مجله روز گُفتار ⛾
44 subscribers
2.91K photos
465 videos
81 files
71 links
Download Telegram
🌵

زیر چادر، تی‌شرت آستین‌کوتاه و شلوار سیاه می‌پوشید. موهاش، بلند و شانه‌خورده تا گودی کمرش بود و از مژه‌هاش انگار واکس مشکی می‌چکید. من، تازه رفته بودم ساندویچی داییم؛ شاگردی. و او ظهرها می‌آمد دکان ما، که پر بود از معتادها، جیب‌قاپ‌ها، کاسب‌ها و دیگرانِ گرسنه‌ی سر به‌راه و سر به‌هوا؛ می‌گفت«یه فلافل.»

و من چه می‌دانستم دلش مورچه است برای شاگرد ساندویچی چهارراه سوسکی. دایی خیالش را انداخت به جانم. گفت «این دختره واسه تو میادا» گفتم «عمرنات ممکن» گفت «روی ‌هزاری‌ها، واست می‌نویسه دوستت دارم» گفتم «این تن‌رو کفن کنی راس میگی؟» گفت «به مرگت قسم، خاطرت‌رو می‌خواد دایی.»

فرداش گوشواره‌ی برنزی بدلی و بلندی انداخته بود با نگین سرخ. ساندویچش را شش‌تایی زدم. دو نانه. با خیارشور زیاد و گوجه‌ی تازه‌. گفتم «سس بزنم؟» گفت «بزن آقا مرتضا.» صدای او و‌ انگشت‌های من لرزید. پشت هزارتومانیش، نوشته بود «خیلی دوستت دارم.»

دوباره که آمد، همراه ساندویچ، یک صدتومانی بهش دادم. پرسید «فلافل ارزون شده؟» گفتم «دلار اومده پایین.» کنار عکس قدس، نوشته بودم «اسمت چیه؟» بالای امضای دبیرکلِ هزارتومانی بعدی نوشته بود «ویران شما: سمانه.» و بعد از آن، ما هر روز، برای هم نامه نوشتیم. رو و پشت اسکناس‌ها. عاشقانه‌هایی با کلمه‌های ریز...

هفته‌های اول، نمی‌گذاشتم دایی نامه‌های‌مان را به کسی بدهد. نگهش می‌داشتم جای حقوق. اما بعد ناچار شدیم که پول‌ها را خرج کنیم. دادیم به نان فانتزی، به ممدآقای خیارشوری، به جواهرخانم سوسیس‌فروش. و نامه‌‌های ما دست به دست می‌چرخید جای اسکناس‌های رایج مملکت.

باهاش مواد می‌خریدند. فال قناری می‌گرفتند. کوپن می‌فروختند. به صاحبخانه‌ها می‌دادند و به خیاط‌ها، کله‌پزها، فال‌گیرهای سرقبرآقا و دیگران. و گاهی، ممکن بود کسی بیاید داخل، بگوید «یه فلافل دو نونه.» و دوستت دارمی را پرت کند روی پیشخان که من نوشته بودم یا او. انگار بخواهد بگوید بازگشت هر چیزی به اصل آن است.

و حالا که قرن‌ها از آن روزهای مه گرفته‌ی شرجی گذشته، اسکناسِ کهنه‌ای را از راننده‌‌ گرفتم که رویش نوشته بود «عاشق منم...» و این ترکیب خوش، خاطرم را بازگرداند به آنجا که بودم. به پشت‌ِ یخچالِ دکان ساندویچی. به چشم‌های خواستنی‌اش. به جمله‌ی «بازگشت همه‌ به سوی اوست» تمام اعلامیه‌های سریش‌مالی شده به دیوارهای کاه‌گلی و طبله کرده‌ی آن کوچه‌های تنگ.

بله. بازگشت همه به سوی اوست. همان‌طور که بازگشت تمام آن اسکناس‌ها، دوستت‌دارم‌ها و اندوه پوشیده و پیدای این کلمات...


✍️#مرتضی_برزگر

@roozgoftar
تو زندگى دقيقا همون چيزى گيرت مياد كه شجاعت درخواستش رو داشته باشى.

@roozgoftar ᭄⃟🌿
🌵

بوى خرما، بوى نون
بوى زولبيا باميه

بوی خوبِ آشِ داغِ
رشته‌یِ مادربزرگ
وسط سفره افطار

با اینا ماه رمضونو سر می‌کنم
با اینا گشنگیمو در میکنم😋


🌙 ماه رمضان مبارک🌙

@roozgoftar
می فروشی در لباس پارسا برگشته است
آه از این نفرین که با دست دعا برگشته است

پینه‌های دست و پا سر زد به پیشانی عجب!
کفر با پیراهن زهد و ریا برگشته است

داد ازین طرز مسلمانی که هرکس در نظر
قبله را می‌جوید اما از خدا برگشته است

خیمه خورشید را «دین‌دارها» آتش زدند
آه معنای حقیقت تا کجا برگشته است

ای دل غمگین به استقبال زیبایی بیا
کاروانی را که روی نیزه‌ها برگشته است

چندبار آخر به استقبال یک تن می‌روند
سر جدا بازو جدا پیکر جدا برگشته است

جاءَ نورٌ اشبهُ النّاسِ بِخَیر الاولیاء
گوییا پیغمبر از غار حرا برگشته است

هرکه آن خورشید را در خون شناور دید گفت
حکم قتل نور از شام بلا برگشته است

از بد و نیک جهان جای شکایت هست و نیست
خوب یا بد هرچه هست از ما به ما برگشته است

#فاضل_نظری
#ضد
@roozgoftar
یک روز دیگر کم شد از عمرت!
مبارک باد
امروز قدری کمتر از دیروز
دلتنگی!
نارنگی عینِ سیگار میمونه
هرجا نمیدونی چیکار کنی یه نارنگی پوست میکَنی تا ببینی چی پیش میاد.☺️🍊
@roozgoftar
داریم به فصلِ «سیگار نکش، نارنگی بخور» نزدیک میشیم *-*
🌵


همين كه بيدار شدى،
لبخند بزن...
جمعه‌ها را فقط اينگونه ميشود
غافلگير كرد...
كافيست غم به صورتت ببيند،
تا غروبش هزار بار جانَت را ميگيرد..


