#ماتریالیسم_دیالکتیک_ماتریالیسم_تاریخی
#درس_دوم
بخش اول
فلسفه چیست؟ اجزاء متشکله فلسفه مارکسیستی کدام است ؟
1 ـ تعریف فلسفه
2 ـ موضوع علم فلسفه کدام است ؟
3 ـ فلسفه مارکسیسم ـ لنینیسم چیست و بخش های آن کدامند؟
4 ـ خصلت های اساسی فلسفه مارکسیستی چیست؟
درس دوم ـ فلسفه چیست و اجزاء متشکله فلسفه مارکسیستی کدام است؟
پس از توضیحات مقدماتی درس گذشته اینک می توانیم: اولا به طور خلاصه فلسفه را تعریف کنیم و ببینیم موضوع آن چیست، ثانیا ببینیم مقصود از فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی چیست و بخش های آن و خصلت های اصلی آن کدام است.
(1)
تعریف فلسفه
واژه از یونانی ((فیلوسوفیا)) آمده است که به معنای خرد دوستی است. هر علمی زمینه بخصوصی از واقعیات را بررسی می کند ( مثلا زیست شناسی: گیاهان، جانوران، انسان، ستاره شناسی: ستارگان، کهکشان ها، کیهان ـ تاریخ: گذشته و حال جامعه انسانی) این دانش ها نمی توانند درباره مجموعه طبیعت درباره جهان به طور کلی به ما اطلاعاتی بدهند. در حالی که فلسفه می کوشد عام ترین مفاهیم و مقولات را بررسی نماید و کلی ترین قوانین جهان را. مطالعه کنند ولی می توان پرسید: آیا تمام دانش ها بر روی هم نمی توانند اندیشه عمومی درباره جهان را در اختیار ما بگذارند تا دیگر نیازی به فلسفه نباشد؟
مسئله درست در همین جاست که داشتن دید کلی از جهان و بررسی عام ترین قوانین آن به هیچ وجه به معنای حاصل جمع ساده نظرگاه های جزئی و گردآوری قوانین در زمینه های مشخص جداگانه نیست. فلسفه البته به داده ها و معلومات حاصل از علوم تکیه می کند، از نتیجه گیری های جزئی و گردآوری قوانین در زمینه های مشخص جداگانه نیست. از نتیجه گیری های سایر علوم بهره برمی دارد ولی خود عام ترین مسائل را مطرح می کند، به عام ترین قانون مندی ها نظر دارد. کلی ترین روابط و مناسبات را بررسی می کند. در جستجوی پاسخ به این مسائل و کشف این روابط هر قدر فلسفه به علوم مختلف و به تجربه بشری و به واقعیت بیشتر متکی باشد به همان اندازه علمی تر است. پاسخش درست تر و به حقیقت نزدیک تر است و خود بیشتر به یک علم بدل می شود.
پس فلسفه یک بحث و جدل بیهوده یا یک سرگرمی اضافی و از سر سیری نیست. بر عکس وظیفه بسیار مهمی به عهده دارد:
طرح عامل ترین مسائل، بررسی کلی ترین روابط بین اشیاء و پدیده ها و روند ها، کشف عام ترین قانون های جهان هستی، اعم از طبیعت و جامعه و تفکر، این است وظیفه فلسفه.
از جانب دیگر به همین علت که فلسفه به عام ترین قانون مندی ها و روابط نظر دارد آن چنان علمی است که نسبت به علوم دیگر در حکم اسلوب عام آنهاست. پس: فلسفه شکل خاصی از شعور اجتماعی است که عام ترین قانونمندی های جهان واقعی و شناخت انسانی و رابطه بین هستی و تفکر را بیان می کند.
با فلسفه مارکسیستی ـ همچنانچه در درس های آینده خواهیم دید- فلسفه به یک علم تمام عیار بدل می شود. فلسفه مارکسیستی خود یک علم است که باید قوانین و مقولات آن را فرا گرفت و مثل هر علم دیگری مورد بررسی قرار داد و آموخت. این آموختن مانند هر علم دیگری دشواری هایی دارد و با مشکلات قرار گرفتن مفاهیم و قوانین ویژه ای همراه است ولی البته آن کس که در شوق آموختنش گام در جاده علم مارکسیستی می گذارد می تواند با تکرار و دقت، با جدیت و پی گیری بر دشواری ها غلبه کند. این اشاره به هیچ وجه به معنای آن نیست که این فلسفه مسائل بسیار غامض و غیر قابل درک را مطرح می کند و آن جاده پر از خار مغیلان است. برعکس فلسفه مارکسیستی علمی است کاملا قابل درک برای زحمتکشان، برای همه شیفتگان راه آزادی و سوسیالیسم.
آموختن فلسفه مارکسیستی مانند هر علمی به گفته کارل مارکس جاده صاف و همواری نیست که در آن بی خیال و فارغ بال به جلو راند. ولی کسانی که دشواری های پیمودن راه و آشنایی با مسائل عمیق و ناشناخته را پذیرا گردند مسلما آن را خواهند پیمود و به این دانش دست خواهند یافت.
(2)
موضوع فلسفه، یعنی این امر که فلسفه به چه مسائلی نظر دارد و چه حیطه ای از شناخت را در بر می گیرد و کدام عرصه را مورد مطالعه قرار می دهد و در نتیجه جای فلسفه در طبقه بندی علوم کدام است؟
موضوع فلسفه در جریان تاریخ تغییر فراوان کرده است. فلسفه در دوران باستان (علم علوم) بود، جامع کل معارف بشری و گردآوری کلیه دانستی های انسان در زمینه های مختلف به شمار می رفت. یک فیلسوف کسی بود که به تمام رشته های علوم آن زمان آشنایی داشت و در همه زمینه ها صاحب نظر بود. ولی در جریان تکامل جامعه پراتیک و عمل بشری بیشتر و عمیق تر شد. رازهای جهان پیرامون بیشتر گشوده شد، دانستنی ها متنوع تر و ژرف تر، علم غنی تر و پر دامنه تر گردید. از آن علم( جامع کل) جدا شدند. نخست فیزیک و شیمی و طبیعیات و
#درس_دوم
بخش اول
فلسفه چیست؟ اجزاء متشکله فلسفه مارکسیستی کدام است ؟
1 ـ تعریف فلسفه
2 ـ موضوع علم فلسفه کدام است ؟
3 ـ فلسفه مارکسیسم ـ لنینیسم چیست و بخش های آن کدامند؟
4 ـ خصلت های اساسی فلسفه مارکسیستی چیست؟
درس دوم ـ فلسفه چیست و اجزاء متشکله فلسفه مارکسیستی کدام است؟
پس از توضیحات مقدماتی درس گذشته اینک می توانیم: اولا به طور خلاصه فلسفه را تعریف کنیم و ببینیم موضوع آن چیست، ثانیا ببینیم مقصود از فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی چیست و بخش های آن و خصلت های اصلی آن کدام است.
(1)
تعریف فلسفه
واژه از یونانی ((فیلوسوفیا)) آمده است که به معنای خرد دوستی است. هر علمی زمینه بخصوصی از واقعیات را بررسی می کند ( مثلا زیست شناسی: گیاهان، جانوران، انسان، ستاره شناسی: ستارگان، کهکشان ها، کیهان ـ تاریخ: گذشته و حال جامعه انسانی) این دانش ها نمی توانند درباره مجموعه طبیعت درباره جهان به طور کلی به ما اطلاعاتی بدهند. در حالی که فلسفه می کوشد عام ترین مفاهیم و مقولات را بررسی نماید و کلی ترین قوانین جهان را. مطالعه کنند ولی می توان پرسید: آیا تمام دانش ها بر روی هم نمی توانند اندیشه عمومی درباره جهان را در اختیار ما بگذارند تا دیگر نیازی به فلسفه نباشد؟
مسئله درست در همین جاست که داشتن دید کلی از جهان و بررسی عام ترین قوانین آن به هیچ وجه به معنای حاصل جمع ساده نظرگاه های جزئی و گردآوری قوانین در زمینه های مشخص جداگانه نیست. فلسفه البته به داده ها و معلومات حاصل از علوم تکیه می کند، از نتیجه گیری های جزئی و گردآوری قوانین در زمینه های مشخص جداگانه نیست. از نتیجه گیری های سایر علوم بهره برمی دارد ولی خود عام ترین مسائل را مطرح می کند، به عام ترین قانون مندی ها نظر دارد. کلی ترین روابط و مناسبات را بررسی می کند. در جستجوی پاسخ به این مسائل و کشف این روابط هر قدر فلسفه به علوم مختلف و به تجربه بشری و به واقعیت بیشتر متکی باشد به همان اندازه علمی تر است. پاسخش درست تر و به حقیقت نزدیک تر است و خود بیشتر به یک علم بدل می شود.
پس فلسفه یک بحث و جدل بیهوده یا یک سرگرمی اضافی و از سر سیری نیست. بر عکس وظیفه بسیار مهمی به عهده دارد:
طرح عامل ترین مسائل، بررسی کلی ترین روابط بین اشیاء و پدیده ها و روند ها، کشف عام ترین قانون های جهان هستی، اعم از طبیعت و جامعه و تفکر، این است وظیفه فلسفه.
از جانب دیگر به همین علت که فلسفه به عام ترین قانون مندی ها و روابط نظر دارد آن چنان علمی است که نسبت به علوم دیگر در حکم اسلوب عام آنهاست. پس: فلسفه شکل خاصی از شعور اجتماعی است که عام ترین قانونمندی های جهان واقعی و شناخت انسانی و رابطه بین هستی و تفکر را بیان می کند.
با فلسفه مارکسیستی ـ همچنانچه در درس های آینده خواهیم دید- فلسفه به یک علم تمام عیار بدل می شود. فلسفه مارکسیستی خود یک علم است که باید قوانین و مقولات آن را فرا گرفت و مثل هر علم دیگری مورد بررسی قرار داد و آموخت. این آموختن مانند هر علم دیگری دشواری هایی دارد و با مشکلات قرار گرفتن مفاهیم و قوانین ویژه ای همراه است ولی البته آن کس که در شوق آموختنش گام در جاده علم مارکسیستی می گذارد می تواند با تکرار و دقت، با جدیت و پی گیری بر دشواری ها غلبه کند. این اشاره به هیچ وجه به معنای آن نیست که این فلسفه مسائل بسیار غامض و غیر قابل درک را مطرح می کند و آن جاده پر از خار مغیلان است. برعکس فلسفه مارکسیستی علمی است کاملا قابل درک برای زحمتکشان، برای همه شیفتگان راه آزادی و سوسیالیسم.
