیار_عاشقی_هایم
#همایون_شجریان
انتخاب ویدئو و متن: فاطمه حُسنی ابراهیمی
@doostdaran_freudianassociation
نقدِ بازارِ جهان بنگر و آزارِ جهان
(حسین دهباشی)
یک:
ماجرا این است که در شهریور ۱۳۲۰ ایران به شکل سریع و ناباورانهای اشغال میشود. ارتش بیآنکه مقاومت چندانی کند از هم میپاشد و رضاشاه از ایران تبعید شده و روس و انگلیس بر جان و مال و ناموس ایرانیان مستولی میشوند.
در همین ایام روزی مرحوم استاد حسینگلگلاب از بازار تهران که میگذرد و میبیند که چندتن از سربازان متفقین، مست و لایعقل، مزاحم همسر مردی شدهاند و چون او اعتراض کرده به سختی جلوی رهگذران کتکاش میزنند و خاکمالاش میکنند… مرد و همسرش التماس میکردند که کسی کمکشان کنند و هیچکس جرات نداشت. حتی پاسبانها از فرط ترس و شاید شرم سرشان را پایین انداخته و راه کج میکردند تا مجبور به دخالت نباشند.
مرحوم گلگلاب که ترس و تحقیر بیاندازه هموطناناش را به چشم میبیند، ساعتی بعد، پریشان و درمانده به خانه دوستِ هنرمندش استاد روحالهخالقی میرود. و لبالب از خشم ماجرا را میگوید.
ناگهان اتفاق عجیبی میافتد. با جوشیدن آن غرور شکستهشده، بهیکباره چیزی در قالب شعری بینظیر فوران میکند. همانجا انگار کلمه به کلمه شعر “ایایران” به حسینگلگلاب الهام شده و روحاله خالقی نیز خط به خط برایش موسیقی مینویسد!
ابیات و اصواتی جادوانه خلق میشوند یکی از دیگری گداختهتر، لبریز و لبسوز و لبدوزتر و دلنشینتر…
ایران ای خرّم بهشت من
روشن از تو سرنوشت من
گر آتش بارد به پیکرم
جز مهرت در دل نپرورم
از آب و خاک و مهرِ تو سرشته شد گِلم
مهر اگر برون رود گِلی شود دلم…
باری، میگویند آن دو هنرمندِ شوریده و میهندوست، آن روز و در جریان خلق “ایایران” آنقدر گریه میکنند که عاقبت از حال میروند… در عوضاش امّا، سرودی نازنین و شورآفرین و بیهمتا از دل برآمده و تا خدا خدایی میکند و ایران هست، جاودانه میشود.
دو:
گفتن ندارد که اینروزها خیلی از ما تحقیر میشویم. خیلی وقتها را ظلم را میبینیم و از فرط ترس صدایمان در نمیآید. خیلیهایمان کارد به استخوانمان رسیده اما فریاد نمیزنیم. خشم دارد خفهمان میکند اما دور از جانِ شما که این مطلب را میخوانی خفهخون گرفتهایم. زمین خوردهایم. زخمِ زبان خورده و گاه میزنیم. خیلیهایمان از اسب افتادهایم. از اصل چطور؟
چه کار بکنیم؟ به کجای این شبِ تیره بیاویزیم قبای ژنده خود را؟ چهل سال از انقلاب گذشته. کهنسالان آنسالها دیگر مردهاند. جواناناش پیر شدهاند. کودکاناش جوانی را طی کردهاند. و جوانان و کودکان این دوره مدام میپرسند این بود حاصلِ آرمانهایِ شما؟ چه باید گفت؟ چه باید کرد؟
من میگویم، دستکم باید دید. دستکم باید گفت. ثمره همین تحقیرها، ثمره همین جانکندنها و همین جانزدنها است که جانمایه میهندوستی نسلهای بعد میشود. مبادا این شعله خاموش بشود؟
اتفاقا در اوج همین ناامیدی، همین بیپناهی است که باید از بازارِ روزگار گذشت. باید ایایرانِ زمانه خود را سرود.
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان
گر شما را نهبس این سودوزیان ما را بس!
منبع: برگرفته از #سایت_انجمن_فرویدی
...
#ایران #جاودانه
#ای_ایران #حسین_گل_گلاب
#گل_نرگس #مهربانی #وفاداری
#ظلم #ترس #فریاد
#دیار_عاشقی_هایم
#همایون_شجریان
انتخاب ویدئو و متن: فاطمه حُسنی ابراهیمی
@doostdaran_freudianassociation
@doostdaran_freudianassociation
آدمها در هر ساختاری می توانند ژوئی سانس ها و سمپتوم های ساختار های دیگر را داشته باشند.
@doostdaran_freudianassociation
💬👇
آدمها در هر ساختاری می توانند ژوئی سانس ها و سمپتوم های ساختار های دیگر را داشته باشند.
@doostdaran_freudianassociation
💬👇
Doostdaran_freudianassociation
@doostdaran_freudianassociation آدمها در هر ساختاری می توانند ژوئی سانس ها و سمپتوم های ساختار های دیگر را داشته باشند. @doostdaran_freudianassociation 💬👇
ابسسیونل بدبخت فقط می تواند زنی را “بخواهد” که مرد دیگری هم او را “بخواهد” یا حداقل ابسسیونل ما فرض را بر این بگذارد که مرد دیگری هم او را “می خواهد”. در نتیجه وجود فضله ریزه در جایگاه “مردی که فرض می شود بخواهد!” از نان شب هم برای ابسسیونل واجبتر می شود.
“مرد” فرض کردن آن فضله ریزه – که بیشتر شبیه یک پرنده گوشتخوار است با قابلیت چرخش ۳۶۰ درجه ای گردنش – البته چیزی در حد یک جوک بی مزه است اگر… اگر ندانیم فالوس ابسسیونل در واقع در کجای او جای گرفته!
توده ی لزج ژوئی سانس سرگینی یک ابسسیونل نکروفیل: آن چهار اسب درشگه از هم جدائی ناپذیرند وگرنه درشگه از جای خود تکان نخواهد خورد! سمپتوم چهار نفره ای که برای هر چهار نفر ژوئی سانس بهمراه دارد!
هرگز فکرش را نمی کردید که بسترگستری هم ژوئی سانس داشته باشد! با اینهمه “نظر بازی” یا همان voyeurism خودمان یکی از انواع پرورژن کاملاً شناخته شده است!
در کامنتی که یکی از شاگردانم در جواب به جلسه چهارم روانکاوی در اکستانسیون این سلسله مطالب به عنوان متریال تازه آورده بود او از خودش پرسیده بود که آیا آن “بیچاره” فقط نوروتیک است؟ سوالی که شاگرد دیگرم آن را برجسته کرده بود.
موضوع اینجاست که این طبقه بندی نوروز و پسیکوز و پرورژن فقط یک طبقه بندی ساختاری است و آدمها در هر ساختاری می توانند ژوئی سانس ها و سمپتوم های ساختارهای دیگر را داشته باشند....
منبع: جدیدترین معجون جادوگری “صن-هما-فر” – بخش هشت؛ #سایت_انجمن_فرویدی
#میترا_کدیور #روانکاوی_اکستانسیون #لکان #ساختار #ابسسیونل #سمپتوم #نوروز #پسیکوز #پرورژن
انتخاب متن و تصویر: مهدی ربیعی
@doostdaran_freudianassociation
“مرد” فرض کردن آن فضله ریزه – که بیشتر شبیه یک پرنده گوشتخوار است با قابلیت چرخش ۳۶۰ درجه ای گردنش – البته چیزی در حد یک جوک بی مزه است اگر… اگر ندانیم فالوس ابسسیونل در واقع در کجای او جای گرفته!
