گاه فرست غلامعلی کشانی
50 سال شعر و آواز جاودانه در خدمت مردم ☝️☝️☝️ ای گوساله ها! از اسارت خود ناله نکنید! اگر قدر آزادی را می دانستید حتی پرواز را هم یاد می گرفتید. ☝️ ________________________________ @gahferestghkeshan ________________________________ جون بائز هنرمند بزرگی…
✳️ جوْن بائز، صدای فروتنِ مردم:
✅ جهان با دیدن شما به قدرت رفتارِ بیخشونت پیبرد.
ما آن را در غرش سکوت شما میشنویم
و
در چشمان شما میبینیم، آن گاه که آرام رو در روی رعب و دهشت مینشینید.
شجاعت شما به شوقمان میآورد و الهامبخشمان میشود.
✅ چه سعادتمندم من! که زندهام تا شاهد این جنبش باشم.
✅ دعاهایم،
عشقم و
حمایتم را
به سویتان روانه میکنم.
=========ه
✅ جون بائز، خوانندهی موسیقی اعتراضی، صاحب صدا و آوازی اسطورهای و یکی از همراهانِ مبارزاتِ مدنیِ بیخشونتِ مارتینلوتر کینگ این کلمات را، 41 سال پس از ترور او، در تقدیر از کنشهای ملتِ ایران گفته است.
✅ برای آشنایی با او و دیدن ویدیویی شگفت از او:
سِرچِ جوْن بائز در همین کانال، و در سپهر اینترنت به فارسی و انگلیسی.
اجرای ترانهی تاریخی ما پیروز میشیم به فارسی و انگلیسی:
youtube.com/watch?v=kVCqPAzI-JY
youtube.com/watch?v=MLc0QPTCWMY
✅ جهان با دیدن شما به قدرت رفتارِ بیخشونت پیبرد.
ما آن را در غرش سکوت شما میشنویم
و
در چشمان شما میبینیم، آن گاه که آرام رو در روی رعب و دهشت مینشینید.
شجاعت شما به شوقمان میآورد و الهامبخشمان میشود.
✅ چه سعادتمندم من! که زندهام تا شاهد این جنبش باشم.
✅ دعاهایم،
عشقم و
حمایتم را
به سویتان روانه میکنم.
=========ه
✅ جون بائز، خوانندهی موسیقی اعتراضی، صاحب صدا و آوازی اسطورهای و یکی از همراهانِ مبارزاتِ مدنیِ بیخشونتِ مارتینلوتر کینگ این کلمات را، 41 سال پس از ترور او، در تقدیر از کنشهای ملتِ ایران گفته است.
✅ برای آشنایی با او و دیدن ویدیویی شگفت از او:
سِرچِ جوْن بائز در همین کانال، و در سپهر اینترنت به فارسی و انگلیسی.
اجرای ترانهی تاریخی ما پیروز میشیم به فارسی و انگلیسی:
youtube.com/watch?v=kVCqPAzI-JY
youtube.com/watch?v=MLc0QPTCWMY
👍9
✳️ چه مدت؟ زیاد نه!
✳️ مارتینلوتر کینگ،
مونتگُمِری، ۲۵ مارس ۱۹۶۵
راهپیماییِ تاریخیِ سِلما
«نبرد در دستان ما است.
و ما میتوانیم با خشونت پرهیزی، به فراخوانی که مسیرهای جدید مبارزه ما را به آن فرا میخواند خلاقانه پاسخ دهیم.
راهِ پیشِ رو اصلاً جاده ای هموار نیست.
هیچ شاهراهِ وسیعی نیست که ما را به آسانی به راهحلهای سریع و میانبُر هدایت کند، اما باید به راه خود ادامه دهیم.»
«هدف ما هرگز نباید شکست دادن یا تحقیرِ انسانِ سفیدپوست (حریف) باشد، بلکه باید دوستی و درک او را به دست آوریم.
باید بفهمیم که هدف ما وجود جامعهای است که با خودش در صلح باشد،
جامعهای که میتواند با وجدان خود زندگی کند.
آن روز نه متعلق به انسانِ سفیدپوست (حریف) و نه انسانِ سیاهپوست (ما) خواهد بود.
✅ آن روز، روزِ انسان به عنوان انسان خواهد بود.»
✅ «میدانم که امروز میپرسی،
«چهقدر طول میکشد؟»
کسی میپرسد:
✅ «تعصب تا کِی دیدِ انسان را کور میکند، فهم او را تیره میسازد و چشم خِرَدبین او را از کاسه بیرون میآورد؟ "
دیگری میپرسد:
✅ "این عدالتِ ناتوان، که در خیابانهای سِلما و بیرمنگام و جوامع سراسر جنوبِ از پا افتادهاست، چهزمانی از این خاکِ ذلّت برمیخیزد تا میان فرزندان بشر حکمرانی کند؟"
کسی دیگر میپرسد:
✅ "چه زمانی ستارهی تابناکِ امید در آغوشِ این شب تنهایی که آکنده شده از جانهای خسته و گرفتار در زنجیر ترس و بندِ مرگ، پناه خواهد گرفت؟ تا کِی عدالت مصلوب میشود و حقیقت دفن میشود؟"
امروز بعدازظهر آمدهام تا به شما بگویم، این لحظهها هر قدر هم دشوار باشند، این ساعات هرچه قدر هم استیصال آور باشند، طولانی نخواهند بود؛ زیرا
✅ "بذر حقیقتِ مدفون شده در زمین دوباره سبز خواهد شد."
✅ چه مدت؟ زیاد نه!
زیرا "هیچ دروغی نمیتواند برای همیشه پایدار بماند."
✅ چه مدت؟ زیاد نه!
زیرا «هر چه بکارید درو خواهید کرد.»
✅ «چه مدت؟ زیاد نه!
زیرا هرچند اخلاقیات در این جهان قوسی طولانی دارد اما انحنای آن به سمت عدالت خواهد بود.»
(گزیده و برگرفته از ویکی پدیای فارسی)
✳️ مارتینلوتر کینگ،
مونتگُمِری، ۲۵ مارس ۱۹۶۵
راهپیماییِ تاریخیِ سِلما
«نبرد در دستان ما است.
و ما میتوانیم با خشونت پرهیزی، به فراخوانی که مسیرهای جدید مبارزه ما را به آن فرا میخواند خلاقانه پاسخ دهیم.
راهِ پیشِ رو اصلاً جاده ای هموار نیست.
هیچ شاهراهِ وسیعی نیست که ما را به آسانی به راهحلهای سریع و میانبُر هدایت کند، اما باید به راه خود ادامه دهیم.»
«هدف ما هرگز نباید شکست دادن یا تحقیرِ انسانِ سفیدپوست (حریف) باشد، بلکه باید دوستی و درک او را به دست آوریم.
باید بفهمیم که هدف ما وجود جامعهای است که با خودش در صلح باشد،
جامعهای که میتواند با وجدان خود زندگی کند.
آن روز نه متعلق به انسانِ سفیدپوست (حریف) و نه انسانِ سیاهپوست (ما) خواهد بود.
✅ آن روز، روزِ انسان به عنوان انسان خواهد بود.»
✅ «میدانم که امروز میپرسی،
«چهقدر طول میکشد؟»
کسی میپرسد:
✅ «تعصب تا کِی دیدِ انسان را کور میکند، فهم او را تیره میسازد و چشم خِرَدبین او را از کاسه بیرون میآورد؟ "
دیگری میپرسد:
✅ "این عدالتِ ناتوان، که در خیابانهای سِلما و بیرمنگام و جوامع سراسر جنوبِ از پا افتادهاست، چهزمانی از این خاکِ ذلّت برمیخیزد تا میان فرزندان بشر حکمرانی کند؟"
کسی دیگر میپرسد:
✅ "چه زمانی ستارهی تابناکِ امید در آغوشِ این شب تنهایی که آکنده شده از جانهای خسته و گرفتار در زنجیر ترس و بندِ مرگ، پناه خواهد گرفت؟ تا کِی عدالت مصلوب میشود و حقیقت دفن میشود؟"
امروز بعدازظهر آمدهام تا به شما بگویم، این لحظهها هر قدر هم دشوار باشند، این ساعات هرچه قدر هم استیصال آور باشند، طولانی نخواهند بود؛ زیرا
✅ "بذر حقیقتِ مدفون شده در زمین دوباره سبز خواهد شد."
✅ چه مدت؟ زیاد نه!
زیرا "هیچ دروغی نمیتواند برای همیشه پایدار بماند."
✅ چه مدت؟ زیاد نه!
زیرا «هر چه بکارید درو خواهید کرد.»
✅ «چه مدت؟ زیاد نه!
زیرا هرچند اخلاقیات در این جهان قوسی طولانی دارد اما انحنای آن به سمت عدالت خواهد بود.»
(گزیده و برگرفته از ویکی پدیای فارسی)
👍5
✳️ چه مدت؟ زیاد نه!
✅ کسی میپرسد: «تعصب تا کی دید انسان را کور میکند، فهم او را تیره میسازد و چشم خردبین او را از کاسه بیرون میآورد؟ "
✅ دیگری میپرسد، "این عدالت ناتوان، که در خیابانهای سِلما و بیرمنگام و جوامع سراسر جنوب از پا افتادهاست، چه زمانی از این خاک ذلت برمیخیزد تا میان فرزندان بشر حکمرانی کند؟"
امروز بعدازظهر آمدهام تا به شما بگویم، این لحظه هر چقدر هم دشوار باشد، این ساعات هرچه قدر هم استیصال آور باشد، طولانی نخواهد بود؛ زیرا
✅ "بذر حقیقتِ مدفون شده در زمین دوباره سبز خواهد شد."
✳️ چه مدت؟ زیاد نه!
زیرا "هیچ دروغی نمیتواند برای همیشه پایدار بماند."
✅ چه مدت؟ زیاد نه!،
زیرا «هر چه بکارید درو خواهید کرد»
✅ «چه مدت؟ زیاد نه!
زیرا هرچند اخلاقیات در این جهان قوسی طولانی دارد اما انحنای آن به سمت عدالت خواهد بود.»
===========ه
تصویر:
مارتینلوتر کینگ دست در دستِ جوْن بائز، اسطورهی موسیقیِ اعتراض و محلی، در راهپیمایی - جنبش مدنی آمریکا
متن کامل:
دو فرستهی بالا یا این آدرسها:
@GahFerestGhKeshani/5714
@GahFerestGhKeshani/5715
ویدئوی سخنرانی:
https://t.me/c/1359541964/2775
✅ کسی میپرسد: «تعصب تا کی دید انسان را کور میکند، فهم او را تیره میسازد و چشم خردبین او را از کاسه بیرون میآورد؟ "
✅ دیگری میپرسد، "این عدالت ناتوان، که در خیابانهای سِلما و بیرمنگام و جوامع سراسر جنوب از پا افتادهاست، چه زمانی از این خاک ذلت برمیخیزد تا میان فرزندان بشر حکمرانی کند؟"
امروز بعدازظهر آمدهام تا به شما بگویم، این لحظه هر چقدر هم دشوار باشد، این ساعات هرچه قدر هم استیصال آور باشد، طولانی نخواهد بود؛ زیرا
✅ "بذر حقیقتِ مدفون شده در زمین دوباره سبز خواهد شد."
✳️ چه مدت؟ زیاد نه!
زیرا "هیچ دروغی نمیتواند برای همیشه پایدار بماند."
✅ چه مدت؟ زیاد نه!،
زیرا «هر چه بکارید درو خواهید کرد»
✅ «چه مدت؟ زیاد نه!
