Peshrawcpiran
919 subscribers
28.4K photos
14.6K videos
881 files
26.8K links
کانال رسمی حزب کمونیست ایران و کومه‌له در تلگرام

✉️پيام ها و تصاويرتان را به آی‌دی زیر ارسال کنید:
@ofogh_kargar

www.instagram.com/Peshrawcpiran

www.facebook.com/Peshrawcpiran

نشانی وب‌سایت حزب کمونیست ایران
cpiran.org
نشانی وب سایت کومەلە
komala.co
Download Telegram
#ماتریالیسم_دیالکتیک_ماتریالیسم_تاریخی
#درس_دوم
بخش اول
فلسفه چیست؟ اجزاء متشکله فلسفه مارکسیستی کدام است ؟
1 ـ تعریف فلسفه
2 ـ موضوع علم فلسفه کدام است ؟
3 ـ فلسفه مارکسیسم ـ لنینیسم چیست و بخش های آن کدامند؟
4 ـ  خصلت های اساسی فلسفه مارکسیستی چیست؟
 
درس دوم ـ فلسفه چیست و اجزاء متشکله فلسفه مارکسیستی کدام است؟
 پس از توضیحات مقدماتی درس گذشته اینک می توانیم: اولا به طور خلاصه فلسفه را تعریف کنیم و ببینیم موضوع آن چیست، ثانیا ببینیم مقصود از فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی چیست و  بخش های آن و خصلت های اصلی آن کدام است.
(1)
تعریف فلسفه
واژه از یونانی ((فیلوسوفیا)) آمده است که به معنای خرد دوستی است. هر علمی زمینه بخصوصی از واقعیات را بررسی می کند ( مثلا زیست شناسی: گیاهان، جانوران، انسان، ستاره شناسی: ستارگان، کهکشان ها، کیهان ـ تاریخ: گذشته و حال جامعه انسانی) این دانش ها نمی توانند درباره مجموعه طبیعت درباره جهان به طور کلی به ما اطلاعاتی بدهند. در حالی که فلسفه می کوشد عام ترین مفاهیم و مقولات را بررسی نماید و کلی ترین قوانین جهان را. مطالعه کنند ولی می توان پرسید: آیا تمام دانش ها بر روی هم نمی توانند اندیشه عمومی درباره جهان را در اختیار ما بگذارند تا دیگر نیازی به فلسفه نباشد؟
         مسئله درست در همین جاست که داشتن دید کلی از جهان و بررسی عام ترین قوانین آن به هیچ وجه به معنای حاصل جمع ساده نظرگاه های جزئی و گردآوری قوانین در زمینه های مشخص جداگانه نیست. فلسفه البته به داده ها و معلومات حاصل از علوم تکیه می کند، از نتیجه گیری های جزئی و گردآوری قوانین در زمینه های مشخص جداگانه نیست. از نتیجه گیری های سایر علوم بهره برمی دارد ولی خود عام ترین مسائل را مطرح می کند، به عام ترین قانون مندی ها نظر دارد. کلی ترین روابط و مناسبات را بررسی می کند. در جستجوی پاسخ به این مسائل و کشف این روابط هر قدر فلسفه به علوم مختلف و به تجربه بشری و به واقعیت بیشتر متکی باشد به همان اندازه علمی تر است. پاسخش درست تر و به حقیقت نزدیک تر است و خود بیشتر به یک علم بدل می شود.
         پس فلسفه یک بحث و جدل بیهوده یا یک سرگرمی اضافی و از سر سیری نیست. بر عکس وظیفه بسیار مهمی به عهده دارد:
