مجله روز گُفتار ⛾
43 subscribers
2.91K photos
465 videos
81 files
71 links
Download Telegram
امروز داشتم به این فکر می کردم که فقط هم اینطوری نیست که ما از دست داده باشیم. دلم سوخت برای آنها که ما را از دست داده اند، نه که ماه باشیم و بی عیب، نه فقط ما انگار کسانی را از دست داده ایم که مطمئن نبوده ایم دوستمان دارند، و آنها کسانی را که مطمئن بوده اند دوستشان دارند و به نظر می رسد آنها بازنده بزرگتری هستند...
@roozgoftar
#حمیدسلیمی
دلم می‌خواهد بخوابم. سر شب، خسته، آرام. بخوابم و خواب ببینم پرنده شده‌ام. روی درختهای نزدیک پلنگچال با جفتم که او هم خواب دیده پرنده شده زندگی کنیم. ظهرها به خرده‌نان های کنار پناهگاه نوک بزنیم و عصرها در رودخانه آب‌تنی کنیم و شبها لخت و رها کنار هم بخوابیم. بعد خوابم ببرد.

خواب ببینم آوازخوان دوره‌گردی هستم که در شهرهای خاورمیانه می‌گردد و آوازهای شاد می‌خواند برای بچه‌ها. فقط برای بچه‌ها. که بچه‌ها بخندند. بچه اگر نخندد زود بزرگ می‌شود. بی‌خواب می‌شود.  آخر شب، خسته از راه رفتن و خواندن، به خانه برگردم و به مادرم بگویم امروز چهار بچه را، چهارصد بچه را، چهار هزار بچه را خنداندم مادر. مادرم ذوقم را بکند و بگوید بیا بخواب مادر. سر بگذارم روی زانوی مادرم و خوابم ببرد.

خواب ببینم با بابا رفته‌ایم شمال. دوتایی. با بیوک سفید. بابا برایم حرفهای گرم بزند و بتوانم یک بار دیگر صدایش را بشنوم و با هم مست کنیم و برسیم به ساحل و با هم نیمه‌شب به آب بزنیم و برویم تا آنجا که بابا می‌رفت و نقطه می‌شد. بعد، برگردیم به ساحل و روی شنها بخوابیم. خوابم ببرد. 

بخواب ببینم در خانه خودم هستم. بفهمم بیدار شده‌ام. گریه‌ام بگیرد. بیهوده. مثلا از یک اتفاق ساده در فیلم. از یک جمله ساده در کتاب. از یک پیام پاک شده روی گوشی. از یک حرف شنیده شده که نباید می شنیدم. از یک خاطره رخ نداده. از فکر کردن به آینده‌ای که قرار نیست رخ بدهد. گریه کنم. تمام روز. گریه کنم. اشکهایم از خانه سر برود. کوچه غرق شود. خیابان غرق شود. شهر غرق شود. ببینند نزدیک است زمین غرق شود. مرا اخراج کنند از سیاره.

سنگ سرگردانی شوم در فضای میان سیاره‌ها. بگردم دنبال آدمهای گمشده میان سیاره‌ها و از آنها بپرسم آیا شبها، شبهای سیاه، شبهای گرم زمخت، شبهای بی‌رویا ماندن، شبهای به تدریج فرسودن، خوابشان می‌برد؟ یکیشان برایم نی‌لبک بزند. یکیشان مرا ببوسد. یکیشان مرا به یاد بیاورد. یکیشان مرا به یک آغوش دعوت کند بی این که خنجری در مشت پنهان کند. یکیشان نوازشم کند و بگوید من مادرت هستم آدم گمشده، گریه کن.
گریه کنم. سبک شوم. خوابم ببرد. خواب ببینم تمامش یک کابوس بوده و حالا که بیدار شوم آفتاب از پنجره به گلدانها تابیده.
بیدار نشوم. بیدار نشوم. بیدار نشوم.

#حمیدسلیمی

@roozgoftar