زیرا هرچند اخلاقیات در این جهان قوسی طولانی دارد اما انحنای آن به سمت عدالت خواهد بود.»
===========ه
تصویر:
مارتینلوتر کینگ دست در دستِ جوْن بائز، اسطورهی موسیقیِ اعتراض و محلی، در راهپیمایی - جنبش مدنی آمریکا
متن کامل:
دو فرستهی بالا یا این آدرسها:
@GahFerestGhKeshani/5714
@GahFerestGhKeshani/5715
ویدئوی سخنرانی:
https://t.me/c/1359541964/2775
👍4
✳️ مارتینلوتر کینگ و میلیتاریسم
با این همه پولی که برای مرگ و نابودی خرج میکنیم چیزی برای زندهگی و رشد سازنده باقی نمیماند. ...
تفنگهای جنگ که مشغلهی ملی شوند، بیشک، چوب آن را نیازهای اجتماعی میخورند. ...
روز به روز بیشتر ناگزیر میشدم به جنگْ همچون دشمنِ فرودستان نگاه کنم و به همین دلیل به آن حمله کنم. ...
===========ه
✳️ نظامِ میلیتاریستی (نظامیگرا) منابع رشد، نظامِ تولید و توزیعِ متعادل و منصفانهی ثروت و منابع، و رفاهِ عمومیِ تهیدستان و فرودستان را ریشهکَن میکُند.
=======ه
کینگ به درستی فقر و اسلحه را با هم مرتبط میبیند.
همهی مردمانِ آگاهِ کنشگرِ که همراه مطالباتِ دیگرشان، خواستارِ کاهش شدید فقر هستند، باید تا پای جان خواستارِ دست برداشتن دولتها از جنون توسعهطلبیِ سیاسی (به زبان فنّی، تعمیق عمق سیاسی) و مسابقهی تسلیحاتی بشوند.
این مردم نباید فقط بر روی نکاتِ مهمِ دیگر زوم کنند.
باید حکمرانان مجبور بشوند تا منابع مادی، مالی و تخصصی را صرف مشکلاتِ مردمِ خود کنند و مانعِ «خودفروپاشی» بشوند.
شوروی سابق با آمریکا مسابقهی تسلیحاتی گذاشت و فروپاشیِ خود را بسیار تندتر کرد.
با این همه پولی که برای مرگ و نابودی خرج میکنیم چیزی برای زندهگی و رشد سازنده باقی نمیماند. ...
تفنگهای جنگ که مشغلهی ملی شوند، بیشک، چوب آن را نیازهای اجتماعی میخورند. ...
روز به روز بیشتر ناگزیر میشدم به جنگْ همچون دشمنِ فرودستان نگاه کنم و به همین دلیل به آن حمله کنم. ...
===========ه
✳️ نظامِ میلیتاریستی (نظامیگرا) منابع رشد، نظامِ تولید و توزیعِ متعادل و منصفانهی ثروت و منابع، و رفاهِ عمومیِ تهیدستان و فرودستان را ریشهکَن میکُند.
=======ه
کینگ به درستی فقر و اسلحه را با هم مرتبط میبیند.
همهی مردمانِ آگاهِ کنشگرِ که همراه مطالباتِ دیگرشان، خواستارِ کاهش شدید فقر هستند، باید تا پای جان خواستارِ دست برداشتن دولتها از جنون توسعهطلبیِ سیاسی (به زبان فنّی، تعمیق عمق سیاسی) و مسابقهی تسلیحاتی بشوند.
این مردم نباید فقط بر روی نکاتِ مهمِ دیگر زوم کنند.
باید حکمرانان مجبور بشوند تا منابع مادی، مالی و تخصصی را صرف مشکلاتِ مردمِ خود کنند و مانعِ «خودفروپاشی» بشوند.
شوروی سابق با آمریکا مسابقهی تسلیحاتی گذاشت و فروپاشیِ خود را بسیار تندتر کرد.
👍10
گزارش همایون از دیدار با فراموشان کهریزک (1 از 3)
===============ه
جمعه ۸ صبح ۳۰ تیرماه برای یافتن جواب چند تا پرسش و تحویل مقداری وسایل دست دوم به کهریزک تهران رسیدم .
از میدان اصلی در مسیر ورود به اقامتگاه ها ی سالمندان،
پیرمرد خوشروی بنظرم ۷۰ ساله ای را دیدم که توی فضای آزاد پشت به استخر روی نیمکتی نشسته بود شاکر بود و از هیچ جیز در آسایشگاه شکایتی نداشت اهل کاشان بود و عمری کارگری میکرده . گفت فقط یک برادر داشت که آنهم از این دنیا رفت ، طاهره خانم زن برادرش گاهی میاید کهریزک و به او سر میزند. در عرض یکربع صحبت با او دو سه بار کل حرف های از دقیقه اول تا آخرش را تکرار کرد بخصوص دیدار گهگاهی همسر برادرش را . نخواستم بلور روشن رضایت و خوش خیالی اش احیانا با پرسشهای دیگرم ترک بردارد و تیره شود .
پس از سه چهار ساعت که داشتم برمیگشتم هنوز لبخند توی صورتش داشت جست و خیز میکرد. و روی آن نیمکت نشسته بود و چرت می زد .
بناهای نگهداری مددجویان یک طبقه و همه اطاقهاش یک پنجره بزرگ به خیاط مرکز دارد . نام اقامتگاه ها نام گلهاست با یک شماره مثلا بنفشه چهار . من راهی واحدهای بنام .... شدم .... ۱ تا .... با یک دالن که یکطرفش باز بود و یا با یک فاصله باز از هم جدا می شدند.
حدود ۸ صبح بود در وسط یکی از این دالن ها درب ورودی، بنظرم واحد ...... ۱ بود وارد آن شدم،راهرویی ان را نصف میکرد که دو طرفش اطاقها و غذاخوری و حمام و دستشویی ها بود درست در وسط راهرو جایگاه مسئولین بخش بود ،مرد مددکارجوانی با روپوش سفید پشت میزی ایستاده بود و چیزی را می خواند . سلام کردم از او اجازه گرفتم که بعضی از اطاقها را ببینم .با روی گشاده پذیرفت و گفت "بفرمایید".
بعضی ها هنوز داشتند صبحانه می خوردند و برخی داشتند راهی حیاط می شدند و چند نفری هم در راهرو قدم میزدند از یکی از اطاق ها کسی بود صدایم زد . پیرمردی چهارشانه بود که در آستانه ورودی اطاق ایستاده بود و گفت "بفرما آقا بفرمایید دنبال کسی میگردید؟ " عکس پسر شهیدش بالای تخت روی دیوار بود اهل تبریز کفشدوز بود ورشکسته شده بود خیلی سعی میکرد که هر طوری شده باور کنم که به اختیار خودش اینجا آمده و هنوز فرزندانش اصرار دارند که او در کنار آنها زندگی کند .
اطاق ۵ تخته بود ، و کنار هر تخت یک کمد فلزی کوچک بود یک یخچال و تلویزیون هم در اطاق برای همه بود . از وضعیت آسایشگاه شکایتی نداشت .دو تخت آنطرفتر کسی روی تخت یک پهلو دراز کشیده و خیره به ما شده بود ، چند بار سلامش کردم و جوابی نداد . مرد کفشدوز به او اشاره ای کرد و گفت "این آقا کم حرف میزند، بیشتر وقت ها فقط می پرسد که ناهار و شام چی داریم " .
دو سه اطاق دیگر را در این بخش دیدم و از آن خارج شدم و وارد راهرویی که یکطرفش باز بود شدم .حدود ۲۰ نفری در سایه و در مسیر وزش نسیم روی نیمکت یا ویلچر نشسته بودند . به همه شان سلام کردم و دست تکان دادم بعضی هاشان جواب سلام دادند . یکی شان داشت یک ترانه قدیمی را می خواند. وارد فضای باز شدم.
زیر سایه یک درخت جوان و کم سایه کسی روی ویلچر نشسته بود پنجاه ساله بنظر میرسید اهل گیلان بود . پاهایش فلج شده بود . کمرش مشکل داشت و ناراحتی پوستی هم گرفته بود . از روزگار و آسایشگاه شاکی بود. از وضع غذا و نظافت آنجا رضایت نداشت . چند سالی بود که بقول خودش گرفتار آنجا شده بود و راه گریزی هم نداشت .از اینکه دست همه خانواده اش بخصوص پدر و مادرش را گرفته بود و حالا کسی به او توجه ندارد خیلی دلخور بود . سایه کوچک درخت فقط بقدری بود که روی سر او را بگیرد چند بار گفت " آفتاب اذیتت نکند. اینجا گرم است ولی از توی اطاق و بخش بهتر است " .
در جواب یک پرسش خیلی بچگانه من گفت " آقا اینجا اگر دیوار و حصاری هم بلند و محکم تری داشت که از بیرون جدایش کند ، بیشتر کسانی که اینجا هستند قدرت فرار ندارند و بیشتر به فکر قرار هستند نه فرار . زندانی فرق می کند او به فکر فرار است.زندانی اگر فرار کند جایی دارد که به آنجا برود ولی این ها کجا بروند "
===============ه
جمعه ۸ صبح ۳۰ تیرماه برای یافتن جواب چند تا پرسش و تحویل مقداری وسایل دست دوم به کهریزک تهران رسیدم .
از میدان اصلی در مسیر ورود به اقامتگاه ها ی سالمندان،
پیرمرد خوشروی بنظرم ۷۰ ساله ای را دیدم که توی فضای آزاد پشت به استخر روی نیمکتی نشسته بود شاکر بود و از هیچ جیز در آسایشگاه شکایتی نداشت اهل کاشان بود و عمری کارگری میکرده . گفت فقط یک برادر داشت که آنهم از این دنیا رفت ، طاهره خانم زن برادرش گاهی میاید کهریزک و به او سر میزند. در عرض یکربع صحبت با او دو سه بار کل حرف های از دقیقه اول تا آخرش را تکرار کرد بخصوص دیدار گهگاهی همسر برادرش را . نخواستم بلور روشن رضایت و خوش خیالی اش احیانا با پرسشهای دیگرم ترک بردارد و تیره شود .
پس از سه چهار ساعت که داشتم برمیگشتم هنوز لبخند توی صورتش داشت جست و خیز میکرد. و روی آن نیمکت نشسته بود و چرت می زد .
بناهای نگهداری مددجویان یک طبقه و همه اطاقهاش یک پنجره بزرگ به خیاط مرکز دارد . نام اقامتگاه ها نام گلهاست با یک شماره مثلا بنفشه چهار . من راهی واحدهای بنام .... شدم .... ۱ تا .... با یک دالن که یکطرفش باز بود و یا با یک فاصله باز از هم جدا می شدند.
حدود ۸ صبح بود در وسط یکی از این دالن ها درب ورودی، بنظرم واحد ...... ۱ بود وارد آن شدم،راهرویی ان را نصف میکرد که دو طرفش اطاقها و غذاخوری و حمام و دستشویی ها بود درست در وسط راهرو جایگاه مسئولین بخش بود ،مرد مددکارجوانی با روپوش سفید پشت میزی ایستاده بود و چیزی را می خواند . سلام کردم از او اجازه گرفتم که بعضی از اطاقها را ببینم .با روی گشاده پذیرفت و گفت "بفرمایید".