توده ی لزج ژوئی سانس سرگینی یک ابسسیونل نکروفیل: آن چهار اسب درشگه از هم جدائی ناپذیرند وگرنه درشگه از جای خود تکان نخواهد خورد! سمپتوم چهار نفره ای که برای هر چهار نفر ژوئی سانس بهمراه دارد!
هرگز فکرش را نمی کردید که بسترگستری هم ژوئی سانس داشته باشد! با اینهمه “نظر بازی” یا همان voyeurism خودمان یکی از انواع پرورژن کاملاً شناخته شده است!
در کامنتی که یکی از شاگردانم در جواب به جلسه چهارم روانکاوی در اکستانسیون این سلسله مطالب به عنوان متریال تازه آورده بود او از خودش پرسیده بود که آیا آن “بیچاره” فقط نوروتیک است؟ سوالی که شاگرد دیگرم آن را برجسته کرده بود.
موضوع اینجاست که این طبقه بندی نوروز و پسیکوز و پرورژن فقط یک طبقه بندی ساختاری است و آدمها در هر ساختاری می توانند ژوئی سانس ها و سمپتوم های ساختارهای دیگر را داشته باشند....
منبع: جدیدترین معجون جادوگری “صن-هما-فر” – بخش هشت؛ #سایت_انجمن_فرویدی
#میترا_کدیور #روانکاوی_اکستانسیون #لکان #ساختار #ابسسیونل #سمپتوم #نوروز #پسیکوز #پرورژن
انتخاب متن و تصویر: مهدی ربیعی
@doostdaran_freudianassociation
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@doostdaran_freudianassociation
فرضیه لاکان این بود که فرآیند هویت یابی فرد ابتدا با تفکیک خود از محیط پیرامون رخ می دهد.
@doostdaran_freudianassociation
💬👇
فرضیه لاکان این بود که فرآیند هویت یابی فرد ابتدا با تفکیک خود از محیط پیرامون رخ می دهد.
@doostdaran_freudianassociation
💬👇
Doostdaran_freudianassociation
@doostdaran_freudianassociation فرضیه لاکان این بود که فرآیند هویت یابی فرد ابتدا با تفکیک خود از محیط پیرامون رخ می دهد. @doostdaran_freudianassociation 💬👇
لاکان و آوار فلسفی
نویسنده: مهدی ملک
مقدمه :
در پنج مقاله به هم پیوسته سعی بر نگاهی گذراست به مفاهیم اصلی و کلید واژههای اساسی اندیشه «ژاک لاکان» – بزرگترین اندیشمند روانکاوی پسافرویدی – و در پایان تحلیلی فلسفی از نقش آرای او در فرو ریختن تابوهای فلسفه کلاسیک. در چهار مقاله اول سعی بر توضیحی موجز از سه ساحت معروف «خیالی»، «نمادین» و «واقعی» است و مقاله چهارم اختصاص به توصیفی گذرا از این نکته است که چگونه برخی از مهمترین پایههای فلسفه کلاسیک مثل «کوگیتوی دکارتی» یا «اخلاق کانتی» در مواجهه با مغناطیس اندیشه لاکان دچار بحران میشوند.
١-امر خیالی (The Imaginary Order )
در دو دهه ابتدایی قرن بیستم «پدیدار شناسی» از مجموعه آثار و تفکرات «ادموند هوسرل» به وجود آمد. «هوسرل» در پدیدار شناسی معتقد بود «چیزها» یا «ابژههای» جهان بدون وجود آگاهی ما موجود نیستند. بنابراین از هر آنچه بیرون از ادراک ماست باید چشم پوشی کرد. این چشم پوشی که «هوسرل» تحت عنوان «فروکاست پدیدار شناسانه» (Phenomenological Reduction) از آن نام میبرد در واقع فرایندی است که در آن ما جهان بیرون را به اندازه ظرف آگاهی خود فرو میکاهیم. از سویی دیگر یک دهه بعد «مارتین هایدگر» – شاگرد هوسرل – و سپس «سارتر» تفکیکی میان «سوژه» و «اگو = ego» قائل شدند. این تفاوت اساسی این بود که به قول سارتر خود آگاهی هیچ است اما «اگو» ابژهای است در جهانی که سوژه درک میکند. در ادامه میبینیم که شروع اندیشه لاکان در ارائه و تعریف «امر خیالی» چگونه به این دو ایده فلسفی وابسته است.
در ١٩۴٩ لاکان با کاوش در مسائل مربوط به خودآگاهی و تلفیق آن با ایدههای روانشناسی تجربی به نتیجه جالبی رسید. پیش از این سال «کوگیتو»ی دکارتی (من میاندیشم پس هستم) با آرای «هایدگر» مبنی بر این که سوژه همواره سوژه اندیشمند و آگاه نیست از اعتبار افتاده بود. فرضیه لاکان این بود که فرایند هویت یابی فرد ابتدا با تفکیک خود از محیط پیرامون رخ میدهد.
از نظر لاکان «اگو» در این لحظه بیگانگی – شیفتگی کودک با تصویر خود است که ساخته می شود. کارکرد اگوی شکل گرفته کارکردی «غلط پندارانه» – Mis-Recognition – است که بر تصویر توهم آمیز تمامیت و یکپارچگی استوار است یا به بیانی دیگر اگو بر عدم پذیرش حقیقت چند پارگی و بیگانه شدگی اصرار میورزد. مفهوم دیگر گفتار بالا این است که فرد برای وجود داشتن بر تصویری استوار است که در عین حال با او یکی نیست و برای وجود باید از سوی دیگری به رسمیت شناخته شود. سوژه تصویر یا دیگری بزرگ (زبان، ملیت، مذهب، پیشوا و …) را کامل و توپر پنداشته و بنابراین مدام سعی میکند تا با آن یکی شود و مدام هم شکست میخورد. همین بیگانگی و چیزی کم داشتن و خلأ عنصر برسازنده سوژه است.
برای مطالعه متن کامل به #سایت_انجمن_فرویدی رجوع کنید.
#فروید #لکان #ژاک_لاکان #روانکاو #روانکاوی #خیالی #نمادین #واقعی #دکارت #هگل #هایدگر #سارتر #اگو #بیگانگی #دیگری_بزرگ #ابژه #هویت #سوژه #میترا_کدیور #انجمن_فرویدی
Music : Hans Zimmer
انتخاب ویدئو و متن : ربابه ايلخانی زاده
نویسنده: مهدی ملک
مقدمه :
در پنج مقاله به هم پیوسته سعی بر نگاهی گذراست به مفاهیم اصلی و کلید واژههای اساسی اندیشه «ژاک لاکان» – بزرگترین اندیشمند روانکاوی پسافرویدی – و در پایان تحلیلی فلسفی از نقش آرای او در فرو ریختن تابوهای فلسفه کلاسیک. در چهار مقاله اول سعی بر توضیحی موجز از سه ساحت معروف «خیالی»، «نمادین» و «واقعی» است و مقاله چهارم اختصاص به توصیفی گذرا از این نکته است که چگونه برخی از مهمترین پایههای فلسفه کلاسیک مثل «کوگیتوی دکارتی» یا «اخلاق کانتی» در مواجهه با مغناطیس اندیشه لاکان دچار بحران میشوند.