#علي_قاضي‌نظام

@roozgoftar
🌵



ماه شهریور پر است از خاطرات عشق من

من به‌جان تا زنده‌باشم، عاشق #شهریورم...

#مهدی_اخوان_ثالث

@roozgoftar
هیچ‌ نیمه‌ی ‌گمشده‌ای وجود ندارد!
تنها چیزی که وجود دارد
تکه‌هایی از زمان است که در آن‌ها،
ما با کسی حال خوشی داریم؛
حالا ممکن است سه دقیقه باشد،
دو‌ روز، پنج سال یا همه‌ی عمر...
@roozgoftar
#آنتوان_چخوف
.
شاید بزرگترین داراییِ ما خاطره‌های ما هستند. ما که از کودکی یکسره خود را پر از خاطره‌ها می‌کنیم و ما خاطره‌های خودمان و دیگران را دوست داریم. هر روز، هر روز دلمان می‌خواهد سر به خاطره‌هامان بکشیم. هویت ما، خاطره‌های ماست. ما بی‌خاطره مبتلای تنهایی هولناکی می‌شویم. در زندگی کسی، کسانی را دوست داریم که از ایشان خاطره‌های خوشی داریم. کسانی را بیشتر دوست داریم که از آنها خاطره‌های خوشِ بیشتری داریم. دل‌مان مایل به دیدن آنهایی نیست که در زندگی برای‌مان خاطره‌های بد درست کردند. به خانه‌شان نمی‌رویم. هر چند خانه‌هاشان پر شده باشد از آب، درخت، پرنده یا خانه‌هاشان پاتوق همه‌ی خوراکی‌های خوشمزه باشد.


#محمد_صالح_علاء
#نامه‌های_شفاهی
@roozgoftar
پاییز عزیزمان آمده است
<unknown>
محبوب من پاییز عزيزمان آمده است...

@roozgoftar
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
لعنت به خاطرات غم‌انگیز عکس‌ها
لبخندهای شیطنت آمیز عکس‌ها

لعنت به من که شاد کنارت نشسته‌ام
لعنت به این کنایه‌ی یکریز عکس‌ها
. دلسرد از اینکه این همه هستی و نیستی
دل‌بسته‌ام به هستی ناچیز عکس‌ها

انگار در گذشته‌ی خود گیر کرده‌ام
درگیر قاب‌ها و گلاویز عکس‌ها

ذهنم جهنمی شده لبریز خاطرات
ذهنم جهنمی شده لبریز عکس‌ها
.
#مجید_ترکابادی
📗 کتاب از تو چه پنهان
@roozgoftar
محبوب من!
ما که توقع نداشتیم این دنیا ما را ناز کند،
یا گرم در آغوش بگیرد. فقط توقع بود
که این قدر جگرمان را نسوزاند.
محبوب من! عدالت یعنی هرچیزی،
هرکسی، سرجای خودش باشد.
عدل این است که شما دردل ما باشید.

#محمد_صالح_علاء
@roozgoftar
‏همه‌ی حرف رو #محمود_درویش
اونجا زده که گفته:
«سلام بر آن‌ها که بیهوده دوستشان داریم»
یعنی میخوام بگم این
«اُحبُهم عبثا» خودش یه نوع سبک زندگیمونه!
@roozgoftar
اگرچه شمعی و از سوختن نپرهیزی
نبینم ات که غریبانه اشک می ریزی!

هنوز غصه خود را به خنده پنهان کن!
بخند! گرچه تو با خنده هم غم انگیزی

خزان کجا، تو کجا تک درخت من! باید
که برگ ریخته بر شاخه ها بیاویزی

درخت، فصل خزان هم درخت می ماند
تو " پیش فصل" بهاری نه اینکه پاییزی

تو را خدا به زمین هدیه داده، چون باران
که آسمان و زمین را به هم بیامیزی

خدا دلش نمی آمد که از تو جان گیرد
وگرنه از دگران کم نداشتی چیزی

#فاضل_نظری

@roozgoftar
🌵

دلنشین‌ترین نقطه در زیبایی، نقطه‌ای است که تصویر قادر به انعکاس آن نیست.

#فرانسیس_بیکن

@roozgoftar
همیشه دلم خواسته بدانم لحظه‌های تو بی من چطور می‌گذرد؟
وقتی نگاهت می ‌افتد به برگ. به شاخه. به پوست درخت. وقتی بوی پرتقال می ‌پیچد . وقتی باران تنها تو را خیس می‌کند! وقتی با صدایی بر می‌گردی پشت سرت من نیستم...

#عباس_معروفی
@roozgoftar
Leyla
Alireza Ghorbani
در هوایت
نشستم زیرِ باران‌ها...
کجایی...؟
@roozgoftar