مجله روز گُفتار ⛾
43 subscribers
2.91K photos
465 videos
81 files
71 links
Download Telegram
اولین شرط معلم بودن، عاشق بودن است!
شیخ این مجلس کهن‌سال است اما پیر نیست

#فاضل_نظری
ما بهش میگیم رویا،
انگلیسیا میگن dream،
عربا میگن حلم

ولی به نظرم پائولو کوئیلو از همه قشنگ تر میگه: "افسانه شخصی"

@roozgoftar
برای آن‌که نگویند
جُسته‌ایم و نبود!
...تو آن‌که جُسته و پیداش کرده‌ام،
آن باش!

حسین منزوی
أحياناً صفاتك الجميلة هي سبب مشاكلك.

«گاهی ویژگی‌های خوبت دلیل مشکلاتت است.»
همچون انار، خونِ دل از خویش می‌خوریم
غم پروریم، حوصله‌یِ شرحِ قصه نیست ...


#فاضل_نظری

@roozgoftar
یک روز رسد غمی به اندازه‌ی کوه
یک روز رسد نشاط اندازه‌ی دشت
افسانه‌ی زندگی همین است عزیز
در سایه‌ی کوه باید از دشت گذشت!

#مجتبی_کاشانی

@roozgoftar
حتی پرنده از بغل ما نمی‌گذشت
اغراق شاعرانه اگر بارمان نبود ...


#امید_صباغ_نو
توجه کرده ای وقتی که
میگویی خداحافظ
دلم اندازه شبهای
بی مهتاب می گیرد
همین که پشت قاب پنجره
می ایستی با من
جهان #زیباترین تصویر
خود را قاب می گیرد

#امید_صباغ_نو
اندر آن روز که پرسش رود از هر چه گذشت
کاش با ما سخن از حسرت ما نیز کنند

#غالب_دهلوی
@roozgoftar
خدا به داد کدام‌یک رسید؟

سرباز مغلوب
که لحظه‌ای پیش از مردن
فریاد زد
خ د ا
یا سرباز فاتح
که لحظه‌ای پس از کشتن
فریاد زد
خ د ا

