Peshrawcpiran
919 subscribers
28.4K photos
14.6K videos
881 files
26.8K links
کانال رسمی حزب کمونیست ایران و کومه‌له در تلگرام

✉️پيام ها و تصاويرتان را به آی‌دی زیر ارسال کنید:
@ofogh_kargar

www.instagram.com/Peshrawcpiran

www.facebook.com/Peshrawcpiran

نشانی وب‌سایت حزب کمونیست ایران
cpiran.org
نشانی وب سایت کومەلە
komala.co
Download Telegram
#ماتریالیسم_دیالکتیک_ماتریالیسم_تاریخی
#درس_سوم مسئله اساسی فلسفه
بخش اول
 
1 ـ  مقصود از مفاهیم مادی و معنوی چیست ؟
2 ـ  جهت اول مسئله اساسی فلسفه کدام است؟
3 ـ جهت دوم مسئله اساسی فلسفه چیست؟

(1)از دوران باستان تاکنون در جهان عقاید فلسفی مختلفی پدید شده و فلاسفه متعددی نظریات گوناگونی پیرامون جهان و آنچه در آن است و پیرامون ماهیت اشیاء  و اندیشه و جامعه بشری و سرشت انسانی داشته اند. اگر هر یک از این مکاتب را به دقت بررسی کنیم می بینیم که همه بالاخره به این مسئله اساسی پاسخ گفته یا سعی در پاسخگویی داشته اند که چه رابطه ای بین ماده و روح ( یا شعور) وجود دارد . پس قبل از تشریح نظر فلاسفه باید نخست ببینیم مقصود از « ماده» و « روح» چیست. اول معنای کلمات و اصطلاحات را روشن کنیم تا چیزی در  ابهام نماند. همه می دانیم که کلیه اشیاء و پدیده ها و روندهای گیتی یا منشاء روحی دارند یا مادی به اصطلاح یا معنوی هستند یا مادی.     مادی، یعنی همه آنچه که در خارج از تفکر و ذهن انسانی وجود دارد و هستی آن ها مربوط به اندیشه انسانی نیست و مستقل از انسان، مستقل از ذهن و تفکر و محسوسات انسان است. بطور عینی ( ابژکتیو ) وجود دارد. اما پدیده های روحی ( معنوی ) یعنی هر آنچه که ناشی از فعالیت مغز انسانی است، مربوط به جریان شناخت بشر است و حاصل آن ها شعور ( آگاهی ) نامیده می شود. این پدیده ها نظیر همه افکار ( اندیشه ها ) و احساسات و خواست ها ( تمایلات ) بشری ذهنی (سوبژکتیو) بوده و مستقل از انسان و فعالیت روحی او نیستند. پس در جهان هم پدیده های عینی یا مادی وجود دارد و هم پدیده های ذهنی یا  روحی یا معنوی.
         حالا که مقصود از مفاهیم ماده و روح را به طور خیلی خلاصه و برای روشن بودن بحث دانستیم می توانیم به بیان مسئله اساسی فلسفه باز گردیم.
 
(2)اساس کلیه مکاتب فلسفی جهان آن است که رابطه بین پدیده های مادی و روحی ( بین ماده و شعور، بین هستی و آگاهی ) چیست؟ از بین این دو، ماده و روح کدام یک اولیه و کدام یک ثانوی است. از آن ها کدامین نخستین است و کدامین دومین؟ کدام یک خالق است و زاینده دیگری و کدامین مخلوق و زائیده دیگری است؟ آیا واقعیات عینی ناشی از تصورات ذهنی است یا بالعکس تصورات ذهنی ناشی از واقعیت عینی است؟ این است آن پرسشی که قرن ها اندیشه کاوشگر بشری را به خود مشغول داشته. این  است مسئله اساسی فلسفه یا  دقیق تر بگوییم  یکی از  دو جهت این مسئله.
         طرح مسئله اساسی فلسفه را فردریک انگلس یکی از بنیان گذاران فلسفه مارکسیستی بدست داده است. مسئله اساسی فلسفه رابطه فکر ( ذهن ) است با هستی ( عین ). به عبارت دیگر مسئله رابطه شعور انسانی است با جهان مادی خارج. این مسئله اساسی دارای دو جهت است. جهت اول مسئله تقدم ماده است بر شعور یا شعور بر ماده؟ یعنی همان مطالبی که تاکنون توضیح داده ایم. همه مکاتب فلسفی طبق پاسخی که به این مسئله اساسی می دهند به دو گروه بزرگ تقسیم می شوند. همه فلسفه علی رغم تنوع افکار فلسفی و گوناگونی مکاتب در حقیقت دو گروه بزرگ را تشکیل می دهند.
 
1 ـ کسانی که معتقدند ماده قبل از پیدایش شعور وجود داشته و شعور نتیجه تکامل طولانی ماده است ماتریالیست ها نام دارند. ماتریالیست ها اندیشه ها را زائیده و محصول فعالیت مغز انسانی می شمرند. خود مغز نیز عبارت است از یک جسم مادی در عالی ترین و بغرنج ترین سطح  تکامل. درباره ماتریالیست ها تقی ارانی می گوید: «ما طرفدار وجود ماده و زمان و مکان واقعی که بدون فکر هم وجود خارجی دارند می باشیم» و در جای دیگر توضیح می دهد: « وجود عالم و دنیای خارج مقدم به پیدایش انسان و موجد اوست. روح یا ذهن در اثر یک سلسله تغییرات مادی به ظهور رسیده و بنابر این نمی تواند موجد یا مولد آن باشد[1] ».
 