١-امر خیالی (The Imaginary Order )
در دو دهه ابتدایی قرن بیستم «پدیدار شناسی» از مجموعه آثار و تفکرات «ادموند هوسرل» به وجود آمد. «هوسرل» در پدیدار شناسی معتقد بود «چیزها» یا «ابژههای» جهان بدون وجود آگاهی ما موجود نیستند. بنابراین از هر آنچه بیرون از ادراک ماست باید چشم پوشی کرد. این چشم پوشی که «هوسرل» تحت عنوان «فروکاست پدیدار شناسانه» (Phenomenological Reduction) از آن نام میبرد در واقع فرایندی است که در آن ما جهان بیرون را به اندازه ظرف آگاهی خود فرو میکاهیم. از سویی دیگر یک دهه بعد «مارتین هایدگر» – شاگرد هوسرل – و سپس «سارتر» تفکیکی میان «سوژه» و «اگو = ego» قائل شدند. این تفاوت اساسی این بود که به قول سارتر خود آگاهی هیچ است اما «اگو» ابژهای است در جهانی که سوژه درک میکند. در ادامه میبینیم که شروع اندیشه لاکان در ارائه و تعریف «امر خیالی» چگونه به این دو ایده فلسفی وابسته است.
در ١٩۴٩ لاکان با کاوش در مسائل مربوط به خودآگاهی و تلفیق آن با ایدههای روانشناسی تجربی به نتیجه جالبی رسید. پیش از این سال «کوگیتو»ی دکارتی (من میاندیشم پس هستم) با آرای «هایدگر» مبنی بر این که سوژه همواره سوژه اندیشمند و آگاه نیست از اعتبار افتاده بود. فرضیه لاکان این بود که فرایند هویت یابی فرد ابتدا با تفکیک خود از محیط پیرامون رخ میدهد.
از نظر لاکان «اگو» در این لحظه بیگانگی – شیفتگی کودک با تصویر خود است که ساخته می شود. کارکرد اگوی شکل گرفته کارکردی «غلط پندارانه» – Mis-Recognition – است که بر تصویر توهم آمیز تمامیت و یکپارچگی استوار است یا به بیانی دیگر اگو بر عدم پذیرش حقیقت چند پارگی و بیگانه شدگی اصرار میورزد. مفهوم دیگر گفتار بالا این است که فرد برای وجود داشتن بر تصویری استوار است که در عین حال با او یکی نیست و برای وجود باید از سوی دیگری به رسمیت شناخته شود. سوژه تصویر یا دیگری بزرگ (زبان، ملیت، مذهب، پیشوا و …) را کامل و توپر پنداشته و بنابراین مدام سعی میکند تا با آن یکی شود و مدام هم شکست میخورد. همین بیگانگی و چیزی کم داشتن و خلأ عنصر برسازنده سوژه است.
برای مطالعه متن کامل به #سایت_انجمن_فرویدی رجوع کنید.
#فروید #لکان #ژاک_لاکان #روانکاو #روانکاوی #خیالی #نمادین #واقعی #دکارت #هگل #هایدگر #سارتر #اگو #بیگانگی #دیگری_بزرگ #ابژه #هویت #سوژه #میترا_کدیور #انجمن_فرویدی
Music : Hans Zimmer
انتخاب ویدئو و متن : ربابه ايلخانی زاده
Doostdaran_freudianassociation
@doostdaran_freudianassociation روانکاوی تجربه سوژه است. @doostdaran_freudianassociation 💬👇
روانکاوی تجربه سوژه است و این مهم ترین نکته است. این تجربه چگونه آغاز می شود؟ در ابتدای کار همیشه یک درخواست درمان وجود دارد (یک درخواست تراپوتیک) که این درخواست منتج از یک درد و رنج درونی است. این رنج یک رنج روحی است و خود متقاضی هم این را می داند حتی اگر بازتاب های جسمی داشته باشد که اغلب هم دارد. در ابتدای کار پس یک درخواست درمان وجود دارد ولی خیلی زود تبدیل به یک تفحص می شود. می توان این تفحص را تفحص حقیقت نامید، تفحص حقیقت اشتیاق. در عین حال میتوانیم همان طور که میلر گفته است در مورد همه این واژه ها تردید داشته باشیم، در مورد واژه تفحص، اشتیاق، حقیقت و ... اما نمی توان در مورد آنچه که در نهایت کار بدست می آید تردید کرد. آنچه در نهایت کار بدست می آید به نظر لکان وجود زدایی[۱] است که درواقع می توانیم بگوییم یک توهم زدایی واقعی است. توجه کنیم که وجود زدایی با بی وجودی [۲] کاملا متفاوت است. پیشوند de در فرانسه به معنی برداشتن، گرفتن، تخلیه کردن، به هم زدن است و در این نئولوژیسم لکان نوعی گرفتن، برداشتن و تخلیه کردن و برهم زدن وجود را القا میکند که به خوبی کاری که در روانکاوی انجام میگیرد را نشان می دهد. در واقع روانکاوی بادکنک imaginaire را سوراخ میکند و وجودی را که در آن سرمایه گذاری شده خالی میکند، از بسیاری از چیزها جز صورتکی باقی نمی گذارد، و تمام ظواهر را که جزء وجود نیستند و حتی در نقطه مقابل آن هستند به عدم می کشاند. در واقع می توان گفت روانکاوی کشف کردن هیچ است، هیچی که در پس تمام ظواهر و تمام صورتک ها است و بالماسکه هیستریک این را به بهترین نحو به نمایش می گذارد.در پس بالماسکه هیستریک هیچ است.
