ghrmzejiiigh🫀
19 subscribers
628 photos
115 videos
24 files
380 links
برای دل خودم و برای ادبیات 🎧
#پری_کوچک_غمگین #پریسا_فوجی
نوشته‌های من را این‌جا بخوانید!
http://www.parisafouji.blogfa.com
http://www.instagram.com/parisafouji
👥Join Groups:
Literature General: t.me/barayeadab
Book Club: https://t.me/+GUDI6rX8oUFhZGQ0
Download Telegram
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من - دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود

گل شکفته! خداحافظ، اگرچه لحظهٔ دیدارت
شروع وسوسه‌ای در من، به نام دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغاز، به یکدگر نرسیدن بود

اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری، مدام گرم دمیدن بود

شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من
فریب‌کار دغل پیشه، بهانه اش نشنیدن بود

چه سرنوشت غم انگیزی، که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می بافت، ولی به فکر پریدن بود

#حسین_منزوی
شعری که هرچه در این سال‌ها تلاش کرده‌ام بگویم، گفته‌است.😢👌💔
@ghrmzejiiigh
شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من
فریب‌کار دغل‌پیشه، بهانه‌اش نشنیدن بود

#حسین_منزوی
@ghrmzejiiigh
لیلا دوباره قسمت ابن‌السلام شد

عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد
.

می‌شد بدانم این که خطِ سرنوشت من

از دفتر کدام شب بسته وام شد؟

اول دلم فراق تو را سرسری گرفت

وان زخم کوچک دلم آخر جذام شد

گلچین رسید و نوبت بامن وزیدنت

دیگر تمام شد، گل سرخم! تمام شد

شعر من از قبیلهٔ خون است، خون من،

فواره از دلم زد و آمد کلام شد

ما خون تازه در تن عشقیم و عشق را

شعر من و شکوه تو، رمزالدوام شد
.

بعد از تو باز عاشقی و باز...آه نه!

این داستان به نام تو، این‌جا تمام شد.

#حسین_منزوی
@ghrmzejiiigh
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من - دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود

گل شکفته! خداحافظ، اگرچه لحظهٔ دیدارت
شروع وسوسه‌ای در من، به نام دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغاز، به یکدگر نرسیدن بود

اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری، مدام گرم دمیدن بود

شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من
فریب‌کار دغل پیشه، بهانه اش نشنیدن بود

چه سرنوشت غم انگیزی، که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می بافت، ولی به فکر پریدن بود

#حسین_منزوی
شعری که هرچه در این سال‌ها تلاش کرده‌ام بگویم، گفته‌است.😢👌💔
@ghrmzejiiigh
مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من 
که جز ملال نصیبی نمی‌برید از من

زمین سوخته‌ام ناامید و بی‌برکت 
که جز مراتع نفرت نمی‌چرید از من

عجب که راه نفس بسته‌اید بر من و باز 
در انتظار نفس‌های دیگرید از من

خزان به قیمت جان جار می‌زنید اما 
بهار را به پشیزی نمی‌خرید از من

شما هرآینه، آیینه اید و من همه آه 
عجیب نیست کز این‌سان مکدرید از من

نه در تبری من نیز بیم رسوایی است 
به لب مباد که نامی بیاورید از من

اگر فرو بنشیند ز خون من عطشی
چه جای واهمه تیغ از شما ورید از من

چه پیک لایق پیغمبری به سوی شما ست؟
شما که قاصد صد‌ شانه‌بر‌سرید از من

برایتان چه بگویم زیاده بانوی من 
شما که با غم من آشناترید از من

#حسین_منزوی
@ghrmzejiiigh
از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بی‌زاریم 
نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم

آوار پریشانی ست، رو سوی چه بگریزم ؟ 
هنگامهٔ حیرانی ست، خود را به که بسپاریم؟

تشویش هزار «آیا»، وسواس هزار «اما» 
کوریم و نمی‌بینیم، ورنه همه بیماریم

دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته‌است 
امروز که صف در صف خشکیده و بی‌باریم

دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را 
تیغیم و نمی‌بریم، ابریم و نمی‌باریم

ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب 
گفتند که بیدارید‌؟ گفتیم که بیداریم!

من راه تو را بسته‌، تو راه مرا بسته 
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم

#حسین_منزوی
@ghrmzejiiigh
به غیر از آینه، کس روبروی بستر نیست
و چشم آینه، جز ما به سوی دیگر نیست

چنان در آینه خورده گره تنم به تنت
که خود، تمیز تو و من، ز هم میسر نیست

هزاربار کتاب تن تو را خواندم
هنوز فصلی از آن کهنه و مکرر نیست

برای تو همه از خوبی تو می‌گوید
اگرچه آینه چون شاعرت سخنور نیست
ولی تو زآینه چیزی مپرس، از من پرس
که او به راز تنت از من آشناتر نیست

مرا بنوش -همین من!- که هیچ می، جز من
بلور با رفتن! در خور تو ساغر نیست

کدورتی است اگر، در میانهٔ دل‌ها ست!
وگرنه جسم من، از جسم تو، مکدر نیست

تن تو بوی خود افشانده در تمام اتاق
وگرنه هیچ گلی، این چنین معطر نیست

به انتهای جهـان می‌رسیم در خلایی
که جز نفس‌نفس آن‌جا صدای دیگر نیست

خوشا رسیدن با هم، که حالتی خوش‌تر
ز حالت تو در آن لحظه‌های آخر نیست
.
وزآن عزیزترین لحظه‌ها، چه خاطره‌ها
که در لفافهٔ سیماب و شیشه، مضمر نیست

#حسین_منزوی 😍❤️
@ghrmzejiiigh