2 ـ کسانی که معتقدند شعور مقدم بر ماده و مستقل از ماده است و به صورت «عقل محض» یا به صورت «محسوسات و ذهنیات انسان» خالق جهان مادی است ایده آلیست ها نام دارند. آن ها اندیشه و شناخت را عامل اولیه و مبداء نخست و دارای تقدم می شمرند.
باید اضافه کرد که برای تحریف و به قصد فریب، گاه با ترجمه ساده ای ماتریالیست ها را مادیون و ایده آلیست ها را آرمان گرایان می خوانند و می گویند که مادیون یعنی کسانی که بدنبال منافع مادی هستند نظر به مادیات و سود شخصی دارند با حرص و آز به دنبال ثروت و شهرت می روند. ولی گویا ایده آلیست ها یعنی کسانی که نظر به معنویات دارند، چشم از جیفه دنیای فانی پوشیده اند و به دنبال آرمانی عالی بوده و خود را وقف ایده و اندیشه ای  نموده اند. واضح است که این گونه ترجمه و تعریف معانیماتریالیسم و ایده آلیسم نه فقط به کلی نادرست بلکه شدیدا مغرضانه است.
#ماتریالیسم_دیالکتیک_ماتریالیسم_تاریخی
#درس_سوم مسئله اساسی فلسفه
بخش دوم

(3)
ولی مسئله اساسی فلسفه به جز این جهت ـ یعنی تقدم ماده یا روح (شعور) ـ جهت دیگری نیز دارد. جهت دوم مسئله اساسی فلسفه عبارت است از اعتبار معرفت انسانی. یعنی اینکه شناسایی بشر از جهان دارای اعتبار واقعی هست یا نه ؟ آیا خرد و شعور بشری می تواند جهان را بشناسد و به واقعیت پی ببرد و آن را به درستی منعکس نماید یا نه؟ پس در پژوهش مسئله اساسی فلسفه نه فقط باید دانست که بین ماده و شعور ( هستی و آگاهی ) کدام یک تقدم دارد بلکه باید به این سئوال نیز پاسخ داد که آیا شعور بشری برای دستیابی به اسرار طبیعت و هستی قاصر است یا قادر، در مقابل رموز طبیعت و برای شکافتن آن ناتوان است یا توانا؟
در مورد این جهت دوم مسئله اساسی فلسفه پاسخ ماتریالیست ها چنین است: آری می توان جهان را شناخت. عقل و دانش بشری قدرت آن را دارد که گام به گام ماهیت اشیاء و روندها را بشناسد و به سرشت پدیده ها پی برد. ماتریالیست ها بر آنند که شناخت، انعکاس جهان خارجی و لذا دارای محتوی واقعی است.
برعکس بسیاری از فلاسفه ایده آلیست یا منکر امکان شناسایی هستند یا در امکان شعور انسان برای درک واقعیت جهان تردید می کنند و یا قدرت عقل و تجربه را محدود و مقید می دانند یا معتقدند که فقط جزء سطحی وعوارض ظاهری را می توان شناخت و به گوهر و ذات اشیاء و پدیده ها دسترسی نمی توان یافت. بعضی از آن ها می گویند که فقط اندیشه ها و محسوسات خود را می توان شناخت و برخی دیگر مدعیند که روح مطلق و ما فوق الطبیعه قابل شناخت است. عده ای نیز معتقدند که اگر علمی هم برای انسان دست دهد جز از راه وحی و الهام و اشراق و جذبه ممکن نیست.
فلسفه مارکسیستی به هر دو جهت مسئله اساسی پاسخ علمی و ماتریالیستی می دهد یعنی به تقدم ماده بر شعور و به امکان شناخت جهان و معتبر بودن شناخت انسانی معتقد است.
 
(4)
هم ماتریالیسم و هم ایده آلیسم شکل های بسیار مختلف داشته اند و چه مشخصه مکاتب ماتریالیستی آن است که جهان را آن چنان که هست می بیند و در تمام طول تاریخ با علم پیوسته پیوند داشته است، به دستاوردهای علوم متکی بوده و در هر زمان مطابق با سطح تکامل علوم برای اثبات نظریه خود از آن بهره برده است در مقابل وجه مشخصه مکاتب مختلف ایده آلیستی در آن است که جهان واقعی را نادیده می گیرد، آن راتحریف می کند و با نتایج علم سر سازگاری ندارد زیرا که علوم بی پایگی آن را ثابت می کند.
به طور کلی مکاتب ایده آلیستی بر دو نوع عمده بوده اند: ایده آلیسم ابژکتیو ( یا عینی ) و ایده آلیسم سوبژکتیو ( یا ذهنی )
 
- ایده آلیست های ابژکتیو ( عینی ) مثل افلاطون فیلسوف شهیر یونان باستان 347-427 پیش از میلاد و از بین فلاسفه اخیر هگل اندیشمند بزرگ آلمانی 1831-1770 عقیده دارند خود شعور، البته به شکل کلی و خالص آن وجود عینی و خارجی دارد. برای ماتریالیست ها جهان واقعی عینی است. برای ایده آلیست های عینی شعور و اندیشه عینی است. ایده آلیست های ابژکتیو می گویند جهان واقعی نتیجه تکامل «عقل محض» یا «خرد مطلق» و یا انعکاس آنست که در سیر نزولی خود از گوهر خود بدر آمده و به جهان ناسوتی بدل شده و به صورت ماده در آمده است. یعنی مبدأ اولیه « ایده» است و سپس دوباره سیر صعودی را آغاز می کند و به خود باز می گردد.
 