         طرح عامل ترین مسائل، بررسی کلی ترین روابط بین اشیاء و پدیده ها و روند ها، کشف عام ترین قانون های جهان هستی، اعم از طبیعت و جامعه و تفکر، این است وظیفه فلسفه.
         از جانب دیگر به همین علت که فلسفه به عام ترین قانون مندی ها و روابط نظر دارد آن چنان علمی است که نسبت به علوم دیگر در حکم اسلوب عام آنهاست. پس: فلسفه شکل خاصی از شعور اجتماعی است که عام ترین قانونمندی های جهان واقعی و شناخت انسانی و رابطه بین هستی و تفکر را بیان می کند.
         با فلسفه مارکسیستی ـ همچنانچه در درس های آینده خواهیم دید- فلسفه به یک علم تمام عیار بدل می شود. فلسفه مارکسیستی خود یک علم است که باید قوانین و مقولات آن را فرا گرفت و مثل هر علم دیگری مورد بررسی قرار داد و آموخت. این آموختن مانند هر علم دیگری دشواری هایی دارد و با مشکلات قرار گرفتن مفاهیم و قوانین ویژه ای همراه است ولی البته آن کس که در شوق آموختنش گام در جاده علم مارکسیستی می گذارد می تواند با تکرار و دقت، با جدیت و پی گیری بر دشواری ها غلبه کند. این اشاره به هیچ وجه به معنای آن نیست که این فلسفه مسائل بسیار غامض و غیر قابل درک را مطرح می کند و آن جاده پر از خار مغیلان است. برعکس فلسفه مارکسیستی علمی است کاملا قابل درک برای زحمتکشان، برای همه شیفتگان راه آزادی و سوسیالیسم.
         آموختن فلسفه مارکسیستی مانند هر علمی به گفته کارل مارکس جاده صاف و همواری نیست که در آن بی خیال و فارغ بال به جلو راند. ولی کسانی که دشواری های پیمودن راه و آشنایی با مسائل عمیق و ناشناخته را پذیرا گردند مسلما آن را خواهند پیمود و به این دانش دست خواهند یافت.
(2)
موضوع فلسفه، یعنی این امر که فلسفه به چه مسائلی نظر دارد و چه حیطه ای از شناخت را در بر می گیرد و کدام عرصه را مورد مطالعه قرار می دهد و در نتیجه جای فلسفه در طبقه بندی علوم کدام است؟
موضوع فلسفه در جریان تاریخ تغییر فراوان کرده است. فلسفه در دوران باستان (علم علوم) بود، جامع کل معارف بشری و گردآوری کلیه دانستی های انسان در زمینه های مختلف به شمار می رفت. یک فیلسوف کسی بود که به تمام رشته های علوم آن زمان آشنایی داشت و در همه زمینه ها صاحب نظر بود. ولی در جریان تکامل جامعه پراتیک و عمل بشری بیشتر و عمیق تر شد. رازهای جهان پیرامون بیشتر گشوده شد، دانستنی ها متنوع تر و ژرف تر، علم غنی تر و پر دامنه تر گردید. از آن علم( جامع کل) جدا شدند. نخست فیزیک و شیمی و طبیعیات و
#ماتریالیسم_دیالکتیک_ماتریالیسم_تاریخی
#درس_دوم
بخش اول
فلسفه چیست؟ اجزاء متشکله فلسفه مارکسیستی کدام است ؟
1 ـ تعریف فلسفه
2 ـ موضوع علم فلسفه کدام است ؟
3 ـ فلسفه مارکسیسم ـ لنینیسم چیست و بخش های آن کدامند؟
4 ـ  خصلت های اساسی فلسفه مارکسیستی چیست؟
 
