#یادداشت خودمانی
سلام و شب شما بخیر.
1. مثل خیلی از وقت های دیگه ساعت لعنتی از یک نیمه شب گذشته و من هنوز در حال کار هستم. فردا ساعت ده صبح هم قراره ریاست محترم دانشگاه تشریف بیارن دانشکده هنر برای یک نشست صمیمانه. من عمیقا معتقدم فاصله زمین باید از خورشید بیشتر از این ها بود تا شبانه روز ساعات بیشتری می داشت و فرصت انجام کارهای بیشتری بود.
2. دقیقا یادم نیست ساعت 8 و 43 دقیقه دیروز بود یا پریروز که از طرف صندوق رفاه دانشجویان برای من پیامک ارسال شد مبنی بر اینکه به علت بدهی، علیه من و ضامن من اجرائیه صادر شده است. به پرتال که مراجعه کردم، فقط 4 قسط 16 هزارتومانی را پرداخت نکرده بودم. یاد اختلاس ها و حقوق های نجومی افتادم. خدا ان شاالله از سر تقصیرات من بگذرد. توصیه می کنم سری به دفترچه اقساط دوران دانشجویی تان بیندازید. به پیامک تهدیدآمیز هشت صبحش نمی ارزد.
3. خدا بخواهد همین یکی دو روزه، این تالار مشاهیر، دوازده هزار نفره می شود. الان که این یادداشت را می نویسم، فقط 79 نفر باقی مانده است.
4. دوست سرشناسی قرار است یک امکان جدید در وبسایت فستیوارت راه اندازی کنید. برای فیلمسازان. خبرهای خوشی در راه است.
5. پلک شب سنگین تر از همیشه است. مطمئن نیستم فعل جمله آخر پاراگراف اول را درست نوشته باشم. قوه عاقله ام در آستانه «Hibenate» یا همان «خواب زمستانی» قرار گرفته است.
6. از فستیوارت حمایت کنید. به صفحه رای گیری بروید؛ روی علامت قلب کلیک کنید، ایمیلتان را چک کنید و روی لینکی که برای شما ارسال شده، کلیک کنید. متشکرم.
≡ پیام پایین را مادر دو نفر از اعضای نوجوان این کانال برای من ارسال کرده است. از خواندنش قطعا خوشحال می شوید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام
خداقوت وبرکت ان شالله
من چندماهی است که کانال شما را جوین شدم وازین بابت خوشحالم
واز زحمات شما صمیمانه سپاسگزارم
جالب اینکه هر دو دخترم در فراخوان هایی که از کانال شما دیدم شرکت نموده وبرنده و انتخاب شدند
۱.دختر کوچکم در فراخوان نقاشی دانشنامه ی نقاشی کودکان ایران منتخب شد وقراره که اسفندماه ازش تقدیر ونقاشیش چاپ بشه
۲.همین دخترم باز در نقاشی کودک وفضا دیجی کالا برنده شد وجایزه برد
۳.اکنون هم دختر بزرگم درفراخوان نقاشی سرطان برنده وبرتر شده وبه همایش بوشهر دعوت شده.
یگانه نصیریان ۸ساله
برنده مسابقه نقاشی دیجی کالا در مهرماه۹۵
و
برنده ی فراخوان دانشنامه ی نقاشی کودکان ایران در دیماه ۹۵
ریحانه نصیریان ۱۶ساله
برنده مسابقه ی تصویرسازی با موضوع سرطان در دیماه ۹۵
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خوشحالم و به این خانواده موفق تبریک میگم.
≡ پنج شنبه، سی دی ماه، سالروز تولد خواننده خاص سرزمن ما، «فرهاد مهراد» عزیزه. اولین کاست غیر سنتی که خریدم، اون هم با ترس و لرز و احتیاط از نزدیکی میدان تقی آباد مشهد، کاست «گنجشکک اشی مشی» بود که دستی پر شده بود. اون زمان اینجوری نبود. تبریک می گم.
≡ شب شما بخیر.
@honarpazhouh
سلام و شب شما بخیر.