- ایده آلیست های سوبژکتیو (ذهنی) (نظیر برکلی فیلسوف مشهور انگلیستی 1753-1685 میلادی ) اصلا منکر وجود جهان عینی و ماده خارج از ذهن بشر هستند و خارج از ذهن بشر هستند و معتقدند که تنها فرد (شخص متفکر) شعور و ذهن او وجود واقعی دارند یعنی اشیاء فقط در حدود و تا آنجا که توسط فرد حس می شوند وجود دارند. برکلی می گفت: « هستی یعنی محسوس و درک شده» به عبارت دیگر ایده آلیسم ذهنی معتقد است که جهان تنها در آگاهی، در محسوسات و ذهن بشر وجود دارد.
پس طبقه بندی مکاتب فلسفی طبق پاسخ به مسئله اساسی فلسفه صورت می گیرد. تمام مسائل دیگر و منجمله عقاید سیاسی و حقوقی و روش های اخلاقی و هنری و تمام سیستم عقاید و نظریات (ایدئولوژی) انسان ها وابسته به آن است که به این سئوال اصلی چگونه پاسخ داده شود. فلاسفه ای که به این سئوال پاسخ غلط می دهند و معتقدند که شعور مبدأ اولیه است در عرصه اجتماعی نیز اغلب به دفاع از منافع اقشار محافظه کار و طبقات ارتجاعی بر می خیزند. مکاتب آن ها به وسیله ای معنوی برای سرکوب  اندیشه ای و اخلاقی زحمتکشان و تخدیر آنان بدل می شود. افلاطون بردگی را توجیه می کرد و هگل سلطنت مطلقه پروسی را. ایده آلیست های معاصر از راه های گوناگون نظام اجتماعی ـ اقتصادی سرمایه داری رو به نابودی را توجیه می کنند و بیشتر فلاسفه معاصر ایده آلیست در صف اول ضد کمونیست ها جای دارند .
دکتر تقی ارائی می نویسد: « این گونه افکار( ایده آلیسم) مخصوص طبقات ارتجاعی است که برای
#ماتریالیسم_دیالکتیک_ماتریالیسم_تاریخی
#درس_سوم مسئله اساسی فلسفه
بخش اول
 
1 ـ  مقصود از مفاهیم مادی و معنوی چیست ؟
2 ـ  جهت اول مسئله اساسی فلسفه کدام است؟
3 ـ جهت دوم مسئله اساسی فلسفه چیست؟

(1)از دوران باستان تاکنون در جهان عقاید فلسفی مختلفی پدید شده و فلاسفه متعددی نظریات گوناگونی پیرامون جهان و آنچه در آن است و پیرامون ماهیت اشیاء  و اندیشه و جامعه بشری و سرشت انسانی داشته اند. اگر هر یک از این مکاتب را به دقت بررسی کنیم می بینیم که همه بالاخره به این مسئله اساسی پاسخ گفته یا سعی در پاسخگویی داشته اند که چه رابطه ای بین ماده و روح ( یا شعور) وجود دارد . پس قبل از تشریح نظر فلاسفه باید نخست ببینیم مقصود از « ماده» و « روح» چیست. اول معنای کلمات و اصطلاحات را روشن کنیم تا چیزی در  ابهام نماند. همه می دانیم که کلیه اشیاء و پدیده ها و روندهای گیتی یا منشاء روحی دارند یا مادی به اصطلاح یا معنوی هستند یا مادی.     مادی، یعنی همه آنچه که در خارج از تفکر و ذهن انسانی وجود دارد و هستی آن ها مربوط به اندیشه انسانی نیست و مستقل از انسان، مستقل از ذهن و تفکر و محسوسات انسان است. بطور عینی ( ابژکتیو ) وجود دارد. اما پدیده های روحی ( معنوی ) یعنی هر آنچه که ناشی از فعالیت مغز انسانی است، مربوط به جریان شناخت بشر است و حاصل آن ها شعور ( آگاهی ) نامیده می شود. این پدیده ها نظیر همه افکار ( اندیشه ها ) و احساسات و خواست ها ( تمایلات ) بشری ذهنی (سوبژکتیو) بوده و مستقل از انسان و فعالیت روحی او نیستند. پس در جهان هم پدیده های عینی یا مادی وجود دارد و هم پدیده های ذهنی یا  روحی یا معنوی.
         حالا که مقصود از مفاهیم ماده و روح را به طور خیلی خلاصه و برای روشن بودن بحث دانستیم می توانیم به بیان مسئله اساسی فلسفه باز گردیم.
 
