Forwarded from sarzaminjavid.com سرزمین جاوید (sarzamin javid.com)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from اتچ بات
#در_جستجوی_پدر ، #شعر استاد #شهریار
دلتنگ غروبی خفه بیرون زدم از در در مُشت گرفته مُچ دست پسرم را
یا رب به چه سنگی زنم از دست غریبی این کلّه ی پوک و سر و مغز پکرم را
هم وطنم بار غریبی به سر دوش کوهی است که خواهد بشکاند کمرم را
من مرغ خوش آوازوهمه عمربه پرواز چون شدکه شکستندچنین بال وپرم را
رفتم که به کوی پدر و مسکن مألوف تسکین دهم آلام دل جان بسرم را
گفتم به سرِ راهِ همان خانه و مکتب تکرار کنم درس سنین صغرم را
گر خود نتوانست زدودن غمم از دل زان منظره باری بنوازد نظرم را
کانون پدر جویم و گهواره ی مادر کانِ گهرم یابم و مهد هنرم را
تا قصّه ی رویین تنی و تیر پرانی است از قلعه ی سیمرغ ستانم سپرم را
با یاد طفولیّت و نشخوار جوانی می رفتم و مشغول جویدن جگرم را
پیچیدم از آن کوچه ی مأنوس که در کام باز آورد آن لذّت شیر و شکرم را
افسوس که کانون پدر نيز فروکشت از آتش دل باقي برق و شررم را
چون بقعه اموات فضايي همه خاموش اخطار کنان منزل خوف و خطرم را
درها همه بسته است و برخ گردنشسته يعني نزني در که نيابي اثرم را
در گرد و غبار سر آن کوي نخواندم جز سرزنش عمر هبا و هدرم را
مهدي که نه پاس پدرم داشته زين پيش کي پاس مرا دارد و زين پس پسرم را
اي داد که از آن همه يار و سر وهمسر يک در نگشايد که بپرسد خبرم را
يک بچه همسايه نديدم به سرکوي تا شرح دهم قصه سير و سفرم را
اشکم برخ از ديده روان بودوليکن پنهان که نبيند پسرم چشم ترم را
ميخواستم اين شيب و شبابم بستانند طفليم دهند و سر پر شور و شرم را
چشم خردم را ببرند و به من آرند چشم صغرم را و نقوش و صورم را
کم کم همه را در نظر آوردم و ناگاه ارواح گرفتند همه دور و برم را
گويي پي ديدار عزيزان بگشودند هم چشم دل کورم و هم گوش کرم را
يکجا همه گمشدگان يافته بودم از جمله حبيب و رفقاي دگرم را
اين خنده وصلش بلب آن گريه هجران اين يک سفرم پر سد و آن يک حضرم را
اين ورد شبم خواهد و ناليدن شبگير وآن زمزمه صبح و دعاي سحرم را
تا خود به تقلا بدر خانه کشاندم بستند به صد دايره راه گذرم را
يکباره قرار از کف من رفت ونهادم بر سينه ديوار در خانه سرم را
صوت پدرم بود که مي گفت چه کردي؟ در غيبت من عاله در بدرم را
حرفم بزبان بود ولي سکسکه نگذاشت تا باز دهم شرح قضا و قدرم را
في الجمله شدم ملتمس از در بدعايي کز حق طلبد فرصت صبر و ظفرم را
اشکم بطواف حرم کعبه چنان گرم کز دل بزدود آنهمه زنگ و کدرم را
نا گه پسرم گفت چه مي خواهي از اين در گفتم پسرم بوي صفاي پدرم
#ادبیات_فارسی #ادبیات #شاعر #کلاژ #امیر_پریزاد
#collage #amirparizad
@sarzaminjavid ©
دلتنگ غروبی خفه بیرون زدم از در در مُشت گرفته مُچ دست پسرم را
یا رب به چه سنگی زنم از دست غریبی این کلّه ی پوک و سر و مغز پکرم را
هم وطنم بار غریبی به سر دوش کوهی است که خواهد بشکاند کمرم را
من مرغ خوش آوازوهمه عمربه پرواز چون شدکه شکستندچنین بال وپرم را
رفتم که به کوی پدر و مسکن مألوف تسکین دهم آلام دل جان بسرم را
گفتم به سرِ راهِ همان خانه و مکتب تکرار کنم درس سنین صغرم را
گر خود نتوانست زدودن غمم از دل زان منظره باری بنوازد نظرم را
کانون پدر جویم و گهواره ی مادر کانِ گهرم یابم و مهد هنرم را
تا قصّه ی رویین تنی و تیر پرانی است از قلعه ی سیمرغ ستانم سپرم را
با یاد طفولیّت و نشخوار جوانی می رفتم و مشغول جویدن جگرم را
پیچیدم از آن کوچه ی مأنوس که در کام باز آورد آن لذّت شیر و شکرم را
افسوس که کانون پدر نيز فروکشت از آتش دل باقي برق و شررم را
چون بقعه اموات فضايي همه خاموش اخطار کنان منزل خوف و خطرم را
درها همه بسته است و برخ گردنشسته يعني نزني در که نيابي اثرم را
در گرد و غبار سر آن کوي نخواندم جز سرزنش عمر هبا و هدرم را
مهدي که نه پاس پدرم داشته زين پيش کي پاس مرا دارد و زين پس پسرم را
اي داد که از آن همه يار و سر وهمسر يک در نگشايد که بپرسد خبرم را
يک بچه همسايه نديدم به سرکوي تا شرح دهم قصه سير و سفرم را
