باشگاه کوهنوردی چکاد
8.25K subscribers
21.4K photos
7.87K videos
50 files
6.87K links
🏔🍃مجری رسمی برنامه های کوهنوردی، طبیعتگردی، آموزشی و...

#چکاد_مشهد

🔵وبسایت باشگاه:
Chakadclub.ir

🔴پرتال برنامه ها:
Portal.chakadclub.ir

🔖اینستاگرام:
instagram.com/chakadclub

مدیریت:
@Firouze_Hasannezhad
📞 09153164188

روابط عمومی:
@chakadinfo
Download Telegram
ای ستاره‌ها که از جهان دور
چشم‌تان به چشم بی‌فروغ ماست
نامی از زمین و از بشر شنیده‌اید؟
در میان آبی زلال آسمان
موج دود و خون و آتشی ندیده‌اید؟

این غبار محنتی که در دل فضاست
این دیار وحشتی که در فضا رهاست
این سرای ظلمتی که آشیان ماست
در پی‌تباهی شماست!

گوش‌تان اگر به نالهٔ من آشناست،
‌از سفینه‌ای که می‌رود به سوی ماه،
از مسافری که می‌رسد ز گرد راه،
‌از زمین فتنه‌گر حذر کنید!
پای این بشر اگر به آسمان رسد
روزگارتان چو روزگار ما سیاست

ای ستاره‌ای که پیش دیدهٔ منی
باورت نمی‌شود که در زمین،
هرکجا به هر که می‌رسی،
خنجری میان پشت خود نهفته است!
پشت هر شکوفهٔ تبسمی،
خار جانگزای حیله‌ای شکفته است!

آن‌که با تو می‌زند صلای مهر،
جز به فکر غارت دل تو نیست!
گر چراغ روشنی به راه توست،
چشم گرگ جاودان گرسنه‌ای است!

ای ستاره
ما سلام‌مان بهانه است
عشق‌مان دروغ جاودانه است!
در زمین زبان حق بریده‌اند،
حق، زبان تازیانه است!
وانکه با تو صادقانه درد‌دل کند،
‌های های گریهٔ شبانه است!

ای ستاره باورت نمی‌شود:
در میان باغ بی‌ترانهٔ زمین
ساقه‌های سبز آشتی شکسته است
لاله‌های سرخ دوستی فسرده است
غنچه‌های نورس امید
لب به خنده وانکرده، مرده است!
پرچم بلند سرو راستی
سر به خاک غم سپرده است!

‌ای ستاره، باورت نمی‌شود:
‌آن سپیده‌دم که با صفا و ناز
در فضای بی‌کرانه می‌دمید،
دیگر از زمین رمیده است
این سپیده‌ها سپیده نیست
رنگ چهرهٔ زمین پریده است!

آن شقایق شفق که می‌شکفت
عصر‌ها میان موج نور،
دامن از زمین کشیده است
سرخی و کبودی افق
قلب مردم به خاک و خون تپیده است!
دود و آتش به آسمان رسیده است!

ابرهای روشنی که چون حریر،
‌بستر عروس ماه بود،
پنبه‌های داغ‌های کهنه است!

ای ستاره، ای ستارهٔ غریب!
‌از بشر مگوی و از زمین مپرس
زیر نعرهٔ گلوله‌های آتشین
از صفای گونه‌های آتشین مپرس
زیر سیلی شکنجه‌های دردناک
از زوال چهره‌های نازنین مپرس
‌پیش چشم کودکان بی‌پناه
از نگاه مادران شرمگین مپرس
در جهنمی که از جهان جداست
در جهنمی که پیش دیدهٔ خداست
از لهیب کوره‌ها و کوه نعش‌ها
از غریو زنده‌ها میان شعله‌ها
بیش از این مپرس
بیش از این مپرس

ای ستاره، ای ستارهٔ غریب!

ما اگر ز خاطر خدا نرفته‌ایم
پس چرا به داد ما نمی‌رسد؟
ما صدای گریه‌مان به آسمان رسید
از خدا چرا صدا نمی‌رسد؟

بگذریم ازین ترانه‌های درد
بگذریم ازین فسانه‌های تلخ
بگذر از من ای ستاره، شب گذشت
قصهٔ سیاه مردم زمین
بسته راه خواب ناز تو
می‌گریزد از فغان سرد من
گوش از ترانه بی‌نیاز تو!

ای که دست من به دامنت نمی‌رسد
اشک من به دامن تو می‌چکد

با نسیم دلکش سحر
‌چشم خستهٔ تو بسته می‌شود
بی تو در حصار این شب سیاه
عقده‌های گریهٔ شبانه‌ام
‌در گلو شکسته می‌شود...

#فریدون مشیری
۳۰ شهریور زادروز شاعر شعرهای ناب

و #روز_جهانی صلح (21 سپتامبر)

🕊 به امید آینده ای بدون #جنگ و #خونریزی 🕊
۳۰ شهریور #زادروز
#فریدون_مشیری شاعر شعرهای ناب


شرمتان باد ای خداوندان قدرت، بس کنید!
بس کنید از این همه ظلم و قساوت بس کنید!

ای نگهبانان آزادی!
نگهداران صلح!
ای جهان را لطفتان تا قعر دوزخ رهنمون،
سرب داغ است این که می‌بارید بر دل‌های مردم،
سرب داغ!
موج خون است این، که می‌رانید بر آن کشتی خودکامگی
موج خون!
گر نه کورید و نه کر،
گر مسلسل‌هایتان یک لحظه ساکت می‌شوند،

بشنوید و بنگرید:
بشنوید این وای مادرهای جان آزرده است،
کاندرین شب های وحشت، سوگواری می‌کنند!
بشنوید این بانگ فرزندان مادر مرده است
کز ستم‌های شما هر گوشه زاری می‌کنند.
بنگرید این کشتزاران را که مزدورانتان
روز و شب با خون مردم ،آبیاری می‌کنند.                                                   
بنگرید این خلق عالم را که دندان بر جگر،
بیدادتان را، بردباری می‌کنند!