برگرفته از #سایت_انجمن_فرویدی
#روانکاوی #میترا_کدیور #لکان #سوژه #اشتیاق #تفحص #حقیقت #هیستریک
انتخاب متن و تصویر: زهرا شمسعلی
@doostdaran_freudianassociation
برگرفته از #سایت_انجمن_فرویدی
#روانکاوی #میترا_کدیور #لکان #سوژه #اشتیاق #تفحص #حقیقت #هیستریک
انتخاب متن و تصویر: زهرا شمسعلی
@doostdaran_freudianassociation
@doostdaran_freudianassociation
«هوای دیگری در ما نگنجد / در این سر بیش از این سودا نگنجد»
@doostdaran_freudianassociation
💬👇
«هوای دیگری در ما نگنجد / در این سر بیش از این سودا نگنجد»
@doostdaran_freudianassociation
💬👇
Doostdaran_freudianassociation
@doostdaran_freudianassociation «هوای دیگری در ما نگنجد / در این سر بیش از این سودا نگنجد» @doostdaran_freudianassociation 💬👇
نویسنده: مهدی رفیع
تعدّی لکان به آثار هنری آن گونه که ژان- میشل راباته نیز در کتاب خود، ژاک لکان: روان کاوی و سوژه ی ادبیات (۲۰۰۱)، نشان داده است همواره معطوف به یورشی خلاقانه به رابطه ی بس گانه میان روان کاوی و هنرها است. تا جایی که خود روان کاوی به منزله ی نوعی هنر «خوب گفتنِ» وجود در کنار دیگر هنرها قرار می گیرد. روان کاوی با کشف علیت روانی مبتنی بر «عاملیت حرف در ناخودآگاه» به کشف ماشین های میل گر می رسد. دلوز کشف مفهوم ماشین را به فروید نسبت می دهد. بر این اساس ناخودآگاه، جهانی از ماشین های میل گر است که از دید گتاری “تولید” می کند. لکان این تولیدات را سوژه ناخودآگاه می نامد. این سوژه است که ابژه ی دانش روان کاوی است، سوژه ای که حقیقت اش از اعماق امر واقع معلق است و «منتظر پاسخی است از امر واقع» تا به مدد حقیقت اشتیاق اش یا همان ابژه یa کوچک از مَدّ دریای بی ته دال ها عبور کند. و این ارزش وجودی او را می سازد، آن چه سهروردی ها و عین القضات ها را از خیل بزدلانی جدا می کند که برای اندکی بیش تر ماندن و داشتن، تن به هر زبونی ای می دهند. به این دلیل است که اخلاق روان کاوی حقیقی، اخلاق داشتن نیست، و اخلاق هیستریکِ محرومیت نیز نه، بلکه نوعی اخلاق فقر است که نمونه ی اعلای آن را در عرفان اسلامی می توان مشاهده کرد:«حافظا، در کنج فقر و خلوت شب های تار/تا بود وردت دعا و درس قرآن، غم مخور»(حافظ، ۱۳۸۶: ۳۴۵)
این جاست که «می گویم هر چه بادا باد» عین القضات همدانی در تمهیدات معنای خود را می یابد: «کی باشد که از ادبار خود برهیم؟! و هنوز دور است و اَرجُو که عن قریب میسّر شود» (عین القضات همدانی، ۱۳۷۷: ۳۵۴). روان کاوی علمی است درباره ی هوا، هوایی که راه به خدا می برد. «من عرف نفسه فقد عرف ربه. آن که امّاره نامش کرده اند او مطمئنه است» (شمس تبریزی، ۱۳۷۷: ۷۶)؛ دانشی درباره هوا شناسی. اما هوا هست تا هوا. مانند وقتی که نجم دایه گفت: «هوای دیگری در ما نگنجد/در این سر بیش از این سودا نگنجد»(نجم رازی، ۱۳۸۴: ۱۹۷) یا در آن لحظات ناب معدودی از لبریخته ها که رویایی رویایی تر بود وقتی که رویایی نبود: «در هیئتِ هوا/ دائم مراقبت ام می کند/او هست /هر جا هوا که هست/نه می گریزم می خواهم/ نه می توانم بگریزم/ناچار در هوای او هر چیز/ مثل هوا زیبا می گردد/ من شکل عطر خودم می شوم/گل شکل عطر خودش می شود/ و اوست دوست/ وقتی هوا مجسمه ای از اوست» (یدالله رویایی، ۱۳۷۱: ۱۱)
منبع: برگرفته از #سایت_انجمن_فرویدی
#دکتر_میترا_کدیور
نقاشی رنگ روغن از جواد فیروزمند
انتخاب تصویر و متن: فاطمه حُسنی ابراهیمی
@doostdaran_freudianassociation
تعدّی لکان به آثار هنری آن گونه که ژان- میشل راباته نیز در کتاب خود، ژاک لکان: روان کاوی و سوژه ی ادبیات (۲۰۰۱)، نشان داده است همواره معطوف به یورشی خلاقانه به رابطه ی بس گانه میان روان کاوی و هنرها است. تا جایی که خود روان کاوی به منزله ی نوعی هنر «خوب گفتنِ» وجود در کنار دیگر هنرها قرار می گیرد. روان کاوی با کشف علیت روانی مبتنی بر «عاملیت حرف در ناخودآگاه» به کشف ماشین های میل گر می رسد. دلوز کشف مفهوم ماشین را به فروید نسبت می دهد. بر این اساس ناخودآگاه، جهانی از ماشین های میل گر است که از دید گتاری “تولید” می کند. لکان این تولیدات را سوژه ناخودآگاه می نامد. این سوژه است که ابژه ی دانش روان کاوی است، سوژه ای که حقیقت اش از اعماق امر واقع معلق است و «منتظر پاسخی است از امر واقع» تا به مدد حقیقت اشتیاق اش یا همان ابژه یa کوچک از مَدّ دریای بی ته دال ها عبور کند. و این ارزش وجودی او را می سازد، آن چه سهروردی ها و عین القضات ها را از خیل بزدلانی جدا می کند که برای اندکی بیش تر ماندن و داشتن، تن به هر زبونی ای می دهند. به این دلیل است که اخلاق روان کاوی حقیقی، اخلاق داشتن نیست، و اخلاق هیستریکِ محرومیت نیز نه، بلکه نوعی اخلاق فقر است که نمونه ی اعلای آن را در عرفان اسلامی می توان مشاهده کرد:«حافظا، در کنج فقر و خلوت شب های تار/تا بود وردت دعا و درس قرآن، غم مخور»(حافظ، ۱۳۸۶: ۳۴۵)
این جاست که «می گویم هر چه بادا باد» عین القضات همدانی در تمهیدات معنای خود را می یابد: «کی باشد که از ادبار خود برهیم؟! و هنوز دور است و اَرجُو که عن قریب میسّر شود» (عین القضات همدانی، ۱۳۷۷: ۳۵۴). روان کاوی علمی است درباره ی هوا، هوایی که راه به خدا می برد. «من عرف نفسه فقد عرف ربه. آن که امّاره نامش کرده اند او مطمئنه است» (شمس تبریزی، ۱۳۷۷: ۷۶)؛ دانشی درباره هوا شناسی. اما هوا هست تا هوا. مانند وقتی که نجم دایه گفت: «هوای دیگری در ما نگنجد/در این سر بیش از این سودا نگنجد»(نجم رازی، ۱۳۸۴: ۱۹۷) یا در آن لحظات ناب معدودی از لبریخته ها که رویایی رویایی تر بود وقتی که رویایی نبود: «در هیئتِ هوا/ دائم مراقبت ام می کند/او هست /هر جا هوا که هست/نه می گریزم می خواهم/ نه می توانم بگریزم/ناچار در هوای او هر چیز/ مثل هوا زیبا می گردد/ من شکل عطر خودم می شوم/گل شکل عطر خودش می شود/ و اوست دوست/ وقتی هوا مجسمه ای از اوست» (یدالله رویایی، ۱۳۷۱: ۱۱)
منبع: برگرفته از #سایت_انجمن_فرویدی
#دکتر_میترا_کدیور
نقاشی رنگ روغن از جواد فیروزمند
انتخاب تصویر و متن: فاطمه حُسنی ابراهیمی
@doostdaran_freudianassociation
@doostdaran_freudianassociation
آنالیست زمانی مطمئن می شود که تعبیری که ارائه کرده درست بوده، که به دنبال آن چیز دیگری ایجاد شود.
@doostdaran_freudianassociation
💬👇
آنالیست زمانی مطمئن می شود که تعبیری که ارائه کرده درست بوده، که به دنبال آن چیز دیگری ایجاد شود.
@doostdaran_freudianassociation
💬👇
Doostdaran_freudianassociation
@doostdaran_freudianassociation آنالیست زمانی مطمئن می شود که تعبیری که ارائه کرده درست بوده، که به دنبال آن چیز دیگری ایجاد شود. @doostdaran_freudianassociation 💬👇
یکی از اصولی که آنالیستها میدانند که تعبیری که ارائه کردهاند بجا بوده است یا نه، این نیست که آنالیزان آن را قبول کند یا نه. نه قبول کردن آنالیزان برای آنها ارزشی دارد نه رد کردنش، آنالیست زمانی مطمئن میشود که تعبیری که ارائه کرده درست بوده که به دنبال آن چیز دیگری ایجاد شود. متوجهید؟ یعنی آنالیزان باز تراوشهای ناخودآگاه داشته باشد، یا عملکرد او تغییری بکند یا این که گاهی وقت ها یک acting out ازش سر بزند. یعنی اگر که پروسه ادامه داشته باشد ما متوجه میشویم این تعبیری که کردهایم درست بوده است یا نه. حالا این که شما میگویید که من دو مرتبه و در تعبیرم هم حیرت را حذف کردهام اگر واقعاً این تعبیر شما درست باشد این مکانیسم ادامه پیدا کند، حالا اگر من جلسه دیگر آمدم چیز جدیدی به شما گفتم یعنی ادامه پیدا کرد. و اگر هم نگفتم فکر نکنید که تعبیر شما درست نیست چون شاید چیزی بوده که ترجیح دادهام آن را همان جا قطع کنم. ادامه ماجرا را آنالیزان برای آنالیستش میآورد ولی معلم برای متعلمش همیشه نمیآورد.
