برگرفته از سایت نقد
▫️ مارکس، پرولتاریا و «اراده به سوسیالیسم»
🔸 مقالهی پیش رو تحول اندیشهی مارکس را در راستای تبیین دلایل گرایش تاریخی پرولتاریا به پذیرش ایدههای سوسیالیستی بررسی میکند.
🔸 پژوهشگران معمولاً چنین استدلال میکنند که کارل مارکس کار فلسفیاش را با تلاش برای بازگشتِ انسان به «وجود نوعی» خود آغاز کرد. او در نتیجهی این موضع فلسفی پیشینی بود که سوسیالیسم را بهعنوان ابزار برگزید. مارکس در نتیجهی سوسیالیسماش پرولتاریا را در نقش عامل رهایی برگزید؛ در واقع پذیرش چنین نقشی برای پرولتاریا، نه بهعلت کیفیتهای تجربی طبقهی کارگر، بلکه بهعلت مطابقت فرضیاش با برخی انتزاعات فلسفی است که در ذهنْ صورت آرمانی یافته است. این توافق در سطح گستردهای رواج دارد که دیدگاه مارکس را مبنی بر این که پرولتاریا «ذاتاً» سوسیالیست است، به دلیل خاستگاههای مفروض رازباورانهاش، در حکم ناهمگونی نظری رد کنند. فارغ از این ردیههای سردستی، این موضوع که چرا مارکس گمان میکرد طبقهی کارگر به سوسیالیسم گرایش پیدا میکند بهطرز عجیبی توجه چندانی را به خود جلب نکرده است. اکنون گرایش دانشگاهیانی که همچنان مارکسیسم را واجد شایستگی میدانند، این است که مارکس را اساساً بهعلت آرمانهای «انسانباورانه«اش ارج بگذارند، پیرامون سوسیالیسماش شکاک باشند، و بهکلی حمایتش از خودرهاسازی پرولتاریا را رد کنند. به این ترتیب عاملیتهای ترجیحی برای دگرگونی اجتماعی مترقی طیفی گسترده را شامل میشود که از «جنبشهای اجتماعی جدید» تا بمبافکنهای آمریکایی را در بر میگیرد.
🔸 مارکس استدلال میکرد که انسانها ضرورتاً به یکدیگر و به طبیعت وابستهاند. بااینحال، این وابستگی از سوی فرد بهمثابه یک عامل تحمیلی و فقدان قدرت حس میشود، مگر آنکه بهشکلی آگاهانه آن را به عنوان ابزاری برای خودتحققیابی بپذیرد. چنین ارادهگراییای در نزد مارکس تنها زمانی تحققپذیر است که مسئولیتِ تولید وسایل حیات بهشکلی جمعی پذیرفته شود. چنین وضع اموری سوسیالیسم نام دارد. از منظر عینی، سوسیالیسم زمانی دسترسپذیر میشود که تولید هم از لحاظ فضایی و هم زمانی ذیلِ نفوذ دانش و سازمانیابی علمی ادغام شود. از لحاظ ذهنی، طبقهی کارگر مدرن در مقام عاملیتِ دگرگونیِ سوسیالیستی حاضر میشود. آگاهی طبقاتی امری است که از تمایل درونی برای تضمینِ شیوهی معاش شخص نشأت میگیرد. در تاریخ، دسترسیِ تولیدکنندگان به وسایل معاش، یا در شکلی وابسته به ارادهی دیگران محقق میشود یا بهشکلی مستقل، در شکلِ حقوق فسخناپذیرِ مالکیت. آگاهی طبقاتی همواره مالکیت مستقل را آرمانی میکند. این امر در رابطه با پرولتاریا هم مصداق دارد. هرچند، از آنجا که سرمایهداری مالکیتِ فردی را ناممکن میسازد، این تنها مالکیت اشتراکی است که بهنظر میرسد بتواند استقلالی مطمئن را فراهم کند.
🔹 متن کامل مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1aE
#مارکس #سوسیالیسم #پرولتاریا

🆔 @peshrawcpiran
🆔 @peshrawcpiran
▫️ مارکس، پرولتاریا و «اراده به سوسیالیسم»
🔸 مقالهی پیش رو تحول اندیشهی مارکس را در راستای تبیین دلایل گرایش تاریخی پرولتاریا به پذیرش ایدههای سوسیالیستی بررسی میکند.
