نشود فاش کسی آنچه میان من و تو ست
تا اشارات نظر نامهرسان من تو ست
گوش کن با لب خاموش سخن میگویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و تو ست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و تو ست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همهجا زمزمهٔ عشق نهان من و تو ست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و تو ست
این همه قصهٔ فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و تو ست
نقش ما گو ننگارند به دیباچهٔ عقل
هرکجا نامهٔ عشق است نشان من و تو ست
سایه زآتشکدهٔ ما ست فروغ مه و مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و تو ست
❤️
#هوشنگ_ابتهاج
#آینه_در_آینه
@ghrmzejiiigh
تا اشارات نظر نامهرسان من تو ست
گوش کن با لب خاموش سخن میگویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و تو ست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و تو ست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همهجا زمزمهٔ عشق نهان من و تو ست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و تو ست
این همه قصهٔ فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و تو ست
نقش ما گو ننگارند به دیباچهٔ عقل
هرکجا نامهٔ عشق است نشان من و تو ست
سایه زآتشکدهٔ ما ست فروغ مه و مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و تو ست
❤️
#هوشنگ_ابتهاج
#آینه_در_آینه
@ghrmzejiiigh
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
نشود فاش کسی آنچه میان من و تو ست
تا اشارات نظر نامهرسان من تو ست
گوش کن با لب خاموش سخن میگویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و تو ست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و تو ست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همهجا زمزمهٔ عشق نهان من و تو ست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و تو ست
این همه قصهٔ فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و تو ست
نقش ما گو ننگارند به دیباچهٔ عقل
هرکجا نامهٔ عشق است نشان من و تو ست
سایه زآتشکدهٔ ما ست فروغ مه و مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و تو ست
❤️
#هوشنگ_ابتهاج
#آینه_در_آینه
@ghrmzejiiigh
تا اشارات نظر نامهرسان من تو ست
گوش کن با لب خاموش سخن میگویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و تو ست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و تو ست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همهجا زمزمهٔ عشق نهان من و تو ست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و تو ست
این همه قصهٔ فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و تو ست
نقش ما گو ننگارند به دیباچهٔ عقل
هرکجا نامهٔ عشق است نشان من و تو ست
سایه زآتشکدهٔ ما ست فروغ مه و مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و تو ست
❤️
#هوشنگ_ابتهاج
#آینه_در_آینه
@ghrmzejiiigh
ارغوان،
شاخهٔ همخون جدا ماندهٔ من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابیست هوا؟
یا گرفتهاست هنوز؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه میبینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آنچنان نزدیک است
که چو بر میکشم از سینه نفس
نفسم را بر میگرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی میماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصهپرداز شب ظلمانی ست
نفسم میگیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست
هر چه با من اینجا ست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشهٔ چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است.
اندر این گوشهٔ خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطر من
گریه میانگیزد
ارغوانم آنجا ست
ارغوانم تنها ست
ارغوانم دارد میگرید...
چون دل من که چنین خونآلود
هر دم از دیده فرو میریزد
ارغوان
این چه رازی ست که هر بار بهار
با عزای دل ما میآید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ میافزاید؟
ارغوان پنجهٔ خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامندهٔ خورشید بپرس
که بر این درد غم میگذرند؟
ارغوان خوشهٔ خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجرهٔ باز سحر غلغله میآغازند
جان گلرنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که همپروازان
نگران غم همپروازند
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش؛
تو بخوان نغمهٔ ناخواندهٔ من
ارغوان شاخهٔ همخون جدا مانده من...
#هوشنگ_ابتهاج
@ghrmzejiiigh
شاخهٔ همخون جدا ماندهٔ من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابیست هوا؟
یا گرفتهاست هنوز؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه میبینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آنچنان نزدیک است
که چو بر میکشم از سینه نفس
نفسم را بر میگرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی میماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصهپرداز شب ظلمانی ست
نفسم میگیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست
هر چه با من اینجا ست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشهٔ چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است.