درس دوم ـ فلسفه چیست و اجزاء متشکله فلسفه مارکسیستی کدام است؟
 پس از توضیحات مقدماتی درس گذشته اینک می توانیم: اولا به طور خلاصه فلسفه را تعریف کنیم و ببینیم موضوع آن چیست، ثانیا ببینیم مقصود از فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی چیست و  بخش های آن و خصلت های اصلی آن کدام است.
(1)
تعریف فلسفه
واژه از یونانی ((فیلوسوفیا)) آمده است که به معنای خرد دوستی است. هر علمی زمینه بخصوصی از واقعیات را بررسی می کند ( مثلا زیست شناسی: گیاهان، جانوران، انسان، ستاره شناسی: ستارگان، کهکشان ها، کیهان ـ تاریخ: گذشته و حال جامعه انسانی) این دانش ها نمی توانند درباره مجموعه طبیعت درباره جهان به طور کلی به ما اطلاعاتی بدهند. در حالی که فلسفه می کوشد عام ترین مفاهیم و مقولات را بررسی نماید و کلی ترین قوانین جهان را. مطالعه کنند ولی می توان پرسید: آیا تمام دانش ها بر روی هم نمی توانند اندیشه عمومی درباره جهان را در اختیار ما بگذارند تا دیگر نیازی به فلسفه نباشد؟
         مسئله درست در همین جاست که داشتن دید کلی از جهان و بررسی عام ترین قوانین آن به هیچ وجه به معنای حاصل جمع ساده نظرگاه های جزئی و گردآوری قوانین در زمینه های مشخص جداگانه نیست. فلسفه البته به داده ها و معلومات حاصل از علوم تکیه می کند، از نتیجه گیری های جزئی و گردآوری قوانین در زمینه های مشخص جداگانه نیست. از نتیجه گیری های سایر علوم بهره برمی دارد ولی خود عام ترین مسائل را مطرح می کند، به عام ترین قانون مندی ها نظر دارد. کلی ترین روابط و مناسبات را بررسی می کند. در جستجوی پاسخ به این مسائل و کشف این روابط هر قدر فلسفه به علوم مختلف و به تجربه بشری و به واقعیت بیشتر متکی باشد به همان اندازه علمی تر است. پاسخش درست تر و به حقیقت نزدیک تر است و خود بیشتر به یک علم بدل می شود.
         پس فلسفه یک بحث و جدل بیهوده یا یک سرگرمی اضافی و از سر سیری نیست. بر عکس وظیفه بسیار مهمی به عهده دارد:
         طرح عامل ترین مسائل، بررسی کلی ترین روابط بین اشیاء و پدیده ها و روند ها، کشف عام ترین قانون های جهان هستی، اعم از طبیعت و جامعه و تفکر، این است وظیفه فلسفه.
         از جانب دیگر به همین علت که فلسفه به عام ترین قانون مندی ها و روابط نظر دارد آن چنان علمی است که نسبت به علوم دیگر در حکم اسلوب عام آنهاست. پس: فلسفه شکل خاصی از شعور اجتماعی است که عام ترین قانونمندی های جهان واقعی و شناخت انسانی و رابطه بین هستی و تفکر را بیان می کند.
         با فلسفه مارکسیستی ـ همچنانچه در درس های آینده خواهیم دید- فلسفه به یک علم تمام عیار بدل می شود. فلسفه مارکسیستی خود یک علم است که باید قوانین و مقولات آن را فرا گرفت و مثل هر علم دیگری مورد بررسی قرار داد و آموخت. این آموختن مانند هر علم دیگری دشواری هایی دارد و با مشکلات قرار گرفتن مفاهیم و قوانین ویژه ای همراه است ولی البته آن کس که در شوق آموختنش گام در جاده علم مارکسیستی می گذارد می تواند با تکرار و دقت، با جدیت و پی گیری بر دشواری ها غلبه کند. این اشاره به هیچ وجه به معنای آن نیست که این فلسفه مسائل بسیار غامض و غیر قابل درک را مطرح می کند و آن جاده پر از خار مغیلان است. برعکس فلسفه مارکسیستی علمی است کاملا قابل درک برای زحمتکشان، برای همه شیفتگان راه آزادی و سوسیالیسم.
         آموختن فلسفه مارکسیستی مانند هر علمی به گفته کارل مارکس جاده صاف و همواری نیست که در آن بی خیال و فارغ بال به جلو راند. ولی کسانی که دشواری های پیمودن راه و آشنایی با مسائل عمیق و ناشناخته را پذیرا گردند مسلما آن را خواهند پیمود و به این دانش دست خواهند یافت.
(2)
موضوع فلسفه، یعنی این امر که فلسفه به چه مسائلی نظر دارد و چه حیطه ای از شناخت را در بر می گیرد و کدام عرصه را مورد مطالعه قرار می دهد و در نتیجه جای فلسفه در طبقه بندی علوم کدام است؟
موضوع فلسفه در جریان تاریخ تغییر فراوان کرده است. فلسفه در دوران باستان (علم علوم) بود، جامع کل معارف بشری و گردآوری کلیه دانستی های انسان در زمینه های مختلف به شمار می رفت. یک فیلسوف کسی بود که به تمام رشته های علوم آن زمان آشنایی داشت و در همه زمینه ها صاحب نظر بود. ولی در جریان تکامل جامعه پراتیک و عمل بشری بیشتر و عمیق تر شد. رازهای جهان پیرامون بیشتر گشوده شد، دانستنی ها متنوع تر و ژرف تر، علم غنی تر و پر دامنه تر گردید. از آن علم( جامع کل) جدا شدند. نخست فیزیک و شیمی و طبیعیات و
#اصول_کمونیزم