پاسخ به پرسش: این طوری است که وقتی یک مکانیسم به راه افتاد، ادامه مییابد و گاهی وقتها خیلی طولانی میشود، شاید هم به این علت اینجا ختم شده است که موفق شده است یک حفره در اینجا ایجاد کند...
منبع: جلسه دهم دوره اول
(۲ امرداد ۱۳۸۰)
از کلاسهای عرصه فرویدی ـ مکتب لکان؛ درسنامه ها، #سایت_انجمن_فرویدی
#متیرا_کدیور #روانکاوی #لکان #حفره #تعبیر #سیاه_چاله #ناخوداگاه #آنالیست #معلم #متعلم
انتخاب متن و تصویر: مهدی ربیعی
@doostdaran_freudianassociation
پاسخ به پرسش: این طوری است که وقتی یک مکانیسم به راه افتاد، ادامه مییابد و گاهی وقتها خیلی طولانی میشود، شاید هم به این علت اینجا ختم شده است که موفق شده است یک حفره در اینجا ایجاد کند...
منبع: جلسه دهم دوره اول
(۲ امرداد ۱۳۸۰)
از کلاسهای عرصه فرویدی ـ مکتب لکان؛ درسنامه ها، #سایت_انجمن_فرویدی
#متیرا_کدیور #روانکاوی #لکان #حفره #تعبیر #سیاه_چاله #ناخوداگاه #آنالیست #معلم #متعلم
انتخاب متن و تصویر: مهدی ربیعی
@doostdaran_freudianassociation
@doostdaran_freudianassociation
«می بایست از نوع دیگری از دیوانگی دیوانه بود که مبتلا به دیوانگی همه مردم نبود.»
[و این یک شوخی از طرف لکان نیست.]
@doostdaran_freudianassociation
💬👇
«می بایست از نوع دیگری از دیوانگی دیوانه بود که مبتلا به دیوانگی همه مردم نبود.»
[و این یک شوخی از طرف لکان نیست.]
@doostdaran_freudianassociation
💬👇
Doostdaran_freudianassociation
@doostdaran_freudianassociation «می بایست از نوع دیگری از دیوانگی دیوانه بود که مبتلا به دیوانگی همه مردم نبود.» [و این یک شوخی از طرف لکان نیست.] @doostdaran_freudianassociation 💬👇
جلسه چهارم دوره دوم (۸ آبان ۱۳۸۰)
از کلاسهای عرصه فرویدی – مکتب لکان
ادامه سمینار سوم لکان: پسیکوزها
[فصل II]
[معنی هذیان]
[لکان اینجور ادامه میدهد:] «هر چه بیشتر تاریخچه مفهوم پارانویا را بررسی میکنیم بیشتر معنیدار میشود و بیشتر متوجه درسی میشویم که میشود از پیشرفت، یا عدم پیشرفتِ – هر طور که میخواهید – جنبش روانپزشکی گرفت».
[۱]
«در نهایت مفهومی از این پارادوکسیکالتر نیست. اگر من تلاش کردم درجلسه قبل دیوانگی را عمده کنم، به خاطر این است که میتوان گفت توسط کلمه پارانویا مؤلفین تمام ابهامی را که در واژه قدیمی جنون وجود دارد، که واژه بنیادی عموم است، به نمایش گذاشتهاند».
«این کلمه از دیروز مرسوم نشده است و نه حتی از تولد روانپزشکی. بدون اینکه خودم را به دست ابراز فضلی سهل بدهم خاطرنشان میکنم که استناد به جنون همیشه در فرهنگ فرزانگی یا آنچه که فرزانگی وانمود میشده است وجود داشته است. در این رابطه کتاب مشهور Eloge de la folie (ستایش جنون) تمام ارزش خود را در این داراست که جنون را با رفتار انسان نرمال همانند میکند – اگرچه که این آخری»، [یعنی اصطلاح انسان نرمال] «هنوز در آن زمان مرسوم نبوده است. آنچه که در زبان فیلسوفها گفته شده، از یک فیلسوف به فیلسوف دیگر، بالاخره جدی گرفته شده است، مو به مو – چرخشی که با پاسکال شروع میشود که با لحنی جدی و فکورانه میگوید، بدون شک یک دیوانگی ضروری وجود دارد، که میبایست از نوع دیگری از دیوانگی دیوانه بود که مبتلا به دیوانگی همه مردم نبود». [و این یک شوخی از طرف لکان نیست.]
«این یادآوریها بی فایده نیستند، وقتی که پارادوکسهای قدیمی را در پیشفرضهای تئوریسینها میبینیم. میتوان گفت که تا قبل از فروید دیوانگی را مترادف با تعدادی از شیوههای رفتاری یا Patterns میدانستند در حالیکه بقیه همین رفتارها را رفتار همه مردم ارزیابی میکردند. در نهایت تفاوت Pattern با Pattern توی چشم نمیخورد. هرگز هیچگونه تأییدی صورت نگرفته که اجازه دهد که تصویری از آنچه که رفتار نرمال یا حتی قابل فهم است داشته باشیم، تا بتوانیم رفتار پارانویاک را از آن تفکیک کنیم»...
منبع: #سایت_انجمن_فرویدی
#فروید #لکان #میترا_کدیور #سایکوز #پارانویا #دیوانگی #دیوانه
انتخاب متن و تصویر: مهدی ربیعی
@doostdaran_freudianassociation
از کلاسهای عرصه فرویدی – مکتب لکان
ادامه سمینار سوم لکان: پسیکوزها
[فصل II]
[معنی هذیان]
[لکان اینجور ادامه میدهد:] «هر چه بیشتر تاریخچه مفهوم پارانویا را بررسی میکنیم بیشتر معنیدار میشود و بیشتر متوجه درسی میشویم که میشود از پیشرفت، یا عدم پیشرفتِ – هر طور که میخواهید – جنبش روانپزشکی گرفت».
[۱]
«در نهایت مفهومی از این پارادوکسیکالتر نیست. اگر من تلاش کردم درجلسه قبل دیوانگی را عمده کنم، به خاطر این است که میتوان گفت توسط کلمه پارانویا مؤلفین تمام ابهامی را که در واژه قدیمی جنون وجود دارد، که واژه بنیادی عموم است، به نمایش گذاشتهاند».
