مجله روز گُفتار ⛾
45 subscribers
2.91K photos
466 videos
81 files
71 links
Download Telegram
.
مامان بزرگم
هشتاد و خرده ای سال عمر کرد
این آخریا هر موقع میدید ناراحتیم
بهمون میگفت: من تا تهشو دیدم!
تهش هیچی نیست،بیخودی غصه نخور

🔸الهام شعار

@roozgoftar
-جان بِبَر آنجا
که دلم بُرده ای...

#مولانا

@roozgoftar
.
.
.
یک زندگی کم است
برای آن‌که تمام شکل‌های دوستت دارم را
با تو در میان بگذارم

می‌خواهم
هر صبح که پنجره را باز می‌کنی
آن درخت روبه‌رو من باشم
فصل تازه من باشم
آفتاب من باشم
استکان چای من باشم
و هر پرنده‌ای که نان از انگشتان تو می‌گیرد

یک زندگی کم است
برای شاعری
که می‌خواهد در تمام جمله‌ها دوستت داشته باشد
.
.
"روزبه سوهانی"

@roozgoftar
وقتی از ته دل بخندی ، وقتی هر چیزی را به خودت نگیری ، وقتی سپاسگزار آنچه که هست باشی ، وقتی برای شاد بودن نیاز به بهانه نداشته باشی؛ آن زمان است که واقعا زندگی می کنی !
بازی زندگی ، بازی بومرنگ هاست!اندیشه ها،کردار ها و سخنان ما، دیر یا زود با دقت شگفت آوری به سوی ما باز می کردند.
زمانی که آدمی بتواند بی هیچ دلهره ای آرزو کند، هر آرزویی بی درنگ برآورده خواهد شد ...

@roozgoftar
در دوری تو، «صبر» شرابی‌ست مقدس
گیرم که عذاب است؛ عذابی‌ست مقدس!

جز «آه» بر این دفتر خونین ننوشتند
آری، دل عشاق کتابی‌ست مقدس

هر چشم فریبنده مرا یاد تو انداخت
هر گوشه این شهر سرابی‌ست مقدس

ای آینه! چون خویش مرا پا ک مپندار
ناپا کی ما پشت نقابی‌ست مقدس

بیهودگی زندگی ما به چه معناست؟
لبخند تو، ای مرگ، جوابی‌ست مقدس


علی مقیمی
چه ‌مبــارک است این ‌غم که‌ تو در دلم نهادی

به ‌غمت‌ که‌ هرگز‌ این ‌غم ‌ندهم به‌ هیچ ‌شادی

#هوشنگ_ابتهاج
هرگز از مرگ نهراسیده‌ام
اگرچه دستانش از ابتذال شكننده‌تر بود
هراس من باری
همه از مردن در سرزمینی است
كه مزد گوركن از آزادی آدمی افزون باشد

جستن،
يافتن،
و به اختيار برگزيدن
و از خويشتنِ خويش بازويی پی‌افكندن
اگر مرگ را از اين‌همه ارزشی بيشتر باشد
حاشا،
حاشا،
كه هرگز از مرگ هراسيده باشم