1. مثل خیلی از وقت های دیگه ساعت لعنتی از یک نیمه شب گذشته و من هنوز در حال کار هستم. فردا ساعت ده صبح هم قراره ریاست محترم دانشگاه تشریف بیارن دانشکده هنر برای یک نشست صمیمانه. من عمیقا معتقدم فاصله زمین باید از خورشید بیشتر از این ها بود تا شبانه روز ساعات بیشتری می داشت و فرصت انجام کارهای بیشتری بود.
2. دقیقا یادم نیست ساعت 8 و 43 دقیقه دیروز بود یا پریروز که از طرف صندوق رفاه دانشجویان برای من پیامک ارسال شد مبنی بر اینکه به علت بدهی، علیه من و ضامن من اجرائیه صادر شده است. به پرتال که مراجعه کردم، فقط 4 قسط 16 هزارتومانی را پرداخت نکرده بودم. یاد اختلاس ها و حقوق های نجومی افتادم. خدا ان شاالله از سر تقصیرات من بگذرد. توصیه می کنم سری به دفترچه اقساط دوران دانشجویی تان بیندازید. به پیامک تهدیدآمیز هشت صبحش نمی ارزد.
3. خدا بخواهد همین یکی دو روزه، این تالار مشاهیر، دوازده هزار نفره می شود. الان که این یادداشت را می نویسم، فقط 79 نفر باقی مانده است.
4. دوست سرشناسی قرار است یک امکان جدید در وبسایت فستیوارت راه اندازی کنید. برای فیلمسازان. خبرهای خوشی در راه است.
5. پلک شب سنگین تر از همیشه است. مطمئن نیستم فعل جمله آخر پاراگراف اول را درست نوشته باشم. قوه عاقله ام در آستانه «Hibenate» یا همان «خواب زمستانی» قرار گرفته است.
6. از فستیوارت حمایت کنید. به صفحه رای گیری بروید؛ روی علامت قلب کلیک کنید، ایمیلتان را چک کنید و روی لینکی که برای شما ارسال شده، کلیک کنید. متشکرم.
≡ پیام پایین را مادر دو نفر از اعضای نوجوان این کانال برای من ارسال کرده است. از خواندنش قطعا خوشحال می شوید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام
خداقوت وبرکت ان شالله
من چندماهی است که کانال شما را جوین شدم وازین بابت خوشحالم
واز زحمات شما صمیمانه سپاسگزارم
جالب اینکه هر دو دخترم در فراخوان هایی که از کانال شما دیدم شرکت نموده وبرنده و انتخاب شدند
۱.دختر کوچکم در فراخوان نقاشی دانشنامه ی نقاشی کودکان ایران منتخب شد وقراره که اسفندماه ازش تقدیر ونقاشیش چاپ بشه
۲.همین دخترم باز در نقاشی کودک وفضا دیجی کالا برنده شد وجایزه برد
۳.اکنون هم دختر بزرگم درفراخوان نقاشی سرطان برنده وبرتر شده وبه همایش بوشهر دعوت شده.
یگانه نصیریان ۸ساله
برنده مسابقه نقاشی دیجی کالا در مهرماه۹۵
و
برنده ی فراخوان دانشنامه ی نقاشی کودکان ایران در دیماه ۹۵
ریحانه نصیریان ۱۶ساله
برنده مسابقه ی تصویرسازی با موضوع سرطان در دیماه ۹۵
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خوشحالم و به این خانواده موفق تبریک میگم.
≡ پنج شنبه، سی دی ماه، سالروز تولد خواننده خاص سرزمن ما، «فرهاد مهراد» عزیزه. اولین کاست غیر سنتی که خریدم، اون هم با ترس و لرز و احتیاط از نزدیکی میدان تقی آباد مشهد، کاست «گنجشکک اشی مشی» بود که دستی پر شده بود. اون زمان اینجوری نبود. تبریک می گم.
≡ شب شما بخیر.
@honarpazhouh
#یادداشت خودمانی #آرزو بر میان سالان هم عیب نست #طنز #خنزر #پنزر نویسی
سلام. وقت شما بخیر.
