Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
ghrmzejiiigh🫀
کسی شبیه تو لبخند میزنه توو خواب کسی شبیه خودم گریه میکنه تا صبح یه بچّه که همهٔ روز رو کتک خورده که داره توو کمدم گریه میکنه تا صبح یه پنجره که به یه قلوهسنگ دل دادش شکست قلبم و احساس اعتمادم رفت نوشتم اسمتو روو تن، با داغی سیگار که تا همیشه بمونه اگر…
یه عمر خواستم و تو نخواستی، حالا
قراره هرچی رو که ساختم خراب کنم
تو آخرین نفر زندهٔ جهان باشی!
دیگه محاله تو رو باز انتخاب کنم
#سید_مهدی_موسوی
@ghrmzejiiigh
قراره هرچی رو که ساختم خراب کنم
تو آخرین نفر زندهٔ جهان باشی!
دیگه محاله تو رو باز انتخاب کنم
#سید_مهدی_موسوی
@ghrmzejiiigh
✒
#پر_پرواز -قسمت دوم(بخش سوم)
#مرگ_شادمانه ۳ و #کار_عمیق ۸-لحظهٔ حال
(بخش دوم)
.
خودم را پشت سر گذاشته بودم و حالا میتوانستم سراب رضایتشان را از دور ببینم.
انگار در رینگ با خودم مبارزه میکردم و آنها مرا برای کوباندن و شکستن بیشتر خودم تشویق میکردند.
وقتی خودم را زمین زدم فقط خودم بودم که میتوانستم دستم را بگیرم و بلند شوم.
دیگر زندگی برایم مفهومی نداشت چون نگاه تو بود که به آن معنا میبخشید.
«بدون تو دنیای من انگار تماشاگر نداشت.»
تو نگاهت را از من دزدیدی.
تو معنای زندگی را از من ربودی.
زندگیام شد نمایشی تکنفره که خودم تماشاگرش بودم.میدانی اگر زندهام به خاطر ذرهای ایمان ست که هنوز در من نمرده.امیدوار نیستم اما به ناامیدی هم مشکوکم.من به شک یقین دارم.
(به «چرا»یی همیشگی مصلوب
از یقین همیشگیت به شک!
سیدمهدی موسوی)
احساس میکنم مرا نگاه میکنی و مراقبم هستی.مانند آخرینضربهای که با خودم میگویم:«محکمتر بزن!»
اگر بازهم به این تئاتر ابزورد ادامه دادهام چون از دید سوم شخص خودم را مینگرم.
من، هنوز هم سوم شخص است.
اول شخص، ماییم.
اول شخص، لحظهای ست تاریک و نمناک.
سیاهیِ لذت است.
بیهیچ پیشینه و آیندهای.
.
برزخ . [ ب َ زَ ] (ع اِ)
حائل و بازداشت میان دوچیز.
از همهچیز و همهکس فاصله دارم.
حتی از خودم.
اینجا که ایستادهام عشق هم طعمی برزخی دارد:
عشق، مکثی ست قبل بیداری...
انتخابی میان جبر و جبر
جام سم تووی دست لرزانت،
تیغ هم روی گردنت باشد
#سید_مهدی_موسوی
برایت نوشته بودم خیلیوقت است فهمیدهام باید بمیرم تا تو هم بمیری.من میترسم بمیرم.میترسم تمامت کنم اما انتظار هم کم از مردن ندارد.
(سوز یک «آه»... بین مرگ و مرگ!
همهٔ زندگی من، این بود-سیدمهدی موسوی)
#پریسا_فوجی
https://www.instagram.com/tv/CZXPiNvhZ44erK7Mct5XjAvqrB3ndMLKUHAmXw0/?igshid=NTU1Mzc3ZGM=
#پر_پرواز -قسمت دوم(بخش سوم)
#مرگ_شادمانه ۳ و #کار_عمیق ۸-لحظهٔ حال
(بخش دوم)
.