بعضی ها هنوز داشتند صبحانه می خوردند و برخی داشتند راهی حیاط می شدند و چند نفری هم در راهرو قدم میزدند از یکی از اطاق ها کسی بود صدایم زد . پیرمردی چهارشانه بود که در آستانه ورودی اطاق ایستاده بود و گفت "بفرما آقا بفرمایید دنبال کسی میگردید؟ " عکس پسر شهیدش بالای تخت روی دیوار بود اهل تبریز کفشدوز بود ورشکسته شده بود خیلی سعی میکرد که هر طوری شده باور کنم که به اختیار خودش اینجا آمده و هنوز فرزندانش اصرار دارند که او در کنار آنها زندگی کند .
اطاق ۵ تخته بود ، و کنار هر تخت یک کمد فلزی کوچک بود یک یخچال و تلویزیون هم در اطاق برای همه بود . از وضعیت آسایشگاه شکایتی نداشت .دو تخت آنطرفتر کسی روی تخت یک پهلو دراز کشیده و خیره به ما شده بود ، چند بار سلامش کردم و جوابی نداد . مرد کفشدوز به او اشاره ای کرد و گفت "این آقا کم حرف میزند، بیشتر وقت ها فقط می پرسد که ناهار و شام چی داریم " .
دو سه اطاق دیگر را در این بخش دیدم و از آن خارج شدم و وارد راهرویی که یکطرفش باز بود شدم .حدود ۲۰ نفری در سایه و در مسیر وزش نسیم روی نیمکت یا ویلچر نشسته بودند . به همه شان سلام کردم و دست تکان دادم بعضی هاشان جواب سلام دادند . یکی شان داشت یک ترانه قدیمی را می خواند. وارد فضای باز شدم.
زیر سایه یک درخت جوان و کم سایه کسی روی ویلچر نشسته بود پنجاه ساله بنظر میرسید اهل گیلان بود . پاهایش فلج شده بود . کمرش مشکل داشت و ناراحتی پوستی هم گرفته بود . از روزگار و آسایشگاه شاکی بود. از وضع غذا و نظافت آنجا رضایت نداشت . چند سالی بود که بقول خودش گرفتار آنجا شده بود و راه گریزی هم نداشت .از اینکه دست همه خانواده اش بخصوص پدر و مادرش را گرفته بود و حالا کسی به او توجه ندارد خیلی دلخور بود . سایه کوچک درخت فقط بقدری بود که روی سر او را بگیرد چند بار گفت " آفتاب اذیتت نکند. اینجا گرم است ولی از توی اطاق و بخش بهتر است " .
در جواب یک پرسش خیلی بچگانه من گفت " آقا اینجا اگر دیوار و حصاری هم بلند و محکم تری داشت که از بیرون جدایش کند ، بیشتر کسانی که اینجا هستند قدرت فرار ندارند و بیشتر به فکر قرار هستند نه فرار . زندانی فرق می کند او به فکر فرار است.زندانی اگر فرار کند جایی دارد که به آنجا برود ولی این ها کجا بروند "
👍2
گزارش همایون از دیدار با فراموشان کهریزک (2 از 3)
از وضع خود من هم میپرسید و می گفت "از زندگی راضی هستی ؟ "
مایل بود بیشتر با هم صحبت کنیم .موقع خداحافظی گفت ".
اگر باز هم اینجا آمدی من بیشتر همین جا هستم " ساختمان پشت سرش را نشان داد و گفت " من فعلا توی این بخش هستم "
بخش زنان کمی آنطرف تر بود ولی باید مددجویی را در آنجا
میداشتی تا بتوانی آنجا را ببینی.
نرسیده به میدان آسایشگاه کسی صدایم کرد و گفت "آقا آقا لطفا "
زیر سایه یک کاج مردی میانسال روی ویلچر نشیته بود .گفت " میشه یک دقیقه گوشیتونو به من بدهی با برادرم تماس بگیرم گوشی خودم را توی اطاق جا گذاشتم."
صدای صحبت با برادرش را از چند متری می شنیدم از او می خواست حتما تا دو سه هفته آینده به ملاقاتی اش بیاید و فلان کتاب را برایش:بیاورد .کتابی را که با روزنامه جلد کرده بود روی پایش گداشته و با یکدستش آنرا گرفته بود "
به پای راستش اشاره کرد که از ساق قطع شده بود گفت " اشتباه کردند نباید قطش میکردند. منتظرم تا عمل بعدی روی پایم انحام شود و یک پای خوب مصنوعی برایم بسازند بعدش از اینجا می روم . اگر کسی و وضعی داشتم چرا باید اینجا میآمدم و می ماندم "
می گفت آسایشگاه پناهگاهی است موقتی ولی مشکلات زیادی دارد ، اولین مشکل این است که بخش ها و اطاق ها را آنطور که باید به نسبت حال و وضع مدد جویان تفکیک نکرده اند ، کم نیستند مددکاران که حرمت لازم را به مددجویان نمی گذارند . وضع نظافت خرابست . هوا که سرد و خنک کننده ها خاموش می شوند و در وپنجره ها ی آسایشگاه ها بسته میشود بو و هوای بد همه را می آزارد .
اهل شیراز بود و دین زر دشتی را بهترین دین میدانست ، بنظر ۶۰ ساله می آمد ولی میگفت ۵۰ سال هم ندارد . شکایات زیادی از مددکاران و هم مددجویان داشت ، ۹۰ درصد مددجویان را آدمهای متعادل نمیدانست و متهمشان میکرد به رعایت نکردن تمیزی و بی توجهی به حقوق بقیه . بعضی از آنها را خیلی فضول و اهل تکدی میدانست. می گفت آنهایی که گمان میکنند اینجا کسی تنها نیست اشتباه می کنند به نوعی همه تنها در جمعند . به رنگ پوست صورت و دست هایش اشاره میکرد و می گفت از بس زیر آفتاب خارج از بخش بوده اینطور شده در فصل گرما ساعاتی است که درختان هم از سایه شان برای آدم ها دریغ می کنند . به کتاب در دستش اشاره کرد و گفت "اینجا خیلی کم هستند که کتاب بخوانند ، ذهنشان را درگیری با خاطرات گذشته و شکایت از عمر تلف شده شان پر کرده و بر حسب عادت کنجکاو هستند که غذا و میان وعده چیست و اگر کسی هنوز برایشان باقی مانده کی به ملاقاتی آنها خواهند آمد من هم گاهی روی یک صفحه از کتاب یکساعتی درجا میزنم و یا اینکه کتاب تمام میشود و متوجه میشوم انگار آن را نخوانده ام " . ازدواج نکرده بود و خیلی دوست داشت به این پرسش جواب دهم : " اگر بر میگشتی به عقب زمانی که هنوز ازدواج نکرده بودی حاضر بودی با همسرت ازدواج کنی ؟ چند درصد از زندگی مشترکت راضی هستی ؟ " بعدش گفت " این سئوال را از خیلی ها میپرسم ولی جوابی که تو دادی از کسی نشنیده ام" .
می گفت " اینجا تنبیهی هم داریم ، بدترینش این است که چند روزی به واحد ..... تبعید شوی در آنجا همه نا متعادل هستند و درب آن بخش همیشه بسته است " . زهر خندی زد و گفت " اینجا ار تشویقی خبری نیست " .
از مددجویانی در اسایشگاه صحبت کرد که پولدار هستند و دارایی شان را به آنجا بخشیده اند تا از آنها نگهداری شود .اقامتگاه آنها شبیه به هتل است و بابقیه خیلی متفاوت است ولی به هر حال آنها هم تنها هستند .
گفت " اینجا برنامه های موسیقی و تفریحی و یا عزاداری هم گاهی میگذارند که من در هیچ کدام شرکت نمی کنم،
بیشتر وقت ها بازدید کننده هم داریم ولی من معمولا با آنها کاری ندارم "
بازدید کوتاه چند ساعته من از کهریزک تهران تمام شد ولی آنجا فقط با چند تن مددجو صحبت کردم و سعی کردم تا حدی درکشان کنم. خیلی چیزها در آنجا را ندیدم و نشنیدم و ناگفته های زیادی باقی ماند . آنچه نمیشود انکارش کرد و نیاز به واکاوی های آنچنانی ندارد تا آن را بفهمی احساس تنهایی و حسرت بودن در میان عزیزان است که در روز و شب سایه اش بر آسایشگاه افتاده است .
هنگام بازگشت و نزدیک شدن به در خروجی روبروی مجسمه نیم تنه زنده یاد حکیم زاده بنیان گذار این آسایشگاه یکدقیقه ای ایستادم و درودش کفتم و تعظیمش کردم .
ای کاش می شد آدم در یک لحظه چند جا می بود و یا وجودش را بخش بخش میکرد و می توانست هر بخش آنرا با 'مهر ونشان و احساسات خودش هرجا که می خواست و میتوانست بگذارد. بخشی از من بی نام و نشان هنگام خروج، انگاری در آنجا باقی ماند .
با درود و عرض ادب و سپاس از همه آنهایی که در گذشته و حال سعی کردند و می کنند که مددکار واقعی مددجویان آسایشگاه کهریزک بوده باشند و هستند .
از وضع خود من هم میپرسید و می گفت "از زندگی راضی هستی ؟ "
مایل بود بیشتر با هم صحبت کنیم .موقع خداحافظی گفت ".
اگر باز هم اینجا آمدی من بیشتر همین جا هستم " ساختمان پشت سرش را نشان داد و گفت " من فعلا توی این بخش هستم "
بخش زنان کمی آنطرف تر بود ولی باید مددجویی را در آنجا
میداشتی تا بتوانی آنجا را ببینی.
نرسیده به میدان آسایشگاه کسی صدایم کرد و گفت "آقا آقا لطفا "
زیر سایه یک کاج مردی میانسال روی ویلچر نشیته بود .گفت " میشه یک دقیقه گوشیتونو به من بدهی با برادرم تماس بگیرم گوشی خودم را توی اطاق جا گذاشتم."
صدای صحبت با برادرش را از چند متری می شنیدم از او می خواست حتما تا دو سه هفته آینده به ملاقاتی اش بیاید و فلان کتاب را برایش:بیاورد .کتابی را که با روزنامه جلد کرده بود روی پایش گداشته و با یکدستش آنرا گرفته بود "
به پای راستش اشاره کرد که از ساق قطع شده بود گفت " اشتباه کردند نباید قطش میکردند. منتظرم تا عمل بعدی روی پایم انحام شود و یک پای خوب مصنوعی برایم بسازند بعدش از اینجا می روم . اگر کسی و وضعی داشتم چرا باید اینجا میآمدم و می ماندم "
می گفت آسایشگاه پناهگاهی است موقتی ولی مشکلات زیادی دارد ، اولین مشکل این است که بخش ها و اطاق ها را آنطور که باید به نسبت حال و وضع مدد جویان تفکیک نکرده اند ، کم نیستند مددکاران که حرمت لازم را به مددجویان نمی گذارند . وضع نظافت خرابست . هوا که سرد و خنک کننده ها خاموش می شوند و در وپنجره ها ی آسایشگاه ها بسته میشود بو و هوای بد همه را می آزارد .