#درس_دوم

سوال پنجم- اين فروش نيروی کار پرولتاريا به بورژوازی، تحت چه شرايطی صورت می گيرد؟
جواب- نيروی کار مانند چيزهای ديگر، کالا محسوب می شود و از اين جهت بهای
آن از روی همان قوانينی که برای ساير کالاها موجود است، تعيين می گردد. بهای هر
کالا در دوره ی فرمائروائی صنايع بزرگ يا رقابت آزاد- که چنانکه بعداً خواهيم ديد،
يک مفهوم دارند بطور متوسط هميشه مساوی با مخارج توليد آن می باشد. بهای نيروی کار نيز بهمين ترتيب، مساوی مخارج توليد آنست. مخارج توليد نيروی کار عبارتست از حداقل وسائل زندگی که برای حفظ قابليت کار کارگران کافی باشد و از معدوم شدن طبقه ی کارگر جلوگيری نمايد. پس، کارگر در مقابل نيروی کار به هيچوجه زيادتر از مقداری که برای منظور فوق- يعنی حفظ قابليت کار- لازم است دريافت نمی کند. از اينرو، بهای نيروی کار ( يا مزد) عبارتست از حداقل وسائل ∗ زندگی که برای ادامه حيات لازم است از آنجائيکه فصول دادوستد گاهی بهتر و گاهی بدتر هستند، کارگر نيز گاهی بيشتر و گاهی کمتر مزد دريافت می دارد، ولی همانطور که آنچه صاحب کارخانه بطور متوسط در فصول خوب و بد برای کالاهای خود بدست می آورد، نه زيادتر و نه کمتر توليد آنست، کارگر هم بطور متوسط نه بيشتر و نه کمتر از اين ∗∗ از ميزان مخارج حداقل دريافت می کند. هر اندازه که رشته های مختلف کار تحت تسلط صنايع بزرگ در آيند، اين قانون اقتصادی مزد سخت تر اجرا می گردد.

سوال ششم- قبل از انقلاب صنعتی کدام طبقات کارگری وجود داشتند؟

جواب- طبقات کارگری به نسبت درجات ترقی جامعه در شرايط مختلف زندگی می نمودند و نسبت به طبقه متصرف و حاکم، دارای وضعيت های مختلف بودند. در صاحبان املاک بودند. چنانکه ∗∗∗ زمان های قديم، کارگران به منزله ی بردگان امروزه (١٨٤٧ (هم اين وضعيت در اغلب ممالک عقب مانده و حتی در قسمت های . ∗∗∗∗ جنوبی ممالک متحده ی آمريکا ادامه دارد اشراف صاحب املاک بودند. کمااينکه اين ∗∗∗∗∗ در قرون وسطی کارگران مايملک وجود دارد. بعلاوه در قچرون ∗∗∗∗∗∗ وضعيت امروز هم در هنگری- لهستان- روسيه
وسطی و تا شروع انقلاب صنعتی در شهرها کارگران پيشه وری بودند که در خدمت استادان خرده بورژوا کار می کردند و کم کم با پيدايش و توسعه صنايع دستی، کارگران صنايع دستی بوجود آمدند که بوسيله سرمايه داران بزرگتری بکار گماشته شدند.