خودم را پشت سر گذاشته بودم و حالا میتوانستم سراب رضایتشان را از دور ببینم.
انگار در رینگ با خودم مبارزه میکردم و آنها مرا برای کوباندن و شکستن بیشتر خودم تشویق میکردند.
وقتی خودم را زمین زدم فقط خودم بودم که میتوانستم دستم را بگیرم و بلند شوم.
دیگر زندگی برایم مفهومی نداشت چون نگاه تو بود که به آن معنا میبخشید.
«بدون تو دنیای من انگار تماشاگر نداشت.»
تو نگاهت را از من دزدیدی.
تو معنای زندگی را از من ربودی.
زندگیام شد نمایشی تکنفره که خودم تماشاگرش بودم.میدانی اگر زندهام به خاطر ذرهای ایمان ست که هنوز در من نمرده.امیدوار نیستم اما به ناامیدی هم مشکوکم.من به شک یقین دارم.
(به «چرا»یی همیشگی مصلوب
از یقین همیشگیت به شک!
سیدمهدی موسوی)
احساس میکنم مرا نگاه میکنی و مراقبم هستی.مانند آخرینضربهای که با خودم میگویم:«محکمتر بزن!»
اگر بازهم به این تئاتر ابزورد ادامه دادهام چون از دید سوم شخص خودم را مینگرم.
من، هنوز هم سوم شخص است.
اول شخص، ماییم.
اول شخص، لحظهای ست تاریک و نمناک.
سیاهیِ لذت است.
بیهیچ پیشینه و آیندهای.
.
برزخ . [ ب َ زَ ] (ع اِ)
حائل و بازداشت میان دوچیز.
از همهچیز و همهکس فاصله دارم.
حتی از خودم.
اینجا که ایستادهام عشق هم طعمی برزخی دارد:
عشق، مکثی ست قبل بیداری...
انتخابی میان جبر و جبر
جام سم تووی دست لرزانت،
تیغ هم روی گردنت باشد
#سید_مهدی_موسوی
برایت نوشته بودم خیلیوقت است فهمیدهام باید بمیرم تا تو هم بمیری.من میترسم بمیرم.میترسم تمامت کنم اما انتظار هم کم از مردن ندارد.
(سوز یک «آه»... بین مرگ و مرگ!
همهٔ زندگی من، این بود-سیدمهدی موسوی)
#پریسا_فوجی
https://www.instagram.com/tv/CZXPiNvhZ44erK7Mct5XjAvqrB3ndMLKUHAmXw0/?igshid=NTU1Mzc3ZGM=
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
سفره ای از سکوت میچینم
خسته از انتظار و دوریها
سالهایی که آتشم زدهاند
وسط چارشنبهسوریها 🔥
#سید_مهدی_موسوی
@ghrmzejiiigh
خسته از انتظار و دوریها
سالهایی که آتشم زدهاند
وسط چارشنبهسوریها 🔥
#سید_مهدی_موسوی
@ghrmzejiiigh
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
سبزهها را گره زدم به غمت
غم از صبر بیشتر شدهام
سال تحویل زندگیت به هیچ
سیزدههای در به در شده ام
سفرهای از سکوت میچینم
خسته از انتظار و دوریها
سالهایی که آتشم زدهاند
وسط چارشنبهسوریها
بچه بودم و... غیر عیدی و عشق
بچهها از جهان چه داشتهاند ؟!
در گوشم فرشتهها گفتند
لای قرآن «تو» را گذاشتهاند !
خواستی مثل ابرها باشی
خواستم مثل رود برگردی
سیزده روز تا تو برگشتم
سیزده روز گریهام کردی
ماه من بود و عشق دیوانه !
تا که یکدفعه آفتاب آمد
ماهی قرمزی که قلبم بود
مرد و آرام رووی آب آمد
پشت اشک و چراغقرمزها
ایستادم ! دوباره مرد شدم
سبزهای تووی جوی آب افتاد
سبز ماندم اگرچه زرد شدم
«و ان یکاد» ی که خواندم و خواندی
وسط قصهٔ درازیها !!
