📌نقدها به برخی صورت های #هنرفمینیستی در برهه های متفاوت
🔸نقدی که رادیکال ها به موج اول از #هنرفمینیستی داشتند، به دلیل بیتوجهی به حقیقت جنس و جنسیت و عدم واقعگرایی درمواردی بود و معتقد بودند که این شیوه که تابوشکنی تعریف میشود، نه تنها به کاهش #ستم جنسی و جنسیتی در عرصه هنر کمک نکرده، بلکه زمینهساز ظهور گونههای جدیدستم شده است.
🔸مثلا در برخی از آثاری که فمینیستی معرفی میشدند، زنان سعی می کردند دیدگاه های مردانه را، که بخشی از آن مبتنی بر اخلاق سکسوالیته بود، برنتابند و یا در مقابل آن #مقاومت کنند. از این رو، کوشیدند مسائلی صرفا زنانه را فقط مطرح کنند که طرح آنها در اخلاقیات جامعه ای که مردان آن را ساخته و پرداخته کرده اند، تابو محسوب می شد. مانند #هنربرهنه دراشکال مختلف. هدف آنها از این کنش ها، انتقاد و اعتراض به نگاه جنسی کالاگونه بود. اما درسطح برهنه شدن روی سن تئاتر و در عکس ها و نقاشی ها با همان اندام کلیشه ای مقبول فرهنگ مردسالارانه برای زن، باقی ماند.
🔸در این هنگام، برخی فمینیست ها به این نتیجه رسیدند که این نوع اقدامات نمی تواند برخورد درست با مسئله ستم جنسی جنسیتی باشد؛ زیرا نه تنها مشکلی را با بازنمایی صرف، حل نمی کند، بلکه گاهی از اهداف اصلی جنبش فمینیستی منحرف می شود. از این زمان به بعد، موج دوم هنر فمینیستی، همزمان با موج سوم رویکرد کلی فمینیسم درجهان شکل می گیرد. آنها در اعتراض به استفاده ابزاری جنسی، که به تعبیر خودشان به نوعی «شیء شدگی» انسانها می انجامید؛ تلاش کردند از هرگونه نمایش تحریک آمیز از بدن زن اجتناب کنند.
🔸به باور آنها، این نوع استفاده از اندام زن و نمایش برهنه، نوعی استفاده مردگرایانه تاریخمند بوده است. آنها شیوه کار فمینیست های پیشین را خطایی فاحش می دانستند که با وجود ستیزی که با مردسالاری داشت، عملاً از راه و روشی خوشایند مردان استفاده می کرد. در این نگرش، که اوایل دهه 1980 شکل می گیرد، نقد عمده متوجه این مسئله است که اگر فمینیسم بخواهد اینگونه به مسئله #تابوشکنی بپردازد، به نوعی گرفتار نظام قدرتی شده است که مردسالاری به وجود آورده و گفتمان مردسالارانه را نسبت به زنان دنبال می کند. هرچند هدف، ارائه تصویری مثبت از زنان باشد.
🔸اینان که اغلب رادیکال و از میان گرایش های فمینیستی #مارکسیستی یا #سوسیالیستی بودند، معتقد بودند: آنچه هنر فمینیستی باید بدنبال آن باشد، صرفاً پررنگ کردن تابوها، اقشار فرودست جنسی/جنسیتی در تاریخ هنر و یا پیدا کردن علل توسعه نیافتگی برخی گروه ها مانند زنان، در آفرینش های هنری و درنهایت مقاومت درباره اشاعه نگاهی که درهنر هم بین زنان و مردان تفاوت میگذارد است و باید تصحیح شود.
🔸در واقع، آنان به سلطه گفتمان مردسالارانه، که در هنر وجود داشت، توجه کردند. به عبارت دیگر، در دهه 1980 رویکرد کلی فمینیسم تغییر می کند و به جای آنکه نقش «جنس» و «جنسیت» مورد توجه قرار گیرد؛ این تلقی به وجود میآید که چیزی به نام مردانگی یا زنانگی در آثار مردان و زنان وجود ندارد. اما آثار هنری نیز درخلا تولید نمی شوند. آنها انعکاس مسایل بیرونی جامعه اند، یعنی توجه به #تابو ها و #ستم جنسی/جنسیتی ناگزیر است، اما باید مراقب بود که در دام بازتولید هنری درراستای افزایش لذت مردانه نیفتاد .