(2)اساس کلیه مکاتب فلسفی جهان آن است که رابطه بین پدیده های مادی و روحی ( بین ماده و شعور، بین هستی و آگاهی ) چیست؟ از بین این دو، ماده و روح کدام یک اولیه و کدام یک ثانوی است. از آن ها کدامین نخستین است و کدامین دومین؟ کدام یک خالق است و زاینده دیگری و کدامین مخلوق و زائیده دیگری است؟ آیا واقعیات عینی ناشی از تصورات ذهنی است یا بالعکس تصورات ذهنی ناشی از واقعیت عینی است؟ این است آن پرسشی که قرن ها اندیشه کاوشگر بشری را به خود مشغول داشته. این  است مسئله اساسی فلسفه یا  دقیق تر بگوییم  یکی از  دو جهت این مسئله.
         طرح مسئله اساسی فلسفه را فردریک انگلس یکی از بنیان گذاران فلسفه مارکسیستی بدست داده است. مسئله اساسی فلسفه رابطه فکر ( ذهن ) است با هستی ( عین ). به عبارت دیگر مسئله رابطه شعور انسانی است با جهان مادی خارج. این مسئله اساسی دارای دو جهت است. جهت اول مسئله تقدم ماده است بر شعور یا شعور بر ماده؟ یعنی همان مطالبی که تاکنون توضیح داده ایم. همه مکاتب فلسفی طبق پاسخی که به این مسئله اساسی می دهند به دو گروه بزرگ تقسیم می شوند. همه فلسفه علی رغم تنوع افکار فلسفی و گوناگونی مکاتب در حقیقت دو گروه بزرگ را تشکیل می دهند.
 
1 ـ کسانی که معتقدند ماده قبل از پیدایش شعور وجود داشته و شعور نتیجه تکامل طولانی ماده است ماتریالیست ها نام دارند. ماتریالیست ها اندیشه ها را زائیده و محصول فعالیت مغز انسانی می شمرند. خود مغز نیز عبارت است از یک جسم مادی در عالی ترین و بغرنج ترین سطح  تکامل. درباره ماتریالیست ها تقی ارانی می گوید: «ما طرفدار وجود ماده و زمان و مکان واقعی که بدون فکر هم وجود خارجی دارند می باشیم» و در جای دیگر توضیح می دهد: « وجود عالم و دنیای خارج مقدم به پیدایش انسان و موجد اوست. روح یا ذهن در اثر یک سلسله تغییرات مادی به ظهور رسیده و بنابر این نمی تواند موجد یا مولد آن باشد[1] ».
 
2 ـ کسانی که معتقدند شعور مقدم بر ماده و مستقل از ماده است و به صورت «عقل محض» یا به صورت «محسوسات و ذهنیات انسان» خالق جهان مادی است ایده آلیست ها نام دارند. آن ها اندیشه و شناخت را عامل اولیه و مبداء نخست و دارای تقدم می شمرند.
باید اضافه کرد که برای تحریف و به قصد فریب، گاه با ترجمه ساده ای ماتریالیست ها را مادیون و ایده آلیست ها را آرمان گرایان می خوانند و می گویند که مادیون یعنی کسانی که بدنبال منافع مادی هستند نظر به مادیات و سود شخصی دارند با حرص و آز به دنبال ثروت و شهرت می روند. ولی گویا ایده آلیست ها یعنی کسانی که نظر به معنویات دارند، چشم از جیفه دنیای فانی پوشیده اند و به دنبال آرمانی عالی بوده و خود را وقف ایده و اندیشه ای  نموده اند. واضح است که این گونه ترجمه و تعریف معانیماتریالیسم و ایده آلیسم نه فقط به کلی نادرست بلکه شدیدا مغرضانه است.
🆔 @peshrawcpiran
#ماتریالیسم_دیالکتیک_ماتریالیسم_تاریخی
#درس_سوم مسئله اساسی فلسفه
بخش دوم

(3)
ولی مسئله اساسی فلسفه به جز این جهت ـ یعنی تقدم ماده یا روح (شعور) ـ جهت دیگری نیز دارد. جهت دوم مسئله اساسی فلسفه عبارت است از اعتبار معرفت انسانی. یعنی اینکه شناسایی بشر از جهان دارای اعتبار واقعی هست یا نه ؟ آیا خرد و شعور بشری می تواند جهان را بشناسد و به واقعیت پی ببرد و آن را به درستی منعکس نماید یا نه؟ پس در پژوهش مسئله اساسی فلسفه نه فقط باید دانست که بین ماده و شعور ( هستی و آگاهی ) کدام یک تقدم دارد بلکه باید به این سئوال نیز پاسخ داد که آیا شعور بشری برای دستیابی به اسرار طبیعت و هستی قاصر است یا قادر، در مقابل رموز طبیعت و برای شکافتن آن ناتوان است یا توانا؟
در مورد این جهت دوم مسئله اساسی فلسفه پاسخ ماتریالیست ها چنین است: آری می توان جهان را شناخت. عقل و دانش بشری قدرت آن را دارد که گام به گام ماهیت اشیاء و روندها را بشناسد و به سرشت پدیده ها پی برد. ماتریالیست ها بر آنند که شناخت، انعکاس جهان خارجی و لذا دارای محتوی واقعی است.
برعکس بسیاری از فلاسفه ایده آلیست یا منکر امکان شناسایی هستند یا در امکان شعور انسان برای درک واقعیت جهان تردید می کنند و یا قدرت عقل و تجربه را محدود و مقید می دانند یا معتقدند که فقط جزء سطحی وعوارض ظاهری را می توان شناخت و به گوهر و ذات اشیاء و پدیده ها دسترسی نمی توان یافت. بعضی از آن ها می گویند که فقط اندیشه ها و محسوسات خود را می توان شناخت و برخی دیگر مدعیند که روح مطلق و ما فوق الطبیعه قابل شناخت است. عده ای نیز معتقدند که اگر علمی هم برای انسان دست دهد جز از راه وحی و الهام و اشراق و جذبه ممکن نیست.
فلسفه مارکسیستی به هر دو جهت مسئله اساسی پاسخ علمی و ماتریالیستی می دهد یعنی به تقدم ماده بر شعور و به امکان شناخت جهان و معتبر بودن شناخت انسانی معتقد است.
 