باختم مثل بچهای مغرور
تووی جدیترین بازیها !
سبزهها را گره زدم اما
با کدام آرزو ؟ کدام دلیل ؟
مثل من ذره ذره میمیرند
همهٔ سالهای بیتحویل
#سید_مهدی_موسوی 🌱
@ghrmzejiiigh
غم از صبر بیشتر شدهام
سال تحویل زندگیت به هیچ
سیزدههای در به در شده ام
سفرهای از سکوت میچینم
خسته از انتظار و دوریها
سالهایی که آتشم زدهاند
وسط چارشنبهسوریها
بچه بودم و... غیر عیدی و عشق
بچهها از جهان چه داشتهاند ؟!
در گوشم فرشتهها گفتند
لای قرآن «تو» را گذاشتهاند !
خواستی مثل ابرها باشی
خواستم مثل رود برگردی
سیزده روز تا تو برگشتم
سیزده روز گریهام کردی
ماه من بود و عشق دیوانه !
تا که یکدفعه آفتاب آمد
ماهی قرمزی که قلبم بود
مرد و آرام رووی آب آمد
پشت اشک و چراغقرمزها
ایستادم ! دوباره مرد شدم
سبزهای تووی جوی آب افتاد
سبز ماندم اگرچه زرد شدم
«و ان یکاد» ی که خواندم و خواندی
وسط قصهٔ درازیها !!
باختم مثل بچهای مغرور
تووی جدیترین بازیها !
سبزهها را گره زدم اما
با کدام آرزو ؟ کدام دلیل ؟
مثل من ذره ذره میمیرند
همهٔ سالهای بیتحویل
#سید_مهدی_موسوی 🌱
@ghrmzejiiigh
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
ناگهان زنگ میزند تلفن، ناگهان وقت رفتنت باشد...
مرد هم گریه میکند وقتی سر من روی دامنت باشد
بکشی دست روی تنهاییش، بکشد دست از تو و دنیات
واقعاً عاشق خودش باشی، واقعاً عاشق تنت باشد
روبرویت گلوله و باتوم، پشت سر خنجر رفیقانت
تووی دنیای دوستداشتنی!! بهترین دوست، دشمنت باشد
دل به آبی آسمان بدهی، به همه عشق را نشان بدهی
بعد، در راه دوست جان بدهی... دوستت عاشق زنت باشد!
چمدانی نشسته بر دوشت، زخمهایی به قلب مغلوبت
پرتگاهی به نام آزادی مقصد راهآهنت باشد
عشق، مکثی ست قبل بیداری... انتخابی میان جبر و جبر
جام سم تووی دست لرزانت، تیغ هم روی گردنت باشد
خسته از «انقلاب» و «آزادی»، فندکی درمیآوری... شاید
هجده «تیر» بیسرانجامی، تووی سیگار «بهمنت» باشد
#سید_مهدی_موسوی
@seyedmehdimoosavi2
@ghrmzejiiigh
مرد هم گریه میکند وقتی سر من روی دامنت باشد
بکشی دست روی تنهاییش، بکشد دست از تو و دنیات
واقعاً عاشق خودش باشی، واقعاً عاشق تنت باشد
روبرویت گلوله و باتوم، پشت سر خنجر رفیقانت
تووی دنیای دوستداشتنی!! بهترین دوست، دشمنت باشد
دل به آبی آسمان بدهی، به همه عشق را نشان بدهی
بعد، در راه دوست جان بدهی... دوستت عاشق زنت باشد!
