مجله روز گُفتار ⛾
43 subscribers
2.91K photos
465 videos
81 files
71 links
Download Telegram
به پایان بهار هم رسیدیم
تابستانت به خیر دوست من
نداشته هایت را بی خیال
غصه هایت را بی خیال
هر چه که تورا ناآرام میکند بی خیال
همین که امروز نفس کشیده ای خوش به حالت
عمیق نفس بکش
عشق را
زندگی را
بودن را مزه مزه کن
ببین
لمس کن
و با تک تک سلولهایت لبخند بزن
که زندگی زیباست
تابستان زیباست
شبهای پرستاره ات
گرما و درخشش طلایی خورشیدش
روزهای بلندش
هندوانه و گیلاس و شربت خنک
طعم خوب کودکی ها
آبتنی سر ظهر
در جوی زلال آب با پای برهنه راه رفتن
همه زیباست
اول تیرماه و آغاز جشن تیرگان پیشاپیش مبارک
همانند یلدا بلند ترین شب سال.....
@Roozgoftar
به گمانم ذهنیتی که آدم ها از خود برای هم به یادگار می گذارند از همه چیز بیشتر اهمیت دارد وگرنه همه آمده اند که یک روز بروند

#صمد_بهرنگی
@roozgoftar
در جیب هایت یک مشت امید بریز. از چوب لباسی چند رویا بردار، روی گلدان زندگی ات آبی بپاش و کفش همت بپوش. باقی درست خواهد شد. خورشید هست. امید هست. خدا هست. :)

@roozgoftar
مثل سنگی زیر آب از خویش می پرسم مدام
ماه پایین است یا بالا چه فرقی می‌کند؟

#فاضل_نظری
چشم هایت را ببند
و کمی به حرف هایم گوش بده
باید آرام بگیری
می دانم شب های سختی را گذرانده ای
می دانم خواب های بدی دیده ای و اشک های فراوان ریخته ای
اما، من آمده ام تا هر آنچه گذشته فراموش کنی
آمده ام تا لبخند بر لب هایت بگذارم
پس حتی برای لحظه ای چشم هایت را ببند
چشم هایت را ببند
و تصور کن که در خیابانی بی انتها قدم می زنیم
جوان تر از همیشه
از کنار کافه ها و مغازه های روشن می گذریم
پیر مرد کوری را تصور کن که برای ما آکاردئون می زند
و ما زیر آسمانی که برایمان می بارد
از ته دل می خندیم و می رقصیم
چشم هایت را ببند
هنوز داستان های زیادی برای گفتن دارم
داستان کوه طلسم شده ای که پسری آن را فتح کرد
داستان دو دیوانه که قهرمان شهر شدند
داستان دختری که در تنهایی اسیر بود و نقاشی می کشید
روزی نقاشی هایش جان گرفتند و نجاتش دادند
چشم هایت را ببند جانم
من شاعر نیستم
اما خارج از همه ی وزن ها و آهنگ ها
با ساده ترین کلمات، می توانم دوست داشتن را برایت معنا کنم
تا باور کنی، زندگی آنقدرها هم که می گویند پیچیده نیست
تنها، تو چشم هایت را ببند
و کمی به حرف هایم گوش بده

عطر چشمان او / #روزبه_معین
اشک لازمه‌ی عشق است. اشک باید در راه عشق بریزد و نهال آن را قوّت دهد. درد و رنج اولین غذای عشق است و عشقی که با درد و رنج پرورش داده نشود، مانند کودک نوزادی می‌ماند که بخواهند او را مانند یک مرد بزرگ تغذیه کنند و البته چنین طفلی به زودی می‌میرد.

گنجینه ناچیز | موریس مترلینگ
گفتی به من نصيحت دیوانگان مکن!
باشد، ولی نصیحت دیوانه می‌کنی

#فاضل_نظری
@roozgoftar
زیاد فکر کردن راجع به همه چیز
آدم رو داغون میکنه،
بعضی وقتا بذارید خودش اتفاق بیفته...
من درباره ى تو به آن ها نگفتم
اما تو را دیده‌اند که در چشمانم شنا مى کنى