آموختن فلسفه مارکسیستی مانند هر علمی به گفته کارل مارکس جاده صاف و همواری نیست که در آن بی خیال و فارغ بال به جلو راند. ولی کسانی که دشواری های پیمودن راه و آشنایی با مسائل عمیق و ناشناخته را پذیرا گردند مسلما آن را خواهند پیمود و به این دانش دست خواهند یافت.
(2)
موضوع فلسفه، یعنی این امر که فلسفه به چه مسائلی نظر دارد و چه حیطه ای از شناخت را در بر می گیرد و کدام عرصه را مورد مطالعه قرار می دهد و در نتیجه جای فلسفه در طبقه بندی علوم کدام است؟
موضوع فلسفه در جریان تاریخ تغییر فراوان کرده است. فلسفه در دوران باستان (علم علوم) بود، جامع کل معارف بشری و گردآوری کلیه دانستی های انسان در زمینه های مختلف به شمار می رفت. یک فیلسوف کسی بود که به تمام رشته های علوم آن زمان آشنایی داشت و در همه زمینه ها صاحب نظر بود. ولی در جریان تکامل جامعه پراتیک و عمل بشری بیشتر و عمیق تر شد. رازهای جهان پیرامون بیشتر گشوده شد، دانستنی ها متنوع تر و ژرف تر، علم غنی تر و پر دامنه تر گردید. از آن علم( جامع کل) جدا شدند. نخست فیزیک و شیمی و طبیعیات و
#ماتریالیسم_دیالکتیک_ماتریالیسم_تاریخی
#درس_سوم مسئله اساسی فلسفه
بخش اول
1 ـ مقصود از مفاهیم مادی و معنوی چیست ؟
2 ـ جهت اول مسئله اساسی فلسفه کدام است؟
3 ـ جهت دوم مسئله اساسی فلسفه چیست؟
(1)از دوران باستان تاکنون در جهان عقاید فلسفی مختلفی پدید شده و فلاسفه متعددی نظریات گوناگونی پیرامون جهان و آنچه در آن است و پیرامون ماهیت اشیاء و اندیشه و جامعه بشری و سرشت انسانی داشته اند. اگر هر یک از این مکاتب را به دقت بررسی کنیم می بینیم که همه بالاخره به این مسئله اساسی پاسخ گفته یا سعی در پاسخگویی داشته اند که چه رابطه ای بین ماده و روح ( یا شعور) وجود دارد . پس قبل از تشریح نظر فلاسفه باید نخست ببینیم مقصود از « ماده» و « روح» چیست. اول معنای کلمات و اصطلاحات را روشن کنیم تا چیزی در ابهام نماند. همه می دانیم که کلیه اشیاء و پدیده ها و روندهای گیتی یا منشاء روحی دارند یا مادی به اصطلاح یا معنوی هستند یا مادی. مادی، یعنی همه آنچه که در خارج از تفکر و ذهن انسانی وجود دارد و هستی آن ها مربوط به اندیشه انسانی نیست و مستقل از انسان، مستقل از ذهن و تفکر و محسوسات انسان است. بطور عینی ( ابژکتیو ) وجود دارد. اما پدیده های روحی ( معنوی ) یعنی هر آنچه که ناشی از فعالیت مغز انسانی است، مربوط به جریان شناخت بشر است و حاصل آن ها شعور ( آگاهی ) نامیده می شود. این پدیده ها نظیر همه افکار ( اندیشه ها ) و احساسات و خواست ها ( تمایلات ) بشری ذهنی (سوبژکتیو) بوده و مستقل از انسان و فعالیت روحی او نیستند. پس در جهان هم پدیده های عینی یا مادی وجود دارد و هم پدیده های ذهنی یا روحی یا معنوی.
حالا که مقصود از مفاهیم ماده و روح را به طور خیلی خلاصه و برای روشن بودن بحث دانستیم می توانیم به بیان مسئله اساسی فلسفه باز گردیم.
(2)اساس کلیه مکاتب فلسفی جهان آن است که رابطه بین پدیده های مادی و روحی ( بین ماده و شعور، بین هستی و آگاهی ) چیست؟ از بین این دو، ماده و روح کدام یک اولیه و کدام یک ثانوی است. از آن ها کدامین نخستین است و کدامین دومین؟ کدام یک خالق است و زاینده دیگری و کدامین مخلوق و زائیده دیگری است؟ آیا واقعیات عینی ناشی از تصورات ذهنی است یا بالعکس تصورات ذهنی ناشی از واقعیت عینی است؟ این است آن پرسشی که قرن ها اندیشه کاوشگر بشری را به خود مشغول داشته. این است مسئله اساسی فلسفه یا دقیق تر بگوییم یکی از دو جهت این مسئله.
طرح مسئله اساسی فلسفه را فردریک انگلس یکی از بنیان گذاران فلسفه مارکسیستی بدست داده است. مسئله اساسی فلسفه رابطه فکر ( ذهن ) است با هستی ( عین ). به عبارت دیگر مسئله رابطه شعور انسانی است با جهان مادی خارج. این مسئله اساسی دارای دو جهت است. جهت اول مسئله تقدم ماده است بر شعور یا شعور بر ماده؟ یعنی همان مطالبی که تاکنون توضیح داده ایم. همه مکاتب فلسفی طبق پاسخی که به این مسئله اساسی می دهند به دو گروه بزرگ تقسیم می شوند. همه فلسفه علی رغم تنوع افکار فلسفی و گوناگونی مکاتب در حقیقت دو گروه بزرگ را تشکیل می دهند.
1 ـ کسانی که معتقدند ماده قبل از پیدایش شعور وجود داشته و شعور نتیجه تکامل طولانی ماده است ماتریالیست ها نام دارند. ماتریالیست ها اندیشه ها را زائیده و محصول فعالیت مغز انسانی می شمرند. خود مغز نیز عبارت است از یک جسم مادی در عالی ترین و بغرنج ترین سطح تکامل. درباره ماتریالیست ها تقی ارانی می گوید: «ما طرفدار وجود ماده و زمان و مکان واقعی که بدون فکر هم وجود خارجی دارند می باشیم» و در جای دیگر توضیح می دهد: « وجود عالم و دنیای خارج مقدم به پیدایش انسان و موجد اوست. روح یا ذهن در اثر یک سلسله تغییرات مادی به ظهور رسیده و بنابر این نمی تواند موجد یا مولد آن باشد[1] ».
2 ـ کسانی که معتقدند شعور مقدم بر ماده و مستقل از ماده است و به صورت «عقل محض» یا به صورت «محسوسات و ذهنیات انسان» خالق جهان مادی است ایده آلیست ها نام دارند. آن ها اندیشه و شناخت را عامل اولیه و مبداء نخست و دارای تقدم می شمرند.
باید اضافه کرد که برای تحریف و به قصد فریب، گاه با ترجمه ساده ای ماتریالیست ها را مادیون و ایده آلیست ها را آرمان گرایان می خوانند و می گویند که مادیون یعنی کسانی که بدنبال منافع مادی هستند نظر به مادیات و سود شخصی دارند با حرص و آز به دنبال ثروت و شهرت می روند. ولی گویا ایده آلیست ها یعنی کسانی که نظر به معنویات دارند، چشم از جیفه دنیای فانی پوشیده اند و به دنبال آرمانی عالی بوده و خود را وقف ایده و اندیشه ای نموده اند. واضح است که این گونه ترجمه و تعریف معانیماتریالیسم و ایده آلیسم نه فقط به کلی نادرست بلکه شدیدا مغرضانه است.
#درس_سوم مسئله اساسی فلسفه
بخش اول
1 ـ مقصود از مفاهیم مادی و معنوی چیست ؟
2 ـ جهت اول مسئله اساسی فلسفه کدام است؟
3 ـ جهت دوم مسئله اساسی فلسفه چیست؟
(1)از دوران باستان تاکنون در جهان عقاید فلسفی مختلفی پدید شده و فلاسفه متعددی نظریات گوناگونی پیرامون جهان و آنچه در آن است و پیرامون ماهیت اشیاء و اندیشه و جامعه بشری و سرشت انسانی داشته اند. اگر هر یک از این مکاتب را به دقت بررسی کنیم می بینیم که همه بالاخره به این مسئله اساسی پاسخ گفته یا سعی در پاسخگویی داشته اند که چه رابطه ای بین ماده و روح ( یا شعور) وجود دارد . پس قبل از تشریح نظر فلاسفه باید نخست ببینیم مقصود از « ماده» و « روح» چیست. اول معنای کلمات و اصطلاحات را روشن کنیم تا چیزی در ابهام نماند. همه می دانیم که کلیه اشیاء و پدیده ها و روندهای گیتی یا منشاء روحی دارند یا مادی به اصطلاح یا معنوی هستند یا مادی. مادی، یعنی همه آنچه که در خارج از تفکر و ذهن انسانی وجود دارد و هستی آن ها مربوط به اندیشه انسانی نیست و مستقل از انسان، مستقل از ذهن و تفکر و محسوسات انسان است. بطور عینی ( ابژکتیو ) وجود دارد. اما پدیده های روحی ( معنوی ) یعنی هر آنچه که ناشی از فعالیت مغز انسانی است، مربوط به جریان شناخت بشر است و حاصل آن ها شعور ( آگاهی ) نامیده می شود. این پدیده ها نظیر همه افکار ( اندیشه ها ) و احساسات و خواست ها ( تمایلات ) بشری ذهنی (سوبژکتیو) بوده و مستقل از انسان و فعالیت روحی او نیستند. پس در جهان هم پدیده های عینی یا مادی وجود دارد و هم پدیده های ذهنی یا روحی یا معنوی.
حالا که مقصود از مفاهیم ماده و روح را به طور خیلی خلاصه و برای روشن بودن بحث دانستیم می توانیم به بیان مسئله اساسی فلسفه باز گردیم.
(2)اساس کلیه مکاتب فلسفی جهان آن است که رابطه بین پدیده های مادی و روحی ( بین ماده و شعور، بین هستی و آگاهی ) چیست؟ از بین این دو، ماده و روح کدام یک اولیه و کدام یک ثانوی است. از آن ها کدامین نخستین است و کدامین دومین؟ کدام یک خالق است و زاینده دیگری و کدامین مخلوق و زائیده دیگری است؟ آیا واقعیات عینی ناشی از تصورات ذهنی است یا بالعکس تصورات ذهنی ناشی از واقعیت عینی است؟ این است آن پرسشی که قرن ها اندیشه کاوشگر بشری را به خود مشغول داشته. این است مسئله اساسی فلسفه یا دقیق تر بگوییم یکی از دو جهت این مسئله.
