مجله روز گُفتار ⛾
44 subscribers
2.91K photos
465 videos
81 files
71 links
Download Telegram
ما همیشه با عشق فریب می خوریم، زخمی می شویم و گاهی غم بر وجودمان چیره می شود، اما باز هم عشق می ورزیم؛ و زمانی که با مرگ دست و پنجه نرم می کنیم، به گذشته نگاه می کنیم و به خودمان می گوییم:
من بارها زجر کشیدم؛ گاهی اشتباه کردم، اما همیشه عشق ورزیدم.

آنا_گاوالدا

@roozgoftar
تهران سفید از برف پاییزی
وقتی که از تنهایی لبریزی


لعنت به هرچی عشق و معشوقه
مادر...برایم چای میریزی؟

@roozgoftar
طبعم افسرده شد از فکر، حریفی خواهم
که کند گرم به یک بیت گلوسوز مرا

قدسی مشهدی
@roozgoftar
.
به تنهایی ام زنگ می زنم
زنی آن طرف گوشی
می گوید:
سلام شیر گاز رو باز گذاشتم اومدی لامپ رو روشن نکن...

و مرگ مثل همیشه منتظر است

مثل تو
که در طهران گم شدی
بعد ها خبرت آمد

روزنامه ها درخت های تکه تکه شده اند
و خبرهای تیر خورده را
چه کسی باید به ما برساند؟

باور کن
زندگی آنقدر که باید زیبا نیست
مثل شعری سپید در جیب شاعری مرده

صدای زنگ می آید
مرگ از چشمی در به من نگاه می کند
چشم می چرخانم
روی مبل می نشیند
دستش را دور گردنم می اندازد
و با هم به دوربین
لبخند می زنیم

من در مبل فرو می روم
مرگ لباسم را می پوشد
تختم را مرتب می کند
و به زنم زنگ می زند.

🔸محمد بهراد

@roozgoftar
‏و سَیظِلَّ مکانَه فارِغاً و فِراغَهُ اَجمَل الحاضِرین

جایش خالی خواهد ماند
و جای خالی او
از همه‌ی آنهایی که هستند،
زیباتر است.
از گوشيتون راضي هستيد؟

جلوي تاكسي نشسته بودم و داشتم شماره‌هاي به‌دردنخور را از گوشي‌ام پاك مي‌كردم. پسر جواني كه عقب نشسته بود از راننده پرسيد: «عمو از گوشيت راضي هستي؟» به راننده نگاه كردم. موبايل دستش نبود و داشت رانندگي مي‌كرد. برگشتم و به پسر جوان نگاه كردم. پسر جوان هم به من خيره شده بود. فهميدم كه سوالش را از راننده نپرسيده و از من پرسيده است. به پسر جوان گفتم: «با منيد؟» پسر گفت: «بله، گوشيه خوبيه؟» گفتم: «چرا به من گفتين عمو؟» پسر گفت: «چي بگم؟... بگم پدرجان؟... بگم استاد؟».‌

‌سنم خيلي از پسر جوان بيشتر نبود... توي آينه نگاه كردم. اشتباه مي‌كردم سنم خيلي بيشتر بود.‌

‌به نسبت پسر جوان من همان عمو، استاد يا پدرجان بودم. راننده هم مثل من عمو، استاد يا پدرجان بود. به راننده نگاه كردم راننده هم به من نگاه كرد. از راننده پرسيدم: «ما زود پير نشديم؟» راننده گفت: «هم آره، هم نه... همينه ديگه» بعد گفت: «اينها هم زود پير ميشن... چشم به هم بزني اينها جاي ما نشستن»‌

گفتم: «اونوقت ما كجاييم؟» راننده گفت: «ما مرديم» گفتم: «چه زود!» راننده گفت: «آره صد سالگي‌ هم كه بميريم باز جوانمرگ شديم.» و خنديد. من هم به زور خنديدم.‌

