Deltangi 01
DialogueBox
مجموعه دلتنگی شماره 01
متن: روزبه معین
گوینده: نیلوفر جعفری
طراحی و اجرا: دیالوگ باکس
#دیالوگ_باکس
@roozgoftar
متن: روزبه معین
گوینده: نیلوفر جعفری
طراحی و اجرا: دیالوگ باکس
#دیالوگ_باکس
@roozgoftar
صدایت را فراموش کرده ام،
صدای شادت را ...
چشمانت را از یاد برده ام
با خاطرات مبهم از تو
چنان آمیخته ام
که گلی با عطرش!
من عشقت را فراموش کرده ام
اماهنوز
پشت هر پنجره ای
چون تصویری گذرا می بینمت!
به خاطر تو،
عطرسنگین تابستان عذابم می دهد!
به خاطر تو
دیگر بار
به جستجوی آرزوهای خفته برمی آیم:
شهاب ها!
سنگ های آسمانی...!
#پابلو_نرودا
@roozgoftar
صدای شادت را ...
چشمانت را از یاد برده ام
با خاطرات مبهم از تو
چنان آمیخته ام
که گلی با عطرش!
من عشقت را فراموش کرده ام
اماهنوز
پشت هر پنجره ای
چون تصویری گذرا می بینمت!
به خاطر تو،
عطرسنگین تابستان عذابم می دهد!
به خاطر تو
دیگر بار
به جستجوی آرزوهای خفته برمی آیم:
شهاب ها!
سنگ های آسمانی...!
#پابلو_نرودا
@roozgoftar
سالها رفت و هنوز یک نفر نیست بپرسد از من که تو از پنجرهی عشق چه ها میخواهی ...!
#قیصر_امین_پور
@roozgoftar
#قیصر_امین_پور
@roozgoftar
🌵
مهم نیست تا کجا فرار کنی
فاصله هیچ چیز را حل نمیکند
وقتی طوفان تمام شد، یادت نمیآید چگونه از آن گذشتی، چطور جان به در بردی
حتّی در حقیقت مطمئن نیستی طوفان واقعاً تمام شده باشد
امّا یک چیز مسلّم است. وقتی از طوفان بیرون آمدی؛ دیگر همان آدمی نیستی که قدم به درون طوفان گذاشت.
📚کافکا در کرانه
✍ #هاروکی_موراکامی
@roozgoftar
مهم نیست تا کجا فرار کنی
فاصله هیچ چیز را حل نمیکند
وقتی طوفان تمام شد، یادت نمیآید چگونه از آن گذشتی، چطور جان به در بردی
حتّی در حقیقت مطمئن نیستی طوفان واقعاً تمام شده باشد
امّا یک چیز مسلّم است. وقتی از طوفان بیرون آمدی؛ دیگر همان آدمی نیستی که قدم به درون طوفان گذاشت.
📚کافکا در کرانه
✍ #هاروکی_موراکامی
@roozgoftar
دیروز
وقتی کسی در حضور من
اسم تو را بلند گفت
طوری شدم
که انگار گُل رُزی از پنجره ی باز
به اتاق پرت شده باشد …
#ویسلاوا_شیمبورسکا
@roozgoftar
وقتی کسی در حضور من
اسم تو را بلند گفت
طوری شدم
که انگار گُل رُزی از پنجره ی باز
به اتاق پرت شده باشد …
#ویسلاوا_شیمبورسکا
@roozgoftar
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#آرمان_گرشاسبی
______________________________
شب چرا می کشد مرا
تو نشسته ای کجای ماجرا
من چنان گریه میکنم
که خدا بغل کند مگر مرا
عمر همه لحظه ی وداع ست
و صدای پایت آخرین صداست
ای گریه های بعد از این!
خاطرم نمانده شهر من کجاست
صبح رفتن است این تن من است
هجرتت مرده بر شانه بردن است
این یقین مثل مرگ با تو روشن است .
______________________________
شب چرا می کشد مرا
تو نشسته ای کجای ماجرا
من چنان گریه میکنم
که خدا بغل کند مگر مرا
عمر همه لحظه ی وداع ست
و صدای پایت آخرین صداست
ای گریه های بعد از این!
خاطرم نمانده شهر من کجاست
صبح رفتن است این تن من است
هجرتت مرده بر شانه بردن است
این یقین مثل مرگ با تو روشن است .