اهل شیراز بود و دین زر دشتی را بهترین دین میدانست ، بنظر ۶۰ ساله می آمد ولی میگفت ۵۰ سال هم ندارد . شکایات زیادی از مددکاران و هم مددجویان داشت ، ۹۰ درصد مددجویان را آدمهای متعادل نمیدانست و متهمشان میکرد به رعایت نکردن تمیزی و بی توجهی به حقوق بقیه . بعضی از آنها را خیلی فضول و اهل تکدی میدانست. می گفت آنهایی که گمان میکنند اینجا کسی تنها نیست اشتباه می کنند به نوعی همه تنها در جمعند . به رنگ پوست صورت و دست هایش اشاره میکرد و می گفت از بس زیر آفتاب خارج از بخش بوده اینطور شده در فصل گرما ساعاتی است که درختان هم از سایه شان برای آدم ها دریغ می کنند . به کتاب در دستش اشاره کرد و گفت "اینجا خیلی کم هستند که کتاب بخوانند ، ذهنشان را درگیری با خاطرات گذشته و شکایت از عمر تلف شده شان پر کرده و بر حسب عادت کنجکاو هستند که غذا و میان وعده چیست و اگر کسی هنوز برایشان باقی مانده کی به ملاقاتی آنها خواهند آمد من هم گاهی روی یک صفحه از کتاب یکساعتی درجا میزنم و یا اینکه کتاب تمام میشود و متوجه میشوم انگار آن را نخوانده ام " . ازدواج نکرده بود و خیلی دوست داشت به این پرسش جواب دهم : " اگر بر میگشتی به عقب زمانی که هنوز ازدواج نکرده بودی حاضر بودی با همسرت ازدواج کنی ؟ چند درصد از زندگی مشترکت راضی هستی ؟ " بعدش گفت " این سئوال را از خیلی ها میپرسم ولی جوابی که تو دادی از کسی نشنیده ام" .
می گفت " اینجا تنبیهی هم داریم ، بدترینش این است که چند روزی به واحد ..... تبعید شوی در آنجا همه نا متعادل هستند و درب آن بخش همیشه بسته است " . زهر خندی زد و گفت " اینجا ار تشویقی خبری نیست " .
از مددجویانی در اسایشگاه صحبت کرد که پولدار هستند و دارایی شان را به آنجا بخشیده اند تا از آنها نگهداری شود .اقامتگاه آنها شبیه به هتل است و بابقیه خیلی متفاوت است ولی به هر حال آنها هم تنها هستند .
گفت " اینجا برنامه های موسیقی و تفریحی و یا عزاداری هم گاهی میگذارند که من در هیچ کدام شرکت نمی کنم،
بیشتر وقت ها بازدید کننده هم داریم ولی من معمولا با آنها کاری ندارم "
بازدید کوتاه چند ساعته من از کهریزک تهران تمام شد ولی آنجا فقط با چند تن مددجو صحبت کردم و سعی کردم تا حدی درکشان کنم. خیلی چیزها در آنجا را ندیدم و نشنیدم و ناگفته های زیادی باقی ماند . آنچه نمیشود انکارش کرد و نیاز به واکاوی های آنچنانی ندارد تا آن را بفهمی احساس تنهایی و حسرت بودن در میان عزیزان است که در روز و شب سایه اش بر آسایشگاه افتاده است .
هنگام بازگشت و نزدیک شدن به در خروجی روبروی مجسمه نیم تنه زنده یاد حکیم زاده بنیان گذار این آسایشگاه یکدقیقه ای ایستادم و درودش کفتم و تعظیمش کردم .
ای کاش می شد آدم در یک لحظه چند جا می بود و یا وجودش را بخش بخش میکرد و می توانست هر بخش آنرا با 'مهر ونشان و احساسات خودش هرجا که می خواست و میتوانست بگذارد. بخشی از من بی نام و نشان هنگام خروج، انگاری در آنجا باقی ماند .
با درود و عرض ادب و سپاس از همه آنهایی که در گذشته و حال سعی کردند و می کنند که مددکار واقعی مددجویان آسایشگاه کهریزک بوده باشند و هستند .
👍8
گزارش همایون از دیدار با فراموشان کهریزک (3 از 3)
همین حالا چقدر از محرومان بی پناه این سرزمین هستند که حتی یک وعده غذای گرم و سرپناه مناسب و آب و هوای نیمه پاک آرزوی شبانه روزیشان است و رویایشان این است که جایشان در همین کهریزک باشد.
جمعه شب، ۳۰ تیرماه ۱۴۰۲- همایون
متن کامل در :
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5719
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5720
همین حالا چقدر از محرومان بی پناه این سرزمین هستند که حتی یک وعده غذای گرم و سرپناه مناسب و آب و هوای نیمه پاک آرزوی شبانه روزیشان است و رویایشان این است که جایشان در همین کهریزک باشد.
جمعه شب، ۳۰ تیرماه ۱۴۰۲- همایون
متن کامل در :
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5719
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5720
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
گزارش همایون از دیدار با فراموشان کهریزک (1 از 3)
===============ه
جمعه ۸ صبح ۳۰ تیرماه برای یافتن جواب چند تا پرسش و تحویل مقداری وسایل دست دوم به کهریزک تهران رسیدم .
از میدان اصلی در مسیر ورود به اقامتگاه ها ی سالمندان،
پیرمرد خوشروی بنظرم ۷۰ ساله…
===============ه
جمعه ۸ صبح ۳۰ تیرماه برای یافتن جواب چند تا پرسش و تحویل مقداری وسایل دست دوم به کهریزک تهران رسیدم .
از میدان اصلی در مسیر ورود به اقامتگاه ها ی سالمندان،
پیرمرد خوشروی بنظرم ۷۰ ساله…
👍6
✳️ تقدیم به همهی
نوعروسانِ اندوه،
کودک-عروسانِ غمین، و به
زنانِ اسیرِ قفسهای مردانهگی
==========ه
✳️ حکایت
(احمد شاملو، ۶-۱-۶۴)
مطرب در آمد
با چکاوکِ سرزندهئی بر دستهی ساز اش.
مهمانانِ سرخوشی
به پایکوبی برخاستند.
از چشم یــِنگـِـهی* مغموم
آنگاه
یادِ سوزانِ عشقی ممنوع را
قطرهئی
بهزیر غلتید.
عروس را
بازویِ آز با خود برد.
سرخوشانِ خسته پراکندند.
مطرب بازگشت
با ساز و
آخرین زخمهها در سرش
شاباشِ کلان در کلاهاش.
تالارِ آشوب تهی ماند
با سفرهای چیل و
کرسییِ باژگون و
سکوبِ خاموشِ نوازندهگان
و چکاوکی مرده
بر فرشِ سردِ آجُرش.
==========ه
✅ * یـــِـنگـِـه: زن باتجربه و مسنی را میگویند که همراه عروس به خانهی شوهر میرود. شبِ زفاف پشتِ حجله مینشیند و راهنمایی میکند و تا چند شبِ اولْ برای تامینِ لذت و رضایتِ داماد و خانوادهاش آموزشهای لازم را به عروس میدهد.
#زن ، #زنان ، #مردانگی
نوعروسانِ اندوه،
کودک-عروسانِ غمین، و به
زنانِ اسیرِ قفسهای مردانهگی
==========ه
✳️ حکایت
(احمد شاملو، ۶-۱-۶۴)
مطرب در آمد
با چکاوکِ سرزندهئی بر دستهی ساز اش.
مهمانانِ سرخوشی
به پایکوبی برخاستند.
از چشم یــِنگـِـهی* مغموم
آنگاه
یادِ سوزانِ عشقی ممنوع را
قطرهئی
بهزیر غلتید.
عروس را
بازویِ آز با خود برد.
سرخوشانِ خسته پراکندند.
مطرب بازگشت
با ساز و
آخرین زخمهها در سرش
شاباشِ کلان در کلاهاش.
تالارِ آشوب تهی ماند
با سفرهای چیل و
کرسییِ باژگون و
سکوبِ خاموشِ نوازندهگان
و چکاوکی مرده
بر فرشِ سردِ آجُرش.
==========ه
✅ * یـــِـنگـِـه: زن باتجربه و مسنی را میگویند که همراه عروس به خانهی شوهر میرود. شبِ زفاف پشتِ حجله مینشیند و راهنمایی میکند و تا چند شبِ اولْ برای تامینِ لذت و رضایتِ داماد و خانوادهاش آموزشهای لازم را به عروس میدهد.
#زن ، #زنان ، #مردانگی
👍9
Forwarded from کنجِ دنج
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هنری دیوید ثورو
Henry David thoreau
(۱۲ژوئیه ۱۸۱۷ – ۶ مه ۱۸۶۲) فیلسوف آنارشیست آمریکایی بود که بیشتر برای یکی از کتابهایش به نام #والدن شناخته شدهاست
هنری دیوید ثورو و نافرمانی مدنی
◾️در مقابل سیاستمداران بیشرف چگونه باید رفتار کنیم؟ این پرسشی است که در دورههای متعدد تاریخ هر جامعه در ذهن بسیاری از شهروندان خیرخواه مطرح شده است.
هنری دیوید ثورو، فیلسوف، نویسنده و طبیعتگرای امریکایی است که در سالهای ۱۸۱۷ تا ۱۸۶۲ زندگی میکرد. او در توصیف خودش گفته است «من همان سعدی هستم که پس از ۶۰۰ سال آمدهام.» شاهکار ادبی او «والدن» نام دارد.
اما او همزمان نویسنده مقاله کوتاه اما بسیار مشهوری است که بر مهاتما گاندی نیز عمیقاً تأثیرگذار بود. این مقاله «نافرمانی مدنی» نام دارد. ثورو این مقاله را در زمان جیمز پولک، رئیس جمهور وقت امریکا نوشت، شخصی که با تمام مواضع سیاسیاش مخالف بود. در این ویدئو با اندیشه ثورو درباره «نافرمانی مدنی» آشنا میشویم.
ترجمه و زیرنویس: سروش آسوده
بازبینی و ادیت: شهاب غدیری
@konjedenjefarhang
Henry David thoreau
(۱۲ژوئیه ۱۸۱۷ – ۶ مه ۱۸۶۲) فیلسوف آنارشیست آمریکایی بود که بیشتر برای یکی از کتابهایش به نام #والدن شناخته شدهاست
هنری دیوید ثورو و نافرمانی مدنی
◾️در مقابل سیاستمداران بیشرف چگونه باید رفتار کنیم؟ این پرسشی است که در دورههای متعدد تاریخ هر جامعه در ذهن بسیاری از شهروندان خیرخواه مطرح شده است.
هنری دیوید ثورو، فیلسوف، نویسنده و طبیعتگرای امریکایی است که در سالهای ۱۸۱۷ تا ۱۸۶۲ زندگی میکرد. او در توصیف خودش گفته است «من همان سعدی هستم که پس از ۶۰۰ سال آمدهام.» شاهکار ادبی او «والدن» نام دارد.
اما او همزمان نویسنده مقاله کوتاه اما بسیار مشهوری است که بر مهاتما گاندی نیز عمیقاً تأثیرگذار بود. این مقاله «نافرمانی مدنی» نام دارد. ثورو این مقاله را در زمان جیمز پولک، رئیس جمهور وقت امریکا نوشت، شخصی که با تمام مواضع سیاسیاش مخالف بود. در این ویدئو با اندیشه ثورو درباره «نافرمانی مدنی» آشنا میشویم.
ترجمه و زیرنویس: سروش آسوده
بازبینی و ادیت: شهاب غدیری
@konjedenjefarhang
👍1
کنجِ دنج
هنری دیوید ثورو Henry David thoreau (۱۲ژوئیه ۱۸۱۷ – ۶ مه ۱۸۶۲) فیلسوف آنارشیست آمریکایی بود که بیشتر برای یکی از کتابهایش به نام #والدن شناخته شدهاست هنری دیوید ثورو و نافرمانی مدنی ◾️در مقابل سیاستمداران بیشرف چگونه باید رفتار کنیم؟ این پرسشی است که…
ثورو، نخبهگان و نافرمانی مدنی
نخبهگان بیش از هر کس و بعد مردم به آشنایی با جانهای شیفته و الهامگیریِ عملی از آنها، دستانِ پاک و آستینهای بالازده به شدت نیازمندند، چه از نوع ایرانی و یا خارجیاش.