چمدانی نشسته بر دوشت، زخمهایی به قلب مغلوبت
پرتگاهی به نام آزادی مقصد راهآهنت باشد
عشق، مکثی ست قبل بیداری... انتخابی میان جبر و جبر
جام سم تووی دست لرزانت، تیغ هم روی گردنت باشد
خسته از «انقلاب» و «آزادی»، فندکی درمیآوری... شاید
هجده «تیر» بیسرانجامی، تووی سیگار «بهمنت» باشد
#سید_مهدی_موسوی
@seyedmehdimoosavi2
@ghrmzejiiigh
ghrmzejiiigh🫀
پ مثل پاییز پ حرف اول نام تو ست
🍁پاییز من، عزیز غمانگیز برگریز🍂
یک روز میرسم...و تو را میبهارمت!🧡❤️🔥
#سید_مهدی_موسوی
.
حواستون هست داریم هوای زیباترین و دوستداشتنیترین فصل سال رو استشمام میکنیم؟!
یک روز میرسم...و تو را میبهارمت!🧡❤️🔥
#سید_مهدی_موسوی
.
حواستون هست داریم هوای زیباترین و دوستداشتنیترین فصل سال رو استشمام میکنیم؟!
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
✒
#پر_پرواز -قسمت دوم(بخش سوم)
#مرگ_شادمانه ۳ و #کار_عمیق ۸-لحظهٔ حال
(بخش دوم)
.
خودم را پشت سر گذاشته بودم و حالا میتوانستم سراب رضایتشان را از دور ببینم.
انگار در رینگ با خودم مبارزه میکردم و آنها مرا برای کوباندن و شکستن بیشتر خودم تشویق میکردند.
وقتی خودم را زمین زدم فقط خودم بودم که میتوانستم دستم را بگیرم و بلند شوم.
دیگر زندگی برایم مفهومی نداشت چون نگاه تو بود که به آن معنا میبخشید.
«بدون تو دنیای من انگار تماشاگر نداشت.»
تو نگاهت را از من دزدیدی.
تو معنای زندگی را از من ربودی.
زندگیام شد نمایشی تکنفره که خودم تماشاگرش بودم.میدانی اگر زندهام به خاطر ذرهای ایمان ست که هنوز در من نمرده.امیدوار نیستم اما به ناامیدی هم مشکوکم.من به شک یقین دارم.
(به «چرا»یی همیشگی مصلوب
از یقین همیشگیت به شک!
سیدمهدی موسوی)
احساس میکنم مرا نگاه میکنی و مراقبم هستی.مانند آخرینضربهای که با خودم میگویم:«محکمتر بزن!»
اگر بازهم به این تئاتر ابزورد ادامه دادهام چون از دید سوم شخص خودم را مینگرم.
من، هنوز هم سوم شخص است.
اول شخص، ماییم.
اول شخص، لحظهای ست تاریک و نمناک.
سیاهیِ لذت است.
بیهیچ پیشینه و آیندهای.
.
برزخ . [ ب َ زَ ] (ع اِ)
حائل و بازداشت میان دوچیز.
از همهچیز و همهکس فاصله دارم.
حتی از خودم.
اینجا که ایستادهام عشق هم طعمی برزخی دارد:
عشق، مکثی ست قبل بیداری...
انتخابی میان جبر و جبر
جام سم تووی دست لرزانت،
تیغ هم روی گردنت باشد
#سید_مهدی_موسوی
برایت نوشته بودم خیلیوقت است فهمیدهام باید بمیرم تا تو هم بمیری.من میترسم بمیرم.میترسم تمامت کنم اما انتظار هم کم از مردن ندارد.
(سوز یک «آه»... بین مرگ و مرگ!
همهٔ زندگی من، این بود-سیدمهدی موسوی)
#پریسا_فوجی
https://www.instagram.com/tv/CZXPiNvhZ44erK7Mct5XjAvqrB3ndMLKUHAmXw0/?igshid=NTU1Mzc3ZGM=
#پر_پرواز -قسمت دوم(بخش سوم)
#مرگ_شادمانه ۳ و #کار_عمیق ۸-لحظهٔ حال
(بخش دوم)
.
خودم را پشت سر گذاشته بودم و حالا میتوانستم سراب رضایتشان را از دور ببینم.
