Forwarded from Dr. Parisa Fouji
از یاد میروی
انگار هیچگاه نبودی.
چون مرگ یک پرنده
یا چون یکی کنیسهی متروک
از یاد میروی.
چون عشق رهگذر
چون گل به دست باد
چون گل میان برف
از یاد می روی…
من آنِ جادهام
آنجا که هست:
آنان که گامشان
پیشی گرفته است ز گامم
وآنان که روشناییِ رویاشان
سرمشق خوابهای من است
و آن دیگران که با مدد خلق و خوی نیک
منثور میکنند سخن را
تا بگذرد ز مرز حکایت
یا روشنی دهد به تغزل
یا با جرس
آن را که خواهد آمد از آن پس.
از یاد میروی
گویی نبودهای
هرگز نه متنی و نه تنی
از یاد میروی…
با رهنمون چشم بصیرت روندهام
شاید توانم آن که حکایت را
بخشم ز خویش سیرهی شخصی.
همگام واژگانم
گه رهنمای من شده گه رهنما منم
من شکلم و
آنان تجلیات رها اما
آنرا که خواستم پس از این گویم
زین پیش گفتهاند
پیشی گرفته است ز من
فردای پشت سر.
من پادشاه کشور پژواکم
و تخت من حواشی
زیرا که راه خود روش است
زیرا طریقت است طریق.
پیشینیان چه بسا
از یاد برده باشند
توصیف آن چه را که درآن میتوان
بیدار ساخت عاطفه را.
از یاد میروی
گویی نه بودهای خبری
یا خود نه بودهتی اثری
از یاد میروی.
من آنِ جادهام
آنجا که رهسپار شده گام دیگران
بر گامهای من
تا کیست آن که پیش میافتد
از من برای دیدن رویایم
یا آنکه در ستایش تبعید و باغهاش
در آستان خانه سراید سرودهای.
آزادم
از چهرهی شکستهی فردا
از غیب و از جهان
آزادم از پرستش دیروز
از این بهشت روی زمینم
و ز استعارهها و زبانم
باری گواهم اکنون
کآن لحظهای که رفته ز هر یادم
آن لحظهام که زنده و آزادم
#محمود_درویش
ترجمه رضا طهماسبی
🔻🔻🔻
@ghrmzejiiigh
🔻🔻🔻
گروه تخصصی برای ادبیات👇
https://t.me/barayeadab
انگار هیچگاه نبودی.
چون مرگ یک پرنده
یا چون یکی کنیسهی متروک
از یاد میروی.
چون عشق رهگذر
چون گل به دست باد
چون گل میان برف
از یاد می روی…
من آنِ جادهام
آنجا که هست:
آنان که گامشان
پیشی گرفته است ز گامم
وآنان که روشناییِ رویاشان
سرمشق خوابهای من است
و آن دیگران که با مدد خلق و خوی نیک
منثور میکنند سخن را
تا بگذرد ز مرز حکایت
یا روشنی دهد به تغزل
یا با جرس
آن را که خواهد آمد از آن پس.
از یاد میروی
گویی نبودهای
هرگز نه متنی و نه تنی
از یاد میروی…
با رهنمون چشم بصیرت روندهام
شاید توانم آن که حکایت را
بخشم ز خویش سیرهی شخصی.
همگام واژگانم
گه رهنمای من شده گه رهنما منم
من شکلم و
آنان تجلیات رها اما
آنرا که خواستم پس از این گویم
زین پیش گفتهاند
پیشی گرفته است ز من
فردای پشت سر.
من پادشاه کشور پژواکم
و تخت من حواشی
زیرا که راه خود روش است
زیرا طریقت است طریق.
پیشینیان چه بسا
از یاد برده باشند
توصیف آن چه را که درآن میتوان
بیدار ساخت عاطفه را.
از یاد میروی
گویی نه بودهای خبری
یا خود نه بودهتی اثری
از یاد میروی.
من آنِ جادهام
آنجا که رهسپار شده گام دیگران
بر گامهای من
تا کیست آن که پیش میافتد
از من برای دیدن رویایم
یا آنکه در ستایش تبعید و باغهاش
در آستان خانه سراید سرودهای.
آزادم
از چهرهی شکستهی فردا
از غیب و از جهان
آزادم از پرستش دیروز
از این بهشت روی زمینم
و ز استعارهها و زبانم
باری گواهم اکنون
کآن لحظهای که رفته ز هر یادم
آن لحظهام که زنده و آزادم
#محمود_درویش
ترجمه رضا طهماسبی
🔻🔻🔻
@ghrmzejiiigh
🔻🔻🔻
گروه تخصصی برای ادبیات👇
https://t.me/barayeadab
"تنسی کانک لم تکن!"
#محمود_درویش
فراموش میشوی انگار که هرگز نبودهای!
-کیف میکنی چجور فراموشت کردم که حتی
خودت هم دیگه نمیتونی خودت رو به یاد من بیاری؟!
- دستخوش