کاش میﺷﺪ ﯾﮏ صبح،
ﮐﺴﯽ ﺯﻧﮓ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺰﻧﺪ ﺑﮕﻮﯾﺪ:
ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ِﭘـُر ﺁﻣﺪﻩ ﺍم.. ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ..
ﺑﺎ ﻗﻠﺐ ﻫﺎﯾﯽ ﺁﮐﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻫﺎﯼ ﻭﺍﻗﻌﯽ..
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺳﻮﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ها
ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻡ ﺑﻤﺎﻧﻢ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺮﻭﻡ..!
👤 علی صالحی
@roozgoftar
ﮐﺴﯽ ﺯﻧﮓ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺰﻧﺪ ﺑﮕﻮﯾﺪ:
ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ِﭘـُر ﺁﻣﺪﻩ ﺍم.. ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ..
ﺑﺎ ﻗﻠﺐ ﻫﺎﯾﯽ ﺁﮐﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻫﺎﯼ ﻭﺍﻗﻌﯽ..
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺳﻮﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ها
ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻡ ﺑﻤﺎﻧﻢ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺮﻭﻡ..!
👤 علی صالحی
@roozgoftar
یه چراغی میذاریم اون گوشه تاریکروشن میشینیم ستاره میشمریم تا سحر چه زاید باز...
@roozgoftar
@roozgoftar
Shab
Arman Garshasbi
چنان گريه ميكنم
كه خدا بغل كند مگر مرا
عمر همه لحظه ي وداع ست
و صداي پايت آخرين صداست
اي گريه هاي بعد از اين!
خاطرم نمانده شهر من كجاست؟
@roozgoftar
كه خدا بغل كند مگر مرا
عمر همه لحظه ي وداع ست
و صداي پايت آخرين صداست
اي گريه هاي بعد از اين!
خاطرم نمانده شهر من كجاست؟
@roozgoftar
نامه به عشقی که ولم کرد و رفت
نامه اول
سلام
کاش دوباره ندیده بودمت... از آن شبی که دیدمت یازده شب گذشته و یازده شبانه روز است دارم به خودم می پیچم. کاش آن شب نیامده بودم شهر کتاب... اصلا قرار هم نبود بیام... داشتیم با ماشین دوستم از جلوی شهر کتاب رد می شدیم که دیدم یک جای پارک هست... به دوستم گفتم "یه دقیقه وایسا یه نگاهی به کتاب ها بندازیم"... چرا آن روز آن جا یک جای پارک بود؟... چرا خواستم کتاب ها را نگاه کنم؟... چرا آن روز تو هم تصمیم گرفته بودی کتاب بخری؟... و چرا دوستم ایستاد؟... وقتی دیدمت در یک لحظه چه همه اتفاق افتاد... هم گرمم شده بود، هم سردم شده بود، هم قلبم آن قدر تند می زد که داشت از توی سینه ام درمی آمد، هم قلبم داشت می ایستاد، هم دست هایم می لرزید، هم نفسم بالا نمی آمد، هم عرق کرده بودم، هم یخ کرده بودم، هم کنجکاو بودم، هم خوشحال شده بودم، هم نمی دانستم باید چکار کنم، هم می خواستم همه چیز طبیعی جلوه کند، هم نمی خواستم به تو نگاه کنم، هم غیر از تو نمی خواستم و نمی توانستم به هیچ چیز دیگر نگاه کنم... راستی آن آقایی که بغلت بود کی بود؟ دلم می خواست نگاهش کنم و ببینم چه شکلی است و چی پوشیده و برخوردش با تو چطور است و برخورد تو با او چطور است... ولی نگاهش نکردم. غیر از تو به هیچ کس دیگر نمی توانستم نگاه کنم... تو چرا تغییر نکرده ای؟ چرا هنوز همان شکلی که بودی مانده ای؟ چرا پیر نمی شوی؟ چرا چاق یا لاغر نمی شوی؟ چرا غریبه نمی شوی؟...
چرا من را ول کردی و رفتی؟...
نه ایمیلت را دارم و نه شماره موبایلت را... پس این نامه را به همان آدرس قدیم پست می کنم... کاش یک خط جواب بدهی... نخواستی هم جواب نده... کاش بعد از این همه سال ندیده بودمت...
