"کلوا واشربوا ولاتسرفوا" !
یادتونه زمانی که مدرسه میرفتیم معلمای قرآن و دبیرای دینیمون میگفتن خمینی با یه لیوان آب وضو میگرفته؟:))))
الان من از خمینی بدتر شدم با یه لیوان حموم میرم، آشپزی میکنم، ظرفا رو میشورم، مسواک میزنم و... خلاصه هرکاری که نیاز به آب داشته باشه با یه لیوان آب انجام میدم.
چون آب زاهدان از ۱۲ ساعتی که من خونهم فقط ۱ ساعت وصله! تازه آب شرب رو باید بری با دبه از سرچشمه برداری بیاری.🤣
بعد من از قطعی آب خونه سبزوارم اونم یه بار در ۳سالی که بودم، مینالیدم!
اینجا ست که #مولانا میفرماید:
شکر قدرت قدرتت افزون کند
جبر نعمت از کفت بیرون کند
@ghrmzejiiigh
یادتونه زمانی که مدرسه میرفتیم معلمای قرآن و دبیرای دینیمون میگفتن خمینی با یه لیوان آب وضو میگرفته؟:))))
الان من از خمینی بدتر شدم با یه لیوان حموم میرم، آشپزی میکنم، ظرفا رو میشورم، مسواک میزنم و... خلاصه هرکاری که نیاز به آب داشته باشه با یه لیوان آب انجام میدم.
چون آب زاهدان از ۱۲ ساعتی که من خونهم فقط ۱ ساعت وصله! تازه آب شرب رو باید بری با دبه از سرچشمه برداری بیاری.🤣
بعد من از قطعی آب خونه سبزوارم اونم یه بار در ۳سالی که بودم، مینالیدم!
اینجا ست که #مولانا میفرماید:
شکر قدرت قدرتت افزون کند
جبر نعمت از کفت بیرون کند
@ghrmzejiiigh
👍1😢1
"بلوتوث"
[زاهدان]
امروز عصر به رسم چندسال پیش که زاهدان بودم و اتوبوسسواری تا بازار را برای اولینبار تجربه کردم، پیاده رفتم تا ایستگاه خیابان دانشگاه.
بلوتوثم را روشن کردم ایرداتزم را گذاشتم و #کمدی_الهی پلی کردم.
فایل پنجم کتاب به طور کلی طبقات مختلف دوزخ را معرفی میکند و گناهکارترین طبقه را از آن خیانتکاران میشمرد.
خیانت به احساس و عواطف دیگر انسانها و...تا خیانت به ولی نعمت که در راس آنها ابلیس ست.
تمام خیابان دانشگاه از پشت شیشه باز که تنها راه تهویه هوای اتوبوس است، میگذشت.
یادم میآمد از آن آخرین روزهای کووید-۱۹ که زاهدان بودم و با ماسک رنگیام روی همین صندلیها نشسته بودم و از تمام راه فیلم گرفتم.اینگونه با این شهر برای چندسال وداع کردم.(وداع زمان) البته که دوسهباری این میان به اجبار بازگشتم.
با سبزوار هم به همینشکل خداحافظی کردم.
از تمام خیابان بیهق و کاشفی فیلم گرفتم و در اسنپ از گریهام که انگار از مرگ عمویم پیشتر باخبر شده بودم.
من همه خاطراتم را با بدن سرد او که حتی نتوانستم برای آخرین بار ببینمش، به خاک سپردم.
چقدر هم منتظرش بودم.درِ بخش روان را میزدند و من از در وارد میشدم و در دیگری را در انتهای راهرو میکوفتم و بعد دنبال او میگشتم که با لبخند بگوید:"پریسا عمو"
تو را هم با او به خاک سپردم چرا که چهره و آن رخوت همیشگی در زبان بدنت بسیار شبیه او بود.
چندبار شنیدم که اطرافیانم به من گفتند:
"خاک گور سرد است!"
