در کف دست زمین
گوهر ناپیدایی است
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند
پی گوهر باشید
لحظهها را
به چراگاه رسالت ببرید ...
#سهراب_سپهری
گوهر ناپیدایی است
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند
پی گوهر باشید
لحظهها را
به چراگاه رسالت ببرید ...
#سهراب_سپهری
چشم تو زینت تاریکی نیست
پلکها را بتکان
کفش به پا کن و بیا
و بیا تا جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام
تو را مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند
پارسایی است در آن جا که تو را خواهد گفت
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است
که از حادثهی عشق تر است ...
#سهراب_سپهری
پلکها را بتکان
کفش به پا کن و بیا
و بیا تا جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام
تو را مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند
پارسایی است در آن جا که تو را خواهد گفت
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است
که از حادثهی عشق تر است ...
#سهراب_سپهری
پرتقالی پوست میکندم
شهر در آیینه پیدا بود
دوستان من کجا هستند
روزهاشان پرتقالی باد
پشت شیشه تا بخواهی شب
دراتاق من طنینی بود از برخورد انگشتان من با اوج
در اتاق من صدای کاهش مقیاس میآمد
لحظههای کوچک من تا ستاره فکر میکردند
خواب روی چشمهایم چیزهایی را بنا میکرد
یک فضای باز
شنهای ترنم
جای پای دوست ...
#سهراب_سپهری
شهر در آیینه پیدا بود
دوستان من کجا هستند
روزهاشان پرتقالی باد
پشت شیشه تا بخواهی شب
دراتاق من طنینی بود از برخورد انگشتان من با اوج
در اتاق من صدای کاهش مقیاس میآمد
لحظههای کوچک من تا ستاره فکر میکردند
خواب روی چشمهایم چیزهایی را بنا میکرد
یک فضای باز
شنهای ترنم
جای پای دوست ...
#سهراب_سپهری
دستی افشان تا ز سر انگشتانت
صد قطره چکد
هر قطره شود خورشیدی
باشد که به صد سوزن نور
شب ما را بکند
روزن روزن
ما بیتاب
و نیایش بیرنگ
از مهرت لبخندی کن
بنشان بر لب ما
باشد که سرودی خیزد
در خورد نیوشیدن تو
ما هستهی پنهان تماشاییم
ز تجلی ابری کن
بفرست که ببارد بر سر ما
باشد که به شوری بشکافیم
باشد که ببالیم و به خورشید تو پیوندیم ...
#سهراب_سپهری
صد قطره چکد
هر قطره شود خورشیدی
باشد که به صد سوزن نور
شب ما را بکند
روزن روزن
ما بیتاب
و نیایش بیرنگ
از مهرت لبخندی کن
بنشان بر لب ما
باشد که سرودی خیزد
در خورد نیوشیدن تو
ما هستهی پنهان تماشاییم
ز تجلی ابری کن
بفرست که ببارد بر سر ما
باشد که به شوری بشکافیم
باشد که ببالیم و به خورشید تو پیوندیم ...
#سهراب_سپهری
در هوای دوگانگی
تازگی چهرهها پژمرد
بیایید از سایهروشن برویم
بر لب شبنم بایستیم
در برگ فرود آییم
و اگر جا پایی دیدیم،
مسافر کهن را از پی برویم
برگردیم و نهراسیم
در ایوان آن روزگاران،
نوشابهی جادو سر کشیم
شب بوی ترانه ببوییم
چهرهی خود گم کنیم
از روزن آن سوها بنگریم
در به نوازش خطر بگشاییم
خود روی دلهره پرپر کنیم
نیاویزیم، نه به بند گریز، نه به دامان پناه
نشتابیم، نه به سوی روشن نزدیک،
نه به سمت مبهم دور
عطش را بنشانیم، پس به چشمه رویم
دم صبح، دشمن را بشناسیم
و به خورشید اشاره کنیم ...
#سهراب_سپهری
تازگی چهرهها پژمرد
بیایید از سایهروشن برویم
بر لب شبنم بایستیم
در برگ فرود آییم
و اگر جا پایی دیدیم،
مسافر کهن را از پی برویم
برگردیم و نهراسیم
در ایوان آن روزگاران،
نوشابهی جادو سر کشیم
شب بوی ترانه ببوییم
چهرهی خود گم کنیم
از روزن آن سوها بنگریم
در به نوازش خطر بگشاییم
خود روی دلهره پرپر کنیم
نیاویزیم، نه به بند گریز، نه به دامان پناه
نشتابیم، نه به سوی روشن نزدیک،
نه به سمت مبهم دور
عطش را بنشانیم، پس به چشمه رویم
دم صبح، دشمن را بشناسیم
و به خورشید اشاره کنیم ...