طرح مسئله اساسی فلسفه را فردریک انگلس یکی از بنیان گذاران فلسفه مارکسیستی بدست داده است. مسئله اساسی فلسفه رابطه فکر ( ذهن ) است با هستی ( عین ). به عبارت دیگر مسئله رابطه شعور انسانی است با جهان مادی خارج. این مسئله اساسی دارای دو جهت است. جهت اول مسئله تقدم ماده است بر شعور یا شعور بر ماده؟ یعنی همان مطالبی که تاکنون توضیح داده ایم. همه مکاتب فلسفی طبق پاسخی که به این مسئله اساسی می دهند به دو گروه بزرگ تقسیم می شوند. همه فلسفه علی رغم تنوع افکار فلسفی و گوناگونی مکاتب در حقیقت دو گروه بزرگ را تشکیل می دهند.
1 ـ کسانی که معتقدند ماده قبل از پیدایش شعور وجود داشته و شعور نتیجه تکامل طولانی ماده است ماتریالیست ها نام دارند. ماتریالیست ها اندیشه ها را زائیده و محصول فعالیت مغز انسانی می شمرند. خود مغز نیز عبارت است از یک جسم مادی در عالی ترین و بغرنج ترین سطح تکامل. درباره ماتریالیست ها تقی ارانی می گوید: «ما طرفدار وجود ماده و زمان و مکان واقعی که بدون فکر هم وجود خارجی دارند می باشیم» و در جای دیگر توضیح می دهد: « وجود عالم و دنیای خارج مقدم به پیدایش انسان و موجد اوست. روح یا ذهن در اثر یک سلسله تغییرات مادی به ظهور رسیده و بنابر این نمی تواند موجد یا مولد آن باشد[1] ».
2 ـ کسانی که معتقدند شعور مقدم بر ماده و مستقل از ماده است و به صورت «عقل محض» یا به صورت «محسوسات و ذهنیات انسان» خالق جهان مادی است ایده آلیست ها نام دارند. آن ها اندیشه و شناخت را عامل اولیه و مبداء نخست و دارای تقدم می شمرند.
باید اضافه کرد که برای تحریف و به قصد فریب، گاه با ترجمه ساده ای ماتریالیست ها را مادیون و ایده آلیست ها را آرمان گرایان می خوانند و می گویند که مادیون یعنی کسانی که بدنبال منافع مادی هستند نظر به مادیات و سود شخصی دارند با حرص و آز به دنبال ثروت و شهرت می روند. ولی گویا ایده آلیست ها یعنی کسانی که نظر به معنویات دارند، چشم از جیفه دنیای فانی پوشیده اند و به دنبال آرمانی عالی بوده و خود را وقف ایده و اندیشه ای نموده اند. واضح است که این گونه ترجمه و تعریف معانیماتریالیسم و ایده آلیسم نه فقط به کلی نادرست بلکه شدیدا مغرضانه است.
#ماتریالیسم_دیالکتیک_ماتریالیسم_تاریخی
#درس_سوم مسئله اساسی فلسفه
بخش دوم
(3)
ولی مسئله اساسی فلسفه به جز این جهت ـ یعنی تقدم ماده یا روح (شعور) ـ جهت دیگری نیز دارد. جهت دوم مسئله اساسی فلسفه عبارت است از اعتبار معرفت انسانی. یعنی اینکه شناسایی بشر از جهان دارای اعتبار واقعی هست یا نه ؟ آیا خرد و شعور بشری می تواند جهان را بشناسد و به واقعیت پی ببرد و آن را به درستی منعکس نماید یا نه؟ پس در پژوهش مسئله اساسی فلسفه نه فقط باید دانست که بین ماده و شعور ( هستی و آگاهی ) کدام یک تقدم دارد بلکه باید به این سئوال نیز پاسخ داد که آیا شعور بشری برای دستیابی به اسرار طبیعت و هستی قاصر است یا قادر، در مقابل رموز طبیعت و برای شکافتن آن ناتوان است یا توانا؟
در مورد این جهت دوم مسئله اساسی فلسفه پاسخ ماتریالیست ها چنین است: آری می توان جهان را شناخت. عقل و دانش بشری قدرت آن را دارد که گام به گام ماهیت اشیاء و روندها را بشناسد و به سرشت پدیده ها پی برد. ماتریالیست ها بر آنند که شناخت، انعکاس جهان خارجی و لذا دارای محتوی واقعی است.
برعکس بسیاری از فلاسفه ایده آلیست یا منکر امکان شناسایی هستند یا در امکان شعور انسان برای درک واقعیت جهان تردید می کنند و یا قدرت عقل و تجربه را محدود و مقید می دانند یا معتقدند که فقط جزء سطحی وعوارض ظاهری را می توان شناخت و به گوهر و ذات اشیاء و پدیده ها دسترسی نمی توان یافت. بعضی از آن ها می گویند که فقط اندیشه ها و محسوسات خود را می توان شناخت و برخی دیگر مدعیند که روح مطلق و ما فوق الطبیعه قابل شناخت است. عده ای نیز معتقدند که اگر علمی هم برای انسان دست دهد جز از راه وحی و الهام و اشراق و جذبه ممکن نیست.
فلسفه مارکسیستی به هر دو جهت مسئله اساسی پاسخ علمی و ماتریالیستی می دهد یعنی به تقدم ماده بر شعور و به امکان شناخت جهان و معتبر بودن شناخت انسانی معتقد است.
(4)
هم ماتریالیسم و هم ایده آلیسم شکل های بسیار مختلف داشته اند و چه مشخصه مکاتب ماتریالیستی آن است که جهان را آن چنان که هست می بیند و در تمام طول تاریخ با علم پیوسته پیوند داشته است، به دستاوردهای علوم متکی بوده و در هر زمان مطابق با سطح تکامل علوم برای اثبات نظریه خود از آن بهره برده است در مقابل وجه مشخصه مکاتب مختلف ایده آلیستی در آن است که جهان واقعی را نادیده می گیرد، آن راتحریف می کند و با نتایج علم سر سازگاری ندارد زیرا که علوم بی پایگی آن را ثابت می کند.
به طور کلی مکاتب ایده آلیستی بر دو نوع عمده بوده اند: ایده آلیسم ابژکتیو ( یا عینی ) و ایده آلیسم سوبژکتیو ( یا ذهنی )
- ایده آلیست های ابژکتیو ( عینی ) مثل افلاطون فیلسوف شهیر یونان باستان 347-427 پیش از میلاد و از بین فلاسفه اخیر هگل اندیشمند بزرگ آلمانی 1831-1770 عقیده دارند خود شعور، البته به شکل کلی و خالص آن وجود عینی و خارجی دارد. برای ماتریالیست ها جهان واقعی عینی است. برای ایده آلیست های عینی شعور و اندیشه عینی است. ایده آلیست های ابژکتیو می گویند جهان واقعی نتیجه تکامل «عقل محض» یا «خرد مطلق» و یا انعکاس آنست که در سیر نزولی خود از گوهر خود بدر آمده و به جهان ناسوتی بدل شده و به صورت ماده در آمده است. یعنی مبدأ اولیه « ایده» است و سپس دوباره سیر صعودی را آغاز می کند و به خود باز می گردد.
- ایده آلیست های سوبژکتیو (ذهنی) (نظیر برکلی فیلسوف مشهور انگلیستی 1753-1685 میلادی ) اصلا منکر وجود جهان عینی و ماده خارج از ذهن بشر هستند و خارج از ذهن بشر هستند و معتقدند که تنها فرد (شخص متفکر) شعور و ذهن او وجود واقعی دارند یعنی اشیاء فقط در حدود و تا آنجا که توسط فرد حس می شوند وجود دارند. برکلی می گفت: « هستی یعنی محسوس و درک شده» به عبارت دیگر ایده آلیسم ذهنی معتقد است که جهان تنها در آگاهی، در محسوسات و ذهن بشر وجود دارد.
پس طبقه بندی مکاتب فلسفی طبق پاسخ به مسئله اساسی فلسفه صورت می گیرد. تمام مسائل دیگر و منجمله عقاید سیاسی و حقوقی و روش های اخلاقی و هنری و تمام سیستم عقاید و نظریات (ایدئولوژی) انسان ها وابسته به آن است که به این سئوال اصلی چگونه پاسخ داده شود. فلاسفه ای که به این سئوال پاسخ غلط می دهند و معتقدند که شعور مبدأ اولیه است در عرصه اجتماعی نیز اغلب به دفاع از منافع اقشار محافظه کار و طبقات ارتجاعی بر می خیزند. مکاتب آن ها به وسیله ای معنوی برای سرکوب اندیشه ای و اخلاقی زحمتکشان و تخدیر آنان بدل می شود. افلاطون بردگی را توجیه می کرد و هگل سلطنت مطلقه پروسی را. ایده آلیست های معاصر از راه های گوناگون نظام اجتماعی ـ اقتصادی سرمایه داری رو به نابودی را توجیه می کنند و بیشتر فلاسفه معاصر ایده آلیست در صف اول ضد کمونیست ها جای دارند .
دکتر تقی ارائی می نویسد: « این گونه افکار( ایده آلیسم) مخصوص طبقات ارتجاعی است که برای
#درس_سوم مسئله اساسی فلسفه
بخش دوم
(3)
ولی مسئله اساسی فلسفه به جز این جهت ـ یعنی تقدم ماده یا روح (شعور) ـ جهت دیگری نیز دارد. جهت دوم مسئله اساسی فلسفه عبارت است از اعتبار معرفت انسانی. یعنی اینکه شناسایی بشر از جهان دارای اعتبار واقعی هست یا نه ؟ آیا خرد و شعور بشری می تواند جهان را بشناسد و به واقعیت پی ببرد و آن را به درستی منعکس نماید یا نه؟ پس در پژوهش مسئله اساسی فلسفه نه فقط باید دانست که بین ماده و شعور ( هستی و آگاهی ) کدام یک تقدم دارد بلکه باید به این سئوال نیز پاسخ داد که آیا شعور بشری برای دستیابی به اسرار طبیعت و هستی قاصر است یا قادر، در مقابل رموز طبیعت و برای شکافتن آن ناتوان است یا توانا؟
در مورد این جهت دوم مسئله اساسی فلسفه پاسخ ماتریالیست ها چنین است: آری می توان جهان را شناخت. عقل و دانش بشری قدرت آن را دارد که گام به گام ماهیت اشیاء و روندها را بشناسد و به سرشت پدیده ها پی برد. ماتریالیست ها بر آنند که شناخت، انعکاس جهان خارجی و لذا دارای محتوی واقعی است.
برعکس بسیاری از فلاسفه ایده آلیست یا منکر امکان شناسایی هستند یا در امکان شعور انسان برای درک واقعیت جهان تردید می کنند و یا قدرت عقل و تجربه را محدود و مقید می دانند یا معتقدند که فقط جزء سطحی وعوارض ظاهری را می توان شناخت و به گوهر و ذات اشیاء و پدیده ها دسترسی نمی توان یافت. بعضی از آن ها می گویند که فقط اندیشه ها و محسوسات خود را می توان شناخت و برخی دیگر مدعیند که روح مطلق و ما فوق الطبیعه قابل شناخت است. عده ای نیز معتقدند که اگر علمی هم برای انسان دست دهد جز از راه وحی و الهام و اشراق و جذبه ممکن نیست.