گاهی میترسم که کاملا از یاد ببرمت چرا که سرعت زندگیام هرثانیه از مرگ پیشی میگیرد و با فکر کردن و نشخوار کردن واژگانی پراکنده تمام تلاشم را میکنم که آخرین ذرات گرمای بدنت را در ذهنم نگاه دارم.
اما تو مردهای و اتوبوس میایستد.
[بازار امیرالمؤمنین]
پیاده میشوم و از پلکانی که تابلوی مُهر فوری دارد پایین میروم.
یکی از همکلاسیهایمان همزمان برای مُهرش وارد میشود.هردو همدیگر را به جا میآوریم اما به روی خودمان نه!
-روی مهرت باید بنویسم دکتر فوجی؟
-نه اینترن پایین اسم.
فروشنده میپرسد ژلاتین مُهر قدیمیام را میخواهم با خودم ببرم؟ و من یک لحظه با خودم میگویم برای یادگاری از روزگاری که سبزوار اینترن بودم(امدادی، واسعی، مبینی) و آن را در یک پلاستیک کوچک در کیفم میگذارم و به راهم به سمت بازار رسولی پیاده ادامه میدهم.
از بازار طلافروشها میانبر میزنم، مسجد جامع و شک میکنم به راه و از جوانی بلوچ آدرس میپرسم.
راه را درست میرفتم اما او راه تازهای پیشنهاد کرد و گفت که بهتر است از کوچه پس کوچهها نروی.
[بازار رسولی]
ادامهش جالبه باشه برای پسفردا 👋
[زاهدان]
امروز عصر به رسم چندسال پیش که زاهدان بودم و اتوبوسسواری تا بازار را برای اولینبار تجربه کردم، پیاده رفتم تا ایستگاه خیابان دانشگاه.
بلوتوثم را روشن کردم ایرداتزم را گذاشتم و #کمدی_الهی پلی کردم.
فایل پنجم کتاب به طور کلی طبقات مختلف دوزخ را معرفی میکند و گناهکارترین طبقه را از آن خیانتکاران میشمرد.
خیانت به احساس و عواطف دیگر انسانها و...تا خیانت به ولی نعمت که در راس آنها ابلیس ست.
تمام خیابان دانشگاه از پشت شیشه باز که تنها راه تهویه هوای اتوبوس است، میگذشت.
یادم میآمد از آن آخرین روزهای کووید-۱۹ که زاهدان بودم و با ماسک رنگیام روی همین صندلیها نشسته بودم و از تمام راه فیلم گرفتم.اینگونه با این شهر برای چندسال وداع کردم.(وداع زمان) البته که دوسهباری این میان به اجبار بازگشتم.
با سبزوار هم به همینشکل خداحافظی کردم.
از تمام خیابان بیهق و کاشفی فیلم گرفتم و در اسنپ از گریهام که انگار از مرگ عمویم پیشتر باخبر شده بودم.
من همه خاطراتم را با بدن سرد او که حتی نتوانستم برای آخرین بار ببینمش، به خاک سپردم.
چقدر هم منتظرش بودم.درِ بخش روان را میزدند و من از در وارد میشدم و در دیگری را در انتهای راهرو میکوفتم و بعد دنبال او میگشتم که با لبخند بگوید:"پریسا عمو"
تو را هم با او به خاک سپردم چرا که چهره و آن رخوت همیشگی در زبان بدنت بسیار شبیه او بود.
چندبار شنیدم که اطرافیانم به من گفتند:
"خاک گور سرد است!"
گاهی میترسم که کاملا از یاد ببرمت چرا که سرعت زندگیام هرثانیه از مرگ پیشی میگیرد و با فکر کردن و نشخوار کردن واژگانی پراکنده تمام تلاشم را میکنم که آخرین ذرات گرمای بدنت را در ذهنم نگاه دارم.