#سهراب_سپهری
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف
در متن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا
تا برایت بگویم
چه اندازه تنهایی من بزرگ است
#سهراب_سپهری
من از طعم تصنیف
در متن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا
تا برایت بگویم
چه اندازه تنهایی من بزرگ است
#سهراب_سپهری
من در این خانه به گم نامی نمناک علف نزدیکم
من صدای نفس باغچه را میشنوم
و صدای ظلمت را وقتی از برگی میریزد
و صدای سرفهی روشنی از پشت درخت
عطسهی آب از هر رخنهی سنگ
چکچک چلچله از سقف بهار
و صدای صاف باز و بسته شدن پنجرهی تنهایی
و صدای پاک پوست انداختن مبهم عشق
متراکم شدن ذوق پریدن در بال
و ترک خوردن خودداری روح ...
#سهراب_سپهری
من صدای نفس باغچه را میشنوم
و صدای ظلمت را وقتی از برگی میریزد
و صدای سرفهی روشنی از پشت درخت
عطسهی آب از هر رخنهی سنگ
چکچک چلچله از سقف بهار
و صدای صاف باز و بسته شدن پنجرهی تنهایی
و صدای پاک پوست انداختن مبهم عشق
متراکم شدن ذوق پریدن در بال
و ترک خوردن خودداری روح ...
#سهراب_سپهری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست
همیشه فاصله ای هست
همیشه فاصله ای هست
دچار باید بود
وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد.
#سهراب سپهری
اگر راهی بتواند از راهی دیگر بهتر باشد،مطمئن باش که آن راه
#طبیعت است . . .!
#چشمتان روشن به آفتاب مهربانی
#نقش خدا در نگاهتان
پگاهتان دلبرانه🙋🙋♀️
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست
همیشه فاصله ای هست
همیشه فاصله ای هست
دچار باید بود
وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد.
#سهراب سپهری
اگر راهی بتواند از راهی دیگر بهتر باشد،مطمئن باش که آن راه
#طبیعت است . . .!
#چشمتان روشن به آفتاب مهربانی
#نقش خدا در نگاهتان
پگاهتان دلبرانه🙋🙋♀️
با سبد رفتم به میدان، صبحگاهی بود
میوهها آواز میخواندند
میوهها در آفتاب آواز میخواندند
در طبقها، زندگی روی کمال پوستها خواب سطوح جاودان میدید
اضطراب باغها درسایه هر میوه روشن بود
گاه مجهولی میان تابش به ها شنا میکرد
هر اناری رنگ خود را تا زمین پارسیان گسترش میداد
بنیش هم شهریان افسوس
بر محیط رونق نارنج ها خط مماسی بود
من به خانه بازگشتم؛
مادر پرسید:
_میوه از میدان خریدی هیچ ؟
--میوه های بینهایت را
کجا میشود میان این سبد جا داد ؟
_گفتم از میدان بخر یک من انار خوب
--امتحان کردم اناری را
انبساطش از کنار این سبد سر رفت
به چه شد، آخر خوراک ظهر...
ظهر از آیینهها، تصویر به تا دور دستِ زندگی میرفت!...
#سهراب_سپهری
#انار زرین آفتاب ارزانی پنجره بامداد نوشینتان
#اولین هفته آبان ماهتان مالامال از تندرستی و بالندگی
میوهها آواز میخواندند
میوهها در آفتاب آواز میخواندند
در طبقها، زندگی روی کمال پوستها خواب سطوح جاودان میدید
اضطراب باغها درسایه هر میوه روشن بود
گاه مجهولی میان تابش به ها شنا میکرد
هر اناری رنگ خود را تا زمین پارسیان گسترش میداد
بنیش هم شهریان افسوس
بر محیط رونق نارنج ها خط مماسی بود
من به خانه بازگشتم؛
مادر پرسید:
_میوه از میدان خریدی هیچ ؟
--میوه های بینهایت را
کجا میشود میان این سبد جا داد ؟
_گفتم از میدان بخر یک من انار خوب
--امتحان کردم اناری را
انبساطش از کنار این سبد سر رفت
به چه شد، آخر خوراک ظهر...
ظهر از آیینهها، تصویر به تا دور دستِ زندگی میرفت!...
#سهراب_سپهری
#انار زرین آفتاب ارزانی پنجره بامداد نوشینتان
#اولین هفته آبان ماهتان مالامال از تندرستی و بالندگی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گاه باید رویید
در کنارِ چشمه
در شکافِ یک سنگ!
به امید فرداها ...