(4)
هم ماتریالیسم و هم ایده آلیسم شکل های بسیار مختلف داشته اند و چه مشخصه مکاتب ماتریالیستی آن است که جهان را آن چنان که هست می بیند و در تمام طول تاریخ با علم پیوسته پیوند داشته است، به دستاوردهای علوم متکی بوده و در هر زمان مطابق با سطح تکامل علوم برای اثبات نظریه خود از آن بهره برده است در مقابل وجه مشخصه مکاتب مختلف ایده آلیستی در آن است که جهان واقعی را نادیده می گیرد، آن راتحریف می کند و با نتایج علم سر سازگاری ندارد زیرا که علوم بی پایگی آن را ثابت می کند.
به طور کلی مکاتب ایده آلیستی بر دو نوع عمده بوده اند: ایده آلیسم ابژکتیو ( یا عینی ) و ایده آلیسم سوبژکتیو ( یا ذهنی )
 
- ایده آلیست های ابژکتیو ( عینی ) مثل افلاطون فیلسوف شهیر یونان باستان 347-427 پیش از میلاد و از بین فلاسفه اخیر هگل اندیشمند بزرگ آلمانی 1831-1770 عقیده دارند خود شعور، البته به شکل کلی و خالص آن وجود عینی و خارجی دارد. برای ماتریالیست ها جهان واقعی عینی است. برای ایده آلیست های عینی شعور و اندیشه عینی است. ایده آلیست های ابژکتیو می گویند جهان واقعی نتیجه تکامل «عقل محض» یا «خرد مطلق» و یا انعکاس آنست که در سیر نزولی خود از گوهر خود بدر آمده و به جهان ناسوتی بدل شده و به صورت ماده در آمده است. یعنی مبدأ اولیه « ایده» است و سپس دوباره سیر صعودی را آغاز می کند و به خود باز می گردد.
 
- ایده آلیست های سوبژکتیو (ذهنی) (نظیر برکلی فیلسوف مشهور انگلیستی 1753-1685 میلادی ) اصلا منکر وجود جهان عینی و ماده خارج از ذهن بشر هستند و خارج از ذهن بشر هستند و معتقدند که تنها فرد (شخص متفکر) شعور و ذهن او وجود واقعی دارند یعنی اشیاء فقط در حدود و تا آنجا که توسط فرد حس می شوند وجود دارند. برکلی می گفت: « هستی یعنی محسوس و درک شده» به عبارت دیگر ایده آلیسم ذهنی معتقد است که جهان تنها در آگاهی، در محسوسات و ذهن بشر وجود دارد.
پس طبقه بندی مکاتب فلسفی طبق پاسخ به مسئله اساسی فلسفه صورت می گیرد. تمام مسائل دیگر و منجمله عقاید سیاسی و حقوقی و روش های اخلاقی و هنری و تمام سیستم عقاید و نظریات (ایدئولوژی) انسان ها وابسته به آن است که به این سئوال اصلی چگونه پاسخ داده شود. فلاسفه ای که به این سئوال پاسخ غلط می دهند و معتقدند که شعور مبدأ اولیه است در عرصه اجتماعی نیز اغلب به دفاع از منافع اقشار محافظه کار و طبقات ارتجاعی بر می خیزند. مکاتب آن ها به وسیله ای معنوی برای سرکوب  اندیشه ای و اخلاقی زحمتکشان و تخدیر آنان بدل می شود. افلاطون بردگی را توجیه می کرد و هگل سلطنت مطلقه پروسی را. ایده آلیست های معاصر از راه های گوناگون نظام اجتماعی ـ اقتصادی سرمایه داری رو به نابودی را توجیه می کنند و بیشتر فلاسفه معاصر ایده آلیست در صف اول ضد کمونیست ها جای دارند .
دکتر تقی ارائی می نویسد: « این گونه افکار( ایده آلیسم) مخصوص طبقات ارتجاعی است که برای
🆔 @peshrawcpiran
#ماتریالیسم_دیالکتیک_ماتریالیسم_تاریخی
#درس_سوم مسئله اساسی فلسفه
بخش دوم