دست‌ها از دستتان ای سنگ چشمان! بر خداست!
گرچه می‌دانم
آنچه بیداری ندارد،
خواب مرگ بی گناهان است و وجدان شماست!

با تمام اشکهایم ،باز،- نومیدانه- خواهش می‌کنم:

بس کنید!
بس کنید!
فکر مادرهای دلواپس کنید
رحم بر این غنچه های نازک نورس کنید!
بس کنید.

#فریدون_مشیری

#جنگ_بازی_نیست
به جنگ ها ، به درگیری های خشونت بار و  به همه مناقشات مسلحانه باید پایان  داد. این خواست ، نیاز و رویای جامعه بشری است.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
زیر نامه ام نوشتم غریبه
و غریبانه نوشتم
به نام تو می خواهم
به جنگ بروم
می خواهم کاری
بزرگ کنم

هزاران کودک را
نجات بدهم
تفنگم را
به سوی خودم بگیرم
اگر قرار به
شلیک گلوله ای باشد

جهان را زیر ورو می کنم
برای کاشتن گلهای زیبا
آسمان را آبی
برای پرواز پرنده ها
ودریاها را آرام
برای رقص ماهی ها
به نام تو می خواهم
آزاد شوم

یک اتحاد جهانی
برای عشق ایجاد کنم
شهید شوم
و روی تندیس سرم
بنویسند غریبه

#محمود_درویش

🎬 انیمیشن مفهومی « تضاد »

⬅️انیمیشنی زیبا که به مذمت #جنگ می پردازد.
محصول: روسیه انتشار: 1983

#برایتان_دنیایی_به‌زیبایی_آنچه_زیبایش‌میدانید_آرزومیکنم...
'' برای آن‌که می‌خندد ''


این دخترِ ۴ ساله‌ [نام‌اش «سلوا» است] از صدایِ انفجارِ بمب‌ها وحشت‌داشته و می‌ترسیده [واکنشِ طبیعی‌یی به فرکانسِ بالایی از صدا و موج انفجار]، پدرش بازی‌یی راه انداخته که مثلا این‌ها بازی‌ست و فشفه‌اند و «هر وقت صدایِ بمب شنیدی باید بخندی» و حالا می‌خندد؛ در غم‌گین‌ترین حالت ممکن برای مایی که می‌دانیم آن صدا، صدای چیست، برایِ پدرش که می‌داند آن صدای هولناک که بدن‌ها را متلاشی می‌کند، صدای چیست.
او نمی‌داند، #آگاهی دادن به او هیچ فایده‌ای ندارد. در ۴ سالگی، روان، در مرحله‌ی پیش عملیاتی‌ست، نمی‌تواند تجزیه و تحلیلِ «#پیشرفته‌» ای کند! ولی این‌جا عدمِ اصطلاحاً رشدِ ذهنی‌اش، طعنه‌ای‌ست دهشتناک به همان مفهومِ «پیشرفتِ ذهنی» و «رشد» به عقلانیتِ انسانِ متوهمِ عصر روشنگری یی که می‌پنداشت رو به پیشرفت و جلو است، به هرگونه فلسفه‌ای که از کُشتار و جنایت، حساسیت‌زدایی می‌کند.
فقدانِ امکانِ فهمِ #جنگ و #جنایت برای او؛ واکنشِ وحشت‌زدگی را در او فراخوان می‌کند. او، بصورتِ طبیعی از صدایی با فرکانس بالا که غافلگیرانه می‌آید و زمین را می‌لرزاند؛ می‌ترسد.
او، نمی‌تواند «بمب» را بفهمد. هنوز تفکر عملیاتی و انتزاعی برایش شکل‌نگرفته، هنوز نمی‌تواند بفهمد که عده‌ای «آدم» می‌توانند بمب برریزند روی آدم‌های دیگر تا بدن‌ها‌ی‌شان ازهم بپاشد، دل و روده‌شان بریزد بیرون، بچسبد به در و دیوار، همه‌جا را رنگ و بوی خون بدن‌های سوخته بگیرد.
گویی فهمِ ما نسبت به #بمب و شرکتِ ضمنی در #بازیِ جهان؛ این امکان را برای‌مان به‌وجود آورده که حتی شنیدنِ صدای بمب، می‌تواند در زیست روزمره جایی برای خود داشته باشد[چونان پدرِ این دختر] و احتمالا به‌رسمت شناخته شود؛ ما نمی‌توانیم که نفهمیم!
اما عدمِ امکانِ فهم این #کودک از بمب، به فهم ما از آن بی‌اعتناست و اگر پدرش این بازی را راه نیایندازد، برای جلوگیری از ورودش به بازیِ جهان، او دچار فروپاشی #روانی می‌شود، دچارِ استرسِ پس از سانحه و فاجعه، دچارِ گوش‌به‌زنگیِ مدام برای فاجعه، دچارِ اضطرابِ فراگیر .
نگاه به خنده‌های معصومانه‌ی او، نگاه به تقلیل و تلطیفِ کثافتِ بیرون از خانه‌ی آن‌ها نیست. او «نمی‌داند»، که می‌خندد، او آن خبرِ هولناک را نشنیده‌است که می‌خندد. ما و پدرش می‌دانیم ؛ و دانستنِ ما، نه لذت از خنده‌هایِ یک کودکِ ۴ ساله‌ای که قرارست به زودی بفهمد آن صداهای زشت، از کجاست و برای چیست تا دیگر نخندد.