باشگاه کوهنوردی چکاد
8.25K subscribers
21.4K photos
7.85K videos
50 files
6.86K links
🏔🍃مجری رسمی برنامه های کوهنوردی، طبیعتگردی، آموزشی و...

#چکاد_مشهد

🔵وبسایت باشگاه:
Chakadclub.ir

🔴پرتال برنامه ها:
Portal.chakadclub.ir

🔖اینستاگرام:
instagram.com/chakadclub

مدیریت:
@Firouze_Hasannezhad
📞 09153164188

روابط عمومی:
@chakadinfo
Download Telegram
'' برای آن‌که می‌خندد ''


این دخترِ ۴ ساله‌ [نام‌اش «سلوا» است] از صدایِ انفجارِ بمب‌ها وحشت‌داشته و می‌ترسیده [واکنشِ طبیعی‌یی به فرکانسِ بالایی از صدا و موج انفجار]، پدرش بازی‌یی راه انداخته که مثلا این‌ها بازی‌ست و فشفه‌اند و «هر وقت صدایِ بمب شنیدی باید بخندی» و حالا می‌خندد؛ در غم‌گین‌ترین حالت ممکن برای مایی که می‌دانیم آن صدا، صدای چیست، برایِ پدرش که می‌داند آن صدای هولناک که بدن‌ها را متلاشی می‌کند، صدای چیست.
او نمی‌داند، #آگاهی دادن به او هیچ فایده‌ای ندارد. در ۴ سالگی، روان، در مرحله‌ی پیش عملیاتی‌ست، نمی‌تواند تجزیه و تحلیلِ «#پیشرفته‌» ای کند! ولی این‌جا عدمِ اصطلاحاً رشدِ ذهنی‌اش، طعنه‌ای‌ست دهشتناک به همان مفهومِ «پیشرفتِ ذهنی» و «رشد» به عقلانیتِ انسانِ متوهمِ عصر روشنگری یی که می‌پنداشت رو به پیشرفت و جلو است، به هرگونه فلسفه‌ای که از کُشتار و جنایت، حساسیت‌زدایی می‌کند.
فقدانِ امکانِ فهمِ #جنگ و #جنایت برای او؛ واکنشِ وحشت‌زدگی را در او فراخوان می‌کند. او، بصورتِ طبیعی از صدایی با فرکانس بالا که غافلگیرانه می‌آید و زمین را می‌لرزاند؛ می‌ترسد.
او، نمی‌تواند «بمب» را بفهمد. هنوز تفکر عملیاتی و انتزاعی برایش شکل‌نگرفته، هنوز نمی‌تواند بفهمد که عده‌ای «آدم» می‌توانند بمب برریزند روی آدم‌های دیگر تا بدن‌ها‌ی‌شان ازهم بپاشد، دل و روده‌شان بریزد بیرون، بچسبد به در و دیوار، همه‌جا را رنگ و بوی خون بدن‌های سوخته بگیرد.
گویی فهمِ ما نسبت به #بمب و شرکتِ ضمنی در #بازیِ جهان؛ این امکان را برای‌مان به‌وجود آورده که حتی شنیدنِ صدای بمب، می‌تواند در زیست روزمره جایی برای خود داشته باشد[چونان پدرِ این دختر] و احتمالا به‌رسمت شناخته شود؛ ما نمی‌توانیم که نفهمیم!
اما عدمِ امکانِ فهم این #کودک از بمب، به فهم ما از آن بی‌اعتناست و اگر پدرش این بازی را راه نیایندازد، برای جلوگیری از ورودش به بازیِ جهان، او دچار فروپاشی #روانی می‌شود، دچارِ استرسِ پس از سانحه و فاجعه، دچارِ گوش‌به‌زنگیِ مدام برای فاجعه، دچارِ اضطرابِ فراگیر .
نگاه به خنده‌های معصومانه‌ی او، نگاه به تقلیل و تلطیفِ کثافتِ بیرون از خانه‌ی آن‌ها نیست. او «نمی‌داند»، که می‌خندد، او آن خبرِ هولناک را نشنیده‌است که می‌خندد. ما و پدرش می‌دانیم ؛ و دانستنِ ما، نه لذت از خنده‌هایِ یک کودکِ ۴ ساله‌ای که قرارست به زودی بفهمد آن صداهای زشت، از کجاست و برای چیست تا دیگر نخندد.