سوال هفتم- پرولترها با برده ها چه فرقی دارند؟

جواب- يک نفر برده يک مرتبه برای هميشه فروخته شده است. اما يکنفر پرولتر مجبور است خود را هر روز و هر ساعت بفروشد. يک نفر برده که مايملک ارباب است، در اثر اينکه مصلحت اربابش اقتضا دارد، زندگانيش- هر قدر هم توأم با بدبختی باشد- تأمين شده است. اما يک نفر پرولتر که می توان او را مايملک تمام طبقه بورژوازی دانست و فقط وقتی می تواند کار خود را بفروشد که کسی به آن احتياج داشته باشد، به هيچوجه زندگانی تأمين شده ندارد و اين تأمين زندگی فقط برای مجموع طبقه ی کارگر موجود است. برده از جريان رقابت تجارتی خارج است و حال آنکه پرولتر در ميان اين رقابت قرار دارد و تمام نوسانات اين جريان را حس می کند.
برده بمنزله ی يک کالاست، نه بمنزله ی يک عضو جامعه ی بورژوازی، و حال آنکه پرولتر مانند يک فرد و يک عضو جامعه ی بورژوازی شناخته شده است. از اينرو، يک نفر برده می تواند وضعيتی بهتر از وضعيت پرولتر داشته باشد، ولی در مقابل، پرولتر به يک درجه ی مترقی تر اجتماع تعلق دارد و خود نيز نسبت به برده در درجه بالاتری قرار گرفته است.
يک نفر برده اگر بتواند از ميان کليه روابط مالکيت فقط رابطه بردگی را از بين ببرد، آزاد خواهد شد و حال آنکه، آزادی پرلتر فقط و فقط در صورت الغاء کليه ی اصول مالکيت شخصی ميسر خواهد گرديد.
🆔 @peshrawcpiran
مبارزه­ ی طبقاتی و آزادی زنان

#تونی_کلیف

#درس_دوم


اول: درک این جنبش از جایگاه زن در تاریخ
جنبش زنان به درستی شکوه می­کند، که زنان «از دید تاریخ پنهان مانده اند». اما این ناپیدایی را در ارتباط با ماهیت طبقاتی شیوه­ی نگارش و آموزش تاریخ در جامعه ما نمی­بیند؛ زیرا نگرش به تاریخ تنها بر اعمال برگزیدگان حاکم، یعنی پادشاهان، ژنرال­ها، وزیران اعظم، پاپ­ها، بانک­دارها، کارخانه­داران، هنرمندان بزرگ، دانش­مندان و فلاسفه متمرکز است. تمامی اینان نیز به استثناء چند ملکه، امپراطور و ژاندارک، مرد هستند. بدین گونه، تاریخ هم­چون داستان مردان نگاشته شده است. اما تنها تنی چند از مردان افتخار وارد شدن در تاریخ را یافته­اند. پس این شکایت، که زنان از تاریخ حذف شده­اند، بدون توجه به این که تمامی مردان نیز عملا دچار همین سرنوشت شده­اند، به معنای پذیرش اصول اساسا نخبه گرایانه­ی تاریخ «رسمی» است. تنها مخالفین ثابت قدم این عقاید شدیدا متداول، مارکسیست­ها هستند که صریحا اعلام می­دارند: «تاریخ جامعه عبارت است از تاریخ مبارزه­ی طبقاتی» و بدین گونه است، که طبقات استثمار شونده و تحت ستم (زن و مرد) همان قدر «موضوع» تاریخ­اند که طبقات حاکم.
البته تاریخ نگاران بورژوایی، توده­های مردم را هم­چون «مفعولین» تاریخ که تنها تحت تاثیر اعمال طبقات حاکم هستند معرفی می­کنند. بر اساس همین تمایل و روحیه است که جنبش زنان، زنان را هم­چون «مفعولین» تاریخ، یعنی «قربانیان» ستم مردان می­بیند. فمینیست­ها از آن چه که جامعه و یا فرد بر سر زنان آورده­اند، سخن می­گویند. در این بینش، زنان مفعولند و یا حداکثر در واکنش به فشارهای مردانه ظاهر می­شوند. بزرگ­ترین مدافع مفهوم «قربانی شدن» جایگاه زن در تاریخ در سال­های اخیر، “سیمون دوبوار” است. از دید او زنان همیشه مفعول بوده­اند و استثنائاتی نظیر زنان بزرگی چون ژاندارک و ملکه الیزابت اول، عظمت خویش را با کسب خصوصیاتی مردانه به دست آورده­اند.