«این کلمه از دیروز مرسوم نشده است و نه حتی از تولد روانپزشکی. بدون اینکه خودم را به دست ابراز فضلی سهل بدهم خاطرنشان میکنم که استناد به جنون همیشه در فرهنگ فرزانگی یا آنچه که فرزانگی وانمود میشده است وجود داشته است. در این رابطه کتاب مشهور Eloge de la folie (ستایش جنون) تمام ارزش خود را در این داراست که جنون را با رفتار انسان نرمال همانند میکند – اگرچه که این آخری»، [یعنی اصطلاح انسان نرمال] «هنوز در آن زمان مرسوم نبوده است. آنچه که در زبان فیلسوفها گفته شده، از یک فیلسوف به فیلسوف دیگر، بالاخره جدی گرفته شده است، مو به مو – چرخشی که با پاسکال شروع میشود که با لحنی جدی و فکورانه میگوید، بدون شک یک دیوانگی ضروری وجود دارد، که میبایست از نوع دیگری از دیوانگی دیوانه بود که مبتلا به دیوانگی همه مردم نبود». [و این یک شوخی از طرف لکان نیست.]
«این یادآوریها بی فایده نیستند، وقتی که پارادوکسهای قدیمی را در پیشفرضهای تئوریسینها میبینیم. میتوان گفت که تا قبل از فروید دیوانگی را مترادف با تعدادی از شیوههای رفتاری یا Patterns میدانستند در حالیکه بقیه همین رفتارها را رفتار همه مردم ارزیابی میکردند. در نهایت تفاوت Pattern با Pattern توی چشم نمیخورد. هرگز هیچگونه تأییدی صورت نگرفته که اجازه دهد که تصویری از آنچه که رفتار نرمال یا حتی قابل فهم است داشته باشیم، تا بتوانیم رفتار پارانویاک را از آن تفکیک کنیم»...
منبع: #سایت_انجمن_فرویدی
#فروید #لکان #میترا_کدیور #سایکوز #پارانویا #دیوانگی #دیوانه
انتخاب متن و تصویر: مهدی ربیعی
@doostdaran_freudianassociation
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@doostdaran_freudianassociation
او [لکان] می گوید این جا ما باید مسئول تقصیرات مان شناخته شویم و حساب آن ها را به طور کامل پس بدهیم.
@doostdaran_freudianassociation
💬👇
او [لکان] می گوید این جا ما باید مسئول تقصیرات مان شناخته شویم و حساب آن ها را به طور کامل پس بدهیم.
@doostdaran_freudianassociation
💬👇
Doostdaran_freudianassociation
@doostdaran_freudianassociation او [لکان] می گوید این جا ما باید مسئول تقصیرات مان شناخته شویم و حساب آن ها را به طور کامل پس بدهیم. @doostdaran_freudianassociation 💬👇
نویسنده: ریچارد کلاین
ترجمه: زهرا نوعی
مقابله: مرجان پشت مشهدی
ویرایش: حامد خطیبی
هویت سازی با سمپتوم مفهومی است که در سمینار موسوم به سنتوم (Le sinthome) تکامل مییابد.[۷] سمپتوم در نقطهای از گناه ظاهر میشود که سنتوم خوانده میشود. آن به Lalangue لکان تعلق دارد. لکان املاء قدیمی آن را که از یونانی به فرانسه وارد شده بود پیدا کرد و انگلیسی را نیز خود به آن اضافه نمود. در سمینار قبلی R.S.I آن بر اساس دکترین فرویدی تعریف شده بود که در آن سمپتوم یک ارضاء سائق است. یا همان طور که او [لکان] در ۱۸ فوریه ۱۹۷۵ مطرح میکند، سمپتوم روشی است که هر کس برای لذت بردن از ناخودآگاه دارد تا جایی که ناخودآگاه آن را تعیین میکند.[۸] تا جایی که لذت یک گناه است، این یک سنتوم خواهد بود. در سمپتوم یک لذت ممنوع وجود دارد. در خود گناه، خواستی برای لذت بردن خود را نمایان میسازد و به خاطر این که آن یک گناه است علیه خود قرار میگیرد. قانون به خاطر قانون سمپتوم خودش به یک ارضاء تبدیل میشود. به نظر میرسد که لکان دیگر این معادل بودن را نه برای وظیفه بلکه برای خواست یا حق در نظر میگیرد. در هر حال این سمپتومی نیست که سوژه در طی آنالیز با آن هویت سازی میکند. این سمپتومی است که سوژه با آن شروع میکند.
مفهوم سنتوم به سمینار II برمیگردد [۹]، جایی که هر زمان زنجیره سمبولها به نقطه نهاییاش میرسد، اعمالمان، از ما سر میزنند. او [لکان] میگوید اینجا ما باید مسؤول تقصیراتمان شناخته شویم و حساب آنها را به طور کامل پس بدهیم. البته این به زودی به زنجیرهای از دالها تبدیل میشود. به نظر من نمیرسد که اعمال ما، در نقطهای که زنجیره متوقف میشود از ما سر میزنند، برعکس اعمال ما به زنجیره [دال] هجوم میآورد تا آن را متوقف کند. آنچه ما در نقطه نهایی کشف میکنیم چیزی نیست جز یک دال به علاوه یک تقصیر یا یک دال به علاوه گناه است. آن یک دال نهایی است که نه همپایه دالی دیگر بلکه همپایه گناه است. تقصیر، همچنین در دکترین کلاسیک یک ارضاء است و این ارضاء امروزه توسط ما به عنوان a کوچک نوشته میشود، ابژهای که ارضایی را به بار میآورد که تخریب میکند. سکوت ناشی از توقف زنجیره، نشانه سائق مرگ است. این سمپتوم توسط ژک الن میلر به عنوان کارکردی از بعد سمبولیک به سمت بعد واقع به رسمیت شناخته شده است.
منبع : #سایت_انجمن_فرویدی
عنوان: مسؤولیت در روانکاوی
....
#روانکاو #دکتر_میترا_کدیور
#هویت_سازی #سمپتوم #سنتوم #ناخودآگاه
#گناه #لذت #دال #وجدان
#solaris #tarkovsky
انتخاب ویدئو و متن: فاطمه حُسنی ابراهیمی
@doostdaran_freudianassociation
ترجمه: زهرا نوعی
مقابله: مرجان پشت مشهدی
ویرایش: حامد خطیبی
هویت سازی با سمپتوم مفهومی است که در سمینار موسوم به سنتوم (Le sinthome) تکامل مییابد.[۷] سمپتوم در نقطهای از گناه ظاهر میشود که سنتوم خوانده میشود. آن به Lalangue لکان تعلق دارد. لکان املاء قدیمی آن را که از یونانی به فرانسه وارد شده بود پیدا کرد و انگلیسی را نیز خود به آن اضافه نمود. در سمینار قبلی R.S.I آن بر اساس دکترین فرویدی تعریف شده بود که در آن سمپتوم یک ارضاء سائق است. یا همان طور که او [لکان] در ۱۸ فوریه ۱۹۷۵ مطرح میکند، سمپتوم روشی است که هر کس برای لذت بردن از ناخودآگاه دارد تا جایی که ناخودآگاه آن را تعیین میکند.[۸] تا جایی که لذت یک گناه است، این یک سنتوم خواهد بود. در سمپتوم یک لذت ممنوع وجود دارد. در خود گناه، خواستی برای لذت بردن خود را نمایان میسازد و به خاطر این که آن یک گناه است علیه خود قرار میگیرد. قانون به خاطر قانون سمپتوم خودش به یک ارضاء تبدیل میشود. به نظر میرسد که لکان دیگر این معادل بودن را نه برای وظیفه بلکه برای خواست یا حق در نظر میگیرد. در هر حال این سمپتومی نیست که سوژه در طی آنالیز با آن هویت سازی میکند. این سمپتومی است که سوژه با آن شروع میکند.