دیدم امشب با اسپانیا مسابقه فوتبال داریم، یک فراخوان اقامت هنری غیر رایگان توی همین اسپانیا به چشمم خورد، نشستم دقیق ترجمه کردم و براتون ارسال کردم. ان شاالله که این بازی رو می بریم. بعد همه خیلی خیلی شاد می شیم. بعد شرایط اقتصادی در اثر شادی ملی بهبود پیدا می کنه. بعد تعداد زیادی از هنرمندها کارهاشون رو به قیمت خیلی خوب می فروشن. بعد فقرا از مشکلات رهایی پیدا می کنن. بعد همه با هم مهربون تر می شیم و اون پسره تو پمپ بنزین بَهنَمیر، بنزین سوپر رو به من گرون تر نمی فروشه. بعد هر هفته یکی مون بلند می شه می ره یه سر دنیا توی یکی از این مراکز اقامت هنری و برای بقیه عکس و موسیقی محلی شون رو می فرسته. بعد همگی به خوشحالی ادامه می دیم و با خیر و خوشی در حالیکه پفک می خوریم و برای چربی خونمون ضرر نداره، در حالیکه باد اردیبهشت از پنجره بوی بهار رو میاره تو، خوابمون می بره. بعد که چشم باز می کنیم می بینیم رفتیم بهشت و با دوستامون توی یه چمنزار بزرگ با درختای بلند و چشمه ها و جوهای آبی که سنگ ریزهای زیرش رو می شه دید و ماهیای قشنگ قشنگ توش شنا می کنن و ابرای رومانتیسیستی کپل و دلبر توی آسمونش اینور و اونور می رن، قاه قاه می خندیم و می خندیم.
صد سال زنده باشید،
آخرش ان شاالله روانشاد بریم از این دنیا.
خدا نگهدار.
جایی نزدیک ساری
دَمِ اذونِ مغرب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت یک: رونالدو! رونالدو!
پانوشت دو: آخرین اسکرین شات ها رو از صدرنشینی ایران توی گروه مرگ بگیرید.
پانوشت سه: پس کی میفتیم توی گروه زندگی؟
پانوشت چهار: نایک لعنتی.
پانوشت پنج: طناب رو متری می فروشن.
پانوشت شش: تخم مرغ هات رو توی سبد پیرزن دستفروش نگذار. مامور سد معبر با لگد لهشون می کنه.
پانوشت هفت: اشک رنگ شفق، لعل رمّانی.
پانوشت هشت: آخه لعنتی! چی مو نده که فراموش نکرده باشم؟
پانوشت نه: فقط بدو!
@honarpazhouh
سلام. وقت شما بخیر.
دیدم امشب با اسپانیا مسابقه فوتبال داریم، یک فراخوان اقامت هنری غیر رایگان توی همین اسپانیا به چشمم خورد، نشستم دقیق ترجمه کردم و براتون ارسال کردم. ان شاالله که این بازی رو می بریم. بعد همه خیلی خیلی شاد می شیم. بعد شرایط اقتصادی در اثر شادی ملی بهبود پیدا می کنه. بعد تعداد زیادی از هنرمندها کارهاشون رو به قیمت خیلی خوب می فروشن. بعد فقرا از مشکلات رهایی پیدا می کنن. بعد همه با هم مهربون تر می شیم و اون پسره تو پمپ بنزین بَهنَمیر، بنزین سوپر رو به من گرون تر نمی فروشه. بعد هر هفته یکی مون بلند می شه می ره یه سر دنیا توی یکی از این مراکز اقامت هنری و برای بقیه عکس و موسیقی محلی شون رو می فرسته. بعد همگی به خوشحالی ادامه می دیم و با خیر و خوشی در حالیکه پفک می خوریم و برای چربی خونمون ضرر نداره، در حالیکه باد اردیبهشت از پنجره بوی بهار رو میاره تو، خوابمون می بره. بعد که چشم باز می کنیم می بینیم رفتیم بهشت و با دوستامون توی یه چمنزار بزرگ با درختای بلند و چشمه ها و جوهای آبی که سنگ ریزهای زیرش رو می شه دید و ماهیای قشنگ قشنگ توش شنا می کنن و ابرای رومانتیسیستی کپل و دلبر توی آسمونش اینور و اونور می رن، قاه قاه می خندیم و می خندیم.