🔸آفریده های هنری در تعامل هنرمند با خود و جامعه تولید می شوند. ازاین رو ممکن است مثلاً آثار زنان وجوه مشترکی با هم داشته باشند، اما اینکه این کیفیات را ذاتی بدانیم پذیرفتنی نیست. در نظر این منتقدین، #هنربرهنه باید فرای نمایش ابزارگونه جنسی و ورای جنس و جنسیت افراد باشد تا جنبه اعتراضی خود را حفظ کند، نه اینکه به الیناسیون و ابژه گی جنسی مضاعف زمان دامن بزند و آنها را بیش از پیش عامل لذت جنسی مردسالارانه کند.
🔸در ادامه این نگرش،رویکرد های هنری عکاسی و نقاشی رادیکال تری با شعار
« me, without myself »
شکل گرفتند که تلاش داشتند بدن را فراتر از جاذبه جنسی و بدون هویت جنسی/جنسیتی بازنمایی کنند و به جنبه اعتراضی تاکید بیشتری نسبت به جنبه های زیبایی شناختی کلیشه ای بدن که در موج قبل دیده میشد و تابوشکتی محسوب میشد، کردند.
برخی #منابع:
فریدمن، جین (1381)، فمینیسم، ترجمه فیروزه مهاجر، تهران، آشیان.
فشنگچی، مینا، «تأثیر فمینیسم بر هنرهای تجسمی»، (تیر 1384) ، تندیس، ش53، ص4-5.
@bidarzani
@womenwatcher
(http://axnegar.fahares.com/axnegar/RFzP8WOTUpkUCY/7440914.jpg)
🔸نقدی که رادیکال ها به موج اول از #هنرفمینیستی داشتند، به دلیل بیتوجهی به حقیقت جنس و جنسیت و عدم واقعگرایی درمواردی بود و معتقد بودند که این شیوه که تابوشکنی تعریف میشود، نه تنها به کاهش #ستم جنسی و جنسیتی در عرصه هنر کمک نکرده، بلکه زمینهساز ظهور گونههای جدیدستم شده است.
🔸مثلا در برخی از آثاری که فمینیستی معرفی میشدند، زنان سعی می کردند دیدگاه های مردانه را، که بخشی از آن مبتنی بر اخلاق سکسوالیته بود، برنتابند و یا در مقابل آن #مقاومت کنند. از این رو، کوشیدند مسائلی صرفا زنانه را فقط مطرح کنند که طرح آنها در اخلاقیات جامعه ای که مردان آن را ساخته و پرداخته کرده اند، تابو محسوب می شد. مانند #هنربرهنه دراشکال مختلف. هدف آنها از این کنش ها، انتقاد و اعتراض به نگاه جنسی کالاگونه بود. اما درسطح برهنه شدن روی سن تئاتر و در عکس ها و نقاشی ها با همان اندام کلیشه ای مقبول فرهنگ مردسالارانه برای زن، باقی ماند.
🔸در این هنگام، برخی فمینیست ها به این نتیجه رسیدند که این نوع اقدامات نمی تواند برخورد درست با مسئله ستم جنسی جنسیتی باشد؛ زیرا نه تنها مشکلی را با بازنمایی صرف، حل نمی کند، بلکه گاهی از اهداف اصلی جنبش فمینیستی منحرف می شود. از این زمان به بعد، موج دوم هنر فمینیستی، همزمان با موج سوم رویکرد کلی فمینیسم درجهان شکل می گیرد. آنها در اعتراض به استفاده ابزاری جنسی، که به تعبیر خودشان به نوعی «شیء شدگی» انسانها می انجامید؛ تلاش کردند از هرگونه نمایش تحریک آمیز از بدن زن اجتناب کنند.
🔸به باور آنها، این نوع استفاده از اندام زن و نمایش برهنه، نوعی استفاده مردگرایانه تاریخمند بوده است. آنها شیوه کار فمینیست های پیشین را خطایی فاحش می دانستند که با وجود ستیزی که با مردسالاری داشت، عملاً از راه و روشی خوشایند مردان استفاده می کرد. در این نگرش، که اوایل دهه 1980 شکل می گیرد، نقد عمده متوجه این مسئله است که اگر فمینیسم بخواهد اینگونه به مسئله #تابوشکنی بپردازد، به نوعی گرفتار نظام قدرتی شده است که مردسالاری به وجود آورده و گفتمان مردسالارانه را نسبت به زنان دنبال می کند. هرچند هدف، ارائه تصویری مثبت از زنان باشد.