🔸 پژوهشگران معمولاً چنین استدلال میکنند که کارل مارکس کار فلسفیاش را با تلاش برای بازگشتِ انسان به «وجود نوعی» خود آغاز کرد. او در نتیجهی این موضع فلسفی پیشینی بود که سوسیالیسم را بهعنوان ابزار برگزید. مارکس در نتیجهی سوسیالیسماش پرولتاریا را در نقش عامل رهایی برگزید؛ در واقع پذیرش چنین نقشی برای پرولتاریا، نه بهعلت کیفیتهای تجربی طبقهی کارگر، بلکه بهعلت مطابقت فرضیاش با برخی انتزاعات فلسفی است که در ذهنْ صورت آرمانی یافته است. این توافق در سطح گستردهای رواج دارد که دیدگاه مارکس را مبنی بر این که پرولتاریا «ذاتاً» سوسیالیست است، به دلیل خاستگاههای مفروض رازباورانهاش، در حکم ناهمگونی نظری رد کنند. فارغ از این ردیههای سردستی، این موضوع که چرا مارکس گمان میکرد طبقهی کارگر به سوسیالیسم گرایش پیدا میکند بهطرز عجیبی توجه چندانی را به خود جلب نکرده است. اکنون گرایش دانشگاهیانی که همچنان مارکسیسم را واجد شایستگی میدانند، این است که مارکس را اساساً بهعلت آرمانهای «انسانباورانه«اش ارج بگذارند، پیرامون سوسیالیسماش شکاک باشند، و بهکلی حمایتش از خودرهاسازی پرولتاریا را رد کنند. به این ترتیب عاملیتهای ترجیحی برای دگرگونی اجتماعی مترقی طیفی گسترده را شامل میشود که از «جنبشهای اجتماعی جدید» تا بمبافکنهای آمریکایی را در بر میگیرد.
🔸 مارکس استدلال میکرد که انسانها ضرورتاً به یکدیگر و به طبیعت وابستهاند. بااینحال، این وابستگی از سوی فرد بهمثابه یک عامل تحمیلی و فقدان قدرت حس میشود، مگر آنکه بهشکلی آگاهانه آن را به عنوان ابزاری برای خودتحققیابی بپذیرد. چنین ارادهگراییای در نزد مارکس تنها زمانی تحققپذیر است که مسئولیتِ تولید وسایل حیات بهشکلی جمعی پذیرفته شود. چنین وضع اموری سوسیالیسم نام دارد. از منظر عینی، سوسیالیسم زمانی دسترسپذیر میشود که تولید هم از لحاظ فضایی و هم زمانی ذیلِ نفوذ دانش و سازمانیابی علمی ادغام شود. از لحاظ ذهنی، طبقهی کارگر مدرن در مقام عاملیتِ دگرگونیِ سوسیالیستی حاضر میشود. آگاهی طبقاتی امری است که از تمایل درونی برای تضمینِ شیوهی معاش شخص نشأت میگیرد. در تاریخ، دسترسیِ تولیدکنندگان به وسایل معاش، یا در شکلی وابسته به ارادهی دیگران محقق میشود یا بهشکلی مستقل، در شکلِ حقوق فسخناپذیرِ مالکیت. آگاهی طبقاتی همواره مالکیت مستقل را آرمانی میکند. این امر در رابطه با پرولتاریا هم مصداق دارد. هرچند، از آنجا که سرمایهداری مالکیتِ فردی را ناممکن میسازد، این تنها مالکیت اشتراکی است که بهنظر میرسد بتواند استقلالی مطمئن را فراهم کند.
🔹 متن کامل مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1aE
#مارکس #سوسیالیسم #پرولتاریا

🆔 @peshrawcpiran
🆔 @peshrawcpiran
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مارکس، پرولتاریا و «اراده به سوسیالیسم»
نوشتهی: مارک مالهالند ترجمهی: دلشاد عبادی و بهرام صفایی پژوهشگران معمولاً چنین استدلال میکنند که کارل مارکس (1818ـ1883) کار فلسفیاش را با تلاش برای بازگشتِ انسان به «وجود نوعی» خود آغاز کرد. او…