فلسفه مارکسیستی به هر دو جهت مسئله اساسی پاسخ علمی و ماتریالیستی می دهد یعنی به تقدم ماده بر شعور و به امکان شناخت جهان و معتبر بودن شناخت انسانی معتقد است.
(4)
هم ماتریالیسم و هم ایده آلیسم شکل های بسیار مختلف داشته اند و چه مشخصه مکاتب ماتریالیستی آن است که جهان را آن چنان که هست می بیند و در تمام طول تاریخ با علم پیوسته پیوند داشته است، به دستاوردهای علوم متکی بوده و در هر زمان مطابق با سطح تکامل علوم برای اثبات نظریه خود از آن بهره برده است در مقابل وجه مشخصه مکاتب مختلف ایده آلیستی در آن است که جهان واقعی را نادیده می گیرد، آن راتحریف می کند و با نتایج علم سر سازگاری ندارد زیرا که علوم بی پایگی آن را ثابت می کند.
به طور کلی مکاتب ایده آلیستی بر دو نوع عمده بوده اند: ایده آلیسم ابژکتیو ( یا عینی ) و ایده آلیسم سوبژکتیو ( یا ذهنی )
- ایده آلیست های ابژکتیو ( عینی ) مثل افلاطون فیلسوف شهیر یونان باستان 347-427 پیش از میلاد و از بین فلاسفه اخیر هگل اندیشمند بزرگ آلمانی 1831-1770 عقیده دارند خود شعور، البته به شکل کلی و خالص آن وجود عینی و خارجی دارد. برای ماتریالیست ها جهان واقعی عینی است. برای ایده آلیست های عینی شعور و اندیشه عینی است. ایده آلیست های ابژکتیو می گویند جهان واقعی نتیجه تکامل «عقل محض» یا «خرد مطلق» و یا انعکاس آنست که در سیر نزولی خود از گوهر خود بدر آمده و به جهان ناسوتی بدل شده و به صورت ماده در آمده است. یعنی مبدأ اولیه « ایده» است و سپس دوباره سیر صعودی را آغاز می کند و به خود باز می گردد.
- ایده آلیست های سوبژکتیو (ذهنی) (نظیر برکلی فیلسوف مشهور انگلیستی 1753-1685 میلادی ) اصلا منکر وجود جهان عینی و ماده خارج از ذهن بشر هستند و خارج از ذهن بشر هستند و معتقدند که تنها فرد (شخص متفکر) شعور و ذهن او وجود واقعی دارند یعنی اشیاء فقط در حدود و تا آنجا که توسط فرد حس می شوند وجود دارند. برکلی می گفت: « هستی یعنی محسوس و درک شده» به عبارت دیگر ایده آلیسم ذهنی معتقد است که جهان تنها در آگاهی، در محسوسات و ذهن بشر وجود دارد.
پس طبقه بندی مکاتب فلسفی طبق پاسخ به مسئله اساسی فلسفه صورت می گیرد. تمام مسائل دیگر و منجمله عقاید سیاسی و حقوقی و روش های اخلاقی و هنری و تمام سیستم عقاید و نظریات (ایدئولوژی) انسان ها وابسته به آن است که به این سئوال اصلی چگونه پاسخ داده شود. فلاسفه ای که به این سئوال پاسخ غلط می دهند و معتقدند که شعور مبدأ اولیه است در عرصه اجتماعی نیز اغلب به دفاع از منافع اقشار محافظه کار و طبقات ارتجاعی بر می خیزند. مکاتب آن ها به وسیله ای معنوی برای سرکوب اندیشه ای و اخلاقی زحمتکشان و تخدیر آنان بدل می شود. افلاطون بردگی را توجیه می کرد و هگل سلطنت مطلقه پروسی را. ایده آلیست های معاصر از راه های گوناگون نظام اجتماعی ـ اقتصادی سرمایه داری رو به نابودی را توجیه می کنند و بیشتر فلاسفه معاصر ایده آلیست در صف اول ضد کمونیست ها جای دارند .
دکتر تقی ارائی می نویسد: « این گونه افکار( ایده آلیسم) مخصوص طبقات ارتجاعی است که برای
#ماتریالیسم_دیالکتیک_ماتریالیسم_تاریخی
#درس_دوم
بخش اول
فلسفه چیست؟ اجزاء متشکله فلسفه مارکسیستی کدام است ؟
1 ـ تعریف فلسفه
2 ـ موضوع علم فلسفه کدام است ؟
3 ـ فلسفه مارکسیسم ـ لنینیسم چیست و بخش های آن کدامند؟
4 ـ خصلت های اساسی فلسفه مارکسیستی چیست؟
درس دوم ـ فلسفه چیست و اجزاء متشکله فلسفه مارکسیستی کدام است؟
پس از توضیحات مقدماتی درس گذشته اینک می توانیم: اولا به طور خلاصه فلسفه را تعریف کنیم و ببینیم موضوع آن چیست، ثانیا ببینیم مقصود از فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی چیست و بخش های آن و خصلت های اصلی آن کدام است.
(1)
تعریف فلسفه
واژه از یونانی ((فیلوسوفیا)) آمده است که به معنای خرد دوستی است. هر علمی زمینه بخصوصی از واقعیات را بررسی می کند ( مثلا زیست شناسی: گیاهان، جانوران، انسان، ستاره شناسی: ستارگان، کهکشان ها، کیهان ـ تاریخ: گذشته و حال جامعه انسانی) این دانش ها نمی توانند درباره مجموعه طبیعت درباره جهان به طور کلی به ما اطلاعاتی بدهند. در حالی که فلسفه می کوشد عام ترین مفاهیم و مقولات را بررسی نماید و کلی ترین قوانین جهان را. مطالعه کنند ولی می توان پرسید: آیا تمام دانش ها بر روی هم نمی توانند اندیشه عمومی درباره جهان را در اختیار ما بگذارند تا دیگر نیازی به فلسفه نباشد؟
مسئله درست در همین جاست که داشتن دید کلی از جهان و بررسی عام ترین قوانین آن به هیچ وجه به معنای حاصل جمع ساده نظرگاه های جزئی و گردآوری قوانین در زمینه های مشخص جداگانه نیست. فلسفه البته به داده ها و معلومات حاصل از علوم تکیه می کند، از نتیجه گیری های جزئی و گردآوری قوانین در زمینه های مشخص جداگانه نیست. از نتیجه گیری های سایر علوم بهره برمی دارد ولی خود عام ترین مسائل را مطرح می کند، به عام ترین قانون مندی ها نظر دارد. کلی ترین روابط و مناسبات را بررسی می کند. در جستجوی پاسخ به این مسائل و کشف این روابط هر قدر فلسفه به علوم مختلف و به تجربه بشری و به واقعیت بیشتر متکی باشد به همان اندازه علمی تر است. پاسخش درست تر و به حقیقت نزدیک تر است و خود بیشتر به یک علم بدل می شود.
پس فلسفه یک بحث و جدل بیهوده یا یک سرگرمی اضافی و از سر سیری نیست. بر عکس وظیفه بسیار مهمی به عهده دارد:
طرح عامل ترین مسائل، بررسی کلی ترین روابط بین اشیاء و پدیده ها و روند ها، کشف عام ترین قانون های جهان هستی، اعم از طبیعت و جامعه و تفکر، این است وظیفه فلسفه.
از جانب دیگر به همین علت که فلسفه به عام ترین قانون مندی ها و روابط نظر دارد آن چنان علمی است که نسبت به علوم دیگر در حکم اسلوب عام آنهاست. پس: فلسفه شکل خاصی از شعور اجتماعی است که عام ترین قانونمندی های جهان واقعی و شناخت انسانی و رابطه بین هستی و تفکر را بیان می کند.
با فلسفه مارکسیستی ـ همچنانچه در درس های آینده خواهیم دید- فلسفه به یک علم تمام عیار بدل می شود. فلسفه مارکسیستی خود یک علم است که باید قوانین و مقولات آن را فرا گرفت و مثل هر علم دیگری مورد بررسی قرار داد و آموخت. این آموختن مانند هر علم دیگری دشواری هایی دارد و با مشکلات قرار گرفتن مفاهیم و قوانین ویژه ای همراه است ولی البته آن کس که در شوق آموختنش گام در جاده علم مارکسیستی می گذارد می تواند با تکرار و دقت، با جدیت و پی گیری بر دشواری ها غلبه کند. این اشاره به هیچ وجه به معنای آن نیست که این فلسفه مسائل بسیار غامض و غیر قابل درک را مطرح می کند و آن جاده پر از خار مغیلان است. برعکس فلسفه مارکسیستی علمی است کاملا قابل درک برای زحمتکشان، برای همه شیفتگان راه آزادی و سوسیالیسم.
آموختن فلسفه مارکسیستی مانند هر علمی به گفته کارل مارکس جاده صاف و همواری نیست که در آن بی خیال و فارغ بال به جلو راند. ولی کسانی که دشواری های پیمودن راه و آشنایی با مسائل عمیق و ناشناخته را پذیرا گردند مسلما آن را خواهند پیمود و به این دانش دست خواهند یافت.
(2)
موضوع فلسفه، یعنی این امر که فلسفه به چه مسائلی نظر دارد و چه حیطه ای از شناخت را در بر می گیرد و کدام عرصه را مورد مطالعه قرار می دهد و در نتیجه جای فلسفه در طبقه بندی علوم کدام است؟
موضوع فلسفه در جریان تاریخ تغییر فراوان کرده است. فلسفه در دوران باستان (علم علوم) بود، جامع کل معارف بشری و گردآوری کلیه دانستی های انسان در زمینه های مختلف به شمار می رفت. یک فیلسوف کسی بود که به تمام رشته های علوم آن زمان آشنایی داشت و در همه زمینه ها صاحب نظر بود. ولی در جریان تکامل جامعه پراتیک و عمل بشری بیشتر و عمیق تر شد. رازهای جهان پیرامون بیشتر گشوده شد، دانستنی ها متنوع تر و ژرف تر، علم غنی تر و پر دامنه تر گردید. از آن علم( جامع کل) جدا شدند. نخست فیزیک و شیمی و طبیعیات و
#درس_دوم
بخش اول
فلسفه چیست؟ اجزاء متشکله فلسفه مارکسیستی کدام است ؟
1 ـ تعریف فلسفه
2 ـ موضوع علم فلسفه کدام است ؟
3 ـ فلسفه مارکسیسم ـ لنینیسم چیست و بخش های آن کدامند؟
4 ـ خصلت های اساسی فلسفه مارکسیستی چیست؟
درس دوم ـ فلسفه چیست و اجزاء متشکله فلسفه مارکسیستی کدام است؟
پس از توضیحات مقدماتی درس گذشته اینک می توانیم: اولا به طور خلاصه فلسفه را تعریف کنیم و ببینیم موضوع آن چیست، ثانیا ببینیم مقصود از فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی چیست و بخش های آن و خصلت های اصلی آن کدام است.