صد سال زنده باشید،
آخرش ان شاالله روانشاد بریم از این دنیا.
خدا نگهدار.
جایی نزدیک ساری
دَمِ اذونِ مغرب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت یک: رونالدو! رونالدو!
پانوشت دو: آخرین اسکرین شات ها رو از صدرنشینی ایران توی گروه مرگ بگیرید.
پانوشت سه: پس کی میفتیم توی گروه زندگی؟
پانوشت چهار: نایک لعنتی.
پانوشت پنج: طناب رو متری می فروشن.
پانوشت شش: تخم مرغ هات رو توی سبد پیرزن دستفروش نگذار. مامور سد معبر با لگد لهشون می کنه.
پانوشت هفت: اشک رنگ شفق، لعل رمّانی.
پانوشت هشت: آخه لعنتی! چی مو نده که فراموش نکرده باشم؟
پانوشت نه: فقط بدو!
@honarpazhouh
#یادداشت_خودمانی
#غصه_های_روزمره
#بین_خودمان_بماند
#برای_خانواده_فستیوارت
۱. سلام. وقت شما بخیر. امیدوارم خوب باشید. راستش را بخواهید امشب هم از آن شبهایی هست که همه چیز، بد است. برای من البته. این یکی دوهفته هفته قبل پاییز، همه اش کارها گره می خورَد. ناجور هم. کارهای دنیا همیشه عجیب است. یک جاهایی، یک جورهایی حالت را می گیرد که باورت نمی شود. آخرینش برای من هم امروز بود.
۲. قصه اینکه من عادت دارم دیر می خوابم و همیشه لپ تاپم را از کنار پنجره برمی دارم یا پنجره را می بندم. دیشب چون کمی سردرد داشتم، ناپرهیزی کردم و بعد از مدت ها، حدود ساعت ۱۲خوابیدم و برای اولین بار فراموش کردم لپ تاپ را بردارم یا پنجره را ببندم و عدل، همین دیشب بارانِ کَجْ راه باریده و لپ تاپ تا دم صبح و تا خود Motherboard اَش خیس خورده. قبل از رفتن به دانشگاه، سشوار غلیظی کشیدم و گذاشتم خشک بشود. عصر هم کار نکردم و گذاشتم زمان حسابی بگذرد. الان رفتم برای گذاشتن فراخوان های امروز. قاعدتا باید خشک می شد. نشده بود. اینجا مازندران است و مرطوب. روشن نشد که نشد.
۳. این بنده خدا، یک محصولی است/بود از شرکت معظم Acer که حدودا ۷ سال به من و خلق الله، فراوان خدمت کرد. این روزها هم خیلی مشقّت می کشید برای کار کردن. معمولا کار تعمیرات ساده را خودم انجام میدهم. قابش را که باز کردم، دیدم تمامش گچ/آهک باران بسته. پایه مانیتور، قبلا شکسته بود و با چسب هِل ثابت کردم بودم. باز هم شکست. اساسی تر. این بار باید برود تعمیرگاه برای شستشو و احتمالا تعویض قاب. خدا را شکر. هفته پیش، یک تلفن همراه تلفات دادم و این هفته، یک لپ تاپ. چه چیز از این غافلگیرکننده تر توی این گرانی عذاب آور؟
۴. بعضی وقت ها، خیلی دلم می خواهد برای فستیوارت یک اسپانسر داشتم که این جور مواقع می گفت: «مرد حسابی! غَمِت نباشه! بهترش رو در اختیارت می گذارم بزنی به کار! تو فقط به این فکر کن باید انرژی و انگیزه و امید بدی. فقط!». فستیوارت، اسپانسر ندارد. معمولا اسپانسرها می روند سراغ کارهای پر سر و صدا. فستیوارت، سری بین سرها دارد، اما صدایش به جایی نمی رسد. بعد از یکسال پیگیری و حتی بعد از کسب رتبه در جشنواره سرآمد، هنوز تعداد زیادی از کاربران ایرانسل به سایت فستیوارت دسترسی ندارند. به هرجایی پیام دادم، نتیجه نداد. انشالله خدا از گناهان مسبب آن نگذرد. غصه و قصه زیاد دارم. بماند برای باد، برای سنگ، برای برگ های زرد پاییز.