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺮﺩ
ﺑﺎ ﮐﻤﯽ ﺣﺲ ﻧﺴﯿﻢ
ﺑﺎ ﮐﻤﯽ ﻭﺍﮊﻩﯼ ﺧﻮﺏ
در هوای خنک استغنا ...
#سهراب_سپهری
در کنارِ چشمه
در شکافِ یک سنگ!
به امید فرداها ...
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺮﺩ
ﺑﺎ ﮐﻤﯽ ﺣﺲ ﻧﺴﯿﻢ
ﺑﺎ ﮐﻤﯽ ﻭﺍﮊﻩﯼ ﺧﻮﺏ
در هوای خنک استغنا ...
#سهراب_سپهری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گاه باید رویید
در کنارِ چشمه
در شکافِ یک سنگ!
به امید فرداها ...
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺮﺩ
ﺑﺎ ﮐﻤﯽ ﺣﺲ ﻧﺴﯿﻢ
ﺑﺎ ﮐﻤﯽ ﻭﺍﮊﻩﯼ ﺧﻮﺏ
در هوای خنک استغنا ...
#سهراب_سپهری
در کنارِ چشمه
در شکافِ یک سنگ!
به امید فرداها ...
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺮﺩ
ﺑﺎ ﮐﻤﯽ ﺣﺲ ﻧﺴﯿﻢ
ﺑﺎ ﮐﻤﯽ ﻭﺍﮊﻩﯼ ﺧﻮﺏ
در هوای خنک استغنا ...
#سهراب_سپهری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
طنین بال کبوتر، حضور مبهم رفتار آدمیزاد است.
صدای همهمه میآید.
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم.
#سهراب_سپهری
صدای همهمه میآید.
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم.
#سهراب_سپهری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گاه باید رویید
در کنارِ چشمه
در شکافِ یک سنگ !
به امید فرداها..
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺮﺩ
ﺑﺎ ﮐﻤﯽ ﺣﺲ ﻧﺴﯿﻢ
ﺑﺎ ﮐﻤﯽ ﻭﺍﮊﻩ ﯼ ﺧﻮﺏ
در هوای خنک ...
#سهراب_سپهری
#درود_بر_نورنوشان_چشمه_سار_روشنی
#ای_آفتاب_من_همیشه_از_روزنه_های_کوچک_امید_تو_راجستجو_کردم
#هفتهای_سرشار_از_عشق_و_آگاهی_برای_شما 🫵🏻
در کنارِ چشمه
در شکافِ یک سنگ !
به امید فرداها..
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺮﺩ
ﺑﺎ ﮐﻤﯽ ﺣﺲ ﻧﺴﯿﻢ
ﺑﺎ ﮐﻤﯽ ﻭﺍﮊﻩ ﯼ ﺧﻮﺏ
در هوای خنک ...
#سهراب_سپهری
#درود_بر_نورنوشان_چشمه_سار_روشنی
#ای_آفتاب_من_همیشه_از_روزنه_های_کوچک_امید_تو_راجستجو_کردم
#هفتهای_سرشار_از_عشق_و_آگاهی_برای_شما 🫵🏻
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زندگی نوبر انجیر سیاه ،
در دهان گسِ تابستان است
زندگی ، بُعد درخت است
به چشم حشره!
زندگی گل به توان ابدیت...
#سهراب_سپهری❤️
#آفتاب_عمرتان_برقرار
#لحظاتتان_سرشار_از_عشق
🎥صبح شنبه را با صدای دلنواز طبیعت از جنگل هیرکانی شروع کنید
در دهان گسِ تابستان است
زندگی ، بُعد درخت است
به چشم حشره!
زندگی گل به توان ابدیت...
#سهراب_سپهری❤️
#آفتاب_عمرتان_برقرار
#لحظاتتان_سرشار_از_عشق
🎥صبح شنبه را با صدای دلنواز طبیعت از جنگل هیرکانی شروع کنید
Doost
Khosro Shakibaei
۱۵ مهر
#زادروز_شاعر_آب_آیینه_و_نقش
#سهراب_سپهری❣️
#سهراب شاعر آب و رنگ و آینه، شاعر لحظه های خالص زیستن در #حجم_سبزِ حیات به هنگامی که #گنجشک_محض_میخواند و #سهره_ای_پر_میشویددرچشمه_ی_نور به جست جوی خود در #پشت_هیچستان ...
#خسرو_شکیبایی
#دوست
#حجم_سبز_سهراب_سپهری
#زادروز_شاعر_آب_آیینه_و_نقش
#سهراب_سپهری❣️
#سهراب شاعر آب و رنگ و آینه، شاعر لحظه های خالص زیستن در #حجم_سبزِ حیات به هنگامی که #گنجشک_محض_میخواند و #سهره_ای_پر_میشویددرچشمه_ی_نور به جست جوی خود در #پشت_هیچستان ...