‌پسر جوان گفت: «عمو از گوشيت راضي هستي؟» گفتم: «ولم كن» راننده به پسر جوان گفت: «آره، اينا گوشي‌هاي خوبيه»...‌

‌چند دقيقه بعد من و راننده از تاكسي پياده شديم و پسر جوان آمد جلوي تاكسي نشست.‌

‌#سروش_صحت
مشکل کوچک


پسر جوانی که جلوی تاکسی نشسته بود با تلفن حرف می زد و خنده از روی صورتش جمع نمی شد. پسر داشت برای بعدازظهر قرار سینما رفتن می گذاشت. مکالمه اش که تمام شد راننده پرسید: «قدر این دوره را بدون، خیلی خوبه.» پسر خندید و کمی سرخ شد.

راننده گفت: «معلومه خیلی دوستش داری.» پسر گفت: «خیلی... خیلی.» گفت: «خوش به حال هر دوتاتون.» پسر پرسید: «شما کسی را دوست نداشتید؟» راننده گفت: «من اول ها که عاشق می شدم، عاشق هر کی می شدم از خودم خیلی بزرگ تر بود، نمی شد... آخرهام که عاشق می شدم، عاشق هرکی می شدم از خودم خیلی کوچک تر بود، باز نمی شد...» این را گفت و خندید. پسر جوان پرسید: «وسط ها چی شد؟»

راننده گفت: «وسط ها را نفهمیدم چی شد... گم شد...» و دیگر نخندید.

تلفن پسر جوان زنگ زد. پسر جوان گفت: «سلام... ا... آخه چرا؟» راننده پرسید: «قرارتون کنسل شد؟» پسر با سر تایید کرد. راننده پرسید: «چرا؟» پسر جوان آهسته گفت: «یه مشکلی براش پیش اومده.» راننده گفت: «لعنت به این مشکلات.»


..................‌

داستانهای سروش صحت
.
مامان بزرگم
هشتاد و خرده ای سال عمر کرد
این آخریا هر موقع میدید ناراحتیم
بهمون میگفت: من تا تهشو دیدم!
تهش هیچی نیست،بیخودی غصه نخور

🔸الهام شعار

@roozgoftar
-جان بِبَر آنجا
که دلم بُرده ای...

#مولانا

@roozgoftar
.
.
.
یک زندگی کم است
برای آن‌که تمام شکل‌های دوستت دارم را
با تو در میان بگذارم

می‌خواهم
هر صبح که پنجره را باز می‌کنی
آن درخت روبه‌رو من باشم
فصل تازه من باشم
آفتاب من باشم
استکان چای من باشم
و هر پرنده‌ای که نان از انگشتان تو می‌گیرد

یک زندگی کم است
برای شاعری
که می‌خواهد در تمام جمله‌ها دوستت داشته باشد
.
.
"روزبه سوهانی"

@roozgoftar
وقتی از ته دل بخندی ، وقتی هر چیزی را به خودت نگیری ، وقتی سپاسگزار آنچه که هست باشی ، وقتی برای شاد بودن نیاز به بهانه نداشته باشی؛ آن زمان است که واقعا زندگی می کنی !
بازی زندگی ، بازی بومرنگ هاست!اندیشه ها،کردار ها و سخنان ما، دیر یا زود با دقت شگفت آوری به سوی ما باز می کردند.
زمانی که آدمی بتواند بی هیچ دلهره ای آرزو کند، هر آرزویی بی درنگ برآورده خواهد شد ...

@roozgoftar
در دوری تو، «صبر» شرابی‌ست مقدس
گیرم که عذاب است؛ عذابی‌ست مقدس!