انگار در رینگ با خودم مبارزه میکردم و آنها مرا برای کوباندن و شکستن بیشتر خودم تشویق میکردند.
وقتی خودم را زمین زدم فقط خودم بودم که میتوانستم دستم را بگیرم و بلند شوم.
دیگر زندگی برایم مفهومی نداشت چون نگاه تو بود که به آن معنا میبخشید.
«بدون تو دنیای من انگار تماشاگر نداشت.»
تو نگاهت را از من دزدیدی.
تو معنای زندگی را از من ربودی.
زندگیام شد نمایشی تکنفره که خودم تماشاگرش بودم.میدانی اگر زندهام به خاطر ذرهای ایمان ست که هنوز در من نمرده.امیدوار نیستم اما به ناامیدی هم مشکوکم.من به شک یقین دارم.
(به «چرا»یی همیشگی مصلوب
از یقین همیشگیت به شک!
سیدمهدی موسوی)
احساس میکنم مرا نگاه میکنی و مراقبم هستی.مانند آخرینضربهای که با خودم میگویم:«محکمتر بزن!»
اگر بازهم به این تئاتر ابزورد ادامه دادهام چون از دید سوم شخص خودم را مینگرم.
من، هنوز هم سوم شخص است.
اول شخص، ماییم.
اول شخص، لحظهای ست تاریک و نمناک.
سیاهیِ لذت است.
بیهیچ پیشینه و آیندهای.
.
برزخ . [ ب َ زَ ] (ع اِ)
حائل و بازداشت میان دوچیز.
از همهچیز و همهکس فاصله دارم.
حتی از خودم.
اینجا که ایستادهام عشق هم طعمی برزخی دارد:
عشق، مکثی ست قبل بیداری...
انتخابی میان جبر و جبر
جام سم تووی دست لرزانت،
تیغ هم روی گردنت باشد
#سید_مهدی_موسوی
برایت نوشته بودم خیلیوقت است فهمیدهام باید بمیرم تا تو هم بمیری.من میترسم بمیرم.میترسم تمامت کنم اما انتظار هم کم از مردن ندارد.
(سوز یک «آه»... بین مرگ و مرگ!
همهٔ زندگی من، این بود-سیدمهدی موسوی)
#پریسا_فوجی
https://www.instagram.com/tv/CZXPiNvhZ44erK7Mct5XjAvqrB3ndMLKUHAmXw0/?igshid=NTU1Mzc3ZGM=
فحش دادم به تو از عقل، نه از بدمستی!
مست کردم به فراموشیِ «بارِ هستی»
از گذشته شب تو تا به هنوزم آمد
مست کردم که نفهمم چه به روزم آمد!
#سید_مهدی_موسوی
@ghrmzejiiigh
مست کردم به فراموشیِ «بارِ هستی»
از گذشته شب تو تا به هنوزم آمد
مست کردم که نفهمم چه به روزم آمد!
#سید_مهدی_موسوی
@ghrmzejiiigh
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
مثل همیشه رزیدنت عقدهای برای چهارروز مرخصی که نداد و از استاد گرفتم، به جز این که سه بار توی یه هفته منو مورنینگ کرد امروز هم برای کشیکی که با خونریزی شدید درحالی که نمیتونستم سرپا بایستم و تا ساعت ۱ شب مریض میدیدم کشیک اضافه بهم زد چرا؟ چون پرستار نصف شب ۲۰ بار زنگ زده بیا برای مریض NG بذار که اصلا اورژانسی نیست. من از درد بیهوش شده بودم ولی یکی از بچهها منو بیدار نکرد که بگه خانم گوشیت داره ۲۰ بار زنگ میخوره یا خودشون به پاویون خبر بدن.
تمام این هفته کشیک بودم و اصلا نخوابیدم.