و ثورو فقط یکی از آنان است.
فروتنانه معتقدم هاویهای که در آن ایمٰ بیشترْ حاصلِ کمکاریِ آنانی است که بیشتر میدانستند (میدانند) و میتوانستند (میتوانند) کاری کنند و نکردند (نمیکنند).
اما ثورو کسی است که میداند و آستین هم بالا میزند. پس الهامبخش است.
===============ه
یک نکته:
ثورو آنارشیست نیست؛ Antiestablishmentarianist هم نیست،
به گواهیِ کلاماش در نافرمانی مدنی:
میل ندارم با هیچ ملت یا مردمی به نزاع برخیزم. دوست ندارم مته به خشخاش بگذارم تا ظرایف تفاوتها را مطرح کنم یا خود را برتر از همسایگانم معرفی کنم. جای آن است بگویم که بیشتر وقتها حتی بهدنبال بهانههایی برای تبعیت از قوانین ارضی حکومت هستم. حتّی بالاتر از آن، آمادهام با این قوانین خود را همساز کنم. در واقع در این نقطهی حساس، برای شکّکردن به خود دلیل دارم، و هر ساله همین که مأمور مالیات سر میرسد، خودم را مایل به مرور مجدد اعمال و مواضع دولتهای ایالتی و مرکزی و احوالات مردم میبینم تا پیشزمینهای برای اطاعت از حکومت کشف کنم و بیجهت نافرمانی نکنم.
"وطن را همچون دلبندانمان پاس داریم؛
و گاهیکه، با وجود نثار عشق و تلاش،
از ادای حرمتش نومید میگردیم،
نکوتر آنکه به فرجام کار اندیشه کنیم،
و جان را با عمق وجدان و دین آشنا سازیم،
نه با تمنای زر و زور"
معتقدم حکومت بهزودی قادر خواهد بود با اقدامات مثبت خود، مرا از همهی اینگونه فعالیتهایم بازدارد و آنوقت است که من وطنپرستی بهتر از دیگر هموطنانم نخواهم بود، زیرا دیگر نیازی به این تمایز و ناهمرنگی وجود نخواهد داشت.
متن کامل کتاب در فرستهی زیر یا
این لینک :
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5727
==========ه
Antiestablishmentarianist:
یعنی کسی که هر نوع ساختار قدرت سیاسی را در جامعه و ملتْ سرکوبگر، استثمارگر، فاسد یا ناعادلانه میداند.
این دیدگاه با آنارشیسم که خواستار نظم داوطلبانهی غیرحکومتی است فرق دارد.
آنارشیستها انواع مختلفی دارند، اما همهگی در این باور مشترک اند.
موری بوکچین (نک: همین کانال) از هر دو در میگذرد و به حاکمیت داوطلبانهی بومگردانهای مستقل (شهرداریها و دهداریهای مستقل) با دمکراسیِ مستقیمِ غیر نمایندگی میرسد.
یعنی بومگردانهای نسبتا کوچکِ محلیِ نسبتا دموکراتیکترِ تمرکززداییشدهای که بهشدت حرمتِ محیط زیست و نیروی کار را رعایت میکنند.
شهرهای (دهستانهای) نیوانگلند ی چیزی نزدیک به دریافت بوکچین هستند.
(نک: همین کانال و کتاب سارودایا، سایت عدم خشونت)
#نیوانگلند ، #بوکچین ، #ثورو
نخبهگان بیش از هر کس و بعد مردم به آشنایی با جانهای شیفته و الهامگیریِ عملی از آنها، دستانِ پاک و آستینهای بالازده به شدت نیازمندند، چه از نوع ایرانی و یا خارجیاش.
و ثورو فقط یکی از آنان است.
فروتنانه معتقدم هاویهای که در آن ایمٰ بیشترْ حاصلِ کمکاریِ آنانی است که بیشتر میدانستند (میدانند) و میتوانستند (میتوانند) کاری کنند و نکردند (نمیکنند).
اما ثورو کسی است که میداند و آستین هم بالا میزند. پس الهامبخش است.
===============ه
یک نکته:
ثورو آنارشیست نیست؛ Antiestablishmentarianist هم نیست،
به گواهیِ کلاماش در نافرمانی مدنی:
میل ندارم با هیچ ملت یا مردمی به نزاع برخیزم. دوست ندارم مته به خشخاش بگذارم تا ظرایف تفاوتها را مطرح کنم یا خود را برتر از همسایگانم معرفی کنم. جای آن است بگویم که بیشتر وقتها حتی بهدنبال بهانههایی برای تبعیت از قوانین ارضی حکومت هستم. حتّی بالاتر از آن، آمادهام با این قوانین خود را همساز کنم. در واقع در این نقطهی حساس، برای شکّکردن به خود دلیل دارم، و هر ساله همین که مأمور مالیات سر میرسد، خودم را مایل به مرور مجدد اعمال و مواضع دولتهای ایالتی و مرکزی و احوالات مردم میبینم تا پیشزمینهای برای اطاعت از حکومت کشف کنم و بیجهت نافرمانی نکنم.
"وطن را همچون دلبندانمان پاس داریم؛
و گاهیکه، با وجود نثار عشق و تلاش،
از ادای حرمتش نومید میگردیم،
نکوتر آنکه به فرجام کار اندیشه کنیم،
و جان را با عمق وجدان و دین آشنا سازیم،
نه با تمنای زر و زور"
معتقدم حکومت بهزودی قادر خواهد بود با اقدامات مثبت خود، مرا از همهی اینگونه فعالیتهایم بازدارد و آنوقت است که من وطنپرستی بهتر از دیگر هموطنانم نخواهم بود، زیرا دیگر نیازی به این تمایز و ناهمرنگی وجود نخواهد داشت.
متن کامل کتاب در فرستهی زیر یا
این لینک :
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5727
==========ه
Antiestablishmentarianist:
یعنی کسی که هر نوع ساختار قدرت سیاسی را در جامعه و ملتْ سرکوبگر، استثمارگر، فاسد یا ناعادلانه میداند.
این دیدگاه با آنارشیسم که خواستار نظم داوطلبانهی غیرحکومتی است فرق دارد.
آنارشیستها انواع مختلفی دارند، اما همهگی در این باور مشترک اند.
موری بوکچین (نک: همین کانال) از هر دو در میگذرد و به حاکمیت داوطلبانهی بومگردانهای مستقل (شهرداریها و دهداریهای مستقل) با دمکراسیِ مستقیمِ غیر نمایندگی میرسد.
یعنی بومگردانهای نسبتا کوچکِ محلیِ نسبتا دموکراتیکترِ تمرکززداییشدهای که بهشدت حرمتِ محیط زیست و نیروی کار را رعایت میکنند.
شهرهای (دهستانهای) نیوانگلند ی چیزی نزدیک به دریافت بوکچین هستند.
(نک: همین کانال و کتاب سارودایا، سایت عدم خشونت)
#نیوانگلند ، #بوکچین ، #ثورو
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
نافرمانی مدنی، ثورو، غلامعلی کشانی، متن کامل
👍4
Forwarded from Gholamali Keshani
CivilDisobedieinceZ.pdf
1.2 MB
نافرمانی مدنی، ثورو، غلامعلی کشانی، متن کامل
Forwarded from کنجِ دنج
📘عنوان کتاب : #والدن
✅نویسنده: #هنری_دیوید_ثورو
🔴مترجم: #سید_علیرضا_بهشتی
📙☑️انتشارات: #نشر_روزنه
✅ این کتاب مجموعه یادداشتهای هنری دیوید ثورو درباره اقامت دو سالهاش درنزدیکی برکه والدن است. ثورو در 27 سالگی و دل زده از نظام ارزشیِ جدید در جامعه آمریکایی به آغوش طبیعت پناه میبرد تا به قول خودش«تنها با واقعیتهای ضروری زندگی روبروشوم، و ببینم آیا میتوانم یاد بگیرم هر کدام از آنها چه چیزی برای آموختن به من دارند، نه این که وقتی به دم مرگ میرسم کشف کنم که هیچ وقت زندگی نکردهام». بدین ترتیب یکی از گنجینههای ادبی و فکری آمریکای معاصر در کلبه کوچک چند فوتی او و در میان درختان قد کشیده سپیدار که محل بازی چرخ ریسکهاست متولد میشود.
✅ ثورو در این کتاب در سه نقش ظاهر میشود. نخست فیلسوف و نقاد اجتماعی، دوم شاعر و سوم دانشمند تجربی. او ارزشهای اجتماعی جامعه مدرن آمریکایی را به شکل یک تهدید میبیند. در نظر ثورو جهان مدرن به مثابه یک مسابقه پرشتاب برای بدست آوردن ثروت بیشتر است، ما تمام عمرمان را بیوقفه کاری میکنیم برای داشتن زندگی بهتر، بدون این که بدانیم زندگی بهتر چیست. دروغ بزرگ آرمان سرمایه داری این است که ثروت بیشتر را معادل زندگی بهتر نشان میدهد. ازین رو ثورو که دل بسته آزادی و مخالف هر چیز غیرضروری است که انسان را پایبند میسازد شعار محبوبش را این گونه سرمیدهد: «ساده کنید!». ثورو به جنگل نرفته است تا یک زندگی روستایی پر مشغله را در دل طبیعت تجربه کند. برای او کشاورزی که تمام مدت درگیر کشت است با تاجری که در نیویورک کار میکند فرقی ندارد. هر دو خواستهها و آرزوهای غیر ضروری دارند که مجبورند تمام ساعتهای عمرشان که بالاترین سرمایهشان است برای آن خرج کنند.
✅ به لحاظ فلسفی او را میتوان پدر معنوی طبیعت گرایانی چون ارسلا گودیناف یا چت ریمو دانست. در این نوع از طبیعت گرایی ارتباط معنوی با امر والا یا خدا به عنوان موجودی ورای طبیعت کنار گذاشته میشود و این بار خود طبیعت و همبستگی ما با آن موضوع ستایش قرار میگرد. ما به «بالا و پایین» جهانِ هستی متصلیم. در سطح کیهانی از همان خاک ستارهای ساخته شدهایم که در دورترین بخشهای کهکشانها یافت میشود و در سطح مولکولی حامل همان کدهای مشابه ژنتیکی هستیم که در اکثر حیوانات یافت میشود. با این وجود تواناییهایمان برای درک این پیوستگی کیهانی را از دست دادهایم.
✅ انسان در کودکی و زمانی که حواسش به آفت تکرار مبتلا نشده و ارزشهای اجتماعی بر او تحمیل نگردیده است شگفتی و زیبایی تحسین برانگیز طبیعت را درمییابد. لذا طبیعتگرایان از ما دعوت میکنند تا حواسمان را از نو صیقل دهیم و در هر لحظه جایگاه خودمان در وسعت بیکران کیهان و ارتباطمان با طبیعت شگفتانگیز را فراموش نکنیم. در ادیان ابراهیمی انسان از بهشت آن جهانی هبوط کرده و در طلب بازگشت است زیرا آن را خانه واقعی خود میداند، اما برای طبیعت گرایان بهشت همین جا روی زمین است که باید با شستن چشمها بار دیگر آن را کشف کنیم.