اشکم برخ از ديده روان بودوليکن پنهان که نبيند پسرم چشم ترم را
ميخواستم اين شيب و شبابم بستانند طفليم دهند و سر پر شور و شرم را
چشم خردم را ببرند و به من آرند چشم صغرم را و نقوش و صورم را
کم کم همه را در نظر آوردم و ناگاه ارواح گرفتند همه دور و برم را
گويي پي ديدار عزيزان بگشودند هم چشم دل کورم و هم گوش کرم را
يکجا همه گمشدگان يافته بودم از جمله حبيب و رفقاي دگرم را
اين خنده وصلش بلب آن گريه هجران اين يک سفرم پر سد و آن يک حضرم را
اين ورد شبم خواهد و ناليدن شبگير وآن زمزمه صبح و دعاي سحرم را
تا خود به تقلا بدر خانه کشاندم بستند به صد دايره راه گذرم را
يکباره قرار از کف من رفت ونهادم بر سينه ديوار در خانه سرم را
صوت پدرم بود که مي گفت چه کردي؟ در غيبت من عاله در بدرم را
حرفم بزبان بود ولي سکسکه نگذاشت تا باز دهم شرح قضا و قدرم را
في الجمله شدم ملتمس از در بدعايي کز حق طلبد فرصت صبر و ظفرم را
اشکم بطواف حرم کعبه چنان گرم کز دل بزدود آنهمه زنگ و کدرم را
نا گه پسرم گفت چه مي خواهي از اين در گفتم پسرم بوي صفاي پدرم
#ادبیات_فارسی #ادبیات #شاعر #کلاژ #امیر_پریزاد
#collage #amirparizad
@sarzaminjavid ©
Telegram
Forwarded from اتچ بات
#ویدئو #زبان_آتش #تفنگت_را_زمین_بگذار #استادشجریان #شجریان #محمدرضا_شجریان
#شعر : #فریدون_مشیری تنظیم: #مجید_درخشانی
تفنگت را زمین بگذار
که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار
تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن
من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان کن ندارم جز زبانِ دل
دلی لبریز از مهر تو تو ای با دوستی دشمن
زبان آتش و آهن زبان خشم و خونریزی ست زبان قهر چنگیزی ست
بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید
فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید.برادر! گر که میخوانی مرا، بنشین برادروار
تفنگت را زمین بگذار تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو
این دیو انسانکش برون آید.
تو از آیین انسانی چه میدانی؟اگر جان را خدا داده است چرا باید تو بستانی؟
چرا باید که با یک لحظه غفلت، این برادر رابه خاک و خون بغلتانی؟
گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی
و حق با تو ست ولی حق را ـ برادر جان ـ
به زور این زبان نافهم آتشبارنباید جست…
اگر این بار شد وجدان خوابآلودهات بیدار
تفنگت را زمین بگذار؛تفنگت را زمین بگذار؛تفنگت را زمین بگذار...
@sarzaminjavid ©
#شعر : #فریدون_مشیری تنظیم: #مجید_درخشانی
تفنگت را زمین بگذار
که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار
تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن
من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان کن ندارم جز زبانِ دل
دلی لبریز از مهر تو تو ای با دوستی دشمن
زبان آتش و آهن زبان خشم و خونریزی ست زبان قهر چنگیزی ست
بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید
فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید.برادر! گر که میخوانی مرا، بنشین برادروار
تفنگت را زمین بگذار تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو
این دیو انسانکش برون آید.
تو از آیین انسانی چه میدانی؟اگر جان را خدا داده است چرا باید تو بستانی؟
چرا باید که با یک لحظه غفلت، این برادر رابه خاک و خون بغلتانی؟
گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی
و حق با تو ست ولی حق را ـ برادر جان ـ
به زور این زبان نافهم آتشبارنباید جست…
اگر این بار شد وجدان خوابآلودهات بیدار
تفنگت را زمین بگذار؛تفنگت را زمین بگذار؛تفنگت را زمین بگذار...
@sarzaminjavid ©
Telegram
attach 📎
💔 من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم ، ز سیلی زن، ز سیلی خور
وزین تصویر بر دیوار ترسانم
درین تصویر😢
#کودک_کرد_سوری
#شعر_مهدی_اخوان_ثالث
@HRTCONS📌
@paniranist_party
وزین تصویر بر دیوار ترسانم
درین تصویر😢
#کودک_کرد_سوری
#شعر_مهدی_اخوان_ثالث
@HRTCONS📌
@paniranist_party