(3)
ولی مسئله اساسی فلسفه به جز این جهت ـ یعنی تقدم ماده یا روح (شعور) ـ جهت دیگری نیز دارد. جهت دوم مسئله اساسی فلسفه عبارت است از اعتبار معرفت انسانی. یعنی اینکه شناسایی بشر از جهان دارای اعتبار واقعی هست یا نه ؟ آیا خرد و شعور بشری می تواند جهان را بشناسد و به واقعیت پی ببرد و آن را به درستی منعکس نماید یا نه؟ پس در پژوهش مسئله اساسی فلسفه نه فقط باید دانست که بین ماده و شعور ( هستی و آگاهی ) کدام یک تقدم دارد بلکه باید به این سئوال نیز پاسخ داد که آیا شعور بشری برای دستیابی به اسرار طبیعت و هستی قاصر است یا قادر، در مقابل رموز طبیعت و برای شکافتن آن ناتوان است یا توانا؟
در مورد این جهت دوم مسئله اساسی فلسفه پاسخ ماتریالیست ها چنین است: آری می توان جهان را شناخت. عقل و دانش بشری قدرت آن را دارد که گام به گام ماهیت اشیاء و روندها را بشناسد و به سرشت پدیده ها پی برد. ماتریالیست ها بر آنند که شناخت، انعکاس جهان خارجی و لذا دارای محتوی واقعی است.
برعکس بسیاری از فلاسفه ایده آلیست یا منکر امکان شناسایی هستند یا در امکان شعور انسان برای درک واقعیت جهان تردید می کنند و یا قدرت عقل و تجربه را محدود و مقید می دانند یا معتقدند که فقط جزء سطحی وعوارض ظاهری را می توان شناخت و به گوهر و ذات اشیاء و پدیده ها دسترسی نمی توان یافت. بعضی از آن ها می گویند که فقط اندیشه ها و محسوسات خود را می توان شناخت و برخی دیگر مدعیند که روح مطلق و ما فوق الطبیعه قابل شناخت است. عده ای نیز معتقدند که اگر علمی هم برای انسان دست دهد جز از راه وحی و الهام و اشراق و جذبه ممکن نیست.
فلسفه مارکسیستی به هر دو جهت مسئله اساسی پاسخ علمی و ماتریالیستی می دهد یعنی به تقدم ماده بر شعور و به امکان شناخت جهان و معتبر بودن شناخت انسانی معتقد است.
 
(4)
هم ماتریالیسم و هم ایده آلیسم شکل های بسیار مختلف داشته اند و چه مشخصه مکاتب ماتریالیستی آن است که جهان را آن چنان که هست می بیند و در تمام طول تاریخ با علم پیوسته پیوند داشته است، به دستاوردهای علوم متکی بوده و در هر زمان مطابق با سطح تکامل علوم برای اثبات نظریه خود از آن بهره برده است در مقابل وجه مشخصه مکاتب مختلف ایده آلیستی در آن است که جهان واقعی را نادیده می گیرد، آن راتحریف می کند و با نتایج علم سر سازگاری ندارد زیرا که علوم بی پایگی آن را ثابت می کند.
به طور کلی مکاتب ایده آلیستی بر دو نوع عمده بوده اند: ایده آلیسم ابژکتیو ( یا عینی ) و ایده آلیسم سوبژکتیو ( یا ذهنی )
 
- ایده آلیست های ابژکتیو ( عینی ) مثل افلاطون فیلسوف شهیر یونان باستان 347-427 پیش از میلاد و از بین فلاسفه اخیر هگل اندیشمند بزرگ آلمانی 1831-1770 عقیده دارند خود شعور، البته به شکل کلی و خالص آن وجود عینی و خارجی دارد. برای ماتریالیست ها جهان واقعی عینی است. برای ایده آلیست های عینی شعور و اندیشه عینی است. ایده آلیست های ابژکتیو می گویند جهان واقعی نتیجه تکامل «عقل محض» یا «خرد مطلق» و یا انعکاس آنست که در سیر نزولی خود از گوهر خود بدر آمده و به جهان ناسوتی بدل شده و به صورت ماده در آمده است. یعنی مبدأ اولیه « ایده» است و سپس دوباره سیر صعودی را آغاز می کند و به خود باز می گردد.
 
- ایده آلیست های سوبژکتیو (ذهنی) (نظیر برکلی فیلسوف مشهور انگلیستی 1753-1685 میلادی ) اصلا منکر وجود جهان عینی و ماده خارج از ذهن بشر هستند و خارج از ذهن بشر هستند و معتقدند که تنها فرد (شخص متفکر) شعور و ذهن او وجود واقعی دارند یعنی اشیاء فقط در حدود و تا آنجا که توسط فرد حس می شوند وجود دارند. برکلی می گفت: « هستی یعنی محسوس و درک شده» به عبارت دیگر ایده آلیسم ذهنی معتقد است که جهان تنها در آگاهی، در محسوسات و ذهن بشر وجود دارد.
پس طبقه بندی مکاتب فلسفی طبق پاسخ به مسئله اساسی فلسفه صورت می گیرد. تمام مسائل دیگر و منجمله عقاید سیاسی و حقوقی و روش های اخلاقی و هنری و تمام سیستم عقاید و نظریات (ایدئولوژی) انسان ها وابسته به آن است که به این سئوال اصلی چگونه پاسخ داده شود. فلاسفه ای که به این سئوال پاسخ غلط می دهند و معتقدند که شعور مبدأ اولیه است در عرصه اجتماعی نیز اغلب به دفاع از منافع اقشار محافظه کار و طبقات ارتجاعی بر می خیزند. مکاتب آن ها به وسیله ای معنوی برای سرکوب  اندیشه ای و اخلاقی زحمتکشان و تخدیر آنان بدل می شود. افلاطون بردگی را توجیه می کرد و هگل سلطنت مطلقه پروسی را. ایده آلیست های معاصر از راه های گوناگون نظام اجتماعی ـ اقتصادی سرمایه داری رو به نابودی را توجیه می کنند و بیشتر فلاسفه معاصر ایده آلیست در صف اول ضد کمونیست ها جای دارند .
دکتر تقی ارائی می نویسد: « این گونه افکار( ایده آلیسم) مخصوص طبقات ارتجاعی است که برای
🆔 @peshrawcpiran
#اصول_کمونیزم