اما تو مردهای و اتوبوس میایستد.
[بازار امیرالمؤمنین]
پیاده میشوم و از پلکانی که تابلوی مُهر فوری دارد پایین میروم.
یکی از همکلاسیهایمان همزمان برای مُهرش وارد میشود.هردو همدیگر را به جا میآوریم اما به روی خودمان نه!
-روی مهرت باید بنویسم دکتر فوجی؟
-نه اینترن پایین اسم.
فروشنده میپرسد ژلاتین مُهر قدیمیام را میخواهم با خودم ببرم؟ و من یک لحظه با خودم میگویم برای یادگاری از روزگاری که سبزوار اینترن بودم(امدادی، واسعی، مبینی) و آن را در یک پلاستیک کوچک در کیفم میگذارم و به راهم به سمت بازار رسولی پیاده ادامه میدهم.
از بازار طلافروشها میانبر میزنم، مسجد جامع و شک میکنم به راه و از جوانی بلوچ آدرس میپرسم.
راه را درست میرفتم اما او راه تازهای پیشنهاد کرد و گفت که بهتر است از کوچه پس کوچهها نروی.
[بازار رسولی]
ادامهش جالبه باشه برای پسفردا 👋
"عروسک"
گمان میکنم آدمیزاد تنها تا آستانه نوجوانی برای پدر و مادر همچون یک اثر هنریِ جالب و شگفتانگیز و یادآور عروسکهای زمان کودکی است و
ازینرو چندینبار احتمال آن میرود که برای تکرار حس خوش خلقت در دام اشتباه قبلیشان بیافتند.
با این تفاوت که این عروسک هوشمند نیازهایی دارد که باید برطرف بشود.
تا یک نوزاد بخواهد ببالد و بتواند روی پای خودش بایستد، جگر پدر و مادر خون شدهاست.
اما همانطور که ما در درون، خود را هنوز هم کودکی احساس میکنیم هفت هشت ساله که از هر فکر و دغدغهای رها بودیم، شاید آندو هم هنوز ما را همچون آن نوزادی ببینند که روزی برای اولینبار در آغوشش گرفتند.
#پریسا_فوجی
بخش اطفال نوزادان
بیمارستان امیرالمؤمنین زاهدان
۱۴۰۳/۰۴/۱۰
گمان میکنم آدمیزاد تنها تا آستانه نوجوانی برای پدر و مادر همچون یک اثر هنریِ جالب و شگفتانگیز و یادآور عروسکهای زمان کودکی است و
ازینرو چندینبار احتمال آن میرود که برای تکرار حس خوش خلقت در دام اشتباه قبلیشان بیافتند.
با این تفاوت که این عروسک هوشمند نیازهایی دارد که باید برطرف بشود.
تا یک نوزاد بخواهد ببالد و بتواند روی پای خودش بایستد، جگر پدر و مادر خون شدهاست.
اما همانطور که ما در درون، خود را هنوز هم کودکی احساس میکنیم هفت هشت ساله که از هر فکر و دغدغهای رها بودیم، شاید آندو هم هنوز ما را همچون آن نوزادی ببینند که روزی برای اولینبار در آغوشش گرفتند.
#پریسا_فوجی
بخش اطفال نوزادان
بیمارستان امیرالمؤمنین زاهدان
۱۴۰۳/۰۴/۱۰
👍1😍1
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
+تو قلب نداری!
آدمآهنی: نه، ندارم.هیچوقت هم نداشتم.مگه نمیدونستی؟!
+چرا میدونستم ولی میخواستم قلبمو فقط به تو بدم.
آدمآهنی: حالا که دادی دیگه چی ازم میخوای؟!
+میخواستم که توو دستات نگهش داری ولی تو انداختیش روی زمین!
آدمآهنی: چون هیچکس تاحالا قلبشو بهم نداده نمیدونم چه جوری نگهش دارم.