خدا به داد کدام‌یک رسید...؟

#واهه_آرمن

@roozgoftar
دايى منصور آدم عجيبى بود، بجاىِ صدا كردن اسمت با يه لقب خاص صدات ميكرد كه اتفاقا عجيب هم ميچسبيد به دل.
شبا تا صبح با شعر،چايى و تنباكو بيدار ميموند و روزا تا لنگ ظهر ميخواييد. همينم شد كه بدون توجه به حرفه مكانيكى كه بلد بود شد نگهبان يه برج نيمه كاره تا بتونه هم شبارو با خيال راحت تو تنهايى بيدار بمونه هم انگِ بيكارِ مفت خور رو بهش نزنن.
عاشقِ كسى يا چيزى هم كه ميشد شورِ ماجرا رو در مياورد. مثلا تموم زندگيش يه رنگ بود، طوسى، از جزئى ترين وسايلش گرفته تا كلى ترينش. بهشم چيزى ميگفتى سر اين شورىِ غير معمول بهت ميتوپيد:"شما چى ميفهمين واقعا عاشق بودن يعنى چى؟ اوجش فقط بلديد يه چيزى رو دوست داشته باشيد و توهم بزنيد عاشقيد"
خودشم منكر اين عجيبي نميشد و ميگفت معمولى بودن ترسش خيلى بيشتر از عجيب بودنه ميگفت بزرگترين ترسش از بچگى اين بوده كه مثل بقيه تعريفش از زندگى كردن فقط نفس كشيدن باشه و واقعا زندگى نكنه!
تا اينكه عاشق سيما شد، همه چى اولش خوب بود، دايى منصور رو ديگه نميشد يجا آروم نگه داشت؛ عجيب بود، عجيب تر شد. راه ميرفت و ميخنديد و شعر ميخوند.
تا اينكه يهو غيبش زد. كل شهر و بيمارستانا و كلانترى ها رو گشتيم ولى پيداش نكرديم؛ بعد از يه هفته ژوليده و خسته خودش برگشت خونه. تو جواب داد و سوال هاىِ بقيه هم فقط گفت: سيما رفت!
هيچكس نفهميد دقيقا چيشد يا چه اتفاقى افتاد بينشون اما از اون روز به بعد دايى منصور ذره ذره اما كاملا عوض شد.
بعد از يه مدت كتاب شعراشو ريخت دور، چايى رو با گل گاو زبون عوض كرد، شبا زود ميخواييد و صبح خروس خون پاميشد ميرفت مكانيكى آقاجون، رنگ يكدست طوسى اتاق و وسايلش رو با سبز، قرمز،زرد و آبى مخلوط كرد. آينه هاىِ اتاقشم جمع كرد گذاشت تو انبارى.
ازش كه پرسيدم چرا؟
گفت: ميدونى دايى، سيما عجيب نبود، يه زنِ معمولىِ عاقل بود. ما بقولِ شما عجيباىِ ديوونه تو دنيا خيلى كميم، اصلا همينم هست كه عجيبمون ميكنه و ادماىِ معمولى رو ميترسونه. سيما ترسيد و رفت. نميخوام ديگه كسى رو بترسونم، آينه هاىِ تو اتاقم روهم بخاطر همين جمع كردم، نميخوام خودم رو هم بترسونم از تصوير يه مردِ معمولى تو آينه. چيزى كه از بچگى ترسشو داشتم.
دايى منصور ميگفت معمولى شده اما فقط وانمود ميكرد، ماهيت واقعى آدما هيچ وقت تغير نميكنه.
وانمود كرد تا كسى رو نترسونه و تو آينه هم نگاه نكرد تا اينكه يروز چله زمستون ديوونگيش بى طاقت شد و به سرش زد با رفيقش بره شمال ماهيگيرى.
رفيقش ميگفت تو قايق وقتى انعكاسِ عكس خودشو تو آب ديد چند لحظه با بهت به خودش خيره شد و هى ميگفت اين من نيستم. و انگار كه ترسيده باشه هول كرد پريد تو آب.
هنوزم تو آبه.
چند ساله كه تو آبه.
بقيه ميگن غرق شده اما من ميگم غرق شدن براى آدماىِ معموليه، دايى منصور فقط داره دنبال خودش ميگرده.

#محیا_زند
@roozgoftar
اگر فقط جای خالی دیگران بود، غصه‌ای نداشتم. آدم هرجور که بتواند، با جای خالی دیگران کنار می‌آید؛ اما جای خود من خالی است و این جای خالی دیگر شوخی‌بردار نیست.‌‌


📕دُن کاسمورو
👤 ماشادو د آسیس


@roozgoftar
ابوحنیفه روزی می‌گذشت. کودکی را دید که در گل بمانده.
گفت: گوش دار تا نیفتی!
گفت: افتادن من سهل است، اگر بیفتم تنها باشم.
امّا تو گوش دار، که اگر پای تو بلغزد؛
همۀ مسلمانان که از پس تو آیند بلغزند.

#تذکرة_الاولیاء_عطار
@roozgoftar
سید تقی سیدی حرف دل درونگراها رو اینطوری زده:


تو نبین ساکت و آرام نشستم کنجی

حرف ناگفته زیاد است ولی محرم نیست...

@roozgoftar
Parishani (Live) Full Version
Alireza Ghorbani
🎼 اجرای زنده پریشانی
اثر منتشر نشده‌ی علیرضا قربانی که در تور کنسرت اخیر به اجرا در امده


📝 روزگار من و اویش به پریشانی رفت
یک شب ارام رسید یک شب بارانی رفت

یک شب امد من مجنون به جنون افتادم
دل دیوانه خود را به نگاهش دادم

چشم بستم دل مجنون پی لیلا برگشت
چشم بستم که دلم سمت تماشا برگشت

#موسیقی


@roozgoftar
حبیب آقا، نه کافه رفته است، نه کتاب خوانده است و نه سیگار برگ برلب گذاشته و کلاه کج بر سر.
نه با فیلم تایتانیک گریه کرده است و نه ولنتاین میداند چیست.
اما صدیقه خانم که مریض شد، شبها کار میکرد و صبحها به کار خانه میرسید.
در چشمانش خستگی فریاد میزد، خواب یک آرزو بود. اما جلوی بچه ها و صدیقه خانوم ذره ای ضعف بروز نمیداد.
حبیب آقا عشق را معنا میکرد، نمایش نمیداد.