#درس_سوم


سوال نهم- فرق بين پرولتر و پيشه ور چيست


جواب- تفاوت بين پيشه ور، يعنی کارگر پيشه وری و پرولتر جديد تنها در شکل ظاهری روابط کار آنها نيست. کارگر پيشه ور و کارگر کارخانه هر دو نيروی کار خود را به صاحب وسائل توليد می فروشند، بهر دو آنها نيز مزد پرداخته می گردد، و اين مزد در مورد کارگر پيشه ور بشکل مزد جنسی (غذا و منزل در نزد استاد کار) پرداخته می شود. ولی شاگرد پيشه ور، در روزگار خوب سابق، مدت شاگردی خود را بمنزله ی مدت آمادگی برای رسيدن به مقام استادی می دانست و اميد داشت که مانند استاد پيشه ور در محل ثابتی سکونت اختيار نمايد و شايد هم بعداً خود اونيز شاگردانی داشته ش می کرد که فعاليت خود را، که آن ايام هنوز بر روی مهارت ∗ باشد کار دستی استوار بود، تکميل نمايد و مبلغ ناچيزی را که برای تأسيس يک کارگاه مستقل لازم بود، صرفه جوئی کند و اگر فرصتی دست می داد، با دختر و يا بيوه استاد پيشه وری ازدواج می کرد و پس از گذراندن سال های شاگردی و تهيه ی «کار استادی» استاد پيشه ور محترمی می شد و هر آنچه خودش در دوره پادوئی و شاگردی تحمل کرده بود بسر پادوها و شاگردهای خود می آورد؟
تا زمانيکه ارتقاء از مقام شاگردی به مقام استادی امکان پذير بود بين استاد و شاگرد، که هر دوی آنها بر روی شيئی معينی کار می کردند و دورِ يک ميز غذا می خوردند، تضاد طبقاتی نمی توانست بوجود بيايد. روابط پدر و فرزندی، که بين استاد و شاگرد وجود داشت. به استادان يک قدرت ثانوی، علاوه بر قدرت استادی می داد. که بوسيله ی آن کليه زندگی شاگردان خود را تحت تأثير مستقيم خود قرار می دادند. از طرف ديگر، اين روابط برای شاگردانی که پيش يک استاد کار می کردند، مانند بندی بود که آنها در مقابل شاگردان استادان ديگر به هم متصل می ساخت و اين دسته ها را از هم جدا می کرد. بالاخره شاگردان پيشه ور در نتيجه همين تمايلی که از طرف ديگر چون لازم ∗∗ برای استاد شدن داشتند، بمقررات موجوده تسليم بودند بود که پيشه ورها جنس خوب تحويل بازار دهند، تعويض شاگردان چندان آسان نبود و از اين رو شاگرد می توانست در مقابل استاد خود اظهار وجود نمايد. بهمين جهت وضعيت اجتماعی شاگردان که در زمان های نخستين عده شان نسبت به عده ی استادان به هيچوجه زياد نبود، خيلی بهتر از وضعيت کارگران کارخانه های امروزی بوده است.

سوال دهم- تفاوت بين پرولتر و کارگر صنايع دستی چيست؟

جواب- کارگر صنايع دستی قرن شانزدهم تا قرن هجدهم بطور عموم در همه جا، صاحب يک افزار توليد بود، مانند کارگاه بافندگی، چرخ های ريسندگی برای يک خانواده، قطعه زمينی که در ساعات بيکاری به وسيله کارگر زراعت می شد، و حال
آنکه يک نفر پرولتر فاقد تمام اين چيزها می باشد. کارگر صنايع دستی تقريباً هميشه در دهات زندگی می نمود و با ارباب مالک و کارفرمای خود روابط پدر و فرزندی داشت و حال آنکه پرولتر غالباً در شهرهای بزرگ زندگی می کند و با کارفرما فقط روابط پولی دارد. کارگر صنايع دستی بوسيله صنايع بزرگ از علاقه های پدر و فرزندی خود کنده می شود، تمام مايملک خود را از دست می دهد و به يک پرولتر مبدل می گردد.
🆔 @peshrawcpiran
مبارزه­ ی طبقاتی و آزادی زنان