@roozgoftar
🌵

شايد اگر بيست سال پيش
يكنفر مى‌نشست روبرويم و برايم از اين روزها ميگفت،
فقط و فقط ميخنديدم و از كنارش رد ميشدم...
در سالى كه گذشت،
حال هيچكداممان خوب نبود...
سال كه تحويل شد،
سيل خانه‌هايمان را برد...
همين كه مى‌آمديم از نو بسازيم،
زلزله مى‌افتاد به جانمان...
همين كه مى‌آمديم از نو بسازيم،
آتش ميگرفتيم
همين كه مى‌آمديم از نو بسازيم،
جيبمان را مى‌زدند
همين كه مى‌آمديم از نو بسازيم،
هواى نفس كشيدن نداشتيم
همين كه مى‌آمديم از نو بسازيم،
دنياى مجازيمان قطع ميشد، فيلترمان ميكردند
همين كه مى‌آمديم از نو بسازيم،
خطايى ميكردند، انسانى
همين كه مى‌آمديم از نو بسازيم،
سفره‌اى نبود كه نان داخلش بگذاريم...
گفتيم زمستان ميرود،
غنچه.ها گل ميكنند،
عيد نزديك است،
آمديم با ته مانده‌ى جانمان از نو بسازيم،
گفتند آغوش ممنوع...!
بوسه ممنوع...!
لمسِ دست‌ها ممنوع...!
و حالا شرمنده‌ايم
شرمنده‌ى پدران و مادرانمان
شرمنده‌ى آدمهاى دوست داشتنى زندگيمان،
كه قبل‌ترها در آغوششان بوديم و قدر ندانستيم!
فقط ميدانم سالها بعد،
اگر باشيم،
اگر بتوانيم از نو بسازيم،
براى فرزندانمان بجاى "قصه"،
بايد فقط از "غصه" بگوييم و بس...
لطفاً به ما كمى زمان بدهيد،
تا براى يكبار هم كه شده،
بتوانيم حداقل،
دلهاى شكسته‌مان را "از نو بسازيم"


‌‌‎@roozgoftar
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌵


می سوختم و گرمِ صبوری بودم
هیزم هیزم آتش دوری بودم

می‌دید که می سوزم و از من رد شد
من آتش چارشنبه سوری بودم...

#احسان_پرسا

@roozgoftar
🌵



نوروز بمانید
که ایّام شمایید
آغاز شمایید و سرانجام شمایید

آن صبحِ
نخستین بهاری که ز شادی
می آورد از چلچله پیغام،شمایید




#مولانا
#نوروزتان_مبارک🌸




@roozgoftar
🌵


آنقدر نگذاشتی ببوسمت كه بوسيدن را هم ممنوع كردند و حالا كه نفسهامان هم به شماره افتاده مثل عشق سالهای وبا ...
لعنت به تو
لعنت به من
لعنت به همه‌ی ما، بخاطر همه‌ی بوسه‌هایی که از هم دریغ کردیم،
اگر زنده ماندی از طرف من به تمام مردم دنیا بگو تا میتوانید همدیگر را ببوسید.

#فردین_نظری

@roozgoftar
🌵

زیر چادر، تی‌شرت آستین‌کوتاه و شلوار سیاه می‌پوشید. موهاش، بلند و شانه‌خورده تا گودی کمرش بود و از مژه‌هاش انگار واکس مشکی می‌چکید. من، تازه رفته بودم ساندویچی داییم؛ شاگردی. و او ظهرها می‌آمد دکان ما، که پر بود از معتادها، جیب‌قاپ‌ها، کاسب‌ها و دیگرانِ گرسنه‌ی سر به‌راه و سر به‌هوا؛ می‌گفت«یه فلافل.»

و من چه می‌دانستم دلش مورچه است برای شاگرد ساندویچی چهارراه سوسکی. دایی خیالش را انداخت به جانم. گفت «این دختره واسه تو میادا» گفتم «عمرنات ممکن» گفت «روی ‌هزاری‌ها، واست می‌نویسه دوستت دارم» گفتم «این تن‌رو کفن کنی راس میگی؟» گفت «به مرگت قسم، خاطرت‌رو می‌خواد دایی.»

فرداش گوشواره‌ی برنزی بدلی و بلندی انداخته بود با نگین سرخ. ساندویچش را شش‌تایی زدم. دو نانه. با خیارشور زیاد و گوجه‌ی تازه‌. گفتم «سس بزنم؟» گفت «بزن آقا مرتضا.» صدای او و‌ انگشت‌های من لرزید. پشت هزارتومانیش، نوشته بود «خیلی دوستت دارم.»

دوباره که آمد، همراه ساندویچ، یک صدتومانی بهش دادم. پرسید «فلافل ارزون شده؟» گفتم «دلار اومده پایین.» کنار عکس قدس، نوشته بودم «اسمت چیه؟» بالای امضای دبیرکلِ هزارتومانی بعدی نوشته بود «ویران شما: سمانه.» و بعد از آن، ما هر روز، برای هم نامه نوشتیم. رو و پشت اسکناس‌ها. عاشقانه‌هایی با کلمه‌های ریز...