#پریسا_فوجی
@ghrmzejiiigh
آدمآهنی: نه، ندارم.هیچوقت هم نداشتم.مگه نمیدونستی؟!
+چرا میدونستم ولی میخواستم قلبمو فقط به تو بدم.
آدمآهنی: حالا که دادی دیگه چی ازم میخوای؟!
+میخواستم که توو دستات نگهش داری ولی تو انداختیش روی زمین!
آدمآهنی: چون هیچکس تاحالا قلبشو بهم نداده نمیدونم چه جوری نگهش دارم.
#پریسا_فوجی
@ghrmzejiiigh
🤯1
ghrmzejiiigh🫀
یه بازنگری روی ریاکشنهای مجاز باید داشته باشم😁
ولی واقعا حیفه که کانال من در طی ۶سال هیچ رشدی نکرده و الان حتی level 1 تلگرام نیستم که براتون اموجی قورباغه بذارم😔
😢1💔1
"پرونده قضایی"
دیروز کشیکم داشت شروع میشد.همینجوریش هم خیلی استرس داشتم و گوشیمو چک میکردم که یهو دیدم پیامک اومد برام:
"پرونده قضایی جدید به نام شما در قوه قضاییه تشکیل شده است!"
واقعا یه لحظه فکر کردم بالاخره دشمنم رفته ازم شکایت کرده.😂😑🤭
یعنی مثل چی ترسیدم.قلبم اومد تو دهنم.
باید چندتا نوزاد هم اون وسط معاینه میکردم.
انقدر هول شدم که روی لینک زدم و اپلیکیشنش هم دانلود کردم و اجازه دسترسی به تماس و پیام رو هم براش فعال کردم.بعد ۳۵ تومن باید پرداخت میکردی که بهت نشون میداد پرونده رو.داشتم میزدم برم توی صفحه پرداخت که یهو به خودم اومدم که این هکره! سرشماره رو اومدم چک کردم دیدم از شماره شخصیه.سایت هم با سایت اصلی قوه قضاییه فرق میکرد.
هیچی دیگه سریع پاکش کردم و کلا دیروز میترسیدم خرید کنم کارتمو خالی نکنه.
تجربه نشون داده حتی ۴۸ساعت گرسنه مونده و نمرده باشم.😢
دیروز کشیکم داشت شروع میشد.همینجوریش هم خیلی استرس داشتم و گوشیمو چک میکردم که یهو دیدم پیامک اومد برام:
"پرونده قضایی جدید به نام شما در قوه قضاییه تشکیل شده است!"
واقعا یه لحظه فکر کردم بالاخره دشمنم رفته ازم شکایت کرده.😂😑🤭
یعنی مثل چی ترسیدم.قلبم اومد تو دهنم.
باید چندتا نوزاد هم اون وسط معاینه میکردم.
انقدر هول شدم که روی لینک زدم و اپلیکیشنش هم دانلود کردم و اجازه دسترسی به تماس و پیام رو هم براش فعال کردم.بعد ۳۵ تومن باید پرداخت میکردی که بهت نشون میداد پرونده رو.داشتم میزدم برم توی صفحه پرداخت که یهو به خودم اومدم که این هکره! سرشماره رو اومدم چک کردم دیدم از شماره شخصیه.سایت هم با سایت اصلی قوه قضاییه فرق میکرد.
هیچی دیگه سریع پاکش کردم و کلا دیروز میترسیدم خرید کنم کارتمو خالی نکنه.
تجربه نشون داده حتی ۴۸ساعت گرسنه مونده و نمرده باشم.😢
😢1
خب اینجا آب رو جیرهبندی کردن:
از ۱۳ تا ۱۵/ااز۲۱تا۲۴/از۵تا۸صبح
طبق برنامه هم قطع نمیکنن اکثرا قطعه.
ازون طرف یک عدد نونی که بوفه بیمارستان میفروشه به بيماران و پزشکان ۲۰هزار تومنه.