#شروين_راوی
ای نی! چه کشیدی مگر از خلق که هر دم
ما آه کشیدیم و تو فریاد کشیدی

@roozgoftar
دلم می‌خواهد بخوابم. سر شب، خسته، آرام. بخوابم و خواب ببینم پرنده شده‌ام. روی درختهای نزدیک پلنگچال با جفتم که او هم خواب دیده پرنده شده زندگی کنیم. ظهرها به خرده‌نان های کنار پناهگاه نوک بزنیم و عصرها در رودخانه آب‌تنی کنیم و شبها لخت و رها کنار هم بخوابیم. بعد خوابم ببرد.

خواب ببینم آوازخوان دوره‌گردی هستم که در شهرهای خاورمیانه می‌گردد و آوازهای شاد می‌خواند برای بچه‌ها. فقط برای بچه‌ها. که بچه‌ها بخندند. بچه اگر نخندد زود بزرگ می‌شود. بی‌خواب می‌شود.  آخر شب، خسته از راه رفتن و خواندن، به خانه برگردم و به مادرم بگویم امروز چهار بچه را، چهارصد بچه را، چهار هزار بچه را خنداندم مادر. مادرم ذوقم را بکند و بگوید بیا بخواب مادر. سر بگذارم روی زانوی مادرم و خوابم ببرد.

خواب ببینم با بابا رفته‌ایم شمال. دوتایی. با بیوک سفید. بابا برایم حرفهای گرم بزند و بتوانم یک بار دیگر صدایش را بشنوم و با هم مست کنیم و برسیم به ساحل و با هم نیمه‌شب به آب بزنیم و برویم تا آنجا که بابا می‌رفت و نقطه می‌شد. بعد، برگردیم به ساحل و روی شنها بخوابیم. خوابم ببرد. 

بخواب ببینم در خانه خودم هستم. بفهمم بیدار شده‌ام. گریه‌ام بگیرد. بیهوده. مثلا از یک اتفاق ساده در فیلم. از یک جمله ساده در کتاب. از یک پیام پاک شده روی گوشی. از یک حرف شنیده شده که نباید می شنیدم. از یک خاطره رخ نداده. از فکر کردن به آینده‌ای که قرار نیست رخ بدهد. گریه کنم. تمام روز. گریه کنم. اشکهایم از خانه سر برود. کوچه غرق شود. خیابان غرق شود. شهر غرق شود. ببینند نزدیک است زمین غرق شود. مرا اخراج کنند از سیاره.

سنگ سرگردانی شوم در فضای میان سیاره‌ها. بگردم دنبال آدمهای گمشده میان سیاره‌ها و از آنها بپرسم آیا شبها، شبهای سیاه، شبهای گرم زمخت، شبهای بی‌رویا ماندن، شبهای به تدریج فرسودن، خوابشان می‌برد؟ یکیشان برایم نی‌لبک بزند. یکیشان مرا ببوسد. یکیشان مرا به یاد بیاورد. یکیشان مرا به یک آغوش دعوت کند بی این که خنجری در مشت پنهان کند. یکیشان نوازشم کند و بگوید من مادرت هستم آدم گمشده، گریه کن.
گریه کنم. سبک شوم. خوابم ببرد. خواب ببینم تمامش یک کابوس بوده و حالا که بیدار شوم آفتاب از پنجره به گلدانها تابیده.
بیدار نشوم. بیدار نشوم. بیدار نشوم.

#حمیدسلیمی

@roozgoftar
به سکندر نه مُلْک ماند و نه مال
به فریدون نه تاج ماند و نه تخت

بیش از آن کن حساب خود که تو را
دیگری در حساب گیرد سخت

#سعدی
@roozgoftar