(1)
تعریف فلسفه
واژه از یونانی ((فیلوسوفیا)) آمده است که به معنای خرد دوستی است. هر علمی زمینه بخصوصی از واقعیات را بررسی می کند ( مثلا زیست شناسی: گیاهان، جانوران، انسان، ستاره شناسی: ستارگان، کهکشان ها، کیهان ـ تاریخ: گذشته و حال جامعه انسانی) این دانش ها نمی توانند درباره مجموعه طبیعت درباره جهان به طور کلی به ما اطلاعاتی بدهند. در حالی که فلسفه می کوشد عام ترین مفاهیم و مقولات را بررسی نماید و کلی ترین قوانین جهان را. مطالعه کنند ولی می توان پرسید: آیا تمام دانش ها بر روی هم نمی توانند اندیشه عمومی درباره جهان را در اختیار ما بگذارند تا دیگر نیازی به فلسفه نباشد؟
مسئله درست در همین جاست که داشتن دید کلی از جهان و بررسی عام ترین قوانین آن به هیچ وجه به معنای حاصل جمع ساده نظرگاه های جزئی و گردآوری قوانین در زمینه های مشخص جداگانه نیست. فلسفه البته به داده ها و معلومات حاصل از علوم تکیه می کند، از نتیجه گیری های جزئی و گردآوری قوانین در زمینه های مشخص جداگانه نیست. از نتیجه گیری های سایر علوم بهره برمی دارد ولی خود عام ترین مسائل را مطرح می کند، به عام ترین قانون مندی ها نظر دارد. کلی ترین روابط و مناسبات را بررسی می کند. در جستجوی پاسخ به این مسائل و کشف این روابط هر قدر فلسفه به علوم مختلف و به تجربه بشری و به واقعیت بیشتر متکی باشد به همان اندازه علمی تر است. پاسخش درست تر و به حقیقت نزدیک تر است و خود بیشتر به یک علم بدل می شود.
پس فلسفه یک بحث و جدل بیهوده یا یک سرگرمی اضافی و از سر سیری نیست. بر عکس وظیفه بسیار مهمی به عهده دارد:
طرح عامل ترین مسائل، بررسی کلی ترین روابط بین اشیاء و پدیده ها و روند ها، کشف عام ترین قانون های جهان هستی، اعم از طبیعت و جامعه و تفکر، این است وظیفه فلسفه.
از جانب دیگر به همین علت که فلسفه به عام ترین قانون مندی ها و روابط نظر دارد آن چنان علمی است که نسبت به علوم دیگر در حکم اسلوب عام آنهاست. پس: فلسفه شکل خاصی از شعور اجتماعی است که عام ترین قانونمندی های جهان واقعی و شناخت انسانی و رابطه بین هستی و تفکر را بیان می کند.
با فلسفه مارکسیستی ـ همچنانچه در درس های آینده خواهیم دید- فلسفه به یک علم تمام عیار بدل می شود. فلسفه مارکسیستی خود یک علم است که باید قوانین و مقولات آن را فرا گرفت و مثل هر علم دیگری مورد بررسی قرار داد و آموخت. این آموختن مانند هر علم دیگری دشواری هایی دارد و با مشکلات قرار گرفتن مفاهیم و قوانین ویژه ای همراه است ولی البته آن کس که در شوق آموختنش گام در جاده علم مارکسیستی می گذارد می تواند با تکرار و دقت، با جدیت و پی گیری بر دشواری ها غلبه کند. این اشاره به هیچ وجه به معنای آن نیست که این فلسفه مسائل بسیار غامض و غیر قابل درک را مطرح می کند و آن جاده پر از خار مغیلان است. برعکس فلسفه مارکسیستی علمی است کاملا قابل درک برای زحمتکشان، برای همه شیفتگان راه آزادی و سوسیالیسم.
آموختن فلسفه مارکسیستی مانند هر علمی به گفته کارل مارکس جاده صاف و همواری نیست که در آن بی خیال و فارغ بال به جلو راند. ولی کسانی که دشواری های پیمودن راه و آشنایی با مسائل عمیق و ناشناخته را پذیرا گردند مسلما آن را خواهند پیمود و به این دانش دست خواهند یافت.
(2)
موضوع فلسفه، یعنی این امر که فلسفه به چه مسائلی نظر دارد و چه حیطه ای از شناخت را در بر می گیرد و کدام عرصه را مورد مطالعه قرار می دهد و در نتیجه جای فلسفه در طبقه بندی علوم کدام است؟
موضوع فلسفه در جریان تاریخ تغییر فراوان کرده است. فلسفه در دوران باستان (علم علوم) بود، جامع کل معارف بشری و گردآوری کلیه دانستی های انسان در زمینه های مختلف به شمار می رفت. یک فیلسوف کسی بود که به تمام رشته های علوم آن زمان آشنایی داشت و در همه زمینه ها صاحب نظر بود. ولی در جریان تکامل جامعه پراتیک و عمل بشری بیشتر و عمیق تر شد. رازهای جهان پیرامون بیشتر گشوده شد، دانستنی ها متنوع تر و ژرف تر، علم غنی تر و پر دامنه تر گردید. از آن علم( جامع کل) جدا شدند. نخست فیزیک و شیمی و طبیعیات و
#ماتریالیسم_دیالکتیک_ماتریالیسم_تاریخی
#درس_سوم مسئله اساسی فلسفه
بخش اول
1 ـ مقصود از مفاهیم مادی و معنوی چیست ؟
2 ـ جهت اول مسئله اساسی فلسفه کدام است؟
3 ـ جهت دوم مسئله اساسی فلسفه چیست؟
(1)از دوران باستان تاکنون در جهان عقاید فلسفی مختلفی پدید شده و فلاسفه متعددی نظریات گوناگونی پیرامون جهان و آنچه در آن است و پیرامون ماهیت اشیاء و اندیشه و جامعه بشری و سرشت انسانی داشته اند. اگر هر یک از این مکاتب را به دقت بررسی کنیم می بینیم که همه بالاخره به این مسئله اساسی پاسخ گفته یا سعی در پاسخگویی داشته اند که چه رابطه ای بین ماده و روح ( یا شعور) وجود دارد . پس قبل از تشریح نظر فلاسفه باید نخست ببینیم مقصود از « ماده» و « روح» چیست. اول معنای کلمات و اصطلاحات را روشن کنیم تا چیزی در ابهام نماند. همه می دانیم که کلیه اشیاء و پدیده ها و روندهای گیتی یا منشاء روحی دارند یا مادی به اصطلاح یا معنوی هستند یا مادی. مادی، یعنی همه آنچه که در خارج از تفکر و ذهن انسانی وجود دارد و هستی آن ها مربوط به اندیشه انسانی نیست و مستقل از انسان، مستقل از ذهن و تفکر و محسوسات انسان است. بطور عینی ( ابژکتیو ) وجود دارد. اما پدیده های روحی ( معنوی ) یعنی هر آنچه که ناشی از فعالیت مغز انسانی است، مربوط به جریان شناخت بشر است و حاصل آن ها شعور ( آگاهی ) نامیده می شود. این پدیده ها نظیر همه افکار ( اندیشه ها ) و احساسات و خواست ها ( تمایلات ) بشری ذهنی (سوبژکتیو) بوده و مستقل از انسان و فعالیت روحی او نیستند. پس در جهان هم پدیده های عینی یا مادی وجود دارد و هم پدیده های ذهنی یا روحی یا معنوی.
حالا که مقصود از مفاهیم ماده و روح را به طور خیلی خلاصه و برای روشن بودن بحث دانستیم می توانیم به بیان مسئله اساسی فلسفه باز گردیم.
(2)اساس کلیه مکاتب فلسفی جهان آن است که رابطه بین پدیده های مادی و روحی ( بین ماده و شعور، بین هستی و آگاهی ) چیست؟ از بین این دو، ماده و روح کدام یک اولیه و کدام یک ثانوی است. از آن ها کدامین نخستین است و کدامین دومین؟ کدام یک خالق است و زاینده دیگری و کدامین مخلوق و زائیده دیگری است؟ آیا واقعیات عینی ناشی از تصورات ذهنی است یا بالعکس تصورات ذهنی ناشی از واقعیت عینی است؟ این است آن پرسشی که قرن ها اندیشه کاوشگر بشری را به خود مشغول داشته. این است مسئله اساسی فلسفه یا دقیق تر بگوییم یکی از دو جهت این مسئله.
طرح مسئله اساسی فلسفه را فردریک انگلس یکی از بنیان گذاران فلسفه مارکسیستی بدست داده است. مسئله اساسی فلسفه رابطه فکر ( ذهن ) است با هستی ( عین ). به عبارت دیگر مسئله رابطه شعور انسانی است با جهان مادی خارج. این مسئله اساسی دارای دو جهت است. جهت اول مسئله تقدم ماده است بر شعور یا شعور بر ماده؟ یعنی همان مطالبی که تاکنون توضیح داده ایم. همه مکاتب فلسفی طبق پاسخی که به این مسئله اساسی می دهند به دو گروه بزرگ تقسیم می شوند. همه فلسفه علی رغم تنوع افکار فلسفی و گوناگونی مکاتب در حقیقت دو گروه بزرگ را تشکیل می دهند.
1 ـ کسانی که معتقدند ماده قبل از پیدایش شعور وجود داشته و شعور نتیجه تکامل طولانی ماده است ماتریالیست ها نام دارند. ماتریالیست ها اندیشه ها را زائیده و محصول فعالیت مغز انسانی می شمرند. خود مغز نیز عبارت است از یک جسم مادی در عالی ترین و بغرنج ترین سطح تکامل. درباره ماتریالیست ها تقی ارانی می گوید: «ما طرفدار وجود ماده و زمان و مکان واقعی که بدون فکر هم وجود خارجی دارند می باشیم» و در جای دیگر توضیح می دهد: « وجود عالم و دنیای خارج مقدم به پیدایش انسان و موجد اوست. روح یا ذهن در اثر یک سلسله تغییرات مادی به ظهور رسیده و بنابر این نمی تواند موجد یا مولد آن باشد[1] ».
2 ـ کسانی که معتقدند شعور مقدم بر ماده و مستقل از ماده است و به صورت «عقل محض» یا به صورت «محسوسات و ذهنیات انسان» خالق جهان مادی است ایده آلیست ها نام دارند. آن ها اندیشه و شناخت را عامل اولیه و مبداء نخست و دارای تقدم می شمرند.