بعد مثل همیشه میرن رای میدن و میگن بالاترین رای به پزشکیان از سیستان و بلوچستان بوده انگار که قراره تغییری توی این وضعیتشون رخ بده.
تا بوده همین بوده...
از ۱۳ تا ۱۵/ااز۲۱تا۲۴/از۵تا۸صبح
طبق برنامه هم قطع نمیکنن اکثرا قطعه.
ازون طرف یک عدد نونی که بوفه بیمارستان میفروشه به بيماران و پزشکان ۲۰هزار تومنه.
بعد مثل همیشه میرن رای میدن و میگن بالاترین رای به پزشکیان از سیستان و بلوچستان بوده انگار که قراره تغییری توی این وضعیتشون رخ بده.
تا بوده همین بوده...
Forwarded from ghrmzejiiigh🫀 (Parisa)
ghrmzejiiigh🫀
Dariush – Donyaye In Roozaye Man
هرشب توو رویای خودم
آغوشتو تن میکنم❤️
آیندهٔ این خونه رو
با شمع روشن میکنم🕯
#روزبه_بمانی
@ghrmzejiiigh
آغوشتو تن میکنم❤️
آیندهٔ این خونه رو
با شمع روشن میکنم🕯
#روزبه_بمانی
@ghrmzejiiigh
💔1
آشپزیم دیگه به حد اعجاز رسیده😎😁
با یه دونه سیبزمینی و ماکارونی و شیرسویا
ببین پاستای super creamy میپزم.😋
#وگنیسم_زیااااد
#محشر_کبری
با یه دونه سیبزمینی و ماکارونی و شیرسویا
ببین پاستای super creamy میپزم.😋
#وگنیسم_زیااااد
#محشر_کبری
😍4
ghrmzejiiigh🫀
آشپزیم دیگه به حد اعجاز رسیده😎😁 با یه دونه سیبزمینی و ماکارونی و شیرسویا ببین پاستای super creamy میپزم.😋 #وگنیسم_زیااااد #محشر_کبری
یادم افتاد خمینی هم شبا سیبزمینی میخورده🤣
💯2
Forwarded from fasa
بشنو از من جانا؛
قاصدک نه دروغ است نه فریب!
قاصدک های رقصانِ پیرامونم را باور دارم
دوباره نگاهشان کن؛
کافی ست بخواهی حرکت موزونشان را
تفسیر کنی...
#فرزانه
#دلنوشته
#اردیبهشت۹۶
قاصدک نه دروغ است نه فریب!
قاصدک های رقصانِ پیرامونم را باور دارم
دوباره نگاهشان کن؛
کافی ست بخواهی حرکت موزونشان را
تفسیر کنی...
#فرزانه
#دلنوشته
#اردیبهشت۹۶
🕊2
کشیک اورژانس اطفال
۱۴۰۳/۰۴/۱۵
بالاخره بعد از تقریبا ۲۴ ساعت تونستم یه ساندویچ فلافل بعد از سه چهاربار رفت و آمد طولاانی بین بوفه و اورژانس و زنگهای پیدرپی همکشیکی پررو به گوشیم، کوفت کنم.
اما قسمت جذاب کشیک هنوز مونده.🤤
[کیک بروانی لیوانی😋خداکنه خوشمزه بشه<<وای چقدر خوشمزه شد.😱😋]
۱۴۰۳/۰۴/۱۵
بالاخره بعد از تقریبا ۲۴ ساعت تونستم یه ساندویچ فلافل بعد از سه چهاربار رفت و آمد طولاانی بین بوفه و اورژانس و زنگهای پیدرپی همکشیکی پررو به گوشیم، کوفت کنم.
اما قسمت جذاب کشیک هنوز مونده.🤤
[کیک بروانی لیوانی😋خداکنه خوشمزه بشه<<وای چقدر خوشمزه شد.😱😋]