۵. جوان که بودم، مرجع مشورت فامیل و دوستان بودم برای بستن و خرید کامپیوتر و لپتاپ و دوربین و این جور چیزها. الان در این باره به روز نیستم. لطفا اگر اطلاع دارید، یک لپ تاپ سبک وزن و معقول برای کارهای گرافیکی سبک و اداره کلاس به من معرفی کنید.
۷. مورد ۶ را نمی نویسم. بابت این عریضه بی ربطِ طولانی و غر و لند و تاخیر در ارسال فراخوان، عذرخواهی می کنم. مراقب خودتان باشید. دوستتان دارم. مثل یک عطر خوب. مثل موفقیت.
علی اصغر کلانتر
آخرین دقیقه های تابستان سخت ۱۳۹۸
جایی نزدیک ساری.
@honarpazhouh
#غصه_های_روزمره
#بین_خودمان_بماند
#برای_خانواده_فستیوارت
۱. سلام. وقت شما بخیر. امیدوارم خوب باشید. راستش را بخواهید امشب هم از آن شبهایی هست که همه چیز، بد است. برای من البته. این یکی دوهفته هفته قبل پاییز، همه اش کارها گره می خورَد. ناجور هم. کارهای دنیا همیشه عجیب است. یک جاهایی، یک جورهایی حالت را می گیرد که باورت نمی شود. آخرینش برای من هم امروز بود.
۲. قصه اینکه من عادت دارم دیر می خوابم و همیشه لپ تاپم را از کنار پنجره برمی دارم یا پنجره را می بندم. دیشب چون کمی سردرد داشتم، ناپرهیزی کردم و بعد از مدت ها، حدود ساعت ۱۲خوابیدم و برای اولین بار فراموش کردم لپ تاپ را بردارم یا پنجره را ببندم و عدل، همین دیشب بارانِ کَجْ راه باریده و لپ تاپ تا دم صبح و تا خود Motherboard اَش خیس خورده. قبل از رفتن به دانشگاه، سشوار غلیظی کشیدم و گذاشتم خشک بشود. عصر هم کار نکردم و گذاشتم زمان حسابی بگذرد. الان رفتم برای گذاشتن فراخوان های امروز. قاعدتا باید خشک می شد. نشده بود. اینجا مازندران است و مرطوب. روشن نشد که نشد.
۳. این بنده خدا، یک محصولی است/بود از شرکت معظم Acer که حدودا ۷ سال به من و خلق الله، فراوان خدمت کرد. این روزها هم خیلی مشقّت می کشید برای کار کردن. معمولا کار تعمیرات ساده را خودم انجام میدهم. قابش را که باز کردم، دیدم تمامش گچ/آهک باران بسته. پایه مانیتور، قبلا شکسته بود و با چسب هِل ثابت کردم بودم. باز هم شکست. اساسی تر. این بار باید برود تعمیرگاه برای شستشو و احتمالا تعویض قاب. خدا را شکر. هفته پیش، یک تلفن همراه تلفات دادم و این هفته، یک لپ تاپ. چه چیز از این غافلگیرکننده تر توی این گرانی عذاب آور؟
۴. بعضی وقت ها، خیلی دلم می خواهد برای فستیوارت یک اسپانسر داشتم که این جور مواقع می گفت: «مرد حسابی! غَمِت نباشه! بهترش رو در اختیارت می گذارم بزنی به کار! تو فقط به این فکر کن باید انرژی و انگیزه و امید بدی. فقط!». فستیوارت، اسپانسر ندارد. معمولا اسپانسرها می روند سراغ کارهای پر سر و صدا. فستیوارت، سری بین سرها دارد، اما صدایش به جایی نمی رسد. بعد از یکسال پیگیری و حتی بعد از کسب رتبه در جشنواره سرآمد، هنوز تعداد زیادی از کاربران ایرانسل به سایت فستیوارت دسترسی ندارند. به هرجایی پیام دادم، نتیجه نداد. انشالله خدا از گناهان مسبب آن نگذرد. غصه و قصه زیاد دارم. بماند برای باد، برای سنگ، برای برگ های زرد پاییز.