هفته‌های اول، نمی‌گذاشتم دایی نامه‌های‌مان را به کسی بدهد. نگهش می‌داشتم جای حقوق. اما بعد ناچار شدیم که پول‌ها را خرج کنیم. دادیم به نان فانتزی، به ممدآقای خیارشوری، به جواهرخانم سوسیس‌فروش. و نامه‌‌های ما دست به دست می‌چرخید جای اسکناس‌های رایج مملکت.

باهاش مواد می‌خریدند. فال قناری می‌گرفتند. کوپن می‌فروختند. به صاحبخانه‌ها می‌دادند و به خیاط‌ها، کله‌پزها، فال‌گیرهای سرقبرآقا و دیگران. و گاهی، ممکن بود کسی بیاید داخل، بگوید «یه فلافل دو نونه.» و دوستت دارمی را پرت کند روی پیشخان که من نوشته بودم یا او. انگار بخواهد بگوید بازگشت هر چیزی به اصل آن است.

و حالا که قرن‌ها از آن روزهای مه گرفته‌ی شرجی گذشته، اسکناسِ کهنه‌ای را از راننده‌‌ گرفتم که رویش نوشته بود «عاشق منم...» و این ترکیب خوش، خاطرم را بازگرداند به آنجا که بودم. به پشت‌ِ یخچالِ دکان ساندویچی. به چشم‌های خواستنی‌اش. به جمله‌ی «بازگشت همه‌ به سوی اوست» تمام اعلامیه‌های سریش‌مالی شده به دیوارهای کاه‌گلی و طبله کرده‌ی آن کوچه‌های تنگ.

بله. بازگشت همه به سوی اوست. همان‌طور که بازگشت تمام آن اسکناس‌ها، دوستت‌دارم‌ها و اندوه پوشیده و پیدای این کلمات...


✍️#مرتضی_برزگر

@roozgoftar
تو زندگى دقيقا همون چيزى گيرت مياد كه شجاعت درخواستش رو داشته باشى.

@roozgoftar ᭄⃟🌿
🌵

بوى خرما، بوى نون
بوى زولبيا باميه

بوی خوبِ آشِ داغِ
رشته‌یِ مادربزرگ
وسط سفره افطار

با اینا ماه رمضونو سر می‌کنم
با اینا گشنگیمو در میکنم😋


🌙 ماه رمضان مبارک🌙

@roozgoftar
می فروشی در لباس پارسا برگشته است
آه از این نفرین که با دست دعا برگشته است

پینه‌های دست و پا سر زد به پیشانی عجب!
کفر با پیراهن زهد و ریا برگشته است

داد ازین طرز مسلمانی که هرکس در نظر
قبله را می‌جوید اما از خدا برگشته است

خیمه خورشید را «دین‌دارها» آتش زدند
آه معنای حقیقت تا کجا برگشته است

ای دل غمگین به استقبال زیبایی بیا
کاروانی را که روی نیزه‌ها برگشته است

چندبار آخر به استقبال یک تن می‌روند
سر جدا بازو جدا پیکر جدا برگشته است

جاءَ نورٌ اشبهُ النّاسِ بِخَیر الاولیاء
گوییا پیغمبر از غار حرا برگشته است

هرکه آن خورشید را در خون شناور دید گفت
حکم قتل نور از شام بلا برگشته است

از بد و نیک جهان جای شکایت هست و نیست
خوب یا بد هرچه هست از ما به ما برگشته است

#فاضل_نظری
#ضد
@roozgoftar
یک روز دیگر کم شد از عمرت!
مبارک باد
امروز قدری کمتر از دیروز
دلتنگی!
نارنگی عینِ سیگار میمونه
هرجا نمیدونی چیکار کنی یه نارنگی پوست میکَنی تا ببینی چی پیش میاد.☺️🍊
@roozgoftar
داریم به فصلِ «سیگار نکش، نارنگی بخور» نزدیک میشیم *-*