💭✒
#معرفی_کتاب
#جنایت_و_مکافات (قسمت سوم)
.
«گاهی میان اشخاص کاملا ناشناس برخوردهایی روی میدهد که پیش از آن که کلمهای بگویند در همان نظر اول احساس کشش به سوی هم میکنند.راسکلنیکف بعدا بارها این اثر اولیه را به یاد میآورد و آن را به نوعی الهام یا احساس درونی نسبت میدهد.»
او پیش از ارتکاب جرم در کافهای دودزده با مردی میخواره آشنا میشود که از جبر فقر و فداکاری دختر بزرگش مینالد.دختری که هرشب برای سیر کردن شکم خواهر و برادر کوچکترش، تنش را میفروشد.
دستهای راسکلنیکف هنوز به خون آلوده نشده بود که «سونیا» دستهای او را گرفت.
شبی پس از واقعه، رودیا به دامان ناپاک اینزن میافتد، به مظهر تمام رنجهای بشری بوسه میزند و به گناه خویش در برابر گناهکاری دیگر اعتراف میکند.
سونیا معتقد است که باید عواقب را هرچه که باشد، پذیرفت اما هرگز نخواهد گذاشت رودیا به تنهایی زیر این بار کمر خم کند.او تا سیبری و اردوگاه کار اجباری همراه راسکلنیکف میرود.
به مرور این زن بدکاره جایگاهی همپای مریم مجدلیه میان زندانیان و جانیان اردوگاه پیدا میکند.
تا روزی که چادرهای کوچنشینان از دور نظر رودیا را به خود جلب کرد.گویی در آنجا زمان متوقف شده و هنوز عصر ابراهیم و چوپانان بود.
ناگهان سونیا پیدایش شد و با تردید دستش را به سوی رودیا دراز کرد.برای اولینبار دستانشان از هم جدا نشد.چه پیش آمد خود راسکلنیکف هم نمیداند.
او که پیش از این گمان میکرد پیامبران به نام عدالت! لزوما باید خون بریزند و نخبگانی همچون ناپلئون حتما از حدود و قوانین اجتماعی پا را فراتر میگذارند؛ ناگهان از جا برخاست.به پای سونیا افتاد و با اشکهایش، غبار خستگی را از آنها شست.
سونیا، پیامبری بود که در کشیدن بار مکافات همراه گناهکاری چون خودش شد و هنوز هم به ببخش و رستگاری امید داشت.
#پریسا_فوجی
ادامه دارد
https://www.instagram.com/p/CerMGipqrbXQV9G7D5xf-9I0wvQPcEKtakNi600/?igshid=MDJmNzVkMjY=
#معرفی_کتاب
#جنایت_و_مکافات (قسمت سوم)
.
«گاهی میان اشخاص کاملا ناشناس برخوردهایی روی میدهد که پیش از آن که کلمهای بگویند در همان نظر اول احساس کشش به سوی هم میکنند.راسکلنیکف بعدا بارها این اثر اولیه را به یاد میآورد و آن را به نوعی الهام یا احساس درونی نسبت میدهد.»
او پیش از ارتکاب جرم در کافهای دودزده با مردی میخواره آشنا میشود که از جبر فقر و فداکاری دختر بزرگش مینالد.دختری که هرشب برای سیر کردن شکم خواهر و برادر کوچکترش، تنش را میفروشد.
دستهای راسکلنیکف هنوز به خون آلوده نشده بود که «سونیا» دستهای او را گرفت.
شبی پس از واقعه، رودیا به دامان ناپاک اینزن میافتد، به مظهر تمام رنجهای بشری بوسه میزند و به گناه خویش در برابر گناهکاری دیگر اعتراف میکند.
سونیا معتقد است که باید عواقب را هرچه که باشد، پذیرفت اما هرگز نخواهد گذاشت رودیا به تنهایی زیر این بار کمر خم کند.او تا سیبری و اردوگاه کار اجباری همراه راسکلنیکف میرود.
به مرور این زن بدکاره جایگاهی همپای مریم مجدلیه میان زندانیان و جانیان اردوگاه پیدا میکند.
تا روزی که چادرهای کوچنشینان از دور نظر رودیا را به خود جلب کرد.گویی در آنجا زمان متوقف شده و هنوز عصر ابراهیم و چوپانان بود.
ناگهان سونیا پیدایش شد و با تردید دستش را به سوی رودیا دراز کرد.برای اولینبار دستانشان از هم جدا نشد.چه پیش آمد خود راسکلنیکف هم نمیداند.
او که پیش از این گمان میکرد پیامبران به نام عدالت! لزوما باید خون بریزند و نخبگانی همچون ناپلئون حتما از حدود و قوانین اجتماعی پا را فراتر میگذارند؛ ناگهان از جا برخاست.به پای سونیا افتاد و با اشکهایش، غبار خستگی را از آنها شست.
سونیا، پیامبری بود که در کشیدن بار مکافات همراه گناهکاری چون خودش شد و هنوز هم به ببخش و رستگاری امید داشت.
#پریسا_فوجی
ادامه دارد
https://www.instagram.com/p/CerMGipqrbXQV9G7D5xf-9I0wvQPcEKtakNi600/?igshid=MDJmNzVkMjY=