#تونی_کلیف

#درس_سوم




یکی دیگر از دیدگاه­های مربوط به «قربانی شدن» زنان آن است، که آنان در طول تاریخ دچار تغییر نشده­اند و تو گویی برای همیشه تجسم خصوصیات زنانه بوده­اند تا هر چیز دیگری. ارزش­هایی که توسط جنبش رهایی زنان از آن­ها پاسداری می­شود، قطعا در مقابله با ارزش­های ستم­گران، یعنی “آن چه که مردان انجام می­دهند”، قرار می­گیرد. مردان بیان­گر «هیرارشی»، «مردسالاری» و «قدرت»اند و زنان بیان­گر خواهری، هم­بستگی و وحدت اجتماعی. در دیدگاه آنان، احزاب سیاسی و اتحادیه­های کارگری هم­چون «ساختارهایی مردانه» و «سازمان­هایی با مدل مردانه» توصیف می­شوند. متخلفین از اصول فمینیستی را در میان خود با صفت «هم­چون مردان» پاداش می­دهند.
با چنین توصیفاتی است، که می­بینیم جنبش زنان همان ارزش­ها و استانداردهایی را تصویر می­کند که اغلب مردان ارتجاعی در تاریخ در استقرار آن کوشیده­اند. خصمانه­ترین برخورد را نسبت به زنان کسانی انجام دادند، که همیشه به ماهیت ابدی و غیر قابل تغییر آنان استناد می­کردند: زندگی ابدی هم­چون عذری برای توجیه اشکال گوناگون محدودیت­های اجتماعی و قانونی نسبت به زنان به کار می­رفت. این گرایش که تمامی زنان را اساسا همانند هم تلقی می­کند، بسیاری را در جنبش زنان به آن جا می­کشاند که عملا تمامی مردان را نیز نظیر یک­دیگر ببیند. به عنوان مثال، یکی از مهم­ترین کتاب­ها در جنبش رهایی زنان، یعنی «سیاست جنسی» نوشته­ی “کیت ملیت” را در نظر بگیرید که در آن تمامی مردان هم­چون مردسالارانی سنگ­دل با احساساتی تحقیرآمیز و دماعی پر از باد نخوت به ستم بر زنان می­پردازند. و هنگامی که آدمی به بردگی مردان در گذشته و یا به کارگران مرد از کار بیگانه شده و به ستوه آمده­ی کنونی هم­چون یک فرد می­نگرد، نادرستی این ادعا را بهتر در می­یابد.
نگرش سنتی بر زن با قائل شدن خصلت­هایی غیر قابل تغییر و ذاتی برای زنان، الگوهای اجتماعی و فرهنگی را نه ناشی از نیروهایی تلقی می­کند که در درون جامعه­ای که در آن زندگی می­کنیم عمل­کرد دارند، بلکه ناشی از طبیعت خود زنان قلمداد می­نماید. و این امر اگر چه شاید به شیوه­ای واژگونه اما وسیعا در جنبش زنان مورد پذیرش قرار گرفته است. افراطی­ترین جناح جنبش رهایی زنان، یعنیRadical Lesbians ، با تصریح بر روابط زن با زن به عنوان بیانیه­ای سیاسی تنها کاری که می­کند واژگونه کردن تعریف سنتی از زن به زیان روابط­شان با مردان است.

ادامه دارد.....
🆔 @peshrawcpiran
پیش نویس مبانی اعتقادی یک کمونیست


فردریک انگلس

#درس_سوم

سوال دهم: به چه طریقی پرولتر از برده متمایز میشود؟

پاسخ: برده یکبار برای همیشه فروخته میشود، پرولتر مجبور است خود را بر پایه روز و ساعت بفروشد. برده ملک یک ارباب است و بخاطر همین معیشت اش، هر اندازه محقرانه، تضمین میشود. پرولتر باید گفت که برده کل طبقه سرمایه دار و نه برده یک ارباب است و بنا بر این معیشت تضمین شده ای ندارد. چون کسی کار او را اگر به آن نیاز نداشته باشد، نمی خرد. برده یک شیء بشمار می آید و نه یک عضو جامعه مدنی. پرولتر بعنوان یک شخص، بعنوان یک عضو جامعه مدنی برسمیت شناخته میشود. برده بنابراین ممکن است معیشت بهتری از پرولتر داشته باشد، اما این دومی [پرولتر] در مقام بالاتری از تحول [اجتماعی] قرار گرفته است. برده خود را با تبدیل شدن به یک پرولتر آزاد میکند، یعنی از کل روابط مالکیت صرفا رابطه بردگی را الغاء میکند. پرولتر تنها با الغاء مالکیت بطور کلی میتواند خود را آزاد کند.

سوال یازدهم: به چه طریق پرولتر از سرف [رعیت] متمایز میشود؟

پاسخ: سرف یک قطعه زمین، یعنی یک وسیله تولید، در اختیار دارد و در عوض آن سهم کمتر یا بیشتری از محصول را باید [به ارباب] برگرداند. پرولتر با ابزار تولیدی کار میکند که به دیگری تعلق دارد که در ازای کار پرولتر بخشی از محصول را، که توسط رقابت تامین میشود، به او میدهد. در مورد سرف، سهم کار کننده توسط کار خود او یعنی توسط خود او تعیین میشود. در مورد پرولتر این سهم توسط رقابت تعیین میشود و بنا براین در وحله اول توسط بورژوازی. سرف معیشت تضمین شده ای دارد، پرولتر فاقد آنست. سرف با بیرون کردن ارباب فئودال و تبدیل شدن به یک مالک و بنابر این وارد شدن به رقابت و ورود به طبقه مالک، طبقه ممتاز، خود را رها میکند. پرولتر با برانداختن مالکیت، رقابت و همه تفاوت های طبقاتی خود را رها میسازد.

ادامه دارد...
🆔 @peshrawcpiran
. رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس

#درس_سوم

 نوشته: ارنست مندل

ترجمه‌ی: رامین جوان

این ایده‌ی مارکس که رهایی تمام بشریت درگرو رهایی کارگران است، نباید به‌این سوءِتفاهم میدان بدهد که گویا مارکس با نیل به‌این شناخت به‌جای رهایی انسان‌ها، تنها به‌رهایی کارگران اندیشیده است.



https://telegra.ph/Mandel-07-20
🆔 @peshrawcpiran