ادامه دارد...
🆔 @peshrawcpiran
پیش نویس مبانی اعتقادی یک کمونیست

 فردریش انگلس




#درس_دوم

سوال نه: چگونه پرولتاریا سر برآورد؟

پاسخ: پرولتاریا بعنوان نتیجه بکارگیری ماشین ها بوجود آمد که از نیمه قرن گذشته [قرن هژدهم] اختراع شدند و مهمترین آنها عبارتند از: موتور بخار، ماشین ریسندگی و ماشین بافندگی. این ماشینها که خیلی گران بودند و بنابراین تنها در دسترس مردم پولدار بودند، جایگزین کارگران آنزمان شدند. چرا که با به کارگیری ماشین تولید کالاها ارزانتر و سریعتر از آنچه که کارگران آنوقت با چرخهای ریسندگی تکامل نیافته و دستگاه دستی بافندگی خود میتوانستند، ممکن شد. ماشینها به این ترتیب صنعت را تماما به دستان سرمایه داران بزرگ منتقل کرد و مالکیت محدود کارگران آنوقت که عمدتا عبارت از ابزارها و دستگاه دستی بافندگی و غیره بود کاملا بی ارزش شد، چنانکه سرمایه دار صاحب همه چیز شد و برای کارگر چیزی نماند. به این ترتیب سیستم کارخانه ای بوجود آمد. وقتی که کاپیتالیست ها دیدند که این چه مزایایی برایشان دارد آنرا به رشته های دیگر کار نیز بیش از پیش گسترش دادند. آنها کار را بیشتر و بیشتر بین کارگران تقسیم کردند چنانکه کارگرانی که سابقا یک محصول تمام را میساختند، حالا فقط بخشی از آنرا تولید میکردند. کار ساده شده به این ترتیب توانست محصولات را سریعتر و ارزانتر تولید کند و حالا میشد آنرا تقریبا در هر رشته ای که ماشین استفاده بشود، پیدا کرد. بمجرد آنکه هر رشته ای از کار تحت تولید کارخانه ای قرار گرفت، درست مثل مورد ریسندگی و بافندگی، در دستان کاپیتالیست های بزرگ قرار میگرفت و کارگران از آخرین بقایای استقلال خود محروم گشتند. ما تدریجا به وضعیتی رسیده ایم که تقریبا همه رشته های کار تحت سیستم کارخانه ای قرار گرفته اند. این وضعیت بطور روز افزونی طبقه متوسط سابق، بخصوص استادان صنعتگر کوچک، را تماما به وضعیت پیشین کارگران رانده است و دو طبقه جدید که همه طبقات دیگر را می بلعد به وجود آمده است، یعنی:

1) طبقه سرمایه داران بزرگ که در همه کشورهای پیشرفته تقریبا مالکیت انحصاری وسائل معیشت و آن وسائلی که (ماشین ها، کارخانه ها، کارگاهها و غیره) این وسائل معیشت با آن تولید میشوند را در اخیتاز دارند. این طبقه بورژوا یا بورژوازی است.

2) یک طبقه کاملا فاقد مالکیت، که مجبور از فروش کارشان به طبقه اول، بورژوازی، هستند تا در عوض آن بتوانند وسائل معیشت خود را تامین کنند. از آنجا که طرفین این معامله در جریان کار برابر نیستند، بلکه بورژوازی دست بالا دارد، فاقد مالکیت ها مجبور است به شرایط بدی که توسط بورژوازی مقرر میشود تن بدهند. این طبقه، وابسته به بورژوازی، طبقه پرولترها یا پرولتاریا نامیده میشود.