نامه دوم
سلام
نامه ام را جواب ندادی... بیخودی نوشته بودم اگر می خواهی جواب نده، دلم می خواهد جواب بدهی حتی یک خط... آدرس ات تغییر کرده؟... آیا رفته ای؟... راستی آن شب توی شهر کتاب تو هم من را دیدی؟... به نظرم دیدی... چون نگاهم کردی یکبار همان اول کار با تعجب و یکبار هم یک نگاه کوچک موقع رفتن... از همان نگاه های کوچک ات که تا ته وجودم نفوذ می کرد... نگاه های نافذی که یک لحظه را برای یک عمر جاودانی می کرد... مطمئنم تو هم من را دیدی چون رنگ ات پرید... یادت هست چقدر صورت رنگ پریده ات را دوست داشتم؟... اگر این نامه ها به دستت می رسد لطفا یک جواب کوتاه بده..
چرا ولم کردی و رفتی؟...
نامه سوم
سلام
چه خوب شد که به نامه ها جواب ندادی... بعد از دیدنت چند روزی مثل احمق ها گیج و ویج شده بودم ولی زود خوب شدم... من هنوز هم همانجوری زندگی می کنم... دائم با دوستانم هستم... بی خیال... علاف... هنوز هم ساعت ها می توانم یه گوشه بنشینم و چرت و پرت بگویم از همان چرت و پرت هایی که اوائل جذاب است و بعد خسته کننده می شود... هنوز هم تنبلم... هنوز هم ماشینم کثیف است و ظرف ها را توی خانه ام نمی شورم... هنوز هم زیاد می خندم و زیاد گریه می کنم... خب پس اگر بودی باز هم ولم می کردی... چه چیزی در این دنیا وجود دارد که تکراری نشود... حق ات بود... خوب کاری کردی... بهترین کار را کردی... راستش من هم دیگر به تو فکر نمی کنم... دوستم مطمئن است که تو هرگز جواب نامه های من را نخواهی داد... بهتر... این اخرین نامه ای بود که برایت نوشتم... خداحافظ.....
جواب نامه
سلام
نامه هایت دیوانه ام کرد... خواهش می کنم دیگر برایم نامه ننویس... چون من هنوز دوستت دارم و این که ادای این را دربیاورم که فراموشت کرده ام آسان نیست.... دوستت دارم و اگر دوستم داری دیگر برایم نامه ننویس....
نامه چهارم
جواب نامه ای را که برایم فرستاده بودی برای دوستم خواندم... گریه ام گرفته بود. گریه ام گرفته بود که مثل احمق ها خودم می نشینم و از طرف تو برای خودم نامه می نویسم و آن را برای دیگران هم می خوانم... واقعا نمی خواهی حتی یک کلمه جواب بدهی؟...
#سروش_صحت
@roozgoftar
نامه اول
سلام
کاش دوباره ندیده بودمت... از آن شبی که دیدمت یازده شب گذشته و یازده شبانه روز است دارم به خودم می پیچم. کاش آن شب نیامده بودم شهر کتاب... اصلا قرار هم نبود بیام... داشتیم با ماشین دوستم از جلوی شهر کتاب رد می شدیم که دیدم یک جای پارک هست... به دوستم گفتم "یه دقیقه وایسا یه نگاهی به کتاب ها بندازیم"... چرا آن روز آن جا یک جای پارک بود؟... چرا خواستم کتاب ها را نگاه کنم؟... چرا آن روز تو هم تصمیم گرفته بودی کتاب بخری؟... و چرا دوستم ایستاد؟... وقتی دیدمت در یک لحظه چه همه اتفاق افتاد... هم گرمم شده بود، هم سردم شده بود، هم قلبم آن قدر تند می زد که داشت از توی سینه ام درمی آمد، هم قلبم داشت می ایستاد، هم دست هایم می لرزید، هم نفسم بالا نمی آمد، هم عرق کرده بودم، هم یخ کرده بودم، هم کنجکاو بودم، هم خوشحال شده بودم، هم نمی دانستم باید چکار کنم، هم می خواستم همه چیز طبیعی جلوه کند، هم نمی خواستم به تو نگاه کنم، هم غیر از تو نمی خواستم و نمی توانستم به هیچ چیز دیگر نگاه کنم... راستی آن آقایی که بغلت بود کی بود؟ دلم می خواست نگاهش کنم و ببینم چه شکلی است و چی پوشیده و برخوردش با تو چطور است و برخورد تو با او چطور است... ولی نگاهش نکردم. غیر از تو به هیچ کس دیگر نمی توانستم نگاه کنم... تو چرا تغییر نکرده ای؟ چرا هنوز همان شکلی که بودی مانده ای؟ چرا پیر نمی شوی؟ چرا چاق یا لاغر نمی شوی؟ چرا غریبه نمی شوی؟...