#خسرو_شکیبایی
#دوست
#حجم_سبز_سهراب_سپهری
سهراب سپهری / روزی خواهم آمد - با دکلمه و صدای گوگوش
«روزی خواهم آمد»
با دکلمه و صدای #گوگوش
شعر #سهراب_سپهری
روزی
خوام آمد ، و پیامی خوام آورد.
در رگ ها ، نور خواهم ریخت .
و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب! سیب
آوردم ، سیب سرخ خورشید.
خواهم آمد ، گل یاسی به گدا خواهم داد.
زن زیبای جذامی را ، گوشواره ای دیگر خواهم بخشید.
کور را خواهم گفت : چه تماشا دارد باغ!
دوره گردی خواهم شد ، کوچه ها را خواهم گشت . جار
خواهم زد: ای شبنم ، شبنم ، شبنم.
رهگذاری خواهد گفت : راستی را ، شب تاریکی است،
کهکشانی خواهم دادش ......
با دکلمه و صدای #گوگوش
شعر #سهراب_سپهری
روزی
خوام آمد ، و پیامی خوام آورد.
در رگ ها ، نور خواهم ریخت .
و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب! سیب
آوردم ، سیب سرخ خورشید.
خواهم آمد ، گل یاسی به گدا خواهم داد.
زن زیبای جذامی را ، گوشواره ای دیگر خواهم بخشید.
کور را خواهم گفت : چه تماشا دارد باغ!
دوره گردی خواهم شد ، کوچه ها را خواهم گشت . جار
خواهم زد: ای شبنم ، شبنم ، شبنم.
رهگذاری خواهد گفت : راستی را ، شب تاریکی است،
کهکشانی خواهم دادش ......
محمد رضا شجریان، آلبوم بوی باران، ساز و آواز مخالف: بگذار که بر…
زیر بیدی بودیم
برگی از شاخه ی بالای سرم
چیدم و گفتم:
چشم را باز کنید،
"آیتی بهتر از این
می خواهید...؟!"
#سهراب_سپهری
هر صبح در آیینهی جادوییِ خورشید
چون مینگرم
او همه من، من همه اویم...
شعر: #فریدون_مشیری
آواز: #استاد_مجمدرضا_شجریان
آلبوم #بوی_باران
برگی از شاخه ی بالای سرم
چیدم و گفتم:
چشم را باز کنید،
"آیتی بهتر از این
می خواهید...؟!"
#سهراب_سپهری
هر صبح در آیینهی جادوییِ خورشید
چون مینگرم
او همه من، من همه اویم...
شعر: #فریدون_مشیری
آواز: #استاد_مجمدرضا_شجریان
آلبوم #بوی_باران
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آسمان، آبیتر،
آب آبیتر.
من در ایوانم، رعنا سر حوض.
رخت میشوید رعنا.
برگها میریزد.
مادرم صبحی میگفت: موسم دلگیری است.
من به او گفتم: زندگانی سیبی است، گاز باید زد با پوست.
زن همسایه در پنجرهاش، تور میبافد، میخواند.
من ودا میخوانم، گاهی نیز
طرح میریزم سنگی، مرغی، ابری.
آفتابی یکدست.
سارها آمدهاند.
تازه لادنها پیدا شدهاند.
من اناری را، میکنم دانه، به دل میگویم:
خوب بود این مردم، دانههای دلشان پیدا بود.
میپرد در چشمم آب انار: اشک میریزم.
مادرم میخندد.
رعنا هم.
#سهراب_سپهری
#لطف_بیکران_خدا
#نصیب_لحظه_های_امروزتان_باد
آب آبیتر.
من در ایوانم، رعنا سر حوض.
رخت میشوید رعنا.
برگها میریزد.
مادرم صبحی میگفت: موسم دلگیری است.
من به او گفتم: زندگانی سیبی است، گاز باید زد با پوست.
زن همسایه در پنجرهاش، تور میبافد، میخواند.
من ودا میخوانم، گاهی نیز
طرح میریزم سنگی، مرغی، ابری.
آفتابی یکدست.
سارها آمدهاند.
تازه لادنها پیدا شدهاند.
من اناری را، میکنم دانه، به دل میگویم:
خوب بود این مردم، دانههای دلشان پیدا بود.
میپرد در چشمم آب انار: اشک میریزم.
مادرم میخندد.
رعنا هم.
#سهراب_سپهری
#لطف_بیکران_خدا
#نصیب_لحظه_های_امروزتان_باد