✅ احتمالا مهمترین جنبهی «والدن» جنبهی شاعرانگی آن است و بیشتر از همه نیز به آن معروف است. توصیفهای ثورو از طبیعت گاهی چنان لطیف و زیباست است که هر خوانندهای آرزو میکند که در چنان طبیعتی زندگی کند. ثورو بخشهای مهم زندگیاش در والدن را به ما گزارش میدهد، ازین که چگونه کلبه محقرش را به دست خودش ساخته، ازین که چه کتابهایی میخواند، از پیادهروی هایش در میان درختان سر به فلک کشیده جنگل، از ساعتهایی که درون قایق روی برکه دراز میکشد و اجازه می دهد آب او را به هرسویی ببرد، از خرگوشی که زیر کلبهاش لانه کرده و صدای جغدی که هر شب میشنود. تسلط ثورو به افسانهها، اسطورهها و میراث ادبی غرب بینظیر است و در جای جای کتاب از آنها سود میبرد. یکی از خاطره انگیزترین آنها، توصیف او از نبرد بی امان دو مورچه است که به کمک اسطوره آشیل صورت میگیرد.
✅ دست آخر ثورو در قامت یک دانشمند تجربی ظاهر میشود. برخی او را پدر رشته بوم شناسی میداند. ثورو درباره طبیعت میپرسد و اطلاعات دقیقی از آن جمع میکند تا به رازهای آن پی ببرد. او رفتار برکه، گیاهان و حیوانات را در فصلها و در شرایط گوناگون زیر نظر میگیرد. برای مثال درباره عمق والدن که شایعههای زیادی درباره آن وجود دارد تحقیق میکند و تلاش میکند به عدد دقیقی دست بیابد. برخلاف برخی از شاعران که فکر میکنند نگاه علمی به جهان و طبیعت مخالف قریحه شاعرانگی است، ثورو نگاه ادبی را با علم میآمیزد و به سطح دیگری از زیباشناسی دست مییابد. درست مانند موسیقیدانی که به جزئیات نظری و عملی موسیقی تسلط دارد لذا لذت بالاتری از آثار کلاسیک موسیقی میبرد تا مخاطبان عامی که دریافت کلیشهای از موسیقی دارند.
@konjedenjefarhang
✅نویسنده: #هنری_دیوید_ثورو
🔴مترجم: #سید_علیرضا_بهشتی
📙☑️انتشارات: #نشر_روزنه
✅ این کتاب مجموعه یادداشتهای هنری دیوید ثورو درباره اقامت دو سالهاش درنزدیکی برکه والدن است. ثورو در 27 سالگی و دل زده از نظام ارزشیِ جدید در جامعه آمریکایی به آغوش طبیعت پناه میبرد تا به قول خودش«تنها با واقعیتهای ضروری زندگی روبروشوم، و ببینم آیا میتوانم یاد بگیرم هر کدام از آنها چه چیزی برای آموختن به من دارند، نه این که وقتی به دم مرگ میرسم کشف کنم که هیچ وقت زندگی نکردهام». بدین ترتیب یکی از گنجینههای ادبی و فکری آمریکای معاصر در کلبه کوچک چند فوتی او و در میان درختان قد کشیده سپیدار که محل بازی چرخ ریسکهاست متولد میشود.
✅ ثورو در این کتاب در سه نقش ظاهر میشود. نخست فیلسوف و نقاد اجتماعی، دوم شاعر و سوم دانشمند تجربی. او ارزشهای اجتماعی جامعه مدرن آمریکایی را به شکل یک تهدید میبیند. در نظر ثورو جهان مدرن به مثابه یک مسابقه پرشتاب برای بدست آوردن ثروت بیشتر است، ما تمام عمرمان را بیوقفه کاری میکنیم برای داشتن زندگی بهتر، بدون این که بدانیم زندگی بهتر چیست. دروغ بزرگ آرمان سرمایه داری این است که ثروت بیشتر را معادل زندگی بهتر نشان میدهد. ازین رو ثورو که دل بسته آزادی و مخالف هر چیز غیرضروری است که انسان را پایبند میسازد شعار محبوبش را این گونه سرمیدهد: «ساده کنید!». ثورو به جنگل نرفته است تا یک زندگی روستایی پر مشغله را در دل طبیعت تجربه کند. برای او کشاورزی که تمام مدت درگیر کشت است با تاجری که در نیویورک کار میکند فرقی ندارد. هر دو خواستهها و آرزوهای غیر ضروری دارند که مجبورند تمام ساعتهای عمرشان که بالاترین سرمایهشان است برای آن خرج کنند.
✅ به لحاظ فلسفی او را میتوان پدر معنوی طبیعت گرایانی چون ارسلا گودیناف یا چت ریمو دانست. در این نوع از طبیعت گرایی ارتباط معنوی با امر والا یا خدا به عنوان موجودی ورای طبیعت کنار گذاشته میشود و این بار خود طبیعت و همبستگی ما با آن موضوع ستایش قرار میگرد. ما به «بالا و پایین» جهانِ هستی متصلیم. در سطح کیهانی از همان خاک ستارهای ساخته شدهایم که در دورترین بخشهای کهکشانها یافت میشود و در سطح مولکولی حامل همان کدهای مشابه ژنتیکی هستیم که در اکثر حیوانات یافت میشود. با این وجود تواناییهایمان برای درک این پیوستگی کیهانی را از دست دادهایم.
✅ انسان در کودکی و زمانی که حواسش به آفت تکرار مبتلا نشده و ارزشهای اجتماعی بر او تحمیل نگردیده است شگفتی و زیبایی تحسین برانگیز طبیعت را درمییابد. لذا طبیعتگرایان از ما دعوت میکنند تا حواسمان را از نو صیقل دهیم و در هر لحظه جایگاه خودمان در وسعت بیکران کیهان و ارتباطمان با طبیعت شگفتانگیز را فراموش نکنیم. در ادیان ابراهیمی انسان از بهشت آن جهانی هبوط کرده و در طلب بازگشت است زیرا آن را خانه واقعی خود میداند، اما برای طبیعت گرایان بهشت همین جا روی زمین است که باید با شستن چشمها بار دیگر آن را کشف کنیم.
✅ احتمالا مهمترین جنبهی «والدن» جنبهی شاعرانگی آن است و بیشتر از همه نیز به آن معروف است. توصیفهای ثورو از طبیعت گاهی چنان لطیف و زیباست است که هر خوانندهای آرزو میکند که در چنان طبیعتی زندگی کند. ثورو بخشهای مهم زندگیاش در والدن را به ما گزارش میدهد، ازین که چگونه کلبه محقرش را به دست خودش ساخته، ازین که چه کتابهایی میخواند، از پیادهروی هایش در میان درختان سر به فلک کشیده جنگل، از ساعتهایی که درون قایق روی برکه دراز میکشد و اجازه می دهد آب او را به هرسویی ببرد، از خرگوشی که زیر کلبهاش لانه کرده و صدای جغدی که هر شب میشنود. تسلط ثورو به افسانهها، اسطورهها و میراث ادبی غرب بینظیر است و در جای جای کتاب از آنها سود میبرد. یکی از خاطره انگیزترین آنها، توصیف او از نبرد بی امان دو مورچه است که به کمک اسطوره آشیل صورت میگیرد.
✅ دست آخر ثورو در قامت یک دانشمند تجربی ظاهر میشود. برخی او را پدر رشته بوم شناسی میداند. ثورو درباره طبیعت میپرسد و اطلاعات دقیقی از آن جمع میکند تا به رازهای آن پی ببرد. او رفتار برکه، گیاهان و حیوانات را در فصلها و در شرایط گوناگون زیر نظر میگیرد. برای مثال درباره عمق والدن که شایعههای زیادی درباره آن وجود دارد تحقیق میکند و تلاش میکند به عدد دقیقی دست بیابد. برخلاف برخی از شاعران که فکر میکنند نگاه علمی به جهان و طبیعت مخالف قریحه شاعرانگی است، ثورو نگاه ادبی را با علم میآمیزد و به سطح دیگری از زیباشناسی دست مییابد. درست مانند موسیقیدانی که به جزئیات نظری و عملی موسیقی تسلط دارد لذا لذت بالاتری از آثار کلاسیک موسیقی میبرد تا مخاطبان عامی که دریافت کلیشهای از موسیقی دارند.
@konjedenjefarhang
👍4
کنجِ دنج
زیستن در طبیعت #والدن #هانری_دیوید_ثورو @konjedenjefarhang
اختلال فقر طبیعت،
مشکلی است که در دورانِ مدرن گریبانگیر همهگان شده. این اختلال طبعا هم بر روی روح و روان و هم جسم همهی آدمها و از همه بدتر، بر روی جوانههای در حال رشد و تکامل، یعنی کودکان و نوجوانان، اثر میگذارد.
ثورو بهعنوان یک عاشق طبیعت (آنهم در ۱۷۰ سال پیش که بشر بسیار بسیار به طبیعت نزدیکتر بوده)، بهعنوان طبیعیدان و نیز سادهزیستِ آگاهانه لابد میتواند برای ما از طبیعت بیشتر بگوید.
او نوشته بود که شگفتیهای طبیعت آنچنان متنوع و فراوان اند که برای آدمیزاد کافی است که قلمروی یک فرسخ در یک فرسخ را در نزدیکیِ خود داشته باشد تا بتواند تا آخر عمرش با کشف آنها عمر را به معنای واقعی طی کند و سرشار از لحظاتِ شورمندانه و جذبه بشود.
از روزی تعریف میکند که از صبح علیالطلوع آبگیر والدن را مینگرد و با حیرت به تلالوی رنگینِ آب خیره میشود. تکان نمیخورد تا این که ناگهان خبر میشود که غروب است و آفتاب دارد از پنجرهی غربی به کلبهاش میتابد.
در آخر میگوید:
روزی پر کار بود؛
کار؟!:
«سرمستیِ تمام وقت»
از سکوت، نور، ترنّم، برکه و…!
او در طی سکونت دو سال و دو ماههاش در کنار برکهی والدن گلستان سعدی را هم با خود برده بوده.
============ه
برای آشنایی با «اختلال فقر طبیعت» که رشدِ کودکان ما را از همه بیشتر تهدید میکند، نک:
آخرین کودکِ جنگل، ریچارد لوو، آرش حسینیان:
Www.Ahpub.ir
یا
09355934703
مشکلی است که در دورانِ مدرن گریبانگیر همهگان شده. این اختلال طبعا هم بر روی روح و روان و هم جسم همهی آدمها و از همه بدتر، بر روی جوانههای در حال رشد و تکامل، یعنی کودکان و نوجوانان، اثر میگذارد.
ثورو بهعنوان یک عاشق طبیعت (آنهم در ۱۷۰ سال پیش که بشر بسیار بسیار به طبیعت نزدیکتر بوده)، بهعنوان طبیعیدان و نیز سادهزیستِ آگاهانه لابد میتواند برای ما از طبیعت بیشتر بگوید.
او نوشته بود که شگفتیهای طبیعت آنچنان متنوع و فراوان اند که برای آدمیزاد کافی است که قلمروی یک فرسخ در یک فرسخ را در نزدیکیِ خود داشته باشد تا بتواند تا آخر عمرش با کشف آنها عمر را به معنای واقعی طی کند و سرشار از لحظاتِ شورمندانه و جذبه بشود.
از روزی تعریف میکند که از صبح علیالطلوع آبگیر والدن را مینگرد و با حیرت به تلالوی رنگینِ آب خیره میشود. تکان نمیخورد تا این که ناگهان خبر میشود که غروب است و آفتاب دارد از پنجرهی غربی به کلبهاش میتابد.
در آخر میگوید:
روزی پر کار بود؛
کار؟!:
«سرمستیِ تمام وقت»
از سکوت، نور، ترنّم، برکه و…!
او در طی سکونت دو سال و دو ماههاش در کنار برکهی والدن گلستان سعدی را هم با خود برده بوده.