چرا من را ول کردی و رفتی؟...
نه ایمیلت را دارم و نه شماره موبایلت را... پس این نامه را به همان آدرس قدیم پست می کنم... کاش یک خط جواب بدهی... نخواستی هم جواب نده... کاش بعد از این همه سال ندیده بودمت...
نامه دوم
سلام
نامه ام را جواب ندادی... بیخودی نوشته بودم اگر می خواهی جواب نده، دلم می خواهد جواب بدهی حتی یک خط... آدرس ات تغییر کرده؟... آیا رفته ای؟... راستی آن شب توی شهر کتاب تو هم من را دیدی؟... به نظرم دیدی... چون نگاهم کردی یکبار همان اول کار با تعجب و یکبار هم یک نگاه کوچک موقع رفتن... از همان نگاه های کوچک ات که تا ته وجودم نفوذ می کرد... نگاه های نافذی که یک لحظه را برای یک عمر جاودانی می کرد... مطمئنم تو هم من را دیدی چون رنگ ات پرید... یادت هست چقدر صورت رنگ پریده ات را دوست داشتم؟... اگر این نامه ها به دستت می رسد لطفا یک جواب کوتاه بده..
چرا ولم کردی و رفتی؟...
نامه سوم
سلام
چه خوب شد که به نامه ها جواب ندادی... بعد از دیدنت چند روزی مثل احمق ها گیج و ویج شده بودم ولی زود خوب شدم... من هنوز هم همانجوری زندگی می کنم... دائم با دوستانم هستم... بی خیال... علاف... هنوز هم ساعت ها می توانم یه گوشه بنشینم و چرت و پرت بگویم از همان چرت و پرت هایی که اوائل جذاب است و بعد خسته کننده می شود... هنوز هم تنبلم... هنوز هم ماشینم کثیف است و ظرف ها را توی خانه ام نمی شورم... هنوز هم زیاد می خندم و زیاد گریه می کنم... خب پس اگر بودی باز هم ولم می کردی... چه چیزی در این دنیا وجود دارد که تکراری نشود... حق ات بود... خوب کاری کردی... بهترین کار را کردی... راستش من هم دیگر به تو فکر نمی کنم... دوستم مطمئن است که تو هرگز جواب نامه های من را نخواهی داد... بهتر... این اخرین نامه ای بود که برایت نوشتم... خداحافظ.....
جواب نامه
سلام
نامه هایت دیوانه ام کرد... خواهش می کنم دیگر برایم نامه ننویس... چون من هنوز دوستت دارم و این که ادای این را دربیاورم که فراموشت کرده ام آسان نیست.... دوستت دارم و اگر دوستم داری دیگر برایم نامه ننویس....
نامه چهارم
جواب نامه ای را که برایم فرستاده بودی برای دوستم خواندم... گریه ام گرفته بود. گریه ام گرفته بود که مثل احمق ها خودم می نشینم و از طرف تو برای خودم نامه می نویسم و آن را برای دیگران هم می خوانم... واقعا نمی خواهی حتی یک کلمه جواب بدهی؟...
#سروش_صحت
@roozgoftar
لیلی !
کلید صبح
در پلکهای توست
دست مرا بگیر
از چهار راه خواب گذر کن
بگذار بگذریم زین خیل خفتگان
دست مرا بگیر
تا بسرایم :
در دستهای من
بال کبوتریست !
#نصرت_رحمانی
صبحتون بخیر 🌹🌼🌞
@roozgodtar
کلید صبح
در پلکهای توست
دست مرا بگیر
از چهار راه خواب گذر کن
بگذار بگذریم زین خیل خفتگان
دست مرا بگیر
تا بسرایم :
در دستهای من
بال کبوتریست !
#نصرت_رحمانی
صبحتون بخیر 🌹🌼🌞
@roozgodtar