🔸اینان که اغلب رادیکال و از میان گرایش های فمینیستی #مارکسیستی یا #سوسیالیستی بودند، معتقد بودند: آنچه هنر فمینیستی باید بدنبال آن باشد، صرفاً پررنگ کردن تابوها، اقشار فرودست جنسی/جنسیتی در تاریخ هنر و یا پیدا کردن علل توسعه نیافتگی برخی گروه ها مانند زنان، در آفرینش های هنری و درنهایت مقاومت درباره اشاعه نگاهی که درهنر هم بین زنان و مردان تفاوت میگذارد است و باید تصحیح شود.
🔸در واقع، آنان به سلطه گفتمان مردسالارانه، که در هنر وجود داشت، توجه کردند. به عبارت دیگر، در دهه 1980 رویکرد کلی فمینیسم تغییر می کند و به جای آنکه نقش «جنس» و «جنسیت» مورد توجه قرار گیرد؛ این تلقی به وجود میآید که چیزی به نام مردانگی یا زنانگی در آثار مردان و زنان وجود ندارد. اما آثار هنری نیز درخلا تولید نمی شوند. آنها انعکاس مسایل بیرونی جامعه اند، یعنی توجه به #تابو ها و #ستم جنسی/جنسیتی ناگزیر است، اما باید مراقب بود که در دام بازتولید هنری درراستای افزایش لذت مردانه نیفتاد .
🔸آفریده های هنری در تعامل هنرمند با خود و جامعه تولید می شوند. ازاین رو ممکن است مثلاً آثار زنان وجوه مشترکی با هم داشته باشند، اما اینکه این کیفیات را ذاتی بدانیم پذیرفتنی نیست. در نظر این منتقدین، #هنربرهنه باید فرای نمایش ابزارگونه جنسی و ورای جنس و جنسیت افراد باشد تا جنبه اعتراضی خود را حفظ کند، نه اینکه به الیناسیون و ابژه گی جنسی مضاعف زمان دامن بزند و آنها را بیش از پیش عامل لذت جنسی مردسالارانه کند.
🔸در ادامه این نگرش،رویکرد های هنری عکاسی و نقاشی رادیکال تری با شعار
« me, without myself »
شکل گرفتند که تلاش داشتند بدن را فراتر از جاذبه جنسی و بدون هویت جنسی/جنسیتی بازنمایی کنند و به جنبه اعتراضی تاکید بیشتری نسبت به جنبه های زیبایی شناختی کلیشه ای بدن که در موج قبل دیده میشد و تابوشکتی محسوب میشد، کردند.
برخی #منابع:
فریدمن، جین (1381)، فمینیسم، ترجمه فیروزه مهاجر، تهران، آشیان.
فشنگچی، مینا، «تأثیر فمینیسم بر هنرهای تجسمی»، (تیر 1384) ، تندیس، ش53، ص4-5.
@bidarzani
@womenwatcher
(http://axnegar.fahares.com/axnegar/RFzP8WOTUpkUCY/7440914.jpg)
Forwarded from نقد
▫️ مارکسیسم، طبقه و ستم بر زنان
4 می 2025
لیندزی جرمن
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 این مقاله استدلال میکند که نظریههای مارکسیسم میتوانند مسائل مرتبط با ستم جنسی و نژادی را برای ایجاد یک نظریهی فراگیر طبقاتی، که نقش زنان را در کار و بازتولید اجتماعی در قرن بیستویکم به رسمیت بشناسد، ادغام کنند. موقعیت نابرابر زنان با مردان در طیفی از مسائل از جمله شکاف جنسیتی در دستمزد، تقسیمکار جنسی و ماهیت گستردهی آزار جنسی در محل کار مشهود است. بهرغم تغییرات بسیار بزرگی که زنان در نیم قرن گذشته تجربه کردهاند، نقش زنان در بازتولید اجتماعی همچنان کلیدی باقی مانده است. در عین حال نظریههای مارکس پیرامون رهایی انسانی و طبقاتیْ نقطه آغازی اساسی برای نظریهی برابری زنان امروز است.