اندر این گوشهٔ خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطر من
گریه میانگیزد
ارغوانم آنجا ست
ارغوانم تنها ست
ارغوانم دارد میگرید...
چون دل من که چنین خونآلود
هر دم از دیده فرو میریزد
ارغوان
این چه رازی ست که هر بار بهار
با عزای دل ما میآید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ میافزاید؟
ارغوان پنجهٔ خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامندهٔ خورشید بپرس
که بر این درد غم میگذرند؟
ارغوان خوشهٔ خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجرهٔ باز سحر غلغله میآغازند
جان گلرنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که همپروازان
نگران غم همپروازند
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش؛
تو بخوان نغمهٔ ناخواندهٔ من
ارغوان شاخهٔ همخون جدا مانده من...
#هوشنگ_ابتهاج
@ghrmzejiiigh
بیا که بار دگر گل به بار میآید
بیار باده که بوی بهار میآید
هزار غم ز تو دارم به دل، بیا ای گل
که گل شکفته و بانگ هزار میآید
طرب میانهٔ خوش نیست با منش چه کنم
خوشا غم تو که با ما کنار میآید
نه من ز داغ تو ای گل به خون نشستم و بس
که لاله هم به چمن داغدار میآید
دل چو غنچهٔ من نشکفد به بوی بهار
بهار من بود آن گه که یار میآید
نسیم زلف تو تا نگذرد به گلشن دل
کجا نهال امیدم به بار میآید
بدین امید شد اشکم روان ز چشمهٔ چشم
که سرو من به لب جویبار میآید
مگر ز پیک پرستو پیام او پرسم
وگرنه کیست که از آن دیار میآید
دلم به باده و گل وا نمیشود، چه کنم
که بیتو باده و گل ناگوار میآید
بهار #سایه تویی ای بنفشه مو باز آی
که گل به دیدهٔ من بیتو خار میآید
#هوشنگ_ابتهاج
@ghrmzejiiigh
بیار باده که بوی بهار میآید
هزار غم ز تو دارم به دل، بیا ای گل
که گل شکفته و بانگ هزار میآید
طرب میانهٔ خوش نیست با منش چه کنم
خوشا غم تو که با ما کنار میآید
نه من ز داغ تو ای گل به خون نشستم و بس
که لاله هم به چمن داغدار میآید
دل چو غنچهٔ من نشکفد به بوی بهار
بهار من بود آن گه که یار میآید
نسیم زلف تو تا نگذرد به گلشن دل
کجا نهال امیدم به بار میآید
بدین امید شد اشکم روان ز چشمهٔ چشم
که سرو من به لب جویبار میآید
مگر ز پیک پرستو پیام او پرسم
وگرنه کیست که از آن دیار میآید
دلم به باده و گل وا نمیشود، چه کنم
که بیتو باده و گل ناگوار میآید
بهار #سایه تویی ای بنفشه مو باز آی
که گل به دیدهٔ من بیتو خار میآید
#هوشنگ_ابتهاج
@ghrmzejiiigh
ghrmzejiiigh🫀
بیا که بار دگر گل به بار میآید بیار باده که بوی بهار میآید هزار غم ز تو دارم به دل، بیا ای گل که گل شکفته و بانگ هزار میآید طرب میانهٔ خوش نیست با منش چه کنم خوشا غم تو که با ما کنار میآید نه من ز داغ تو ای گل به خون نشستم و بس که لاله هم به چمن داغدار…
بهار #سایه تویی ای بنفشه مو باز آی
که گل به دیدهٔ من بیتو خار میآید
#هوشنگ_ابتهاج
این برای من نسخهٔ امسال این بیته:
گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت
تو در میان گلها چون گل میان خاریییی
#سعدی
@ghrmzejiiigh
که گل به دیدهٔ من بیتو خار میآید
#هوشنگ_ابتهاج
این برای من نسخهٔ امسال این بیته:
گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت
تو در میان گلها چون گل میان خاریییی
#سعدی
@ghrmzejiiigh
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
نشود فاش کسی آنچه میان من و تو ست
تا اشارات نظر نامهرسان من تو ست
گوش کن با لب خاموش سخن میگویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و تو ست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و تو ست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همهجا زمزمهٔ عشق نهان من و تو ست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و تو ست
این همه قصهٔ فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و تو ست
نقش ما گو ننگارند به دیباچهٔ عقل
هرکجا نامهٔ عشق است نشان من و تو ست
سایه زآتشکدهٔ ما ست فروغ مه و مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و تو ست
❤️
#هوشنگ_ابتهاج
#آینه_در_آینه
@ghrmzejiiigh
تا اشارات نظر نامهرسان من تو ست