جز «آه» بر این دفتر خونین ننوشتند
آری، دل عشاق کتابی‌ست مقدس

هر چشم فریبنده مرا یاد تو انداخت
هر گوشه این شهر سرابی‌ست مقدس

ای آینه! چون خویش مرا پا ک مپندار
ناپا کی ما پشت نقابی‌ست مقدس

بیهودگی زندگی ما به چه معناست؟
لبخند تو، ای مرگ، جوابی‌ست مقدس


علی مقیمی
چه ‌مبــارک است این ‌غم که‌ تو در دلم نهادی

به ‌غمت‌ که‌ هرگز‌ این ‌غم ‌ندهم به‌ هیچ ‌شادی

#هوشنگ_ابتهاج
هرگز از مرگ نهراسیده‌ام
اگرچه دستانش از ابتذال شكننده‌تر بود
هراس من باری
همه از مردن در سرزمینی است
كه مزد گوركن از آزادی آدمی افزون باشد

جستن،
يافتن،
و به اختيار برگزيدن
و از خويشتنِ خويش بازويی پی‌افكندن
اگر مرگ را از اين‌همه ارزشی بيشتر باشد
حاشا،
حاشا،
كه هرگز از مرگ هراسيده باشم

@roozgoftar
🌵

شايد اگر بيست سال پيش
يكنفر مى‌نشست روبرويم و برايم از اين روزها ميگفت،
فقط و فقط ميخنديدم و از كنارش رد ميشدم...
در سالى كه گذشت،
حال هيچكداممان خوب نبود...
سال كه تحويل شد،
سيل خانه‌هايمان را برد...
همين كه مى‌آمديم از نو بسازيم،
زلزله مى‌افتاد به جانمان...
همين كه مى‌آمديم از نو بسازيم،
آتش ميگرفتيم
همين كه مى‌آمديم از نو بسازيم،
جيبمان را مى‌زدند
همين كه مى‌آمديم از نو بسازيم،
هواى نفس كشيدن نداشتيم
همين كه مى‌آمديم از نو بسازيم،
دنياى مجازيمان قطع ميشد، فيلترمان ميكردند
همين كه مى‌آمديم از نو بسازيم،
خطايى ميكردند، انسانى
همين كه مى‌آمديم از نو بسازيم،
سفره‌اى نبود كه نان داخلش بگذاريم...
گفتيم زمستان ميرود،
غنچه.ها گل ميكنند،
عيد نزديك است،
آمديم با ته مانده‌ى جانمان از نو بسازيم،
گفتند آغوش ممنوع...!
بوسه ممنوع...!
لمسِ دست‌ها ممنوع...!
و حالا شرمنده‌ايم
شرمنده‌ى پدران و مادرانمان
شرمنده‌ى آدمهاى دوست داشتنى زندگيمان،
كه قبل‌ترها در آغوششان بوديم و قدر ندانستيم!
فقط ميدانم سالها بعد،
اگر باشيم،
اگر بتوانيم از نو بسازيم،
براى فرزندانمان بجاى "قصه"،
بايد فقط از "غصه" بگوييم و بس...
لطفاً به ما كمى زمان بدهيد،
تا براى يكبار هم كه شده،
بتوانيم حداقل،
دلهاى شكسته‌مان را "از نو بسازيم"


‌‌‎@roozgoftar
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌵


می سوختم و گرمِ صبوری بودم
هیزم هیزم آتش دوری بودم

می‌دید که می سوزم و از من رد شد
من آتش چارشنبه سوری بودم...

#احسان_پرسا

@roozgoftar
🌵



نوروز بمانید
که ایّام شمایید
آغاز شمایید و سرانجام شمایید

آن صبحِ
نخستین بهاری که ز شادی
می آورد از چلچله پیغام،شمایید




#مولانا
#نوروزتان_مبارک🌸




@roozgoftar
🌵


آنقدر نگذاشتی ببوسمت كه بوسيدن را هم ممنوع كردند و حالا كه نفسهامان هم به شماره افتاده مثل عشق سالهای وبا ...
لعنت به تو
لعنت به من
لعنت به همه‌ی ما، بخاطر همه‌ی بوسه‌هایی که از هم دریغ کردیم،
اگر زنده ماندی از طرف من به تمام مردم دنیا بگو تا میتوانید همدیگر را ببوسید.

#فردین_نظری

@roozgoftar