🔸 نظریههایی که بیشتر در مسائل مرتبط با بازتولید اجتماعی ریشه دواندهاند، امروزه بهطور گسترده پذیرفته شدهاند، بهویژه از آنجا که باید به این پرسش پاسخ دهیم که چرا تغییر موقعیت زنان در محل کارْ بر ستم درون خانواده غلبه نکرده است. اگر مارکسیستها ستم بر زنان را در جامعهی طبقاتی، و بهویژه شکل خانواده در آن جامعه، قرار میدهند، این امر چگونه با جایگاه زنان در قرن بیستویکم تطابق مییابد؟
🔸 نظریهی اینترسکشنالیتی بهمثابهی یک نظریه به گونهای تکوین یافته است که دیگر شکلهای ستم غیر از طبقه را برجسته میکند. این امر تا حدی حاکی از «عقبنشینی از طبقه» است... به علاوه نشاندهندهی جدایی تحلیلی بین مظاهرِ ستم و علل ریشهای آنهاست. این در حالی است که بعید است نژادپرستی یا تبعیض جنسی بدون تقسیم کار جنسیتی و نژادی که در قلب سرمایهداری نهفته است، به شکلی که اکنون وجود دارد درآیند. این ناکامی در یافتن ریشههای ستمْ نظریهی اینترسکشنالیتی را محدود میکند و آنرا به تمرکز بر مظاهر ستم سوق میدهد، یا همانطور که میرسون استدلال میکند: «ستم چندگانه و متقاطع است اما علتهای آن اینگونه نیستند.»
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-4Ku
#فرزانه_راجی #لیندزی_جرمن
#مارکسیسم #فمینیسم
#ستم_طبقاتی #ستم_جنسی #ستم_نژادی
👇🏽
🖋@naghd_com
4 می 2025
لیندزی جرمن
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 این مقاله استدلال میکند که نظریههای مارکسیسم میتوانند مسائل مرتبط با ستم جنسی و نژادی را برای ایجاد یک نظریهی فراگیر طبقاتی، که نقش زنان را در کار و بازتولید اجتماعی در قرن بیستویکم به رسمیت بشناسد، ادغام کنند. موقعیت نابرابر زنان با مردان در طیفی از مسائل از جمله شکاف جنسیتی در دستمزد، تقسیمکار جنسی و ماهیت گستردهی آزار جنسی در محل کار مشهود است. بهرغم تغییرات بسیار بزرگی که زنان در نیم قرن گذشته تجربه کردهاند، نقش زنان در بازتولید اجتماعی همچنان کلیدی باقی مانده است. در عین حال نظریههای مارکس پیرامون رهایی انسانی و طبقاتیْ نقطه آغازی اساسی برای نظریهی برابری زنان امروز است.
🔸 نظریههایی که بیشتر در مسائل مرتبط با بازتولید اجتماعی ریشه دواندهاند، امروزه بهطور گسترده پذیرفته شدهاند، بهویژه از آنجا که باید به این پرسش پاسخ دهیم که چرا تغییر موقعیت زنان در محل کارْ بر ستم درون خانواده غلبه نکرده است. اگر مارکسیستها ستم بر زنان را در جامعهی طبقاتی، و بهویژه شکل خانواده در آن جامعه، قرار میدهند، این امر چگونه با جایگاه زنان در قرن بیستویکم تطابق مییابد؟
🔸 نظریهی اینترسکشنالیتی بهمثابهی یک نظریه به گونهای تکوین یافته است که دیگر شکلهای ستم غیر از طبقه را برجسته میکند. این امر تا حدی حاکی از «عقبنشینی از طبقه» است... به علاوه نشاندهندهی جدایی تحلیلی بین مظاهرِ ستم و علل ریشهای آنهاست. این در حالی است که بعید است نژادپرستی یا تبعیض جنسی بدون تقسیم کار جنسیتی و نژادی که در قلب سرمایهداری نهفته است، به شکلی که اکنون وجود دارد درآیند. این ناکامی در یافتن ریشههای ستمْ نظریهی اینترسکشنالیتی را محدود میکند و آنرا به تمرکز بر مظاهر ستم سوق میدهد، یا همانطور که میرسون استدلال میکند: «ستم چندگانه و متقاطع است اما علتهای آن اینگونه نیستند.»
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-4Ku
#فرزانه_راجی #لیندزی_جرمن
#مارکسیسم #فمینیسم
#ستم_طبقاتی #ستم_جنسی #ستم_نژادی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مارکسیسم، طبقه و ستم بر زنان
نوشتهی: لیندزی جرمن ترجمهی: فرزانه راجی چرا این نابرابری ساختاری ادامه دارد؟ چه چیزی بهرغم اصلاحات قانونی و نظایر آن با هدف کاهش یا ریشهکنی این نابرابریْ باعث تداوم آن میشود و بنابراین چگونه م…