============ه
برای آشنایی با «اختلال فقر طبیعت» که رشدِ کودکان ما را از همه بیشتر تهدید میکند، نک:
آخرین کودکِ جنگل، ریچارد لوو، آرش حسینیان:
Www.Ahpub.ir
یا
09355934703
👍6
روزی پر کار بود؛
کار؟!:
«سرمستیِ تمام وقت»
از سکوت، نور، ترنّم، برکه و…!
برای شرح بیشتر کار و اندیشهی ثورو لطفا به چندین فرستهی بالا نگاه کنید یا به لینک زیر:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5723
کار؟!:
«سرمستیِ تمام وقت»
از سکوت، نور، ترنّم، برکه و…!
برای شرح بیشتر کار و اندیشهی ثورو لطفا به چندین فرستهی بالا نگاه کنید یا به لینک زیر:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5723
👍3
سلام دوستان،
در فرستهی زیر یادداشتی را میبینید از سایت عدم خشونت:
تنها کسانی آدماند که بزرگ میشوند و باز هم بچه میمانند. (اریک کستنر):
============ه
https://t.me/madrese_zodaaee/1108
(گروه مدرسه محوری / مدرسه زدایی، ادمین کشانی، نک: مدرسه زدایی در همین کانال)
یا این لینک در سایت عدم خشونت:
https://ghkeshani.com/kastnerandchildren/
==============ه
اما یادم رفت که کارهای کستنر را در همینجا مستقیما به همهی دوستان معرفی کنم.
دو کار اش:
لوته و همتایش (همان خواهران غریبِ زندهیاد کیومرثِ پوراحمد، سازندهی قصههای مجید) و
سفرهای گالیور (شاهکاری به روایت کستنر).
او همچون شازدهکوچولو رفتار بزرگترها را دست میاندازد و بزرگی دروغینشان را برملا میکند.
کارهای او را در گوگل و سایت کتابخانه ملی جستجو کنید و هر کدامشان را که گیرآوردید، مثل خوراکی سالم و لذتبخش، اول برای کودکیِنکردهی خودتان و بعد دستهجمعی برای کودکیِنکردهی فرزندتان بخوانید.
و مطمئن باشید که اگر این نوع جمعها را مخصوصا در طبیعت راه نیندازید، اینترنت و شبکههای مجازیِ کنترلنشده فرزندتان را از شما خواهد گرفت و از او چیزی خواهد ساخت که مطلوبتان نیست.
(این نکته را که ذاتِ دنیای دیجیتال آدم را بهجاهایی میبرد که اصلا قرار نبوده برود، خودِ ما بزرگترها بهخوبی و بهعینه تجربه کردهایم. اما کودکِ ما در برابر این پدیده بیدفاعتر است، مخصوصا با کاربرد اخیرِ هوشِ مصنوعی برای تغییرِ مسیرِ رفتاریِ کاربرها در فضای مجازی. نک: اندر مصائبِ موبایل، والدین و فرزندان! ؛ سایت عدم خشونت")
بعضی وقتها در موقعِ خواندن سطرهای آنها، آدم سر به جِیبِ تفکر میبرد و از فرزندآوری و دشواریها و وظایف عظیماش میهراسد. او به ما تلنگرِ مثبت و سازنده میزند تا آنچه را که از کودک باقی مانده، پاس بداریم و اجازهی رشدِ طبیعی به آن بدهیم.
اما همین خواندن این کتابها برای بچه و در حضور جمع خانواده، باز هم کمک کننده است. کتابهای خوب دیگر هم همین کارکردِ خوب را دارند. نشان میدهند که هنوز خانوادهْ کمی بر سر جای خود وجود دارد و والدین برای تربیتِ خود و فرزندشان ارزش قائل اند.
کسی که این حرف را میزند و در عینِ حال برای بچهها هم قلم میزند، قطعا کسی است که معتقد به تقدمِ بازی به هرگونه تربیتِ تدوینشدهی سازمانیافته برای کودک است.
او همچون عبدالحسینِ وهابزاده، اما در دوران هیتلر، بر این باور است:
بازی تفکر و خلاقیت و رشد کودک است.
وهابزاده بر همین بازی، اما در طبیعت تاکید بیشتر دارد.
به نظر من او نگاهِ سهراب سپهری و احمد شاملو (در شعر آستانه) به طبیعت را ادامه میدهد. (و نخوانیم کتابی که در آن باد نمیآید: شعار کانال وهابزاده)
نظر خودِ من این است که هر گونه مهارتآموزی را باید به شکلِ بازی در آورد و به کودک فرصت داد که در ضمن بازی، مهارت فلان و بهمان را تمرین کند. کار یدی را میتوان به او سپرد، اگر که آن را بهشکل بازی درآورد.
باید همهی مهارتهای زندگیِ مستقل را با هوشمندیِ بالا، بهشکلِ بازی درآورد و در اختیار کودک گذاشت.
و در همینجا است که میبینیم بچهسازی چه امر خطیر و خطرناکی است ! و
اگر آن هوشمندی را نداشته باشی که مهارتها را به شکل بازی در بیاوری و آن را با حضور طبیعت اجرا کنی، کلاهِ بچهداریات پسِ معرکه است.
البته میتوان بخشی از این هوشمندی را از تجربهی دیگرانِ دور و نزدیک قرض و یاد گرفت. اما همین هم اراده به تغییر میخواهد و هوشمندی برای جستجو.
آن که میگوید ۱۵۰ میلیون بچه بسازیم، در فکر تولید آدمهای یکبار مصرفِ دم توپ و روی میدان مین است تا در زیرِ مفهومی برساخته بهنام سلطهی یک ایدئولوژی بر جهان، دنیای کفر را یکباره ریشه کن کند.
اما این پدر و مادرهای درون خانوادهها هستند که باید تا آخرِ عمر از تکتکِ ناهنجاریهای برامده از کمدانشی، کمتجربهگی، بیفکری، بیارادگی، بیمسئولیتی و ... خود در تربیتِ تک فرزندِ دلبندشان دلنگران و پشیمان باشند که:
خود "کودکینکرده" بودند و کودک ساختند؛
در فقر آمادگیِ دانش و تجربهی فرزندداری بودند و یهویی بچه ساختند؛
در آپارتمانِ تنگِ شهری و کوچههای پر از ماشینِ پارک شده بودند و بچه ساختند؛
در شهر آلوده و دور از طبیعت بودند و بچه ساختند؛
در فقر معیشتی و سکونتی و بهداشتی و ... بودند و بچه ساختند؛ و
در ...
پس "بازی تفکر کودک است."*
- این اسم اولین کتابی بود که در سال ۱۳۵۴ باید در درس روانشناسیِ یادگیری میخواندیم.
*(این کتاب به اسم "تفکر، بازی کودک است" امروزه در کتابفروشی ها هست.)
- کارها و کانالِ عبدالحسین وهابزاده و تاسیس مدرسههای طبیعت به ابتکار او وقف این نکتهی مهم هستند:
https://t.me/madresehtabiat
در فرستهی زیر یادداشتی را میبینید از سایت عدم خشونت:
تنها کسانی آدماند که بزرگ میشوند و باز هم بچه میمانند. (اریک کستنر):
============ه
https://t.me/madrese_zodaaee/1108
(گروه مدرسه محوری / مدرسه زدایی، ادمین کشانی، نک: مدرسه زدایی در همین کانال)
یا این لینک در سایت عدم خشونت:
https://ghkeshani.com/kastnerandchildren/
==============ه
اما یادم رفت که کارهای کستنر را در همینجا مستقیما به همهی دوستان معرفی کنم.
دو کار اش:
لوته و همتایش (همان خواهران غریبِ زندهیاد کیومرثِ پوراحمد، سازندهی قصههای مجید) و
سفرهای گالیور (شاهکاری به روایت کستنر).
او همچون شازدهکوچولو رفتار بزرگترها را دست میاندازد و بزرگی دروغینشان را برملا میکند.
کارهای او را در گوگل و سایت کتابخانه ملی جستجو کنید و هر کدامشان را که گیرآوردید، مثل خوراکی سالم و لذتبخش، اول برای کودکیِنکردهی خودتان و بعد دستهجمعی برای کودکیِنکردهی فرزندتان بخوانید.
و مطمئن باشید که اگر این نوع جمعها را مخصوصا در طبیعت راه نیندازید، اینترنت و شبکههای مجازیِ کنترلنشده فرزندتان را از شما خواهد گرفت و از او چیزی خواهد ساخت که مطلوبتان نیست.
(این نکته را که ذاتِ دنیای دیجیتال آدم را بهجاهایی میبرد که اصلا قرار نبوده برود، خودِ ما بزرگترها بهخوبی و بهعینه تجربه کردهایم. اما کودکِ ما در برابر این پدیده بیدفاعتر است، مخصوصا با کاربرد اخیرِ هوشِ مصنوعی برای تغییرِ مسیرِ رفتاریِ کاربرها در فضای مجازی. نک: اندر مصائبِ موبایل، والدین و فرزندان! ؛ سایت عدم خشونت")
بعضی وقتها در موقعِ خواندن سطرهای آنها، آدم سر به جِیبِ تفکر میبرد و از فرزندآوری و دشواریها و وظایف عظیماش میهراسد. او به ما تلنگرِ مثبت و سازنده میزند تا آنچه را که از کودک باقی مانده، پاس بداریم و اجازهی رشدِ طبیعی به آن بدهیم.
اما همین خواندن این کتابها برای بچه و در حضور جمع خانواده، باز هم کمک کننده است. کتابهای خوب دیگر هم همین کارکردِ خوب را دارند. نشان میدهند که هنوز خانوادهْ کمی بر سر جای خود وجود دارد و والدین برای تربیتِ خود و فرزندشان ارزش قائل اند.
کسی که این حرف را میزند و در عینِ حال برای بچهها هم قلم میزند، قطعا کسی است که معتقد به تقدمِ بازی به هرگونه تربیتِ تدوینشدهی سازمانیافته برای کودک است.
او همچون عبدالحسینِ وهابزاده، اما در دوران هیتلر، بر این باور است:
بازی تفکر و خلاقیت و رشد کودک است.
وهابزاده بر همین بازی، اما در طبیعت تاکید بیشتر دارد.
به نظر من او نگاهِ سهراب سپهری و احمد شاملو (در شعر آستانه) به طبیعت را ادامه میدهد. (و نخوانیم کتابی که در آن باد نمیآید: شعار کانال وهابزاده)
نظر خودِ من این است که هر گونه مهارتآموزی را باید به شکلِ بازی در آورد و به کودک فرصت داد که در ضمن بازی، مهارت فلان و بهمان را تمرین کند. کار یدی را میتوان به او سپرد، اگر که آن را بهشکل بازی درآورد.
باید همهی مهارتهای زندگیِ مستقل را با هوشمندیِ بالا، بهشکلِ بازی درآورد و در اختیار کودک گذاشت.
و در همینجا است که میبینیم بچهسازی چه امر خطیر و خطرناکی است ! و
اگر آن هوشمندی را نداشته باشی که مهارتها را به شکل بازی در بیاوری و آن را با حضور طبیعت اجرا کنی، کلاهِ بچهداریات پسِ معرکه است.
البته میتوان بخشی از این هوشمندی را از تجربهی دیگرانِ دور و نزدیک قرض و یاد گرفت. اما همین هم اراده به تغییر میخواهد و هوشمندی برای جستجو.
آن که میگوید ۱۵۰ میلیون بچه بسازیم، در فکر تولید آدمهای یکبار مصرفِ دم توپ و روی میدان مین است تا در زیرِ مفهومی برساخته بهنام سلطهی یک ایدئولوژی بر جهان، دنیای کفر را یکباره ریشه کن کند.