باید اضافه کرد که برای تحریف و به قصد فریب، گاه با ترجمه ساده ای ماتریالیست ها را مادیون و ایده آلیست ها را آرمان گرایان می خوانند و می گویند که مادیون یعنی کسانی که بدنبال منافع مادی هستند نظر به مادیات و سود شخصی دارند با حرص و آز به دنبال ثروت و شهرت می روند. ولی گویا ایده آلیست ها یعنی کسانی که نظر به معنویات دارند، چشم از جیفه دنیای فانی پوشیده اند و به دنبال آرمانی عالی بوده و خود را وقف ایده و اندیشه ای نموده اند. واضح است که این گونه ترجمه و تعریف معانیماتریالیسم و ایده آلیسم نه فقط به کلی نادرست بلکه شدیدا مغرضانه است.
🆔 @peshrawcpiran
#درس_سوم مسئله اساسی فلسفه
بخش اول
1 ـ مقصود از مفاهیم مادی و معنوی چیست ؟
2 ـ جهت اول مسئله اساسی فلسفه کدام است؟
3 ـ جهت دوم مسئله اساسی فلسفه چیست؟
(1)از دوران باستان تاکنون در جهان عقاید فلسفی مختلفی پدید شده و فلاسفه متعددی نظریات گوناگونی پیرامون جهان و آنچه در آن است و پیرامون ماهیت اشیاء و اندیشه و جامعه بشری و سرشت انسانی داشته اند. اگر هر یک از این مکاتب را به دقت بررسی کنیم می بینیم که همه بالاخره به این مسئله اساسی پاسخ گفته یا سعی در پاسخگویی داشته اند که چه رابطه ای بین ماده و روح ( یا شعور) وجود دارد . پس قبل از تشریح نظر فلاسفه باید نخست ببینیم مقصود از « ماده» و « روح» چیست. اول معنای کلمات و اصطلاحات را روشن کنیم تا چیزی در ابهام نماند. همه می دانیم که کلیه اشیاء و پدیده ها و روندهای گیتی یا منشاء روحی دارند یا مادی به اصطلاح یا معنوی هستند یا مادی. مادی، یعنی همه آنچه که در خارج از تفکر و ذهن انسانی وجود دارد و هستی آن ها مربوط به اندیشه انسانی نیست و مستقل از انسان، مستقل از ذهن و تفکر و محسوسات انسان است. بطور عینی ( ابژکتیو ) وجود دارد. اما پدیده های روحی ( معنوی ) یعنی هر آنچه که ناشی از فعالیت مغز انسانی است، مربوط به جریان شناخت بشر است و حاصل آن ها شعور ( آگاهی ) نامیده می شود. این پدیده ها نظیر همه افکار ( اندیشه ها ) و احساسات و خواست ها ( تمایلات ) بشری ذهنی (سوبژکتیو) بوده و مستقل از انسان و فعالیت روحی او نیستند. پس در جهان هم پدیده های عینی یا مادی وجود دارد و هم پدیده های ذهنی یا روحی یا معنوی.
حالا که مقصود از مفاهیم ماده و روح را به طور خیلی خلاصه و برای روشن بودن بحث دانستیم می توانیم به بیان مسئله اساسی فلسفه باز گردیم.
(2)اساس کلیه مکاتب فلسفی جهان آن است که رابطه بین پدیده های مادی و روحی ( بین ماده و شعور، بین هستی و آگاهی ) چیست؟ از بین این دو، ماده و روح کدام یک اولیه و کدام یک ثانوی است. از آن ها کدامین نخستین است و کدامین دومین؟ کدام یک خالق است و زاینده دیگری و کدامین مخلوق و زائیده دیگری است؟ آیا واقعیات عینی ناشی از تصورات ذهنی است یا بالعکس تصورات ذهنی ناشی از واقعیت عینی است؟ این است آن پرسشی که قرن ها اندیشه کاوشگر بشری را به خود مشغول داشته. این است مسئله اساسی فلسفه یا دقیق تر بگوییم یکی از دو جهت این مسئله.
طرح مسئله اساسی فلسفه را فردریک انگلس یکی از بنیان گذاران فلسفه مارکسیستی بدست داده است. مسئله اساسی فلسفه رابطه فکر ( ذهن ) است با هستی ( عین ). به عبارت دیگر مسئله رابطه شعور انسانی است با جهان مادی خارج. این مسئله اساسی دارای دو جهت است. جهت اول مسئله تقدم ماده است بر شعور یا شعور بر ماده؟ یعنی همان مطالبی که تاکنون توضیح داده ایم. همه مکاتب فلسفی طبق پاسخی که به این مسئله اساسی می دهند به دو گروه بزرگ تقسیم می شوند. همه فلسفه علی رغم تنوع افکار فلسفی و گوناگونی مکاتب در حقیقت دو گروه بزرگ را تشکیل می دهند.
1 ـ کسانی که معتقدند ماده قبل از پیدایش شعور وجود داشته و شعور نتیجه تکامل طولانی ماده است ماتریالیست ها نام دارند. ماتریالیست ها اندیشه ها را زائیده و محصول فعالیت مغز انسانی می شمرند. خود مغز نیز عبارت است از یک جسم مادی در عالی ترین و بغرنج ترین سطح تکامل. درباره ماتریالیست ها تقی ارانی می گوید: «ما طرفدار وجود ماده و زمان و مکان واقعی که بدون فکر هم وجود خارجی دارند می باشیم» و در جای دیگر توضیح می دهد: « وجود عالم و دنیای خارج مقدم به پیدایش انسان و موجد اوست. روح یا ذهن در اثر یک سلسله تغییرات مادی به ظهور رسیده و بنابر این نمی تواند موجد یا مولد آن باشد[1] ».
2 ـ کسانی که معتقدند شعور مقدم بر ماده و مستقل از ماده است و به صورت «عقل محض» یا به صورت «محسوسات و ذهنیات انسان» خالق جهان مادی است ایده آلیست ها نام دارند. آن ها اندیشه و شناخت را عامل اولیه و مبداء نخست و دارای تقدم می شمرند.
باید اضافه کرد که برای تحریف و به قصد فریب، گاه با ترجمه ساده ای ماتریالیست ها را مادیون و ایده آلیست ها را آرمان گرایان می خوانند و می گویند که مادیون یعنی کسانی که بدنبال منافع مادی هستند نظر به مادیات و سود شخصی دارند با حرص و آز به دنبال ثروت و شهرت می روند. ولی گویا ایده آلیست ها یعنی کسانی که نظر به معنویات دارند، چشم از جیفه دنیای فانی پوشیده اند و به دنبال آرمانی عالی بوده و خود را وقف ایده و اندیشه ای نموده اند. واضح است که این گونه ترجمه و تعریف معانیماتریالیسم و ایده آلیسم نه فقط به کلی نادرست بلکه شدیدا مغرضانه است.
🆔 @peshrawcpiran
#ماتریالیسم_دیالکتیک_ماتریالیسم_تاریخی
#درس_سوم مسئله اساسی فلسفه
بخش دوم
(3)
ولی مسئله اساسی فلسفه به جز این جهت ـ یعنی تقدم ماده یا روح (شعور) ـ جهت دیگری نیز دارد. جهت دوم مسئله اساسی فلسفه عبارت است از اعتبار معرفت انسانی. یعنی اینکه شناسایی بشر از جهان دارای اعتبار واقعی هست یا نه ؟ آیا خرد و شعور بشری می تواند جهان را بشناسد و به واقعیت پی ببرد و آن را به درستی منعکس نماید یا نه؟ پس در پژوهش مسئله اساسی فلسفه نه فقط باید دانست که بین ماده و شعور ( هستی و آگاهی ) کدام یک تقدم دارد بلکه باید به این سئوال نیز پاسخ داد که آیا شعور بشری برای دستیابی به اسرار طبیعت و هستی قاصر است یا قادر، در مقابل رموز طبیعت و برای شکافتن آن ناتوان است یا توانا؟
در مورد این جهت دوم مسئله اساسی فلسفه پاسخ ماتریالیست ها چنین است: آری می توان جهان را شناخت. عقل و دانش بشری قدرت آن را دارد که گام به گام ماهیت اشیاء و روندها را بشناسد و به سرشت پدیده ها پی برد. ماتریالیست ها بر آنند که شناخت، انعکاس جهان خارجی و لذا دارای محتوی واقعی است.
برعکس بسیاری از فلاسفه ایده آلیست یا منکر امکان شناسایی هستند یا در امکان شعور انسان برای درک واقعیت جهان تردید می کنند و یا قدرت عقل و تجربه را محدود و مقید می دانند یا معتقدند که فقط جزء سطحی وعوارض ظاهری را می توان شناخت و به گوهر و ذات اشیاء و پدیده ها دسترسی نمی توان یافت. بعضی از آن ها می گویند که فقط اندیشه ها و محسوسات خود را می توان شناخت و برخی دیگر مدعیند که روح مطلق و ما فوق الطبیعه قابل شناخت است. عده ای نیز معتقدند که اگر علمی هم برای انسان دست دهد جز از راه وحی و الهام و اشراق و جذبه ممکن نیست.
فلسفه مارکسیستی به هر دو جهت مسئله اساسی پاسخ علمی و ماتریالیستی می دهد یعنی به تقدم ماده بر شعور و به امکان شناخت جهان و معتبر بودن شناخت انسانی معتقد است.
(4)
هم ماتریالیسم و هم ایده آلیسم شکل های بسیار مختلف داشته اند و چه مشخصه مکاتب ماتریالیستی آن است که جهان را آن چنان که هست می بیند و در تمام طول تاریخ با علم پیوسته پیوند داشته است، به دستاوردهای علوم متکی بوده و در هر زمان مطابق با سطح تکامل علوم برای اثبات نظریه خود از آن بهره برده است در مقابل وجه مشخصه مکاتب مختلف ایده آلیستی در آن است که جهان واقعی را نادیده می گیرد، آن راتحریف می کند و با نتایج علم سر سازگاری ندارد زیرا که علوم بی پایگی آن را ثابت می کند.
به طور کلی مکاتب ایده آلیستی بر دو نوع عمده بوده اند: ایده آلیسم ابژکتیو ( یا عینی ) و ایده آلیسم سوبژکتیو ( یا ذهنی )
- ایده آلیست های ابژکتیو ( عینی ) مثل افلاطون فیلسوف شهیر یونان باستان 347-427 پیش از میلاد و از بین فلاسفه اخیر هگل اندیشمند بزرگ آلمانی 1831-1770 عقیده دارند خود شعور، البته به شکل کلی و خالص آن وجود عینی و خارجی دارد. برای ماتریالیست ها جهان واقعی عینی است. برای ایده آلیست های عینی شعور و اندیشه عینی است. ایده آلیست های ابژکتیو می گویند جهان واقعی نتیجه تکامل «عقل محض» یا «خرد مطلق» و یا انعکاس آنست که در سیر نزولی خود از گوهر خود بدر آمده و به جهان ناسوتی بدل شده و به صورت ماده در آمده است. یعنی مبدأ اولیه « ایده» است و سپس دوباره سیر صعودی را آغاز می کند و به خود باز می گردد.
