Forwarded from اتچ بات
#ویدئو #زبان_آتش #تفنگت_را_زمین_بگذار #استادشجریان #شجریان #محمدرضا_شجریان
#شعر : #فریدون_مشیری تنظیم: #مجید_درخشانی
تفنگت را زمین بگذار
که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار
تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن
من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان کن ندارم جز زبانِ دل
دلی لبریز از مهر تو تو ای با دوستی دشمن
زبان آتش و آهن زبان خشم و خونریزی ست زبان قهر چنگیزی ست
بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید
فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید.برادر! گر که میخوانی مرا، بنشین برادروار
تفنگت را زمین بگذار تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو
این دیو انسانکش برون آید.
تو از آیین انسانی چه میدانی؟اگر جان را خدا داده است چرا باید تو بستانی؟
چرا باید که با یک لحظه غفلت، این برادر رابه خاک و خون بغلتانی؟
گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی
و حق با تو ست ولی حق را ـ برادر جان ـ
به زور این زبان نافهم آتشبارنباید جست…
اگر این بار شد وجدان خوابآلودهات بیدار
تفنگت را زمین بگذار؛تفنگت را زمین بگذار؛تفنگت را زمین بگذار...
@sarzaminjavid ©
#شعر : #فریدون_مشیری تنظیم: #مجید_درخشانی
تفنگت را زمین بگذار
که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار
تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن
من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان کن ندارم جز زبانِ دل
دلی لبریز از مهر تو تو ای با دوستی دشمن
زبان آتش و آهن زبان خشم و خونریزی ست زبان قهر چنگیزی ست
بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید
فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید.برادر! گر که میخوانی مرا، بنشین برادروار
تفنگت را زمین بگذار تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو
این دیو انسانکش برون آید.
تو از آیین انسانی چه میدانی؟اگر جان را خدا داده است چرا باید تو بستانی؟
چرا باید که با یک لحظه غفلت، این برادر رابه خاک و خون بغلتانی؟
گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی
و حق با تو ست ولی حق را ـ برادر جان ـ
به زور این زبان نافهم آتشبارنباید جست…
اگر این بار شد وجدان خوابآلودهات بیدار
تفنگت را زمین بگذار؛تفنگت را زمین بگذار؛تفنگت را زمین بگذار...
@sarzaminjavid ©
Telegram
attach 📎
پاینده ایران
برای بزرگداشت بیستم دی ماه، یکصد و شصت و نهمین سالگرد شهادت میرزا تقی خان فراهانی «امیر کبیر»
سروده ای از شادروان فریدون مشیری
رمیده از عطش سرخ آفتاب کویر،
غریب و خسته رسیدم به قتلگاه امیر.
زمان، هنوز همان شرمسار بهتزده،
زمین، هنوز همین سختجان لالشده،
جهان هنوز همان دستبسته ی تقدیر!
هنوز، نفرین می بارد از در و دیوار.
هنوز، نفرت از پادشاه بدکردار.
هنوز وحشت از جانیان آدمخوار!
هنوز لعنت بر بانیان آن تزویر.
هنوز دست صنوبر به استغاثه بلند،
هنوز بید پریشیده سر فکنده به زیر،
هنوز همهمه ی سروها که " ای جلاد!
مزن! مکُش! چه کنی؟ های ؟!
ای پلید شریر!
چگونه تیغ زنی بر برهنه در حمام؟!
چگونه تیر گشایی به شیر در زنجیر!؟
هنوز، آب، به سرخی زند که در رگ جوی،
هنوز،
هنوز،
هنوز،
به قطره قطره گلگونه، رنگ میگیرد،
از آنچه گرم چکید از رگ امیر کبیر.
نه خون، که عشق به آزادگی، شرف، انسان،
نه خون، که داروی غمهای مردم ایران.
نه خون، که جوهر سیال دانش و تدبیر.
هنوز زاری آب،
هنوز ناله ی باد،
هنوز گوش کر آسمان، فسونگر پیر.
هنوز منتظرانیم تا ز گرمابه
برون خرامی، ای آفتاب عالم گیر.
نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است.
تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر!
به اسب و پیل چه نازی؟ که رخ به خون شستند،
درین سراچه ی ماتم، پیاده، شاه، وزیر!
چون او دوباره بیاید کسی؟
محال ..... محال،
هزاران سال بمانی اگر،
چه دیر....
چه دیر....!
#فریدون_مشیری
@paniranist_party
برای بزرگداشت بیستم دی ماه، یکصد و شصت و نهمین سالگرد شهادت میرزا تقی خان فراهانی «امیر کبیر»
سروده ای از شادروان فریدون مشیری
رمیده از عطش سرخ آفتاب کویر،
غریب و خسته رسیدم به قتلگاه امیر.
زمان، هنوز همان شرمسار بهتزده،
زمین، هنوز همین سختجان لالشده،
جهان هنوز همان دستبسته ی تقدیر!
هنوز، نفرین می بارد از در و دیوار.
هنوز، نفرت از پادشاه بدکردار.
هنوز وحشت از جانیان آدمخوار!
هنوز لعنت بر بانیان آن تزویر.
هنوز دست صنوبر به استغاثه بلند،
هنوز بید پریشیده سر فکنده به زیر،
هنوز همهمه ی سروها که " ای جلاد!
مزن! مکُش! چه کنی؟ های ؟!
ای پلید شریر!
چگونه تیغ زنی بر برهنه در حمام؟!
چگونه تیر گشایی به شیر در زنجیر!؟
هنوز، آب، به سرخی زند که در رگ جوی،
هنوز،
هنوز،
هنوز،
به قطره قطره گلگونه، رنگ میگیرد،
از آنچه گرم چکید از رگ امیر کبیر.
نه خون، که عشق به آزادگی، شرف، انسان،
نه خون، که داروی غمهای مردم ایران.
نه خون، که جوهر سیال دانش و تدبیر.
هنوز زاری آب،
هنوز ناله ی باد،
هنوز گوش کر آسمان، فسونگر پیر.
هنوز منتظرانیم تا ز گرمابه
برون خرامی، ای آفتاب عالم گیر.
نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است.
تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر!
به اسب و پیل چه نازی؟ که رخ به خون شستند،
درین سراچه ی ماتم، پیاده، شاه، وزیر!
چون او دوباره بیاید کسی؟
محال ..... محال،
هزاران سال بمانی اگر،
چه دیر....
چه دیر....!
#فریدون_مشیری
@paniranist_party