مفهوم سنتوم به سمینار II برمیگردد [۹]، جایی که هر زمان زنجیره سمبولها به نقطه نهاییاش میرسد، اعمالمان، از ما سر میزنند. او [لکان] میگوید اینجا ما باید مسؤول تقصیراتمان شناخته شویم و حساب آنها را به طور کامل پس بدهیم. البته این به زودی به زنجیرهای از دالها تبدیل میشود. به نظر من نمیرسد که اعمال ما، در نقطهای که زنجیره متوقف میشود از ما سر میزنند، برعکس اعمال ما به زنجیره [دال] هجوم میآورد تا آن را متوقف کند. آنچه ما در نقطه نهایی کشف میکنیم چیزی نیست جز یک دال به علاوه یک تقصیر یا یک دال به علاوه گناه است. آن یک دال نهایی است که نه همپایه دالی دیگر بلکه همپایه گناه است. تقصیر، همچنین در دکترین کلاسیک یک ارضاء است و این ارضاء امروزه توسط ما به عنوان a کوچک نوشته میشود، ابژهای که ارضایی را به بار میآورد که تخریب میکند. سکوت ناشی از توقف زنجیره، نشانه سائق مرگ است. این سمپتوم توسط ژک الن میلر به عنوان کارکردی از بعد سمبولیک به سمت بعد واقع به رسمیت شناخته شده است.
منبع : #سایت_انجمن_فرویدی
عنوان: مسؤولیت در روانکاوی
....
#روانکاو #دکتر_میترا_کدیور
#هویت_سازی #سمپتوم #سنتوم #ناخودآگاه
#گناه #لذت #دال #وجدان
#solaris #tarkovsky
انتخاب ویدئو و متن: فاطمه حُسنی ابراهیمی
@doostdaran_freudianassociation
@doostdaran_freudianassociation
انسان در هیچ رابطه ای فریب کارتر از رابطه اش با اشتیاق خودش نیست.
@doostdaran_freudianassociation
💬👇
انسان در هیچ رابطه ای فریب کارتر از رابطه اش با اشتیاق خودش نیست.
@doostdaran_freudianassociation
💬👇
Doostdaran_freudianassociation
@doostdaran_freudianassociation انسان در هیچ رابطه ای فریب کارتر از رابطه اش با اشتیاق خودش نیست. @doostdaran_freudianassociation 💬👇
جلسه چهارم از دوره اول(۱۰خرداد۱۳۸۰)
از کلاس های عرصه فرویدی-مکتب لکان
حال برگردیم به همان مقوله اشتیاق و این که معنی واقعی آن در پایان روند روانکاوی خود سوژه روشن میشود. اشتیاق آن چیزی است که برای دستیابی به آن و معرفت به آن طی طریق لازم است که یکی از انواع آن روانکاوی است. مقولهای فریبکارتر از اشتیاق وجود ندارد، انسان در هیچ رابطهای فریبکارتر از رابطهاش با اشتیاق خودش نیست و این دقیقاً چیزی است که سوژه در روند روانکاویاش با آن برخورد میکند، برخوردی بسیار دردناک و کمرشکن. سوژه به تدریج متوجه میشود که نه رشته تحصیلیاش را با اشتیاق انتخاب کرده است و نه کارش را، نه برخی وقتها همسرش را و نه بعضی وقتها دوستانش را و نه حتی به اصطلاح تفریحاتش را. در حالی که قبل از آن اعتقاد راسخ داشته که تمام این انتخابها بر اساس اشتیاق بوده است. در انتهای این روند برگ ریزان که سوژه به تدریج در آن از هر پوششی تهی میشود، در عریانی و بی چیزی مطلق آخر کار، در آن لحظه که سوژه خودش را همچون غریقی تنها میبیند، تخته پارهای از جایی سر بر میآورد که آن تخته پاره چیزی نیست جز ابژهای که اشتیاق از آن زاده میشود، که آن را لکان ابژه «a» مینامد. این همان چیزی است که اشتیاق روانکاو نامیده میشود و این همان هدفی است که مسیر را مشخص میکند. بنابراین تا شما به آن نقطه نرسید، نمیتوانید تصوری از آن داشته باشید. این توده آنچنان متراکم و آنچنان غیر قابل رسوخ است که برای رسیدن به آن مدت زمانی به درازای چندین سال لازم است. نکته شگفت انگیز دیگر این که دست یافتن به این توده متراکم و غیرقابل نفوذ، منجر به این میشود که دست یابنده، خودش تماماً تبدیل به آن بشود، همچنان که در افسانهها هست که شیئی این خاصیت را دارد که وقتی کسی به آن دست میزند ماهیتش تغییر میکند و خود تبدیل به همان شیء میشود. در افسانههای تمام فرهنگها هست. سنگ، طلا و یا چنین چیزی، در اینجا هم واقعاً همان اتفاق میافتد، یعنی سوژهای که به این توده متراکم دست پیدا میکند، خودش برای دیگران تبدیل به یک معما میشود، زیرا با هیچ یک از معیارهای آنها قابل تعریف نیست و هرگز آنجایی نیست که انتظارش را دارند.
برگرفته از #سایت_انجمن_فرویدی
#میترا_کدیور #روانکاوی #اشتیاق #ابژه #سوژه
انتخاب متن و تصویر: زهراشمسعلی
@doostdaran_freudianassociation
از کلاس های عرصه فرویدی-مکتب لکان
حال برگردیم به همان مقوله اشتیاق و این که معنی واقعی آن در پایان روند روانکاوی خود سوژه روشن میشود. اشتیاق آن چیزی است که برای دستیابی به آن و معرفت به آن طی طریق لازم است که یکی از انواع آن روانکاوی است. مقولهای فریبکارتر از اشتیاق وجود ندارد، انسان در هیچ رابطهای فریبکارتر از رابطهاش با اشتیاق خودش نیست و این دقیقاً چیزی است که سوژه در روند روانکاویاش با آن برخورد میکند، برخوردی بسیار دردناک و کمرشکن. سوژه به تدریج متوجه میشود که نه رشته تحصیلیاش را با اشتیاق انتخاب کرده است و نه کارش را، نه برخی وقتها همسرش را و نه بعضی وقتها دوستانش را و نه حتی به اصطلاح تفریحاتش را. در حالی که قبل از آن اعتقاد راسخ داشته که تمام این انتخابها بر اساس اشتیاق بوده است. در انتهای این روند برگ ریزان که سوژه به تدریج در آن از هر پوششی تهی میشود، در عریانی و بی چیزی مطلق آخر کار، در آن لحظه که سوژه خودش را همچون غریقی تنها میبیند، تخته پارهای از جایی سر بر میآورد که آن تخته پاره چیزی نیست جز ابژهای که اشتیاق از آن زاده میشود، که آن را لکان ابژه «a» مینامد. این همان چیزی است که اشتیاق روانکاو نامیده میشود و این همان هدفی است که مسیر را مشخص میکند. بنابراین تا شما به آن نقطه نرسید، نمیتوانید تصوری از آن داشته باشید. این توده آنچنان متراکم و آنچنان غیر قابل رسوخ است که برای رسیدن به آن مدت زمانی به درازای چندین سال لازم است. نکته شگفت انگیز دیگر این که دست یافتن به این توده متراکم و غیرقابل نفوذ، منجر به این میشود که دست یابنده، خودش تماماً تبدیل به آن بشود، همچنان که در افسانهها هست که شیئی این خاصیت را دارد که وقتی کسی به آن دست میزند ماهیتش تغییر میکند و خود تبدیل به همان شیء میشود. در افسانههای تمام فرهنگها هست. سنگ، طلا و یا چنین چیزی، در اینجا هم واقعاً همان اتفاق میافتد، یعنی سوژهای که به این توده متراکم دست پیدا میکند، خودش برای دیگران تبدیل به یک معما میشود، زیرا با هیچ یک از معیارهای آنها قابل تعریف نیست و هرگز آنجایی نیست که انتظارش را دارند.