- ایده آلیست های سوبژکتیو (ذهنی) (نظیر برکلی فیلسوف مشهور انگلیستی 1753-1685 میلادی ) اصلا منکر وجود جهان عینی و ماده خارج از ذهن بشر هستند و خارج از ذهن بشر هستند و معتقدند که تنها فرد (شخص متفکر) شعور و ذهن او وجود واقعی دارند یعنی اشیاء فقط در حدود و تا آنجا که توسط فرد حس می شوند وجود دارند. برکلی می گفت: « هستی یعنی محسوس و درک شده» به عبارت دیگر ایده آلیسم ذهنی معتقد است که جهان تنها در آگاهی، در محسوسات و ذهن بشر وجود دارد.
پس طبقه بندی مکاتب فلسفی طبق پاسخ به مسئله اساسی فلسفه صورت می گیرد. تمام مسائل دیگر و منجمله عقاید سیاسی و حقوقی و روش های اخلاقی و هنری و تمام سیستم عقاید و نظریات (ایدئولوژی) انسان ها وابسته به آن است که به این سئوال اصلی چگونه پاسخ داده شود. فلاسفه ای که به این سئوال پاسخ غلط می دهند و معتقدند که شعور مبدأ اولیه است در عرصه اجتماعی نیز اغلب به دفاع از منافع اقشار محافظه کار و طبقات ارتجاعی بر می خیزند. مکاتب آن ها به وسیله ای معنوی برای سرکوب اندیشه ای و اخلاقی زحمتکشان و تخدیر آنان بدل می شود. افلاطون بردگی را توجیه می کرد و هگل سلطنت مطلقه پروسی را. ایده آلیست های معاصر از راه های گوناگون نظام اجتماعی ـ اقتصادی سرمایه داری رو به نابودی را توجیه می کنند و بیشتر فلاسفه معاصر ایده آلیست در صف اول ضد کمونیست ها جای دارند .
دکتر تقی ارائی می نویسد: « این گونه افکار( ایده آلیسم) مخصوص طبقات ارتجاعی است که برای
🆔 @peshrawcpiran
#درس_سوم مسئله اساسی فلسفه
بخش دوم
(3)
ولی مسئله اساسی فلسفه به جز این جهت ـ یعنی تقدم ماده یا روح (شعور) ـ جهت دیگری نیز دارد. جهت دوم مسئله اساسی فلسفه عبارت است از اعتبار معرفت انسانی. یعنی اینکه شناسایی بشر از جهان دارای اعتبار واقعی هست یا نه ؟ آیا خرد و شعور بشری می تواند جهان را بشناسد و به واقعیت پی ببرد و آن را به درستی منعکس نماید یا نه؟ پس در پژوهش مسئله اساسی فلسفه نه فقط باید دانست که بین ماده و شعور ( هستی و آگاهی ) کدام یک تقدم دارد بلکه باید به این سئوال نیز پاسخ داد که آیا شعور بشری برای دستیابی به اسرار طبیعت و هستی قاصر است یا قادر، در مقابل رموز طبیعت و برای شکافتن آن ناتوان است یا توانا؟
در مورد این جهت دوم مسئله اساسی فلسفه پاسخ ماتریالیست ها چنین است: آری می توان جهان را شناخت. عقل و دانش بشری قدرت آن را دارد که گام به گام ماهیت اشیاء و روندها را بشناسد و به سرشت پدیده ها پی برد. ماتریالیست ها بر آنند که شناخت، انعکاس جهان خارجی و لذا دارای محتوی واقعی است.
برعکس بسیاری از فلاسفه ایده آلیست یا منکر امکان شناسایی هستند یا در امکان شعور انسان برای درک واقعیت جهان تردید می کنند و یا قدرت عقل و تجربه را محدود و مقید می دانند یا معتقدند که فقط جزء سطحی وعوارض ظاهری را می توان شناخت و به گوهر و ذات اشیاء و پدیده ها دسترسی نمی توان یافت. بعضی از آن ها می گویند که فقط اندیشه ها و محسوسات خود را می توان شناخت و برخی دیگر مدعیند که روح مطلق و ما فوق الطبیعه قابل شناخت است. عده ای نیز معتقدند که اگر علمی هم برای انسان دست دهد جز از راه وحی و الهام و اشراق و جذبه ممکن نیست.
فلسفه مارکسیستی به هر دو جهت مسئله اساسی پاسخ علمی و ماتریالیستی می دهد یعنی به تقدم ماده بر شعور و به امکان شناخت جهان و معتبر بودن شناخت انسانی معتقد است.
(4)
هم ماتریالیسم و هم ایده آلیسم شکل های بسیار مختلف داشته اند و چه مشخصه مکاتب ماتریالیستی آن است که جهان را آن چنان که هست می بیند و در تمام طول تاریخ با علم پیوسته پیوند داشته است، به دستاوردهای علوم متکی بوده و در هر زمان مطابق با سطح تکامل علوم برای اثبات نظریه خود از آن بهره برده است در مقابل وجه مشخصه مکاتب مختلف ایده آلیستی در آن است که جهان واقعی را نادیده می گیرد، آن راتحریف می کند و با نتایج علم سر سازگاری ندارد زیرا که علوم بی پایگی آن را ثابت می کند.
به طور کلی مکاتب ایده آلیستی بر دو نوع عمده بوده اند: ایده آلیسم ابژکتیو ( یا عینی ) و ایده آلیسم سوبژکتیو ( یا ذهنی )
- ایده آلیست های ابژکتیو ( عینی ) مثل افلاطون فیلسوف شهیر یونان باستان 347-427 پیش از میلاد و از بین فلاسفه اخیر هگل اندیشمند بزرگ آلمانی 1831-1770 عقیده دارند خود شعور، البته به شکل کلی و خالص آن وجود عینی و خارجی دارد. برای ماتریالیست ها جهان واقعی عینی است. برای ایده آلیست های عینی شعور و اندیشه عینی است. ایده آلیست های ابژکتیو می گویند جهان واقعی نتیجه تکامل «عقل محض» یا «خرد مطلق» و یا انعکاس آنست که در سیر نزولی خود از گوهر خود بدر آمده و به جهان ناسوتی بدل شده و به صورت ماده در آمده است. یعنی مبدأ اولیه « ایده» است و سپس دوباره سیر صعودی را آغاز می کند و به خود باز می گردد.
- ایده آلیست های سوبژکتیو (ذهنی) (نظیر برکلی فیلسوف مشهور انگلیستی 1753-1685 میلادی ) اصلا منکر وجود جهان عینی و ماده خارج از ذهن بشر هستند و خارج از ذهن بشر هستند و معتقدند که تنها فرد (شخص متفکر) شعور و ذهن او وجود واقعی دارند یعنی اشیاء فقط در حدود و تا آنجا که توسط فرد حس می شوند وجود دارند. برکلی می گفت: « هستی یعنی محسوس و درک شده» به عبارت دیگر ایده آلیسم ذهنی معتقد است که جهان تنها در آگاهی، در محسوسات و ذهن بشر وجود دارد.
پس طبقه بندی مکاتب فلسفی طبق پاسخ به مسئله اساسی فلسفه صورت می گیرد. تمام مسائل دیگر و منجمله عقاید سیاسی و حقوقی و روش های اخلاقی و هنری و تمام سیستم عقاید و نظریات (ایدئولوژی) انسان ها وابسته به آن است که به این سئوال اصلی چگونه پاسخ داده شود. فلاسفه ای که به این سئوال پاسخ غلط می دهند و معتقدند که شعور مبدأ اولیه است در عرصه اجتماعی نیز اغلب به دفاع از منافع اقشار محافظه کار و طبقات ارتجاعی بر می خیزند. مکاتب آن ها به وسیله ای معنوی برای سرکوب اندیشه ای و اخلاقی زحمتکشان و تخدیر آنان بدل می شود. افلاطون بردگی را توجیه می کرد و هگل سلطنت مطلقه پروسی را. ایده آلیست های معاصر از راه های گوناگون نظام اجتماعی ـ اقتصادی سرمایه داری رو به نابودی را توجیه می کنند و بیشتر فلاسفه معاصر ایده آلیست در صف اول ضد کمونیست ها جای دارند .
دکتر تقی ارائی می نویسد: « این گونه افکار( ایده آلیسم) مخصوص طبقات ارتجاعی است که برای
🆔 @peshrawcpiran
#ماتریالیسم_دیالکتیک_ماتریالیسم_تاریخی
#درس_سوم مسئله اساسی فلسفه
بخش دوم
(3)
ولی مسئله اساسی فلسفه به جز این جهت ـ یعنی تقدم ماده یا روح (شعور) ـ جهت دیگری نیز دارد. جهت دوم مسئله اساسی فلسفه عبارت است از اعتبار معرفت انسانی. یعنی اینکه شناسایی بشر از جهان دارای اعتبار واقعی هست یا نه ؟ آیا خرد و شعور بشری می تواند جهان را بشناسد و به واقعیت پی ببرد و آن را به درستی منعکس نماید یا نه؟ پس در پژوهش مسئله اساسی فلسفه نه فقط باید دانست که بین ماده و شعور ( هستی و آگاهی ) کدام یک تقدم دارد بلکه باید به این سئوال نیز پاسخ داد که آیا شعور بشری برای دستیابی به اسرار طبیعت و هستی قاصر است یا قادر، در مقابل رموز طبیعت و برای شکافتن آن ناتوان است یا توانا؟
در مورد این جهت دوم مسئله اساسی فلسفه پاسخ ماتریالیست ها چنین است: آری می توان جهان را شناخت. عقل و دانش بشری قدرت آن را دارد که گام به گام ماهیت اشیاء و روندها را بشناسد و به سرشت پدیده ها پی برد. ماتریالیست ها بر آنند که شناخت، انعکاس جهان خارجی و لذا دارای محتوی واقعی است.
برعکس بسیاری از فلاسفه ایده آلیست یا منکر امکان شناسایی هستند یا در امکان شعور انسان برای درک واقعیت جهان تردید می کنند و یا قدرت عقل و تجربه را محدود و مقید می دانند یا معتقدند که فقط جزء سطحی وعوارض ظاهری را می توان شناخت و به گوهر و ذات اشیاء و پدیده ها دسترسی نمی توان یافت. بعضی از آن ها می گویند که فقط اندیشه ها و محسوسات خود را می توان شناخت و برخی دیگر مدعیند که روح مطلق و ما فوق الطبیعه قابل شناخت است. عده ای نیز معتقدند که اگر علمی هم برای انسان دست دهد جز از راه وحی و الهام و اشراق و جذبه ممکن نیست.