یعنی اگه اونجا هم درد نداشتم خوابم نمیبرد. راستش رو بخواید این حجم از آزار و شکنجه رو نمیکشم دیگه
ولی امروز دکتر کیخسروی وسط گریههام توی بخش بهم زنگ زد از سبزوار و گفت چطوری خانم دکتر با گرمای زاهدان چیکار میکنی زود تموم کن برگرد دیگه.
میخواستم هق هق گریهم رو پای تلفن سر بدم.
اگه الان اطفال سبزوار بودم هیچ غمم نبود چون دکتر کیخسروی بود.اینجا هم دوستش دکتر شیخی هست که مورنینگ امروز با لبخند ازم سوال میپرسید و اگه نمیدونستم خودش با آرامش توضیح میداد.
بالاخره تموم میشه پزشکی گرفتن ما ولی من مطمئنم دیگه ادامهای نداره برای من البته بعد از طرح اجباری!
هرمرحله بخوای از این چرخه معیوب فرار کنی بازهم یه مرحله اجباری دیگه باید بگذرونی و دلداری هرکی که میگه تو داری دکتری میگیری و نمیدونم بعدا پزشک میشی و ارج و قرب داری برای مردم و ازین دست صحبتها در نظر من انگار از پای چرس و بنگ بلند شده باشی😄
و با #سید_مهدی_موسوی بحث رو تموم میکنم:
توی زنجیر هم نمیخواهم
پیش آدمفروش گریه کنیم
بغلم کن شقایق غمگین
تا که با داریوش گریه کنیم
تمام این هفته کشیک بودم و اصلا نخوابیدم.
یعنی اگه اونجا هم درد نداشتم خوابم نمیبرد. راستش رو بخواید این حجم از آزار و شکنجه رو نمیکشم دیگه
ولی امروز دکتر کیخسروی وسط گریههام توی بخش بهم زنگ زد از سبزوار و گفت چطوری خانم دکتر با گرمای زاهدان چیکار میکنی زود تموم کن برگرد دیگه.
میخواستم هق هق گریهم رو پای تلفن سر بدم.
اگه الان اطفال سبزوار بودم هیچ غمم نبود چون دکتر کیخسروی بود.اینجا هم دوستش دکتر شیخی هست که مورنینگ امروز با لبخند ازم سوال میپرسید و اگه نمیدونستم خودش با آرامش توضیح میداد.
بالاخره تموم میشه پزشکی گرفتن ما ولی من مطمئنم دیگه ادامهای نداره برای من البته بعد از طرح اجباری!
هرمرحله بخوای از این چرخه معیوب فرار کنی بازهم یه مرحله اجباری دیگه باید بگذرونی و دلداری هرکی که میگه تو داری دکتری میگیری و نمیدونم بعدا پزشک میشی و ارج و قرب داری برای مردم و ازین دست صحبتها در نظر من انگار از پای چرس و بنگ بلند شده باشی😄
و با #سید_مهدی_موسوی بحث رو تموم میکنم:
توی زنجیر هم نمیخواهم
پیش آدمفروش گریه کنیم
بغلم کن شقایق غمگین
تا که با داریوش گریه کنیم
ghrmzejiiigh🫀
ای عشق بیرقیب من ❤️
اینستاگرام یادآوری کرد ۲۵ سپتامبر سال ۲۰۱۹ شبیه امروز بود که اینمتن را پست کردم...
به دست دوست یا که به آغوش امن عشق
اینبار اعتماد کنی، خاک بر سرت:)
#سید_مهدی_موسوی
به دست دوست یا که به آغوش امن عشق
اینبار اعتماد کنی، خاک بر سرت:)
#سید_مهدی_موسوی
نصیحت امروز:
"از بین خواهد رفت اما نه به زودیها !
از گردن و آیندهات جای کبودیها !!..."
#سید_مهدی_موسوی 👌
@ghrmzejiiigh
"از بین خواهد رفت اما نه به زودیها !
از گردن و آیندهات جای کبودیها !!..."
#سید_مهدی_موسوی 👌
@ghrmzejiiigh