برگرفته از #سایت_انجمن_فرویدی
#میترا_کدیور #روانکاوی #اشتیاق #ابژه #سوژه
انتخاب متن و تصویر: زهراشمسعلی
@doostdaran_freudianassociation
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@doostdaran_freudianassociation
آنتیگون مجری خواسته خدایان است به قیمت زندگی خودش، زیرا که برای او زندگی در بزدلی خالی از هر معنا است.
@doostdaran_freudianassociation
💬👇
آنتیگون مجری خواسته خدایان است به قیمت زندگی خودش، زیرا که برای او زندگی در بزدلی خالی از هر معنا است.
@doostdaran_freudianassociation
💬👇
Doostdaran_freudianassociation
@doostdaran_freudianassociation آنتیگون مجری خواسته خدایان است به قیمت زندگی خودش، زیرا که برای او زندگی در بزدلی خالی از هر معنا است. @doostdaran_freudianassociation 💬👇
جلسه پنجم دوره اول (۲۴ خرداد ۱۳۸۰)
از کلاسهای عرصه فرویدی ـ مکتب لکان
......
لکان میگوید «آنچه که اشتیاق نامیده میشود باعث میشود که زندگی در بزدلی خالی از هر گونه معنا باشد». به خاطر همین است که زندگی یک نوروتیک خالی از هر گونه معناست و این آن چیزی است که یک هملت را از یک آنتیگون مجزا میسازد. آنتیگون بر اساس فرمان دیگری عمل نمیکند، حتی اگر این دیگری، بزرگترین و قدرتمندترین دیگریها باشد یعنی کرئون، او بر اساس خواسته بزرگ دیگری عمل میکند. خواسته خدایان که بر آدمیان مقرر کردهاند که مردگان میبایست دارای مدفنی باشند. آنتیگون مجری خواسته خدایان است به قیمت زندگی خودش، زیرا که برای او زندگی در بزدلی خالی از هر معنا است. هملت اما موجود قابل ترحمی است که قادر نیست خواسته خدایان یا قانون آنها را اجرا کند. قانونی که در آن کسی که مرتکب قتل شده، مستوجب مرگ است. او در نهایت فقط قادر است که یک انتقام شخصی بگیرد، آن هم در لحظه آخر و وقتی که در مییابد که همچون یک بزدل و یک فریب خورده خواهد مرد. و صد البته وفادار به ساختار وسواسی خودش. هملت در مدت کوتاه زندگیاش تلاش کامل به خرج داده که به انتظارات دیگران خیانت کند و هم عشق را به سخره بگیرد و هم دوستی را و هم جایگاه خودش را به عنوان وارث تاج و تخت، یعنی حافظ و مجری قانون. لکان زمانی پایان روانکاوی را مصادف با به تحقق رسیدن «وجودی برای مرگ» میدانست etre pour la mort یعنی که سوژه با تمام وجودش مرگ را باور کند و زندگی خودش را بر این حقیقت استوار کند که مرگ آرام و با جبروت در انتظارش است و این چیزی است که واقعاً در یک روانکاوی اتفاق میافتد. سوژه بالاخره باور میکند که میراست. که زمانی محدود برای زیستن در اختیار دارد که تعلل کردن و منتظر فرداهای بهتر نشستن، چیزی جز بزدلی نیست و این حقیقت که همهاش همین است، همین زندگی کوتاه. فروید معتقد است ناخودآگاه دانشی را در مورد مرگ خود سوژه در بر نمیگیرد. در نتیجه این دانشی است که باید به دست بیاید. هیچ سوژه انسانی مرگ خودش را باور ندارد.
.....
برای مطالعه متن کامل به
#سایت_انجمن_فرویدی رجوع کنید.
#فروید #لکان #ژاک_لاکان #روانکاو #روانکاوی #اشتیاق #سوژه #آنتیگون #زندگی #مرگ #هملت #قانون #خدایان #بزرگ_دیگری #میترا_کدیور #انجمن_فرویدی
Theatre : Antigone /Ivo van Hove
انتخاب ویدئو و متن : ربابه ايلخانی زاده
@doostdaran_freudianassociation
از کلاسهای عرصه فرویدی ـ مکتب لکان
......
لکان میگوید «آنچه که اشتیاق نامیده میشود باعث میشود که زندگی در بزدلی خالی از هر گونه معنا باشد». به خاطر همین است که زندگی یک نوروتیک خالی از هر گونه معناست و این آن چیزی است که یک هملت را از یک آنتیگون مجزا میسازد. آنتیگون بر اساس فرمان دیگری عمل نمیکند، حتی اگر این دیگری، بزرگترین و قدرتمندترین دیگریها باشد یعنی کرئون، او بر اساس خواسته بزرگ دیگری عمل میکند. خواسته خدایان که بر آدمیان مقرر کردهاند که مردگان میبایست دارای مدفنی باشند. آنتیگون مجری خواسته خدایان است به قیمت زندگی خودش، زیرا که برای او زندگی در بزدلی خالی از هر معنا است. هملت اما موجود قابل ترحمی است که قادر نیست خواسته خدایان یا قانون آنها را اجرا کند. قانونی که در آن کسی که مرتکب قتل شده، مستوجب مرگ است. او در نهایت فقط قادر است که یک انتقام شخصی بگیرد، آن هم در لحظه آخر و وقتی که در مییابد که همچون یک بزدل و یک فریب خورده خواهد مرد. و صد البته وفادار به ساختار وسواسی خودش. هملت در مدت کوتاه زندگیاش تلاش کامل به خرج داده که به انتظارات دیگران خیانت کند و هم عشق را به سخره بگیرد و هم دوستی را و هم جایگاه خودش را به عنوان وارث تاج و تخت، یعنی حافظ و مجری قانون. لکان زمانی پایان روانکاوی را مصادف با به تحقق رسیدن «وجودی برای مرگ» میدانست etre pour la mort یعنی که سوژه با تمام وجودش مرگ را باور کند و زندگی خودش را بر این حقیقت استوار کند که مرگ آرام و با جبروت در انتظارش است و این چیزی است که واقعاً در یک روانکاوی اتفاق میافتد. سوژه بالاخره باور میکند که میراست. که زمانی محدود برای زیستن در اختیار دارد که تعلل کردن و منتظر فرداهای بهتر نشستن، چیزی جز بزدلی نیست و این حقیقت که همهاش همین است، همین زندگی کوتاه. فروید معتقد است ناخودآگاه دانشی را در مورد مرگ خود سوژه در بر نمیگیرد. در نتیجه این دانشی است که باید به دست بیاید. هیچ سوژه انسانی مرگ خودش را باور ندارد.
.....
برای مطالعه متن کامل به
#سایت_انجمن_فرویدی رجوع کنید.
#فروید #لکان #ژاک_لاکان #روانکاو #روانکاوی #اشتیاق #سوژه #آنتیگون #زندگی #مرگ #هملت #قانون #خدایان #بزرگ_دیگری #میترا_کدیور #انجمن_فرویدی
Theatre : Antigone /Ivo van Hove
انتخاب ویدئو و متن : ربابه ايلخانی زاده
@doostdaran_freudianassociation