فلسفه مارکسیستی به هر دو جهت مسئله اساسی پاسخ علمی و ماتریالیستی می دهد یعنی به تقدم ماده بر شعور و به امکان شناخت جهان و معتبر بودن شناخت انسانی معتقد است.
(4)
هم ماتریالیسم و هم ایده آلیسم شکل های بسیار مختلف داشته اند و چه مشخصه مکاتب ماتریالیستی آن است که جهان را آن چنان که هست می بیند و در تمام طول تاریخ با علم پیوسته پیوند داشته است، به دستاوردهای علوم متکی بوده و در هر زمان مطابق با سطح تکامل علوم برای اثبات نظریه خود از آن بهره برده است در مقابل وجه مشخصه مکاتب مختلف ایده آلیستی در آن است که جهان واقعی را نادیده می گیرد، آن راتحریف می کند و با نتایج علم سر سازگاری ندارد زیرا که علوم بی پایگی آن را ثابت می کند.
به طور کلی مکاتب ایده آلیستی بر دو نوع عمده بوده اند: ایده آلیسم ابژکتیو ( یا عینی ) و ایده آلیسم سوبژکتیو ( یا ذهنی )
- ایده آلیست های ابژکتیو ( عینی ) مثل افلاطون فیلسوف شهیر یونان باستان 347-427 پیش از میلاد و از بین فلاسفه اخیر هگل اندیشمند بزرگ آلمانی 1831-1770 عقیده دارند خود شعور، البته به شکل کلی و خالص آن وجود عینی و خارجی دارد. برای ماتریالیست ها جهان واقعی عینی است. برای ایده آلیست های عینی شعور و اندیشه عینی است. ایده آلیست های ابژکتیو می گویند جهان واقعی نتیجه تکامل «عقل محض» یا «خرد مطلق» و یا انعکاس آنست که در سیر نزولی خود از گوهر خود بدر آمده و به جهان ناسوتی بدل شده و به صورت ماده در آمده است. یعنی مبدأ اولیه « ایده» است و سپس دوباره سیر صعودی را آغاز می کند و به خود باز می گردد.
- ایده آلیست های سوبژکتیو (ذهنی) (نظیر برکلی فیلسوف مشهور انگلیستی 1753-1685 میلادی ) اصلا منکر وجود جهان عینی و ماده خارج از ذهن بشر هستند و خارج از ذهن بشر هستند و معتقدند که تنها فرد (شخص متفکر) شعور و ذهن او وجود واقعی دارند یعنی اشیاء فقط در حدود و تا آنجا که توسط فرد حس می شوند وجود دارند. برکلی می گفت: « هستی یعنی محسوس و درک شده» به عبارت دیگر ایده آلیسم ذهنی معتقد است که جهان تنها در آگاهی، در محسوسات و ذهن بشر وجود دارد.
پس طبقه بندی مکاتب فلسفی طبق پاسخ به مسئله اساسی فلسفه صورت می گیرد. تمام مسائل دیگر و منجمله عقاید سیاسی و حقوقی و روش های اخلاقی و هنری و تمام سیستم عقاید و نظریات (ایدئولوژی) انسان ها وابسته به آن است که به این سئوال اصلی چگونه پاسخ داده شود. فلاسفه ای که به این سئوال پاسخ غلط می دهند و معتقدند که شعور مبدأ اولیه است در عرصه اجتماعی نیز اغلب به دفاع از منافع اقشار محافظه کار و طبقات ارتجاعی بر می خیزند. مکاتب آن ها به وسیله ای معنوی برای سرکوب اندیشه ای و اخلاقی زحمتکشان و تخدیر آنان بدل می شود. افلاطون بردگی را توجیه می کرد و هگل سلطنت مطلقه پروسی را. ایده آلیست های معاصر از راه های گوناگون نظام اجتماعی ـ اقتصادی سرمایه داری رو به نابودی را توجیه می کنند و بیشتر فلاسفه معاصر ایده آلیست در صف اول ضد کمونیست ها جای دارند .
دکتر تقی ارائی می نویسد: « این گونه افکار( ایده آلیسم) مخصوص طبقات ارتجاعی است که برای
🆔 @peshrawcpiran
#درس_سوم مسئله اساسی فلسفه
بخش دوم
(3)
ولی مسئله اساسی فلسفه به جز این جهت ـ یعنی تقدم ماده یا روح (شعور) ـ جهت دیگری نیز دارد. جهت دوم مسئله اساسی فلسفه عبارت است از اعتبار معرفت انسانی. یعنی اینکه شناسایی بشر از جهان دارای اعتبار واقعی هست یا نه ؟ آیا خرد و شعور بشری می تواند جهان را بشناسد و به واقعیت پی ببرد و آن را به درستی منعکس نماید یا نه؟ پس در پژوهش مسئله اساسی فلسفه نه فقط باید دانست که بین ماده و شعور ( هستی و آگاهی ) کدام یک تقدم دارد بلکه باید به این سئوال نیز پاسخ داد که آیا شعور بشری برای دستیابی به اسرار طبیعت و هستی قاصر است یا قادر، در مقابل رموز طبیعت و برای شکافتن آن ناتوان است یا توانا؟
در مورد این جهت دوم مسئله اساسی فلسفه پاسخ ماتریالیست ها چنین است: آری می توان جهان را شناخت. عقل و دانش بشری قدرت آن را دارد که گام به گام ماهیت اشیاء و روندها را بشناسد و به سرشت پدیده ها پی برد. ماتریالیست ها بر آنند که شناخت، انعکاس جهان خارجی و لذا دارای محتوی واقعی است.
برعکس بسیاری از فلاسفه ایده آلیست یا منکر امکان شناسایی هستند یا در امکان شعور انسان برای درک واقعیت جهان تردید می کنند و یا قدرت عقل و تجربه را محدود و مقید می دانند یا معتقدند که فقط جزء سطحی وعوارض ظاهری را می توان شناخت و به گوهر و ذات اشیاء و پدیده ها دسترسی نمی توان یافت. بعضی از آن ها می گویند که فقط اندیشه ها و محسوسات خود را می توان شناخت و برخی دیگر مدعیند که روح مطلق و ما فوق الطبیعه قابل شناخت است. عده ای نیز معتقدند که اگر علمی هم برای انسان دست دهد جز از راه وحی و الهام و اشراق و جذبه ممکن نیست.
فلسفه مارکسیستی به هر دو جهت مسئله اساسی پاسخ علمی و ماتریالیستی می دهد یعنی به تقدم ماده بر شعور و به امکان شناخت جهان و معتبر بودن شناخت انسانی معتقد است.
(4)
هم ماتریالیسم و هم ایده آلیسم شکل های بسیار مختلف داشته اند و چه مشخصه مکاتب ماتریالیستی آن است که جهان را آن چنان که هست می بیند و در تمام طول تاریخ با علم پیوسته پیوند داشته است، به دستاوردهای علوم متکی بوده و در هر زمان مطابق با سطح تکامل علوم برای اثبات نظریه خود از آن بهره برده است در مقابل وجه مشخصه مکاتب مختلف ایده آلیستی در آن است که جهان واقعی را نادیده می گیرد، آن راتحریف می کند و با نتایج علم سر سازگاری ندارد زیرا که علوم بی پایگی آن را ثابت می کند.
به طور کلی مکاتب ایده آلیستی بر دو نوع عمده بوده اند: ایده آلیسم ابژکتیو ( یا عینی ) و ایده آلیسم سوبژکتیو ( یا ذهنی )
- ایده آلیست های ابژکتیو ( عینی ) مثل افلاطون فیلسوف شهیر یونان باستان 347-427 پیش از میلاد و از بین فلاسفه اخیر هگل اندیشمند بزرگ آلمانی 1831-1770 عقیده دارند خود شعور، البته به شکل کلی و خالص آن وجود عینی و خارجی دارد. برای ماتریالیست ها جهان واقعی عینی است. برای ایده آلیست های عینی شعور و اندیشه عینی است. ایده آلیست های ابژکتیو می گویند جهان واقعی نتیجه تکامل «عقل محض» یا «خرد مطلق» و یا انعکاس آنست که در سیر نزولی خود از گوهر خود بدر آمده و به جهان ناسوتی بدل شده و به صورت ماده در آمده است. یعنی مبدأ اولیه « ایده» است و سپس دوباره سیر صعودی را آغاز می کند و به خود باز می گردد.
- ایده آلیست های سوبژکتیو (ذهنی) (نظیر برکلی فیلسوف مشهور انگلیستی 1753-1685 میلادی ) اصلا منکر وجود جهان عینی و ماده خارج از ذهن بشر هستند و خارج از ذهن بشر هستند و معتقدند که تنها فرد (شخص متفکر) شعور و ذهن او وجود واقعی دارند یعنی اشیاء فقط در حدود و تا آنجا که توسط فرد حس می شوند وجود دارند. برکلی می گفت: « هستی یعنی محسوس و درک شده» به عبارت دیگر ایده آلیسم ذهنی معتقد است که جهان تنها در آگاهی، در محسوسات و ذهن بشر وجود دارد.
پس طبقه بندی مکاتب فلسفی طبق پاسخ به مسئله اساسی فلسفه صورت می گیرد. تمام مسائل دیگر و منجمله عقاید سیاسی و حقوقی و روش های اخلاقی و هنری و تمام سیستم عقاید و نظریات (ایدئولوژی) انسان ها وابسته به آن است که به این سئوال اصلی چگونه پاسخ داده شود. فلاسفه ای که به این سئوال پاسخ غلط می دهند و معتقدند که شعور مبدأ اولیه است در عرصه اجتماعی نیز اغلب به دفاع از منافع اقشار محافظه کار و طبقات ارتجاعی بر می خیزند. مکاتب آن ها به وسیله ای معنوی برای سرکوب اندیشه ای و اخلاقی زحمتکشان و تخدیر آنان بدل می شود. افلاطون بردگی را توجیه می کرد و هگل سلطنت مطلقه پروسی را. ایده آلیست های معاصر از راه های گوناگون نظام اجتماعی ـ اقتصادی سرمایه داری رو به نابودی را توجیه می کنند و بیشتر فلاسفه معاصر ایده آلیست در صف اول ضد کمونیست ها جای دارند .
دکتر تقی ارائی می نویسد: « این گونه افکار( ایده آلیسم) مخصوص طبقات ارتجاعی است که برای
🆔 @peshrawcpiran