۵. جوان که بودم، مرجع مشورت فامیل و دوستان بودم برای بستن و خرید کامپیوتر و لپتاپ و دوربین و این جور چیزها. الان در این باره به روز نیستم. لطفا اگر اطلاع دارید، یک لپ تاپ سبک وزن و معقول برای کارهای گرافیکی سبک و اداره کلاس به من معرفی کنید.
۷. مورد ۶ را نمی نویسم. بابت این عریضه بی ربطِ طولانی و غر و لند و تاخیر در ارسال فراخوان، عذرخواهی می کنم. مراقب خودتان باشید. دوستتان دارم. مثل یک عطر خوب. مثل موفقیت.
علی اصغر کلانتر
آخرین دقیقه های تابستان سخت ۱۳۹۸
جایی نزدیک ساری.
@honarpazhouh
... ادامه از پیام قبل
۳. این عکس رو توی ساحل بابلسر گرفتم. اون یکی از دو تا صندلیِ منه که همیشه تو صندوق عقب ماشینه و دوستشون دارم. و اون ساحل. و اون دریا. و اون ستارهها. و اون خلوت. و شما که بخش مهمی از دنیای من هستید و وقت گذاشتید و این یادداشت رو تا آخر خوندید و حوصله کردید.
۴. دارم یک خدمت جدید به خدمات فستیوارت اضافه میکنم. یک آدم حسابی، قراره یه بخش رو که خیلی وقت بود میخواستم راهاندازی کنم و شرایطش پیش نمیومد، بعهده بگیره. این بخش رو هیچ وقت آرشیو نگذاشتم، همیشه جلوی چشمام بود و منتظر بودم راه بیفته.
۵. مثل خیلی های دیگه، شاید مثل خودت، خسته ام. اما ما پا به پای هم، ادامه می دیم و جلو می ریم. کاری می کنیم از ما الگو بگیرن. جهان، باید جای بهتری بشه، برای تو، برای من، و برای همه.
با احترام،
علیاصغر کلانتر
جایی نزدیک ساری
۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
#یادداشت_خودمانی
#بین_خودمان_بماند
@honarpazhouh
۳. این عکس رو توی ساحل بابلسر گرفتم. اون یکی از دو تا صندلیِ منه که همیشه تو صندوق عقب ماشینه و دوستشون دارم. و اون ساحل. و اون دریا. و اون ستارهها. و اون خلوت. و شما که بخش مهمی از دنیای من هستید و وقت گذاشتید و این یادداشت رو تا آخر خوندید و حوصله کردید.
۴. دارم یک خدمت جدید به خدمات فستیوارت اضافه میکنم. یک آدم حسابی، قراره یه بخش رو که خیلی وقت بود میخواستم راهاندازی کنم و شرایطش پیش نمیومد، بعهده بگیره. این بخش رو هیچ وقت آرشیو نگذاشتم، همیشه جلوی چشمام بود و منتظر بودم راه بیفته.
۵. مثل خیلی های دیگه، شاید مثل خودت، خسته ام. اما ما پا به پای هم، ادامه می دیم و جلو می ریم. کاری می کنیم از ما الگو بگیرن. جهان، باید جای بهتری بشه، برای تو، برای من، و برای همه.
با احترام،
علیاصغر کلانتر
جایی نزدیک ساری
۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
#یادداشت_خودمانی
#بین_خودمان_بماند
@honarpazhouh