نزار قبانی
هنرِ من زیستن است
سرشار°سرشار
ژرف°ژرف

هنرِ من عشق ورزیدن است
پنهان°پنهان
درخویش در خویش

هنرِ من نوشتن است
برگ برگ
برای مردمانِ خویش

هنرِ من جنگیدن است
برای نان
برای صلح


#عزیز_نسین
ترجمه: پوریا اشتری

@roozgoftar
من و لیلا [خواهرم] رفته بودیم یکی از فیلم‌های مزخرف ایرانی را ببینیم که عاشق شدم... .
آن شب به محض اینکه فیلم شروع شد، بویِ خوشِ عطرِ زنانه‌ای شنیدم. انگار بوی باغ باران خورده‌ای بود و از جایی نزدیک می‌‌خورد به مشام.
در تاریکی سینما چند بار خم شدم و هوا را بو کردم اما نتوانستم منبع رایحه را پیدا کنم. گاهی به نظر می‌رسید بوی خوش از پشت سرم است. گاهی با قاطعیت فکر می‌کردم از تماشاگر سمت راستی است، اما همین که سرم را به عقب یا راست می‌بردم اثری از رایحه نبود.
کمی بعد پِی بردم باید سرم را در نقطه‌ی معینی و با زاویه‌ی خاصی نِگه دارم تا در کورانِ آن عطر خوش قرار بگیرم. تقریباً در کل نمایش فیلم حواسم به آن عطر زنانه بود و چیزی از فیلم ندیدم. فیلم که تمام شد وقتی از راهرو‌ی بینِ صندلی‌ها بیرون می‌زدیم ناگهان بوی تُند آن عطر خورد به مشامم و من توانستم منبعِ دوست‌داشتنی آن را ببینم : دختر هجده نوزده ساله‌ای که با دو نفر از دوستان یا بستگانش آمده بود سینما.
از سالن که زدیم بیرون کاری کردم که برای آدم بیست و هفت ساله‌ای مثل من بلاهت محض بود؛ اول از لیلا خواستم برود خانه و بعد خودم مثل عاشق پیشه‌های هفده هجده ساله راه افتادم دنبال سه دختری که هیچ کدامشان را نمی‌شناختم، اما یکی از آنها عطر خوشی داشت.
دختران سوار تاکسی شدند و من هم مثل یکی از همین فیلم‌های ایرانی آبکی ماشین بعدی را در‌بست کردم و رفتم دنبال تاکسی دخترها.... .
بقیه کارهایم در ماه‌های بعد احتمالاً همان کارهایی بود که عاشق پیشه‌های ده سال جوانتر از من می‌کردند : کشیک دادن جلوی خانه‌ی معشوقه، دنبال کردن او، نامه دادن به او، دادن یا گرفتن شماره تلفن و بالاخره حرف زدن با او و سماجت و سماجت و سماجت و بعد کافی‌شاپ و تلفن‌های طولانی و هدیه دادن و هدیه گرفتن و همه‌ی چیز‌های تکراری دیگری که با کمی تفاوت در سطح، تقریباً در همه عشق‌ها می‌توان سراغ گرفت.
 توی یک کتاب نوشته بود آدم‌ها وقتی برهنه می‌شوند کم و بیش به هم شباهت پیدا می‌کنند و من فکر می‌کنم عاشق‌ها هم مانند آدم‌های لخت به شدت به هم شباهت دارند....


#مصطفی_مستور

@roozgoftar
فقط باید صبور بود،
آن‌قدر صبور که زندگی یکنواخت را بدون هراس و تمنا پذیرفت و گاهی
نزدیک‌ترین گل زنبق به خانه را ستایش کرد.

#احمدرضا_احمدی

@roozgoftar
موج اگر موج است، باید ترک آرامش کند
هرچه ساحل سنگدل‌تر بیشتر کوشش کند

ساقیا جام مرا پیش از طلب لبریز کن
شاه را عیب است گر درویش از او خواهش کند

این سخن بر تارک تاج سلیمان حک شده است
محترم‌تر می‌شود سلطان اگر بخشش کند

زینت ظاهر کجا، حسن خدادادی کجا
زشت‌رو زیبا نگردد هرچه آرایش کند

عشق رهوار است اما بر زمین هم می‌زند
رخش اهلی را، سوار نابلد سرکش کند

آنکه در صلح است با خود، با جهان در جنگ نیست
کاش می‌آموخت انسان با خودش سازش کند

عشق زنجیر قوافی را ز دستم باز کرد
می‌برم فرمان دل را تا چه فرمایش کند

#فاضل_نظری
#وجود
#عذر
بهتره بعضی چیزها یه راز باقی بمونه و معما بشه !
اینجوری جذابتره ، جاودانه‌تره ...
گاهی وقت‌ها باید بعضی از خونه‌های جدول را
خالی گذاشت !
یک جدول حل شده به درد کی می‌خوره ...؟!

#روزبه_معین

@roozgoftar
گفتی بگو راز خزانها را به آنها
پایان تلخ داستان ها را به آنها

گل ها نمی دانند اما می رسانم
پیغام رنج باغبان ها را به آنها

ای کاش هرگز بادبادک ها نفهمند
بسته است دستی ریسمان ها را به آنها

برفی که روی بام های شهر بارید
وا کرد پای نردبان ها را به آنها

یا در قفس آتش بزن پروانه ها را
یا بازگردان آسمان ها را به آنها

چون دوستانم دشمنند و دشمنان دوست
وامي‌نهم بعد از تو «آنها» را به «آن‌ها»


#فاضل_نظری
قدر این عُمر گران را، نه تو دانی و نه من،
اسب آمال جهان را، نه تو رانی و نه من،
گرَم از لطف خدا، عُمر دو صَد نوح کنی،
با خبر باش که آخر، نه تو مانی و نه من

@roozgoftar
‌ ‌‌
‌‌‏
من چنینم؛
تو برو
مصلحتِ خویش اندیش!

#سعدی

@roozgoftar
‌ ‌‌
‌‌‏
عشق در حالِ
شکستنِ استخوان‌هایم بود
و من می‌خندیدم

#چارلز_بوکوفسکی


@roozgoftar
واژگان عشق بسیارند،
و لطیفترین آنها «نگاه» است...

محمود درویش
باز پاییز است، اندکی از مهر پیداست…

حتی در این دوران بی مهری،

باز هم پاییز زیباست…