اما این پدر و مادرهای درون خانوادهها هستند که باید تا آخرِ عمر از تکتکِ ناهنجاریهای برامده از کمدانشی، کمتجربهگی، بیفکری، بیارادگی، بیمسئولیتی و ... خود در تربیتِ تک فرزندِ دلبندشان دلنگران و پشیمان باشند که:
خود "کودکینکرده" بودند و کودک ساختند؛
در فقر آمادگیِ دانش و تجربهی فرزندداری بودند و یهویی بچه ساختند؛
در آپارتمانِ تنگِ شهری و کوچههای پر از ماشینِ پارک شده بودند و بچه ساختند؛
در شهر آلوده و دور از طبیعت بودند و بچه ساختند؛
در فقر معیشتی و سکونتی و بهداشتی و ... بودند و بچه ساختند؛ و
در ...
پس "بازی تفکر کودک است."*
- این اسم اولین کتابی بود که در سال ۱۳۵۴ باید در درس روانشناسیِ یادگیری میخواندیم.
*(این کتاب به اسم "تفکر، بازی کودک است" امروزه در کتابفروشی ها هست.)
- کارها و کانالِ عبدالحسین وهابزاده و تاسیس مدرسههای طبیعت به ابتکار او وقف این نکتهی مهم هستند:
https://t.me/madresehtabiat
Telegram
Gholamali Keshani in مدرسه محوری / مدرسه زدایی
تنها کسانی آدماند که بزرگ میشوند و باز هم بچه میمانند. (اریک کستنر)
قصهی ماندگار سه اریک را در لینک زیر بخوانید تا کودکی کردن و کودک ماندن را از یاد نبرید و به نسل تازه هم یاد بدهید.
این نکتهای است بسیار آموزشی و بسیار وجودی و فلسفی!
https://ghke…
قصهی ماندگار سه اریک را در لینک زیر بخوانید تا کودکی کردن و کودک ماندن را از یاد نبرید و به نسل تازه هم یاد بدهید.
این نکتهای است بسیار آموزشی و بسیار وجودی و فلسفی!
https://ghke…
👍9🤔1
تنها کسانی آدماند که بزرگ میشوند و باز هم بچه میمانند. (اریک کستنر)
قصهی ماندگار سه اریک را در لینک زیر بخوانید تا کودکی کردن و کودک ماندن را از یاد نبرید و به نسل تازه هم یاد بدهید.
این نکتهای است بسیار آموزشی و بسیار وجودی و فلسفی!
برای متن کامل نگاه کنید به فرستهی بالا یا این لینک:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5736
قصهی ماندگار سه اریک را در لینک زیر بخوانید تا کودکی کردن و کودک ماندن را از یاد نبرید و به نسل تازه هم یاد بدهید.
این نکتهای است بسیار آموزشی و بسیار وجودی و فلسفی!
برای متن کامل نگاه کنید به فرستهی بالا یا این لینک:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5736
👍1
آموزش و سیمون وِی
او در "نیاز به ریشهها" علاوه بر جنگ و استعمار به پول و آموزشِ "رسمی و متعارف" هم اشاره میکند که به شکلِ زورهای "خودتداومبخش"ی عمل میکنند که ریشهی زندگیِ انسانی را میکـَـنـَـند.
درازترین بخشِ این متنْ ریشهکـَـنیِ نوین است؛ یعنی موقعی که ملتِ "خیالی و برساخته"ی مدرن و پولْ تنها نیروهای چَسبِشِ جامعه اند. او این وضعیت را بهعنوان تهدیدی برای روح انسانی ترسیم میکند.
آموزشِ مدرن هم به دستِ سرمایهداری فاسد میشود – بهنحوی که چیزی نیست جز "ماشینی برای تولید مدرک، و به بیانی دیگر، تولیدِ شغل" – و از طریقِ میراثی رُمیْ برای تقویتِ منزلت و وِجهِهی ملت:
"این است خودپرستیای که بهشکلِ وطنپرستی برایمان به ارث گذاشتند."
وِی بهجای ریشهکـَـنیِ مدرنْ تمدنی را عرضه میکند نه بر پایهی زور –که انسان را به شیئی تبدیل میکند– بلکه بر اساس کار، که در درگیریاش با نیروهای ضروریِ بازیگر در جهان و تن دادن به آنها، یعنی نیروهایی مثل زمان و مرگ، فرصت تماس مستقیم با واقعیت را [به بشر و از جمله کودک] میدهد.
(برچیدنِ همه احزاب، سیمون وی، غلامعلی کشانی، مقدمه: مصطفی ملکیان، ص. ۱۵۴)
او در "نیاز به ریشهها" علاوه بر جنگ و استعمار به پول و آموزشِ "رسمی و متعارف" هم اشاره میکند که به شکلِ زورهای "خودتداومبخش"ی عمل میکنند که ریشهی زندگیِ انسانی را میکـَـنـَـند.
درازترین بخشِ این متنْ ریشهکـَـنیِ نوین است؛ یعنی موقعی که ملتِ "خیالی و برساخته"ی مدرن و پولْ تنها نیروهای چَسبِشِ جامعه اند. او این وضعیت را بهعنوان تهدیدی برای روح انسانی ترسیم میکند.
آموزشِ مدرن هم به دستِ سرمایهداری فاسد میشود – بهنحوی که چیزی نیست جز "ماشینی برای تولید مدرک، و به بیانی دیگر، تولیدِ شغل" – و از طریقِ میراثی رُمیْ برای تقویتِ منزلت و وِجهِهی ملت:
"این است خودپرستیای که بهشکلِ وطنپرستی برایمان به ارث گذاشتند."
وِی بهجای ریشهکـَـنیِ مدرنْ تمدنی را عرضه میکند نه بر پایهی زور –که انسان را به شیئی تبدیل میکند– بلکه بر اساس کار، که در درگیریاش با نیروهای ضروریِ بازیگر در جهان و تن دادن به آنها، یعنی نیروهایی مثل زمان و مرگ، فرصت تماس مستقیم با واقعیت را [به بشر و از جمله کودک] میدهد.
(برچیدنِ همه احزاب، سیمون وی، غلامعلی کشانی، مقدمه: مصطفی ملکیان، ص. ۱۵۴)
👍7
انسان ها ناآگاه به دنيا مى آيند نه احمق؛
اما با آموزشِ نادرست احمق میشوند!
----------------------------------------------ه
در قرن ۱۳ طاعون شایع شد،
کلیسا آن را نشانه گناهان یهودیان دانست.
۱۲هزار یهودی در باواریا و استراسبورگ سوزانده شدند.
بقیه مردم را طاعون کشت.
در پایان قرن ۱۶ برای مدتی جراحی ممنوع شد،
چون پاپ معتقد بود که در روز رستاخیز قطعات بدن نمی توانند یکدیگر را پیدا کنند!
هزاران نفر با این تصمیم پاپ مردند تا اجزای بدنشان در روز رستاخیز گم نشود!
در قرن ۱۷ ادعا شد لمس استخوانهای یک قدیس در فلورانس باعث شفا میشود،
زیستشناسی بهشکلِ تصادفی کشف کرد که آن استخوانها مالِ یک بز هستند، اما استخوانها همچنان شفا میداد!
انسان ها ناآگاه به دنيا مى آيند نه احمق؛
اما با آموزشِ نادرست احمق میشوند!
بزرگترين دشمن سعادت و آزادى انسان ها دفاع کورکورانه از عقايد و باورهاى غلط است!
(منسوب به برتراند راسل)
=======================ه
مهم نیست که راسل عینِ این عبارات را گفته یا نه. اولاً نتیجهگیری سخنی است درست، ثانیا با سیاقِ فکرِ او سازگار است.
راسل منتقدِ پرقدرتِ آموزش رسمی بود.
او بر این باور بود که نظام آموزشی بهشکلی طراحی شده که افرادِ محافظهکار و بیشجاعتی تولید کند که قادر به تفکر مستقل و انتقادی نباشند.
راسل استدلال میکرد که تاکید بر یادگیریِ طوطیوار و از بر کردنْ خلاقیت را خفه میکند و شاگردان را از حقِ پرسشگری باز میدارد. او معتقد بود که آموزش باید بر پرورش مهارتهای تفکرِ انتقادی تاکید کند، کنجکاوی را تشویق کرده، و اندیشهی مستقل را رواج دهد.
این متفکرْ منتقدِ نخبهگرایی و سوگیریِ طبقاتی در ذاتِ نظام آموزشی هم بود و استدلال میکرد که آموزش باید، بدون توجه به طبقه یا پیشینه، برای همه دمِدست باشد.
او همینطور مدعی بود که آموزش باید به دانشآموزان کمک کند تا به طور کامل از زندگی لذت ببرند و به جامعه خدمت کنند. بههمین دلایل، راسل برای تغییر نظام آموزشی به سمت یک سیستم آموزشی متمرکز بر دانشآموز و تفکرِ انتقادی، تلاش میکرد.
اما با آموزشِ نادرست احمق میشوند!
----------------------------------------------ه
در قرن ۱۳ طاعون شایع شد،
کلیسا آن را نشانه گناهان یهودیان دانست.
۱۲هزار یهودی در باواریا و استراسبورگ سوزانده شدند.
بقیه مردم را طاعون کشت.
در پایان قرن ۱۶ برای مدتی جراحی ممنوع شد،
چون پاپ معتقد بود که در روز رستاخیز قطعات بدن نمی توانند یکدیگر را پیدا کنند!
هزاران نفر با این تصمیم پاپ مردند تا اجزای بدنشان در روز رستاخیز گم نشود!
در قرن ۱۷ ادعا شد لمس استخوانهای یک قدیس در فلورانس باعث شفا میشود،
زیستشناسی بهشکلِ تصادفی کشف کرد که آن استخوانها مالِ یک بز هستند، اما استخوانها همچنان شفا میداد!
انسان ها ناآگاه به دنيا مى آيند نه احمق؛
اما با آموزشِ نادرست احمق میشوند!
بزرگترين دشمن سعادت و آزادى انسان ها دفاع کورکورانه از عقايد و باورهاى غلط است!
(منسوب به برتراند راسل)
=======================ه
مهم نیست که راسل عینِ این عبارات را گفته یا نه. اولاً نتیجهگیری سخنی است درست، ثانیا با سیاقِ فکرِ او سازگار است.
راسل منتقدِ پرقدرتِ آموزش رسمی بود.
او بر این باور بود که نظام آموزشی بهشکلی طراحی شده که افرادِ محافظهکار و بیشجاعتی تولید کند که قادر به تفکر مستقل و انتقادی نباشند.
راسل استدلال میکرد که تاکید بر یادگیریِ طوطیوار و از بر کردنْ خلاقیت را خفه میکند و شاگردان را از حقِ پرسشگری باز میدارد. او معتقد بود که آموزش باید بر پرورش مهارتهای تفکرِ انتقادی تاکید کند، کنجکاوی را تشویق کرده، و اندیشهی مستقل را رواج دهد.
این متفکرْ منتقدِ نخبهگرایی و سوگیریِ طبقاتی در ذاتِ نظام آموزشی هم بود و استدلال میکرد که آموزش باید، بدون توجه به طبقه یا پیشینه، برای همه دمِدست باشد.
او همینطور مدعی بود که آموزش باید به دانشآموزان کمک کند تا به طور کامل از زندگی لذت ببرند و به جامعه خدمت کنند. بههمین دلایل، راسل برای تغییر نظام آموزشی به سمت یک سیستم آموزشی متمرکز بر دانشآموز و تفکرِ انتقادی، تلاش میکرد.
👍16