ادامه دارد....
🆔 @peshrawcpiran
دو رساله درباره ماتریالیسم تاریخی

از: فردریک انگلس #درس_دوم


نقش کار در گذار از میمون به انسان



در اینجاست کە میتوان شکاف عمیق بین دست تکامل نیافته حتی انسان واره ترین میمونها و دست انسان را که طی صدها هزار سال کار بحد اعلی تکامل یافته است، مشاهده کرد. تعداد و ترتیب عمومی استخوانها و عضلات در هر دو نوع دست یکی است، ولی دست پست ترین انسان وحشی قادر به انجام صدها عملی است که دست هیچ میمونی قادر به تقلید آن نیست - دست هیچ میمونی هرگز قادر به ساختن حتی خشن ترین نوع چاقوی سنگی نشده است اولین عملیاتی که اسلاف ما بتدریج طی هزاران سال گذار از میمون به انسان دستهایشان را بدانها آموخته کردند فقط میتوانستند عملیات بسیار ساده ای باشند. پست ترین انسانهای وحشی، حتی آنهایی که میتوان تصور کرد به شرایط بیشتر حیوان وار - و همزمان با آن انحطاط جسمانی - عقب رفته اند، معهذا هنوز بسیار عالی تر از این موجودات گذاری (بینابینی) است. قبل از آنکه اولین سنگ سخت توسط دستهای انسان تبدیل به چاقو شود، احتمالا دورانی طی شد که در مقیاس با آن دوران تاریخی که ما میشناسیم بسیار ناچیز است. اما گام تعیین کننده ای برداشته شده بود، دستها آزاد شده بودند و بدین ترتیب میتوانستند مهارت بیشتری بدست آورند، قابلیت انعطاف بیشتری که بدین طریق بدست آمد موروثی شد و از نسلی به نسل دیگر افزایش یافت.
بدین طریق دست نه تنها اندام کار است بلکه محصول کار نیز میباشد. کار، انطباق با عمليات دائما نوتر، وراثت عضلات، نیام ها، و طی زمانهای طولانی تر، استخوانهانی که تکامل خاص یافته اند و بکار رفتن این مهارت و ظرافت در عملیات نو بیش از پیش پیچیده، به دست انسانی چنان درجه ای عالی از تکامل را دادند که برای ساختن و پرداختن تصاویر رافائل و مجسمه های توروالدسن THORWALDSEN و موسیقی پاگانینی ضروری است.
ولی دست بتنهائی وجود نداشت، دست صرفا یک عضو از یک ارگانیسم یگانه و فوق العاده پیچیده است. و چیزی که برای دست مفید فایده بود برای ارگانیسمی که دست در خدمت آن بود نیز فایده بخش بود و این از دو طریق انجام میشد.
اولا بدن از چیزی که داروين آنرا قانون ارتباط متقابل رشد مینامید بهره مند میشد. مطابق این قانون شکل های تخصصی تست های مجزای یک وجود ارگانیک همیشه وابسته هستند به شکل های معینی از قسمت های دیگر که ظاهرا ارتباطی با آنها ندارند. بدينطريق تمام حیواناتی که گلبول سرخ بدون هسته دارند و نیز در آنها توسط یک مفصل دوتانی (گوندیل) به اولین مهره ستون فقرات وصل میشود، بدون استثناء دارای غدد شیرده برای شیردادن به نوزادان خود هستند. همچنین سم در قسمت پستانداران همیشه همراه است با چند معدگی برای نشخوار. تغییرات پاره ای از شکل های معین شامل تغییراتی در شکل قسمت های دیگر بدن میشود ولو آنکه ما نمیتوانیم ارتباط آنها را بیان کنیم. گربه های کاملا سفید چشم آبی همیشه یا تقریبا همیشه گر هستند. کمال روز افزون دست انسان و انطباق معادل با برای راست قامتی بدون تردید از طریق همین ارتباط متقابل در قسمت های دیگر ارگانیسم عکس العمل ایجاد کرده است ولی این عمل هنوز باندازه کافی مورد بررسی قرار نگرفته است، و ما در اینجا نمیتوانیم اظهاری بیش از بیان این فاکت در عام ترین عبارات بنمائیم
🆔 @peshrawcpiran
رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس

#درس_دوم

 نوشته: ارنست مندل

ترجمه‌ی: رامین جوان

این وظیفه‌ای است که به‌هر‌حال بر دوش ماست، و ما با برداشت ماتریالیستی از تاریخ و مشارکت در نبرد طبقاتی پرولتاریا در جامعه‌ی بورژوایی تنها به‌آن قوام می‌بخشیم. این شناخت علمی به‌ما نشان می‌دهد که تاریخ همه‌ی جوامع متمدن تاکنون تاریخ مبارزه‌ی طبقاتی بوده است، و این تاریخ بر محور منافع مادی چرخیده است (یعنی: تقسیم تولید اجتماعی میان تولید ضروری و تولید اضافی). بنا به‌این نظریه درآمد و مزایای همه‌ی طبقات حاکمه و حتی خود حاکمیت در آخرین تحلیل از کار اضافی تولیدکنندگان برمی‌خیزد که با مبارزه‌ی مادی برسر کاهش یا افزایش این کار اضافی نیز همراه بوده است.


https://telegra.ph/Mandel-07-18
🆔 @peshrawcpiran