گوش کن با لب خاموش سخن میگویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و تو ست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و تو ست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همهجا زمزمهٔ عشق نهان من و تو ست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و تو ست
این همه قصهٔ فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و تو ست
نقش ما گو ننگارند به دیباچهٔ عقل
هرکجا نامهٔ عشق است نشان من و تو ست
سایه زآتشکدهٔ ما ست فروغ مه و مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و تو ست
❤️
#هوشنگ_ابتهاج
#آینه_در_آینه
@ghrmzejiiigh
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
نشود فاش کسی آنچه میان من و تو ست
تا اشارات نظر نامهرسان من تو ست
گوش کن با لب خاموش سخن میگویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و تو ست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و تو ست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همهجا زمزمهٔ عشق نهان من و تو ست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و تو ست
این همه قصهٔ فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و تو ست
نقش ما گو ننگارند به دیباچهٔ عقل
هرکجا نامهٔ عشق است نشان من و تو ست
سایه زآتشکدهٔ ما ست فروغ مه و مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و تو ست
❤️
#هوشنگ_ابتهاج
#آینه_در_آینه
@ghrmzejiiigh
تا اشارات نظر نامهرسان من تو ست
گوش کن با لب خاموش سخن میگویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و تو ست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و تو ست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همهجا زمزمهٔ عشق نهان من و تو ست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و تو ست
این همه قصهٔ فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و تو ست
نقش ما گو ننگارند به دیباچهٔ عقل
هرکجا نامهٔ عشق است نشان من و تو ست
سایه زآتشکدهٔ ما ست فروغ مه و مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و تو ست
❤️
#هوشنگ_ابتهاج
#آینه_در_آینه
@ghrmzejiiigh
Nayamadi O Dir Shod
Hooshang Ebtehaj
نشستهام به در نگاه میکنم
دریچه آه میکشد
تو از کدام راه میرسی؟
خیال دیدنت چه دلپذیر بود
جوانیام در این امید پیر شد
نیامدی و
دیر شد.
#هوشنگ_ابتهاج
دریچه آه میکشد
تو از کدام راه میرسی؟
خیال دیدنت چه دلپذیر بود
جوانیام در این امید پیر شد
نیامدی و
دیر شد.
#هوشنگ_ابتهاج
Forwarded from " هوشنگ ابتهاج "
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
میبینم من
آن شکفتن شادی را
پرواز بلند آدمیزادی را
آن جشن بزرگ روز آزادی را
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
آن شکفتن شادی را
پرواز بلند آدمیزادی را
آن جشن بزرگ روز آزادی را
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
خانه دلتنگ غروبی خفه بود
مثل امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پُر شد
من به خود گفتم
یک روز گذشت
مادرم آه کشید
زود برخواهد گشت
ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد
که گمان داشت که هست این همه درد
در کمین دل آن کودک خرد؟
آری آن روز چو میرفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمیدانستم معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
آه ای واژه ی شوم
خو نکرده ست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم آه…
#هوشنگ_ابتهاج
@ghrmzejiiigh
@barayeadab
مثل امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پُر شد
من به خود گفتم
یک روز گذشت
مادرم آه کشید
زود برخواهد گشت
ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد
که گمان داشت که هست این همه درد
در کمین دل آن کودک خرد؟
آری آن روز چو میرفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمیدانستم معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
آه ای واژه ی شوم
خو نکرده ست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم آه…
#هوشنگ_ابتهاج
@ghrmzejiiigh
@barayeadab